پخش آن لاين و دانلود آثار صوتي مرحوم محمد رضا آقاسي

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 پخش آن لاين و دانلود آثار صوتي مرحوم محمد رضا آقاسيتوضیح :بعضی از دوستان از اینکه چرا این آثار دانلود نمیشه دلگیر بودند
باید بگم که من از هاستی استفاده کردم که فیلتر شده دوستان در خارج از کشور با دانلودش مشکلی ندارند بزودی این مشکل رو حل میکنم

پدر وقتي اذان ميگفت غم داشت             

۱.۹۶ مگابايت

۳۹ دقيقه

پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد         

3.03مگا بايت

60 دقيقه

آن شب که بتان نماز خواندند                  

۳.۸۱ مگابايت

۶۳ دقيقه

به جاي آنکه همه ساله به مکه روي      

۳.۰۱ مگابايت

60 دقيقه

فرهنگ عاشورا                                        

۲.۹۶ مگابايت

۶۰دقيقه

حضرت محمد                                     

۲.۸۰ مگابايت

۵۹ دقيقه

نبوت                                                 

۳.۹۰مگابايت

۶۰دقيقه

مثنوي شيعه                 

۳.۱۲ مگابايت

6۶ دقيقه

شور شهيدان                                     

۲.۸۰مگابايت

۶۱ دقيقه

خميني (سياسي)                                

۲۸۶ کيلو بايت

۰۵ دقيقه

مرغ دلم راهي قم ميشود                  

39کيلو بايت

۱۲ دقيقه

به نام خداوند مردان جنگ                    

۱۷۶ کيلو بايت

۰۵دقيقه

چون دست خدا فشرد دستم را              

170 کيلو بايت

۰۴ دقيقه

علي رفت چون او ابر مرد کو               

470  کيلوبايت

۰۵ دقيقه

از ذکر علي مدد گرفتيم                          

2.08 مگابايت

۴۷ دقيقه

با همه لحن خوش آواييم                    

23کيلو بايت

۰۴ دقيقه

مرغ دلم زمزمه سر ميدهد                     

286 کيلو بايت

۱۰ دقيقه

اون آقايي که شبها رد ميشد از کوچه ما  

768 کيلو بايت 

۴۷ دقيقه

راز سه مظلومه                                    

۲۳۷ کيلو بايت

۰۵ دقيقه

اي زنده دلان ظهور نزديك است                 

 ۲۸۶کيلو بايت

۰۵ دقيقه

 توضیح اینکه روی آثار کلیک کنید اگر دانلود نکرد از server divshareاستفاده کنید

 

پخش آن لاین و دانلود آثار تصویری مرحوم آقاسی برای موبایل  3GP

 

درویش علی علی صفت گردد

۳.۷۶۸ کیلوبایت

۱۰ دقیقه

مراسم قم

۲.۲۴ کیلوبایت

۶ دقیقه

راز سه مظلومه

۴.۵۴۰ کیلوبایت

۱۰ دقیقه

اون آقایی که شبا رد میشد از کوچه ما

۵.۸۳۰ کیلوبایت

۱۴ دقیقه

با همه لحن خوش آواییم  در به در کوچه تنهاییم

۱.۸۲۲کیلو بایت

۵ دقیقه

ای زنده دلان ظهور نزدیک است

۶.۲۸۶کیلو بایت

۲۰ دقیقه

مراسم کامل در کاشان آخرین اجرای مرحوم

 ۱۹.۴۵۰کیلوبایت

۴۸ دقیقه

فیلم یاد بود مرحوم آقاسی

۸.۹۵۶کیلوبایت

۲۲دقیقه

 

 

 

اشعار زنده یاد محمد رضا آغاسی   

اشعار زنده یاد محمد رضا آغاسی   
 

از ذکر علی مدد گرفتیــــــم
آن چیز که میشود گرفتیـــم
در بوته ی آزمایش عشــــق
از نمره ی بیست صدگرفتیم
دیدیم که رایت علی سبــــز
معجون هدایت علی سبــــز
درچمبر آسمان آبــــــــــــی
خورشید ولایت علی سبـــز
از باده ی حق سیاه مستیم
اما زحمایت علی سبــــــــز
شیرین شکایت علــــی زرد
فرهاد حکایت علی سبـــــز
دستار شهادت علی ســرخ
لبخند رضایت علی سبــــــز
در نامه ی ما سیاه رویــــان
امضای عنایت علی سبــــز

یا علی در بند دنیا نیستـــــــــــم
بنده ی لبخند دنیا نیستــــــــــــم
بنده ی آنم که لطفش دائم است
بامن وبی من به ذاتش قائم است
دائم الوصلیم اما بی خبـــــــر
در پی اصلیم اما بی خبـــــــر
گفت پیغمبر که ادخال ســرور
فی قلوب المومنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنــــــــی
تا بساط ظلم را بر هم زنــــی
هر که از سر سرور آگاه شـد
عشقبازان را چراغ راه شــــد
جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بودوباقی هیچ بود
مکه زیر سایه ی خناس بــــود
شیعه در بند بنی العباس بـــود
حضرت صادق اگرساقی نبــود
ک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
وای وی زقاب و قرب و های و هو
می دهد بر اهل تقوا آبــــــــــرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلــــم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختـــن
بعد از آن بر دیگران پرداختــــــــن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامـــــل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیه ای خالی زامر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگـــــــــــر راه را
تا ببینی هر قـــــــــــــدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیـــــم کو
سجده ای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست مادیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانـه نیست
آنچه در دستور کار انبیــــــاست
جنگ با مکر و فریب اغنیــــاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم وحضـــور
جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیــش نیست
خانقاه و مسجد ودیـــــر و کنشت
هر که رادیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عــــــدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمـــــد
یا صمد یعنی که ما را بشکنیـــد
پیکر ما را در آتش افکنیـــــــــــد
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشــــود
ای خدا ای مبداء و میعاد مــــــا
دست بگشا بهر استمداد مـــــا
ما اسیر دست قومی جاهلیــم
گر چه از چوبیم و ازسنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهـان
خیز و ما را از منیت وا رهــــــان
ای خدا ای مرجع کل امــــــــور
باز گردان ده شبم درتور نـــــور
در شب اول وضو از خون کنـــم
خبس را از جان خود بیرون کنـم
سر دهم تکبیر تکبیر جنــــــون
گویمت انا علیک الراجعـــــــون
خانه ات آباد ویرانم مکـــــــــن
عاقبت از گوشه گیرانم مکــن
بنگر یک دم فراموشم کنــــی
از بیان صدق خاموشم کنـــی
ما قلمهاییم دردست ولــــــی
کز لب ما میچکد ذکر علـــــی
ذکر مولایم علی اعجاز کـــرد
عقده ها را از زبانم باز کـــــرد
نام اوسرحلقه ی ذکرمن است
کز فروغ او زبانم روشــن است
گر نباشد جذبه روشن نیستــم
این که غوغا میکند من نیستـم
من چومجنونم که درلیلای خود
نیستم در هستی مولای خــود
ذکر حق دل را تسلا می دهـــد
آه مجنون بوی لیلا می دهـــــد
جان مجنون قصد لیلایی مکــن
جان یوسف را زلیخایی مکــــن

**************************

درويش علي علي صفت گردد


پروانه ي شمع معرفت گـــردد


مولامددي که سخت دلتنگم

آماج هزارگونه نيرنگــــــــــــم

علي رفت چون او ابر مرد کو


اميري فقيرانه شبگرد کـــــو

اميري که دستش پر از پينه بود


نگاهش پر از شعر وآينه بــــــود

کجايند مردان بي مدعــــــــا


کجايند دستان مشکل گشا

ساقي امشب باده از بالا بريز


باده از خم خانه مولا بريـــــــز

باده اي بيرنگ و آتشگون بــــده


زانكه دوشم داده اي افزون بده

اي انيس خلوت شبهاي من


مي چكد نام تو از لبهاي من

محو كن در باده ات جام مرا


كربلايي كن سرانجام مـــرا

يا علي درويش و صوفي نيستم


فاش مي گويم كه كوفي نيستم

ليک مي دانم که جز دندان تو


هيچ دندان لب نزد بر نان جو

يا علي لعل عقيقي جز تو نيست


هيچ درويشي حکيمي جز تو نيست

لنگ لنگان طريقت را ببين


مردم دور از حقيقت را ببين

مست ميناي ولايت نيستند


سرخوش از شهد ولايت نيستند

خيل درويشان دکان آراستند


کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند

يوسف ما را به چاه انداختند

کيستند اينان رفيق نيمه راه

وقت جان بازي به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تما شا گر شدند

صلح آمد لاله ي پرپر شدند

دل به کشکول و تبر زين بسته اند

بهر قتلت تيغ زرين بسته اند

موج ها از بس تلاطم کرده اند

راه اقيانوس را گم کرده اند

موجها را مي شناسي مو به مو

شرحي از زلف پريشانت بگو

بازکن ديباچه توحيد را

تا بجويد ذره اي خورشيد را

يا علي بار دگر اعجاز کن

مشتهاي کوفيان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را

بنگر اين چشم نياز آلوده را

باز گو شعب ابي طالب کجاست

آن بيابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پيروان بوالحکم

سنگ طاقت زا ببندم بر شکم

تشنگي در ساغرم لب ريز شد

زخم تنهايي فساد انگيز شد

آتشي افکند بر جان و تنم

کين چنين بر آب و آتش مي زنم

تاول ناسور را مرحم کجاست؟

مرحم زخم بني آدم کجاست ؟
مرحم ما جز تولاي تو نيست

يوسفي اما زليخاي تو کيست؟
شاهد اقبال در آغوش کيست؟

کيسه نان و رطب بر دوش کيست؟
کيست آن کس کز علي يادي کند؟
بر يتيمان من امدادي کند؟
دست گيرد کودکان شهر را

گرم سازد خانه هاي سرد را

اي جوان مردان جوان مردي چه شد؟

شيوه رندي و شب گردي چه شد؟
شيعگي تنها نماز و روزه نيست

آب تنها در ميان کوزه نيست

کوزه را پر کن ز آب معرفت

تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را ازمحقق گوش کن

از لب قرآن ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را

صوت اوصيکم به تقوي الله را

بعد از او بشنو و "نز من امرکم"

تا شوي آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستي مي کند

بي نياز از هر چه هستي مي کند

هر چه هستي جان مولا مرد باش

گر قلندر نيستي شب گرد باش

سير کن در کوچه هاي بي کسي

دور کن از بي کسان دل واپسي

اي خروس بي محل آواز کن

چشم خود بر بند و بالي باز کن

شد زمين لبريز مسکين و يتيم

ما گرفتار کدامين هيئتيم؟

با يتيمان چاره " لا تَقهَر" بود

پاسخ سائل "ولا تَنهُر" بود

دست بردار از تکبر و ز خطا
 
شيعه يعني جود و انفاق و عطا

باده "مِما رَزُقناهُم" بنوش


"يُنفِقون" بنيوش و در انفاق كوش

هم بنوش و هم بنوشان زين سبو


"لَن تَنالوا البر حتي تُنفِقوا"

يا علي امروز تنها مانده ايم


در هجوم اهرمن ها مانده ايم

يا علي شام غريبان را ببين


مردم سر در گريبان را ببين

گردش گردونه را بر هم بزن


زخم هاي کهنه را مر حم بزن

مشک ها در راه سنگين مي روند


اشک ها از ديده رنگين مي روند

مشکها ي خسته را بر دوش گير


ا شکها را گرم در آغوش گير

حيدرا يک جلوه محتاج توام


دار بر پا کن که حلاج توام

جلوه اي کن تا که موسايي کنم


يا به رقص آيم مسيحايي کنم

يک دوگام از خويشتن بيرون زنم


گام ديگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولي با ياد تو


سر نهم بر دامن اولاد تو

شيعه يعني شرح منظوم طلب


از حجاز و کوفه تا شام وحلب
شيعه يعني يک بيابان بي کسي
غربت صد ساله بي دلواپسي

شيعه يعني صد بيابان جستجو


شيعه يعني هجرت از من تا به او

شيعه يعني دست بيعت با غدير


بارش ابر کرامت بر غدير

شيعه يعني عدل و احسان و وقار


شيعه يعني انحناي ذوالفقار

از عدالت گر تو ميخواهي دليل


ياد کن از آتش و دست عقيل

جان مولا حرف حق را گوش کن


شمع بيت المال را خاموش کن

شيعگي آيا شکم پروردن است؟


يا به روز جنگ عذر آوردن است

شيعگي آيا فقط خوابيدن است؟


روي مولا را به رويا ديدن است؟

فاش ميگويم که مولايم علي است


هر که مولا را نبيند شيعه نيست

اي خداوندان ملک عافيت


واليان مسند اشرافيت

من يقين دارم مسلمان نيستيد


چون ولي را تحت فرمان نيستيد

من در اين آشفته بازار شما


پرده بر ميدارم از کار شما

اي زراندوزان ، چنين وزر و وبال


جمع کي ميگردد از رزق حلال؟!

اين تجمل ها که بر خوان شماست


زنگ مرگ و قاتل جان شماست

اين دو روز عمر مولايي شويد


مرغ اما مرغ دريايي شويد

مرغ دريايي به دريا مي رود


موج برخيزد به بالا مي رود

آسمان را نور باران ميکند


خاک را غرق بهاران ميکند

ليک مرغ خانگي در خانه است


روز و شب در بند مشتي دانه است

تا به کي در بند آب و دانه ايد


غافل از قصاب صاحب خانه ايد
او ز تسليم و رضا دو ميزند
ني سخن از بيش واز کم ميزند

گفت فحشا در کجا آيد پديد؟

گفتمش در کوچه هاي بي شهيد

بي شهيدانند بي سوز و گداز
بر سر سجاده هاي بي نماز

بي شهيدان را غم ليلا کجاست؟
سوز و اشک و آه و واويلا کجاست؟

کوچه ي ما بوي مجنون مي دهد
بوي اشک و آتش و خون مي دهد

بوي مجنون مست ميسازد مرا

در پي ليلي مي اندازد مرا

نام ليلي بردم آرامم گريخت
هفت بندم بند از بندم گسيخت

از جنوب و غرب، از شرق و شمال
گشته ام در بين اشباء الرجال!

کيست تا از مرگ من پروا کند
يا به روي غربتم در واکند

در تمام کوفه آيا مرد نيست؟
جز علي مردي سراپا درد نيست

چون علي بايد که سر در چاه کرد
شيعه را تا از خطر آگاه کرد

کربلا بر شيعه نا مکشوف نيست
حکمتش جز امر بالمعروف نيست

امر بالمعروف نهي از منکر است
شيعهء بي امر و بي نهي ابتر است

شيعيان! فرهنگ عاشورا چه شد؟
پرچم خون رنگ عاشورا چه شد؟

کيست تا پرچم به دوش خون کشد؟
شيعه را از خواب خود بيرون کشد؟

گفت مولا کل ارض کربلا
شيعه يعني غربت و رنج و بلا

شيعه بي درد! زخم بي نمک!
بس کن اين يا ليتني کنت معک!

کربلا غوغاست ساز و برگ کو؟
ظهر عاشوراست شور مرگ کو؟

ظهر عاشورا فاين تذهبون
لم تقولون ما لا تفعلون

شيعه يعني عشق بازي با خدا
يک نيستان تک نوازي با خدا

شيعه يعني هفت خطي در جنون
شيعه طوفان مي کند در كاف و نون

شيعه يعني تندر آتش فروز
شيعه يعني زاهد شب، شير روز

شیعه يعني شير يعني شير مرد
شيعه يعني تيغ عريان در نبرد

کار من بي پا و بي سر رفتن است
از مسلماني فراتر رفتن است

شهوت فرماندهان روم و ري
مي برد سرهاي ما را روي ني

بشنو از ني چون حکايت ميکند
شيعه را در خون روايت ميکند

شيعه يعني سابقون السابقون
شيعه يعني يک تپش عصيان و خون

شيعه بايد آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولياست
کربلا بارزترين منظور ماست

شيعه يعني عشقبازي با خدا
يک نيستان تک نوازي با خدا

شيعه يعني هفت خطي در جنون
شيعه غوغا ميکند در کاف و نون

شيعه يعني نشئه ي جام بلا
شيعگي يعني قيام کربلا

کربلا گفتم کران را گوش نيست
ور نه از غم، بلبلي خاموش نيست

بلبلان چه چه ز ماتم مي زنند
روز و شب از کربلا دم ميزنند

هر نظر بر غنچه اي تر ميکنند
يادي از غوغاي اصغر ميکنند

گفت بابا! بي برادر مانده اي
بي کس و بي يار و ياور مانده اي

گرتو تنهايي بگو من کيستم؟
اصغرم، اما نه اصغر نيستم

خيز و اسماعيل را آماده کن
سجده ي شکري بر اين سجاده کن

اي پدر حرف مرا در گوش گير
خيز و اين قنداقه در آغوش گير

خيز و با تعجيل ميدانم ببر
بر سر نعش شهيدانم ببر

تشنه ام اما نه بر آب فرات
آب ميخواهم ولي آب حيات

آب در دست کمان دشمن است
تيغ آن نامرد احياي من است

آتش اقيانوس را آواز داد
آخرين ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سير کرد
    خواب زينب را چه خوش تعبير کرد
 
کربلا مي مرد اگر زينب نبود
شيعگي مي مرد اگر زينب نبود

اي پرستار پرستوهاي من

مرحم زخم تکاپوهاي من

اي زبان صدق و تصديق صفا

اولين بيمار چشمت مصطفي

عصمت زهرا عزيز مرتضي

در تو جاري رستخيز مرتضي

عصر عاشورا علم در دست توست

کرسي و لوح و قلم در دست توست

غنچه ها را گرچه پرپر کرده ام

کوله بارت را سبکتر کرده ام !

ظهر عاشورا که زير خنجرم

دست بگشا سايه افشان بر سرم

شيعه يعني امتزاج نار و نور

شيعه يعني راس خونين در تنور

شيعه يعني هفت وادي اضطراب

شيعه يعني تشنگي در شط آب

آب گفتم سينه ها بي تاب شد

خيمه ها از آه و آتش آب شد

آب گفتم تشنگي بيداد کرد

کودکم بي تاب شد فرياد کرد

بر زبانش شعله ي آه و عطش

شد ز تير کين گلويش آبکش

آفتاب از روي زين افتاده است

مشک آبش بر زمين افتاده است

کيست اين ساقي که بي دست آمدست؟

کز صبوي تيغ سر مست آمدست؟

کيست اين ساقي که در خون پا نهاد؟

تيرها را ديد و پيشاني گشاد؟


کيست اين ساقي که بر خود پا گذاشت؟
آب را در حسرت لبها گذاش

مشک من لبريز آب و آبروست

چشم من با خيمه ها در گفتگوست

اي خدا اين مشک را از من مگير

گر گرفتي اشک را از من مگير !

شيعه بي اشک شمع مرده است

کز غم بي آتشي افسرده است

نسبتي دارند با هم آب و گل

اشک ميشويد غبار از چشم دل

اشک! اي تصديق احمد در حرا

غرق در خون کن تماشاي مرا

اشک! اي سر تسلاي علي!

و اي سکوت آلوده فرياد جلي!

اشک! اي آيينه ي بي تار و پود


همدم زهرا به شبهاي کبود !

اشک! اي آرام جان بي قرار

در رکاب ناقه ي زينب ببار

شيعه بايد آب ها را گل کند

خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولياست

کربلا بارز ترين منظور ماست

شيعه يعني بازتاب آسمان

بر سر ني جلوه رنگين کمان

از لب ني بشنوم صوت تو را

صوت اني لا اري الموت تو را

يا حسين ، پرچم زلفت رها در باد شد

وز شميمش کربلا ايجاد شد

آنچه شرح حال خويشان تو بود

تاب گيسوي پريشان تو بود

مي سزد ني نکته پردازي کند

در نيستان آتش اندازي کند

صبر کن ني از نفس افتاده است

ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بي مير و بي پشت و پناه

در غل و زنجير مي افتد به راه

مي رود منزل به منزل در کوير

تا بگويد سر بيعت با غدير

شيعه يعني امتزاج نار و نور

شيعه يعني رأس خونين در تنور

شيعه يعني هفت وادي اظطراب

شيعه يعني تشنگي در شط آب

شيعه يعني دعبل چشم انتظار

مي کشد بر دوش خود چهل سال دار

شيعه بايد همچو اشعار کميت
سر نهد برخاک پاي اهل بيت

يا پرستش وار در پيش هشام

ترک جان گويد به تصديق امام

مادر موسي که خود اهل ولاست

جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحيل

مي نهد فرزند بر دامان نيل

نيل هم خود شيعه ي مولاي ماست
اکبر اوييم و او ليلاي ماست

اين سخن کوتاه کردم والسلام

اربعين

اربعين

اربعين آمد و چشم ها باز گريان مي شود

كربلا ماتم سراي اهل ايمان مي شـــــــود

 

غصه هاي آل طه در مسير كوفه و شـــام

ياد شام تارشان در كنج ويران مي شـــود

 

باز تازه غصه هاي كربلا در نـــــــزد زينب

سيد سجاد زين غم اشك ريزان مي شــــود

 

گوشة ويرانه گويا غنچه اي روييــده است

آه و صد افسوس كه آن هم برگ ريزان مي شـود

 

باز گويا يك سري بي تن به نزد دختــــرش

يا كه خورشيدي به نزدماه ميهمان مي شود

 

باز گويا دختري از شوق ديــــــــــدار پــــــدر

گريه و زاري نموده تا كه بي جان مي شود

 

باز گويا جابر آيد با عطيـــــــــــــــــــــه كربلا

حال او زين ماتم عظمي پريشان مي شــــود

 

باز گويا زينب غم ديده از شــــــــــــــــــام بلا

مي رسد بر كربلا و زار و نالان مي شـــــود

 

كاروان آل ياسين مجلسي برپا نمـــــــــــوده

دشت خون بااشك زينب سير باران مي شود

 

غم فزون گشته زحد غمخوار زينب رفته است

تا ابد دنياي او همچون غمستــــــان مي شود

 

ناله هاي زينب و خون دل سجـــــــــــــاد دين

تازه است هر روز تا مهدي نمايان مي شود

 

راجي اندر اين عزا با شيعيان هم ناله است

دارد اميدي كه روز حشر شادان مي شـــود

 

محمد رجب زاده ( راجي)

اشعار مرحوم  آقاسی

اشعار مرحوم  آقاسی

كيستي اي حاوي ختم رسول

اول وآخر توي اي نفس كل

موج هستي موج دريا تويي

حق تويي پيدا ونا پيدا تويي

اي توپيدا درظهور كائنات

اي توپنهان درحجاب منكرا ت

اي حظورت نقش درآئينها

محفل تنظيم شوق درسينه ها

بي خود ازخوددربيابان طلب

مي زنم برخاك زانوي  ادب

همچون ازدست خود زخود خالي شدم

بي خود ازخود گشتم وخالي شدم

آفتاب اي آفتاب اي آفتاب

ازنگاه بندگانت رخ متاب

بندگان را جز تو مولايي مباد

برتر ازتوهيچ بالاي مباد

ياعلي جان مقتداي من تويي

درنكوهش فقيران مولايم تويي

اشعار مرحوم آقاسی درباره امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام

اشعار مرحوم آقاسی درباره امیرالمومنین حضرت علی(ع)

 

 

                                         از ذکر علی مدد گرفتیم

آن چیز که میشود گرفتیم

در بوته ی آزمایش عشق

از نمره ی بیست صد گرفتیم

دیدیم که رایت علی سبز

معجون هدایت علی سبز

درچمبر آسمان آبی

خورشید ولایت علی سبز

از باده ی حق سیاه مستیم

اما زحمایت علی سبز

شیرین شکایت علی زرد

فرهاد حکایت علی سبز

دستار شهادت علی سرخ

لبخند رضایت علی سبز

در نامه ی ما سیاه رویان

امضای عنایت علی سبز

 

یا علی در بند دنیا نیستم

بنده ی لبخند دنیا نیستم

بنده ی آنم که لطفش دائم است

با من و بی من به ذاتش قائم است

دائم الوصلیم اما بی خبر

در پی اصلیم اما بی خبر

گفت پیغمبر که ادخال سرور

فی قلوب المومنین اما به نور

نور یعنی اتشار روشنی

تا بساط ظلم را بر هم زنی

هر که از سر سرور آگاه شد

عشقبازان را چراغ راه شد

جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود

لطف ساقی بود وباقی هیچ بود

مکه زیر سایه ی خناس بود

شیعه در بند بر العباس بود

حضرت صادق اگر ساقی نبود ی

ک نشان از شیعگی باقی نبود

فقه شمشیر امام صادق است

هر که بی شمشیر شد نالایق است

وای وی زقاب و قرب و های و هو

می دهد بر اهل تقوا آبرو

گر چه تعلیمات مردم واجب است

تزکیه قبل از تعلم واجب است

تربیت یعنی که خود را ساختن

بعد از آن بر دیگران پرداختن

یک مسلمان آن زمان کامل شود

که علوم وحی را عامل شود

نص قرآن مبین جز وحی نیست

آیه ای خالی زامر و نهی نیست

با چراغ وحی بنگر راه را

تا ببینی هر قدم الله را

گر مسلمانی سر تسلیم کو

سجده ای هم سنگ ابراهیم کو

ساقی سرمست ما دیوانه نیست

سرگذشت انبیاء افسانه نیست

آنچه در دستور کار انبیاست

جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور

آیه های نور و تسلیم وحضور

جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست

جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد ودیر و کنشت

هر که را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد

هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید

پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در آتش چو دود

میتوان تا مبداء خود پر گشود

ای خدا ای مبداء و میعاد ما

دست بگشا بهر استمداد ما

ما اسیر دست قومی جاهلیم

گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم

ای هزاران شعله در تیغت نهان

خیز و ما را از منیت وا رهان

ای خدا ای مرجع کل امور

باز گردان ده شبم درتور نور

در شب اول وضو از خون کنم

خبس را از جان خود بیرون کنم

سر دهم تکبیر تکبیر جنون

گویمت انا علیک الراجعون

خانه ات آباد ویرانم مکن

عاقبت از گوشه گیرانم مکن

بنگر یک دم فراموشم کنی

از بیان صدق خاموشم کنی

ما قلمهاییم دردست ولی

کز لب ما میچکد ذکر علی

ذکر مولایم علی اعجاز کرد

عقده ها را از زبانم باز کرد

نام او سر حلقه ی ذکر من است

کز فروغ او زبانم روشن است

گر نباشد جذبه روشن نیستم

این که غوغا میکند من نیستم

من چو مجنونم که در لیلای خود

نیستم در هستی مولای خود

ذکر حق دل را تسلا می دهد

آه مجنون بوی لیلا می دهد

جان مجنون قصد لیلایی مکن

جان یوسف را زلیخایی مکن

 

التماس دعا !

 

علی ای همای رحمت با ترجمه آذری و استانبولی

علی ای همای رحمت با ترجمه آذری و استانبولی

 

آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب , دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .
حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران ايراني را نیز بیاورید . آن گاه محتشم و جند تن از شاعران ايراني آمدند. فرمودند : شهریار ما کجاست؟! شهریار آمد . حضرت خطاب به شهریار فرمودند : شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند :

 


علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم , فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست ؟

گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید .

چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام. از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای ؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام ؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .

مرحوم آیت الله العضمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند : چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند . حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند . بعد فرمودند شهریار ما کجاست ؟ شهریار را بیاورید ! و شما هم آمدید . آن گاه حضرت فرمودند : شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید . شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .

آیت الله مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را دیده ام .

ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل , به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است .

 

Maraşlı Ayetullah Necefî ile "Rahmet hümâsı"

 

Ayetullah Meraşî Necefî defalarca şunu anlatırdı:
Bir gece Allah'ın evliyasından birini görmek niyetiyle tevessülde bulundum. O gece rüya âleminde Kufe mescidinin köşesinde oturduğumu, Emirül müminin Ali'nin mübarek vücudunun da bir toplum içerisinde olduğunu gördüm. O Hazret şöyle buyurdu:
Ehli beyt şairlerini getirin. Bir kaç Arap şairini getirdiklerini gördüm. Buyurdular: İranlı şairleri de getirin: derken Muhteşem ve bir kaç İranlı şairinin geldiğini görüm. Hazret, "Bizim Şehriyarımız nerede?" diye sordu. Bir baktım Şehriyar geldi. Hz. Ali (a.s) Şehriyar'a hitaben buyurdu: Şiirini oku! Şehriyar ise bu şiiri okudu:


Rahmet Hümâsı


رحمت هوماسي

 


Ali ey rahmet hümâsı, sen ne ayetsin Allah'a!
Ki hümânın gölgesini düşürmüşsün mâ-sivaya

علي اي رحمت هوماسي، سن نه آيتسن آللها؟
كي هومانين کولگه سيني ساليپسان ماسوايا


Gönlüm Allah'ı tanırsan hep Ali'nin bak yüzüne!
Tanıdım Ali'yle Allah’ı yemin olsun Allah'a!

كونلوم آللهي تانيرسان هِي علي نين باخ يوزونه
تانيديم علي ايله آللهي آندولسون آللاها


Ayağının toprağına belki varır umuduyla;
Ne mesajlar ısmarladık acıklı canla sebâya...

آياغينين توپراغينا بلكه چاتار اومودويلا
نه ساواخلار تابشيرديك آجيخلي جانلا صبايا


Ne Allah sanabilirim ne insan diyebilirim,
Şaşarım ne ad vereyim "Lâ feta" mülkünün şâhına?

نه آلله سانابيليرم نه اينسان ديه بيليرم
شاشارام نجه بیر آد قویام لافتى مولكونون شاهينا


Vallahi iki âlemde yokluktan tek iz bulunmaz;
Ali varlık kaynağının kökenini bir tutarsa!

واللهي ايكي عالمده يوخلوقدان تك ايز تاپيلماز
علي وارليق قايناغينين كؤكه نيني بير توتارسا


Şayet ey rahmet bulutu sen yağasın yoksa ateş,
Yakacak bütün canları kahredici yalımıyla!

بلكه اي رحمت بولوتو سن ياغاسان يوخساكي اود
ياخاجاق بوتون جانلاري قهرديجي آلوويلا


Yürü ey miskin dilenci, Ali'nin kapısını döv!
Elaçıklıktan krallık kaşını verir yoksula!
ِ

يري اي ميسكين ديلنچي علي نين قاپيسيني چال
ال آچيخليقدان قِرالليخ قاشيني وِرَر يوخسولا


Ali'den başka kim söyler: "Ey oğul! Benim katilim,
Senin esirindir şimdi, yumuşak davransana ona!"

علي دن باشقا كيم سويلر: اي اوغول منيم قاتيليم
سنين اسيريندير ايندي يوموشاق گچين اونونلا


Ali'den başka kim sunar; apacayip bir oğlunu?!
Kerbela şehitlerini alem eylesin cihana...

علي دن باشقا كيم سونار آپ آجاييب بير اوغلونو
كربلا شهيدلريني علم اِيلسين جيهانا


Ney gibi nasıl vurayım; her an onun şevkinden dem?
Gaybin dili daha güzel, değinir bu hoş nevâya!

نِي كيمين نجه وورام هرآن اونون شوقوندان دم؟
قايبين ديلي داها گوزل دَيينير بو خوش نوايا


Bu ümitteyim hep gece ki sabahın esintisi,
Tanıdık bir iletiyle, bu dilenciyi okşaya...

بو اوميدّديَم هر گجه كي صباحين اَسينتيسي
تانيديق بير ايلتييله بو ديلنچي ني اوخشايا


“Yâ hak” kuşun ötüşünde gecenin bağrında dinle:
Arkadaşına dert yanmak, ne hoş bir şey Şehriyar'a!

يا حق قوشون اوخوشوندا گجه نين باغريندا دينله
سيرداشينا درد يانماخ نه خوش زاددير: شهريارا!


Ayetullah Meraşî Necefî (Allah'ı rahmeti onun üzerine olsun) buyurdu:
Şehriyar şiirini bitirince ben uykudan uyandım. Ben o güne kadar Şehriyar'ı görmediğim için ertesi günü Şehriyar'ın kim olduğunu araştırdım. Şehriyar Tebrizli bir şairdir dediler. Benden taraf onu Kum'a davet edin gelsin dedim. Birkaç gün sonra Şehriyar geldi. Bir baktım rüyamda Hz. Emirül müminin'nin huzurunda gördüğüm adamın ta kendisidir. Ona şu "Rahmet Hümâsı" şiirini ne zaman söyledin? diye sordum. Şehriyar hayret içinde, siz nereden benim böyle bir şiir yazdığımı biliyorsunuz? dedi. Zira ben bu şiiri ne birine verdim, ne de onun hakkında biriyle konuşmuşum!
Merhum Ayetullah Maraşlı Necefî şehriyar'a şöyle buyurdu:
Birkaç gece önce ben uykuda Kufe camisinde olduğumu gördüm ve Hz. Emirü mümininn orada teşrifleri vardı. Hz. Ali Ehli Beyt şairlerini çağırdı. İlkönce Arap şairleri geldiler. Daha sonra, söyleyin İranlı şairler gelsinler diye buyurdular. Onlar da geldiler. Sonra, Bizim Şehriyar'ımız nerede? Şehriyar'ı getirin şeklinde buyurdular. Derken sen geldin ve sana, şiirini oku diye buyurdu. Sen ise ilk beytini hatırladığım (Ali ey rahmet hüması, sen ne ayetsin Allah'a?) şiiri okudun. Söz buraya varınca Şehriyar çok derinden etkileniyor ve şöyle diyor:
Falan gece bu şiiri dizdim ve daha önce anlattığım gibi bu şiiri yazmak konusunda kimseyi haberdar etmedim. Ayetullah Maraşî Necefi diyor, Şehriyar şiiri yazdığı tarih ve saati söyleyince anladım ki Şehriyar o şiirin son mısrasını tam bitirdiği anda ben o rüyayı görmüşüm!
Ayetullah Maraşlı hazretleri birkaç kere bu olayı anlattıktan sonra şöyle buyurdular:
Kesinlikle şehriyar bu şiiri söylediği sırada ona ilham edilmiştir de böyle yüce anlamlı bir şiiri dizebilmiştir. Gerçi kendisi de yüce Peygamberimizin soyundandır. Ne mutlu Şehriyar'a ki ceddinin teveccüh ve inayeti ona şamil olmuştur. Evet, bu yüce zatlar, kerem ailesidirler ve bizim hepimiz onların inayetleri sayesinde bulunmaktayız.
Kaynak:
Ayetullah Meraşi Necefî'nin ilahî-ahlakî vasiyetnamesinden seçmeler. S 50–53. Çeviri: Hasan Âlimi Bektaş

 

 

ترجمه شعر علي اي هماي رحمت در تاريخ 2007-12-03 در روزنامه سحر اغدير در كشور تركيه منتشر شد.

منبع :

http://lovelyislam.blogfa.com