عصر ترنم/ شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه


علیرضا قزوه

به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می‌زدند بر سرت

کنار درک غربتت هزار سال سوختم
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت

سر حسین تشنه‌لب هنوز روی نیزه‌هاست
زمانه! خاک بر سرم، زمانه! خاک بر سرت

هزار سال رفت و تو هنوز زخم می‌خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت

هزار سال رفت و دسته‌دسته‌ی قمه‌زنان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت

شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه
چرا زمانه پی نمی‌برد به اصل جوهرت؟

بیا کنار روضه‌های کوفیان نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت

شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعله‌اش اگرچه بود نام پاک مادرت

تمام شب شکسته سینه می‌زدم به یاد تو
و نوحه‌خوان که اسب می‌دواند روی پیکرت...

***

نشسته‌ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته‌ام به یاد دیده‌ی ترت

سلام می‌کنم سلام می‌کنم به زخم تو
سلام می‌کنم به عطر جمله‌های آخرت

سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت

ظهر عاشورای سال ۱۳۹۲


*به نقل از سایت علیرضا قزوه ، عشق علیه السلام

اشعار/ کاش ایران می‌آمدی آقا، در مدینه غریب افتادید


امشب کوچه های مدینه داغدارند و بقیع، چشم‌انتظار آخرین مسافر خویش است. بقیع، بقعه ای خاموش و تاریک؛ بقیع، آشنایی غریب؛ بقیع، مزار بی چراغ و فانوسی که مظهر مظلومیت هزار و اندی ساله است. در بقیع، روضه لازم نیست، خودش مرثیه مجسم است...
به گزارش مشرق، بغضِ غریبی گلوی عالم را می فشارد و سنگینی داغی جان‌سوز بر قلب زمین زخم میزند. ملائک، کوچه پس کوچه های مدینه را در پیِ مرد بی نظیری میگردند که محضرِ مبارکش، منبع فیض آسمانی بود؛ اما چه سود که اینک خوشه های زهرآگینِ کینه منصور، ‌قلب سپیدش را هزارپاره کرده است. به ستاره ها بگویید دیگر ماه صادقانه شان طلوع نخواهد کرد!

شب های تیره  آرام بگیرند که دیگر مأمورین سیاهدلِ عباسی، از دیوارهای خانه ولایت بالا نمی روند و جانشینِ خدا را از سجاده نماز، با سروپای برهنه به دربارِ جور نمی برند!

امشب کوچه های مدینه داغدارند و بقیع، چشم‌انتظار آخرین مسافر خویش است. بقیع، بقعه ای خاموش و تاریک؛ بقیع، آشنایی غریب؛ بقیع، مزار بی چراغ و فانوسی که مظهر مظلومیت هزار و اندی ساله است. در بقیع، روضه لازم نیست، خودش مرثیه مجسم است...

منم آن دل که ز داغ تو به دریا می زد
روضه اش شعله به دامان ثریا می زد

موسپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نفس در پی آنها می زد

آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا می زد

نیمه جانی که در آتش پی گلهایش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا می زد...

آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها می زد

یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لب چوب کجا را می زد...

همه ی قدرت خود جمع نمود، اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا می زد...

ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را می زد...
***حسن لطفی***

زیر این گنبد دوّار و کبود
کلبه ای سمت خدا در دارد
سالخورده پدری روحانی
حجره ای گوشه ی بستر دارد

ششمین مرد که یک دریا غم
آب جاری شده ی عِینش بود
قسمت بال و پر میکائیل
آستان بوسی نعلینش بود

وضع حالات وخیمش از صبح
روز را در نظرش شب کرده
بسکه بالاست دمای بدنش
چند دفعه بخدا تب کرده

زهر خیمه زده روی بدنش
می کشد پا به زمین می سوزد
سرفه ای خشک و عطش... این یعنی...
سینه ی عرش برین می سوزد

بخت برگشته کسی که دیشب
اذیتش کرده سر سجاده
آتش انداخت به جان درب
خانه ی حضرت زهرا زاده

زد به هر آتش و آبی جبریل
نکند حادثه تکرار شود
مادری پشت در خانه ی خود
مانده با طفل و گرفتار شود

لحن آلوده ی این قوم او را
گرچه دنیازده و سیرش کرد
باز اما غم بانوی فدک
پیش از موعد خود پیرش کرد

روضه خوان آمده حالا باید
پرده ای نصب کند در منزل
آسمان دلش از بس بارید
خاک دنیا شده از دستش گِل

وسط منبر و درس روضه
یادش آمد ز لب خشک امام
لب نزد بر لب آبی تا گفت
بر لب تشنه ی مظلوم سلام

باز فرمود که هرکس با ماست
خنده در وادی محشر دارد
چشم گریان عزادار چو من
شاد باشد که برادر دارد
***روح الله عیوضی***




نه رواقی، نه گنبدی، حتی
سنگ قبری سرمزار تو نیست!

غیر مُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری، کنار تو نیست
*
بغض هایم کجا دخیل شوند؟!
پس ضریحت کجاست آقاجان؟!

روضه خوان ها چرا نمی خوانند؟!
گریه ها بی صداست آقاجان
*
گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه پای کبوتران شما

کاش می شد که دانه ای گیرم
امشب از دست مهربان شما
*
حرفِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند

از شما خانواده آقاجان
درمدینه همه طلبکارند!
*
حیف آن چاهها که حیدر کند!
چقدر مادرت دعاشان کرد

عوض آن همه محبت ها
این مدینه چه خوب جبران کرد!
*
کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند

پیر مظلوم بی حرم، اینجا
پسران تو صاحب حرمند
*
کاش ایران می آمدی آقا
مُلک ری قبله ی ولا می شد

مثل مشهد برایتان اینجا
مشهدالصادقی بنا می شد
*
کاش ایران می آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت

کاش خاک شلمچه و فکه
عطر یاس عبایتان را داشت
*
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند

ریسمان دست هم نمی بندند
همه دل های با صفا دارند
*
کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید


من بمیرم برایتان؛ گیرِ
عده ای نانجیب افتادید
*
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند

حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند
*
کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست

همه جا از فضائلت گویند
صحبت ازمجلس شرابی نیست

**** وحید قاسمی ***


از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند
این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند

این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را...عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند

این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند

اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند

این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند

ابن ربیع  پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند

بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند

تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند

زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند

اینجا مدینه هست، دگر کربلا که نیست
پس یورشی به معجرِ زن ها نمی‌کند
***علی صالحی***


وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد
هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد

او هم شبیه مادر سادات فاطمه
از ضربه های دست و لگد درد می کشد

با دست سفت و سخت ، کسی هم بیاید و
سیلی به صورتش بزند درد می کشد

بر ساحت مقدس زهرای مرتضی
وقتی جسارتی بشود درد می کشد

با یاد معجری که به آتش کشیده شد
آقا بدون حد و عدد درد می کشد

با دیدن بقیع ، بگویم برایتان
حتی درون قبر و لحد درد می کشد
***جعفر ابوالفتحی***

پیامک شب قدر


پیامک شب قدر

"و تو چه مي داني که شب قدر چيست؟
شب قدر از هزار ماه بهتر است."_سوره ي قدر

* * * * * * *

زمردم دل بکن یاد خدا کن / خدا رو وقت تنهایی صدا کن
در آن حالت که اشکت میچکد گرم /غنیمت دان و مارو هم دعا کن

* * * * * * *
شب عفو است ومحتاج دعایم ،زعمق دل دعایی کن برایم. اگر امشب به معشوق رسیدی .خدا را در میان اشک دیدی؟ کمی هم نزد او یادی از ما کن. کمی هم جای ما اور صداکن. بگو یارب فلانی رو سیاه است ، دودستش خالی وغرق گناه است. بگو یارب تویی دریای جوشان .در این شب رحمتت بر وی بنوشان

* * * * * * *

شب قدر ، خدا به دنبال بهانه ای برای بخشش بندگان است ، امشب تو بهانه بخشش گناهانم باش

* * * * * * *
حضرت زهرا سلام الله علیها:انسان محروم کسی است که از فضیلت شب قدر محروم بمانید

* * * * * * *
آري ما را بر عظمت و شناسايي آن راهي نيست،
تنها مي توان درزير باران رحمت "ليله القدر" ايستاد تا برما ببارد
و جانهايمان را از آب زلال خود شست وشو دهد و پاک سازد.
* * * * * * *
شب قدر، شبي است كه در عرصه آن انسان، ره صد ساله را يك شبه طي مي كند.

qadr02


شب قدر، شبي که شياطين در بند اسارتند و آدميان ايمن از آنها.
* * * * * * *
شب قدر است و من قدري ندارم
چه سازم توشه قبري ندارم
* * * * * * *
رسول خدا (ص)
هرکه شب قدر را زنده بدارد تا سال ديگر عذاب از او دور مي گردد.

* * * * * * *
امام صادق(ع):‌«قلب ماه رمضان شب قدر است»

* * * * * * *

پیامبر اکرم(ص):
«هرکس شب قدر را با ‌ایمان و محاسبه بیدار ماند
تمام گناهان گذشته و آیندهاش بخشیده میشود»
* * * * * * *
به پيامبر(ص) گفته شد:
اگر شب قدر را دريابم از خدا چه چيزى را مسئلت کنم؟ فرمود: «عافيت را».

qadr01


خدايا به حقيقت شب قدر قسمت مي دهيم:
عافيت و سلامتي جسم و جان و دين و دنيا و اخلاق را نصيب همه ي ما بگردان.
* * * * * * *
خدايا! تقدير ما را در شب قدر بگونه اي رقم بزن
که در دنيا و آخرت، بالاترين افتخار ما "شيعه بودن ما" باشد، "شيعه ي واقعي حضرت امير" همين و بس.
* * * * * * *
موسي (ع)گفت:
خداوندا! مي‏خواهم به تو نزديک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بيدار شود،
گفت: خداوندا! رهايى از جهنم را مي‏خواهم،
فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر استغفار کند.
* * * * * * *
آري امشب، "چشم سر" را بايد بيدار داشت
تا "چشم جان" بيداري و بينايي يابد و دل از بندها برهد؛
و ما چه زيانکاريم اگر از شب قدر
تنها بيداري چشم نصيبمان شود و راهي به وراي آن ، بر اقليم جان نيابيم.

پیامک شب قدر


"اي خدا جان را پذيرا کن ز رزق پاک خويش"
بي ترديد ، دانستن، فهميدن، ايمان آوردن
و چشم جان گشودن و دل صافي يافتن ، رزق هاي پاک خداوندند.

اميد که در شبي چنين بزرگ ازاين نعمتها بي بهره نمانيم.

* * * * * * *

امام صادق(ع):
«حضرت درباره شب قدر فرمود:‌شب فاطمه است و قدر خداوند است
پس هر کس حق شناخت فاطمه را به جا آورد ، ‌شب قدر را درک کرده است»

* * * * * * *

امام صادق(ع):‌«تقدیرات در شب نوزدهم است و حتمی شدن آن در
شب بیست و یکم و امضای آن در شب بیست و سوم»
* * * * * * *
- امشب رحمت دوست جاریست، مانند رود، نه! مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید، کسی اینجا محتاج دعاست، اگر یادتان بود باران گرفت دعایی به حال من بیابان کنید.

پیامک شب قدر


- امشب تمام آینه ها را صدا کنید. گاه اجابت است رو به سوی خداکنید. ای دوستان آبرودار در نزد حق، درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنید.
* * * * * * *
- چون نامه جرم ما به هم پیچیدند * بردند به دیوان عمل سنجیدند * بیش ازهمگان گناه مابود ولی ما را به محبت علی(ع)بخشیدند.
با عرض تسلیت در لیالی قدر این حقیر را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید.التماس دعا

پیامک شب قدر


- ز مردم دل بکن یاد خدا کن . خدا را وقت تنهایی صدا کن . در آن حالت که اشکت می چکد گرم . غنیمت دان و ما را هم دعا کن

* * * * * * *
شب قدر، بهترین گاه آرایش صحیفه دل مؤمنان به زیور ذکر خداست.* * * * * * *
شب قدر، بزرگ‌ترین میدان‌گاه سبقت گرفتن اولاد آدم در خیرات است.* * * * * * *
شب قدر، آوای ایمان را در گوش جان انسان‌ها ترنم می‌کند.* * * * * * *
شب قدر، فاصله مُلک و ملکوت را به حداقل ممکن می‌رساند.* * * * * * *
شب قدر، گشاینده پنجره کشف و شهود بر منظر روح عارفان است.* * * * * * *
شب قدر، لاله‌ای شکفته در کویر شب‌های عادی سال است.* * * * * * *
آی فقیران غنی، کجایید که شبهای قدر آمده است؟!* * * * * * *
خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود.* * * * * * *
- خدایا قدر ما را به قدر مولا علی نزدیک فرما

پیامک شب قدر


- از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد …
امشب چشمانم را با آب توبه می شویم
و کلام قرآن در دهانم می ریزم
تا خواب چشمانم را نیازارد …
* * * * * * *
- انیس قلب خود تنها خدا کن / خدا را در دل شبها صدا کن
ز خوف حق چو اشکی را چکاندی / به حال این رفیقت هم دعا کن . . .
* * * * * * *

پیامک شب قدر


- خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود . . .
* * * * * * *
- شب قدر سرنوشت یکسال ما تعیین می شود. این شبها را از دست ندهیم برای تعجل فرج دعا کنیم . . .

* * * * * * *
شبی است که «لیلة البراتش» خوانند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
* * * * * * *
شب قدر، فصل نزول آیات رحمانی بر بوستان جان‌های روحانی است.* * * * * * *
شب قدر، گاه رویش جوانه‌های الغوث الغوث بر عرصه لب‌های تائب است.* * * * * * *
شب قدر، بهترین منزلگاه نیایش‌گران سرسپرده به مهر حق است.* * * * * * *
شب قدر، وقت شناخت قدر خویش است.* * * * * * *
- فرشته ها برای آزادی انسانها از دستان شیطان و بخشش معاصی وبردن آنها به ملکوت مسابقه داده و منتظر ندای بنده های خدا هستند. اللهم لبیک. مرا دعا کنید . . .

پیامک شب قدر


- دعا بدون علی قابل اجابت نیست، که مهر اصل اجابت به هر دعاست علی- بزن تو دست توسل به دامن مولا، که درد جامعه را بهترین دواست علی(ع.)
* * * * * * *
- خداوند فراموشی را آفرید، تا غیر او را فراموش کنیم . . .

* * * * * * *
- ای آنکه تویی ز سوز جانم آگاه / به درگهت آورده ام از غصه پناه / رسم است که تفحه ای بر دوست دهند / این تحفه ماست کوله باری ز گناه . . .
* * * * * * *

کجایید خاکیان سدره نشین و زمینیان آسمانی که ملکوتیان امشب شیفته شمایند؟!

* * * * * * *

مبادا لیله القدرت سرآید
گنه بر ناله ام افزون تر آید
مبادا ماه تو پایان پذیرد
ولی این بنده ات سامان نگیرد

* * * * * * *
- نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است . . .

پیامک شب قدر


- تشنه ام اين رمضان تشنه تر از هر رمضاني، شب قدر آمده تا قدر دل خويش بداني- ليله القدر عزيزي است بيا دل بتکانيم، سهم ما چيست از اين روز همين خانه تکاني.
* * * * * * *
- تقديري سراسر خير، برکت، خرسندي، سلامت، خوشبختي و سعادت دنيا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.

* * * * * * *

شب قدر، شب شناخت قدر خویش است!* * * * * * *
شب قدر شبی است که باید شکواییه هجران را درنوردید و به امید وصل و دیدار، بیدار نشست و از جام طهور «سلام» تا مطلع «فجر» سرمست بود.* * * * * * *
شب قدر، شبی که باید به یاد روی محبوب عزیز، آن یار پنهان رخسار، با دردمندی‌های عاشقانه نالید و دیدار او را از خدای طلبید.* * * * * * *
شب قدر، شبی که شیاطین در بند اسارتند و آدمیان ایمن از آنها.* * * * * * *
- وقتي به دنيا ميآيي در گوشت اذان مي خوانند، وقتي مي ميري بر بدنت نماز مي خوانند، به راستي چه کوتاه است عمر. (به فاصله اذان تا نماز)
* * * * * * *
- تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است، مستي قلب عاشقم از جام کوثر است.

پیامک شب قدر


- آمده‌ام ای خوب‌ترین! ای بهترین! ای مهربان‌ترین! تا در میهمانی بندگانت  مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه ی راهم کنی.
الهی العفو ، العفو ، العفو...
* * * * * * *
- نما ای دیده ما را یاری امشب
که محتاجم به اشک جاری امشب
ببار اشک غم ای چشم گنهکار
اگر با ما محبت داری امشب
شب قدر است و نومیدی ندارد
کسی از بارگاه باری امشب
فروغ رحمت و نور امید است
به هر جانب که رو می آری امشب
* التماس دعا*
* * * * * * *
- شب قدر، شب احیای خویش، با دم مسیحایی دعاست؛
شبی است که باید قدر خویش را بشناسی، تقدیر خویش را رقم بزنی
و خویشتنِ جدید را با قلم توبه و جوهر اشک ترسیم کنی.
// طاعت قبول و التماس دعا //
* * * * * * *

امشب این دل یاد مولا میکند/ لیلة القدر است واحیا میکند/
بشنوید  ای گوش دلها بیصدا/ نغمه فزت ورب الکعبه را

* * * * * * *
- شب قدر، شبی است که باید در عاشقی ثابت قدم بود. در طلب کوشید و بیدار ماند و دیدار جُست.
باید به یاد روی آن محبوب عزیز، آن یار پنهان رخسار، عاشقانه نالید و دیدار روی او را از خدا طلبید.
*به امید ظهورش*

پیامک شب قدر


- دلت را با خداوند آشنا کن
ز عمق جان خدایت را صدا کن
دل غفلت زده مانند سنگ است
مس دل را به یاد او طلا کن
به پیش او گشا دست نیازی
به درگاه بلند او دعا کن
* * * * * * *
- الهی! وای بر آنکه در شب قدر، فرشته بر او فرود نیامده، با دیو گناه همدم و هم‏نشین گردد.
الهی! به حرمت راز و نیاز اهل راز و نیازت، این نااهل را سوز و گداز ده.
* * * * * * *
- الهی! امشب آمده‌ام تا به چهارده نور پاک، تورا قسم دهم و والاترین کتاب را بر سر بگیرم و بالاتر روم.
مرا به خویش وامگذار و در این شب، با بهترین دوستانت هم‌نشین کن
و از خویش مران، که بی‌تو حیرانم و سرگردان.
* * * * * * *
- قدر، باران رحمتی است که در جویبارِ هر فرد و هر جمع، به اندازه او جاری می‏شود.
خدایا! در شب قدر هر چه خیر  نصیب اولیائت می کنی نصیب ما نیز بگردان/ آمین.

* * * * * * *

در آخر یک شعر زیبا در مورد شب قدر
بگذار تا بمیرم در این شب الهی / ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی
چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه / چندان که باز گردم گیرم ره تباهی
چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما / دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی
گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان / بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهی
ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم / شرمنده ‏ام ز مهدی وز درگهت الهی
تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم / چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی
من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم / ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم / دانم که در به رویم وا می‏کنی به آهی
ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را / گر تو نمی ‏پسندی تقدیر کن نگاهی
دل را تو می ‏کشانی بر عرش می ‏کشانی / بال ملک کنی پهن از مهر روسیاهی
دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر / بی عجب و بی تکبّر از راه خیمه گاهی
امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر / جان حسین و زینب بر ما بده پناهی
آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب / از ما مگیر او را جان حسن الهی
در این شب جدایی در کوی آشنایی / هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی

پیامک شب قدر

 


بحر طویل/ آن پاک ترین عبد خداوند...

به مناسبت اشعار ولادت پیامبر اعظم (ص) بحر طویل حاج غلامرضا سازگار را در ادامه می توانید مشاهده کنید.
مشرق --  شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی رسد از ارض و سما و ملک و حور و گواهی که شب هجر سر آمد سحر آمد سحر آمد خبر آمد خبر آمد که شد از آب تهی رود سماوه شده چون دامن تفتیده ی صحرای قیامت کف دریاچه ی ساوه خبری تازه به گوش و رسد از غیب سروش و شده آتشکده ی فارس خموش و عجبا اینکه فرو ریخته یکباره به هم کنگره ی کاخ مدائن نفس پادشهان حبس شده در دل و گشتند همه لال ز گفتار به امر احد خالق دادار دگر راه سماوات به شیطان شده مسدود بتان یکسره بر خاک فتادند و نگویند مگر ذکر خداوند و رسول دو سرا را.

عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره مهر و مه و سیاره و منظومه ی شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره ی خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان ابیض و اسود همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال به جلال و به جمال قد و بالای محمد که خداوند و ملایک همه گویند درودش همه خوانند ثنایش همه مشتاق لقایش همه عالم به فدایش همه مرهون عطایش که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را ملک و جن و بشر را همه ارض و سما را.

چار ماه است که گردیده به تن آمنه را جامه ی ماتم به رخش هاله ای از غم غم عبدالله والا گهرش شوهر نیکو سیرش اشک روان از بصرش اشک نه خون جگرش خون نه که یاقوت ترش بود یکی غنچه از آن لاله ی پرپر ثمرش داشت چو جانی به برش بلکه ز جان خوب ترش مونس شام و سحرش تا که شبی دید همان مادر دلباخته در خواب که در دست گرفته است گلی خرم و شاداب که برده است ز گل های دگر آب نظر کرد بر آن لاله ی فرخنده که برگشت یکی قرص قمر گشت به یک لحظه پسر گشت نکوتر ز پدر گشت چو بیدار شد از خواب، خوش و خرم و شاداب دلش شد ز شعف آب به یاد آمدش این نکته که نه ماه تمام است مه حسن ختام است رسیده مه میلاد گرامی پسرش بر رخ قرص قمرش خندد و بی پرده کند سیر تماشای خدا را.

لحظه ها بود بر آن مادر فرخنده ی افراشته اقبال بسی بیشتر از سال شب و روز زدی طایر جانش ز شعف بال که کی جلوه کند از صدف آن گوهر اجلال که یک بار دگر نیمه شبی خواب ربودش همه شد نور وجودش ز عنایات خداوند ودودش عجبا دید که خورشید زپهلوش درخشید و فروغ ابدیت به جهان یکسره بخشید به ناگه در پاکش ز صدف داد ندا کای صدف گوهر یکتای خدا مادر انوار هدی خیز که هنگام فراقت به سر آمد شب تنهایی و اندوه و غمت را سحر آمد شب میلاد گل گلشن هستی به نجات بشر آمد چه مبارک سحری بود که ناگاه به هم درد فشردش شبی آرام در آن حجره ی خاموش نه یاری نه قراری تک و تنها ز دم احمدی خویش پراکنده در امواج فضا عطر دعا را.

دگر از درد گل انداخته رخسار نکویش شده انوار خداوند فروزنده ز رویش نگهش سوی سما بود و همه محو خدا بود که سقف حرمش لاله صفت باز شد و لحظه ی اعجاز شد و با خبر از راز شد و دید در آن درد و الم چارزن پاک تو گویی که رسیدند ز افلاک و همانند ندارند به روی کره ی خاکی یکی حضرت حوا و دگر مریم عذرا و دگر هاجر و سارا همه مبهوت جلالش همه بر دور جمالش همه دیدند مقامش همه گفتند سلامش بگرفتند در آغوش چو جانش زهی از عزت و شانش نگه هاجر و سارا به گلستان رخ حور نشانش که در آن لحظه کف دست به پهلوش کشید از دو طرف مریم عذرا که به یکباره به پا خواست صدای خوش تکبیر ز کوه و شجر و دشت و در مکه جهان غرق در انوارالهی شد و دیدند که مرآت جمال احد قادر سرمد مدنی مکی ابوالقاسم و محمود و محمد نبی امی خاتم به روی دامن مریم ز فروغ رخ خود کرد منور همه جا را.

بشنوید از دو لب آمنه آن مادر فرخنده ی احمد که چو بگذاشت قدم بر کره ی خاک محمد ز رخش نور عیان گشت و فروزنده از آن نور جهان گشت که با جلوه ی ماه رخ او دیدمی از دور قصور یمن و شام و به گوش آمدم از جانت معبود ندایی که الا آمنه زادی پسری را که بود از همه ی خلق سرآمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود کنیه ابوالقاسم و نام احمد و محمود و محمد که در آن حال همان چار زن پاک، تن خوب تر از جان ورا شسته به ابریق بهشتی پس از آن مریم عذرا به یکی حله ی زیبای بهشتش بپوشاند و لب خویش به لبخند گشودند و سلامش بنمودند و ستودند مقام و شرف و عزت آن پاک ترین عبد خداوند نما را.
حاج غلام رضا سازگار

منبع : تیشه های اشک

هفتاد و سه سالگی ات مبارک...

بیست و چهارم تیرماه سالروز ولادت مردی است که امروز غرب و شرق را به زانو در آورده و مستکبرین جهانی از نام او هم وحشت دارند . این روز را به مولا و مقتدایش امام عصر و ارادتمندان ولایت تبریک عرض می نمائیم .
به گزارش خبرنگار وبلاگستان مشرق ، نویسنده وبلاگ راه اینجاست در وبلاگ خود نوشت :

چه بهاری باشی؛ یا که تابستانی؛ تو عزیز دل مایی آقا

چه مبارک روزیست، روز میلاد شما

چه کسی میدانست، که چنین نوزادی، رهبر و دلبر دل ها بشود؟

چه خبر داشت کسی

علی شهر رضا

در زمانی نزدیک، ببرد هوش از سر

 

 

علی خامنه ای

ما همان نسل دبستانی مکتب هستیم

مکتب روح الله

که کنون نسل جوانی شده ایم

پی همراهی تو

پس نباشی تنها

پدر پیر و عزیز دل ما

ما همان نسل جوانی شده ایم

که بگوئی بروید، ما بگوئیم به چشم

ما که باشیم که حرفت بگذاریم زمین؟

علی خامنه ای

ای تمام روحم

آمد محض تبرک به تو تبریک بگویم بروم

روز میلاد تو را

 

 

 دل نوشت: هست ها بود شوند،این همیشه جاریست

نگذاریم اگر بود شدند، حسرتش را بخوریم...

شعری برای مسمانان مظلوم میانمار

شعری برای مسمانان مظلوم میانمار
دریغا پیرو بودا به کار زنده سوزاندن/ دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر!

خبرگزاری فارس: میلاد عرفان‌پور شاعر توانمند کشورمان برای مردم مظلوم میانمار شعری سروده است.

خبرگزاری فارس: دریغا پیرو بودا به کار زنده سوزاندن/ دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر!

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، میلاد عرفان پور شاعر توانمند کشورمان برای مردم مظلوم میانمار و جنایاتی که بر آنها روا می‌شود شعری سروده و برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. این شعر به شرح زیر است:

سروده شد با دلی سوخته برای مردم میانمار

 

به این آتش برس! هیزم مهیا کن! مهیاتر!

گلستانیم ما در آتش نمرود زیبا تر

 

مهیا کن که ما از آتش شیطان نمی‌ترسیم

که در آغوش آتش می‌شود ققنوس ماناتر

 

خبر از دود آه ما به دلها می‌رود مادام

تو در هر شعله نفرینی‌تری هر شعله رسواتر

 

تو مست از شعله فریاد ما آرام می‌گیری

و ما را ناله‌ای مانده‌ست صدها بار گیراتر

 

دریغا پیرو بودا به کار زنده سوزاندن

دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر !

 

شما را مردگانی هست - سر تا پای در آتش-

شما در زندگانی نیز می‌سوزید، پیداتر

 

بسوزانیدمان، خورشید محشر نیز در راه است

خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر

 

... اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است

اگرچه نیست در رنج سفر از ما شکیباتر

 

کشتار مسلمانان میانمار در شعر علیرضا قزوه

کشتار مسلمانان میانمار در شعر علیرضا قزوه
بودای خوابیده در قفسه انگار قصد بیدار شدن ندارد!

خبرگزاری فارس: علیرضا قزوه در آخرین شعر خود با عنوان«میانمار» به نسل کشی مسلمانان در این کشور پرداخته است.

خبرگزاری فارس: بودای خوابیده در قفسه انگار قصد بیدار شدن ندارد!

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در روزهای اخیر کشتار مسلمانان میانمار از بحث‌های مهم در عرصه بین‌الملل بوده است. علیرضا قزوه شاعر انقلابی کشورمان نیز از این اقدام غافل نمانده در شعری به مصیبت جدیدی که مردم مسلمان میانمار به آن دچار شده‌اند، پرداخته است.

 

میانمار

هنوز مستعمره است

و آتش تهیه‌ این جنایت

هنوز از انگلستان و واشنگتن تدارک می‌شود

همیشه پای یک زن در میان است

زنی که از قاهره به تل آویو می‌رود

از تل آویو به کابل

و هر شب نقشه‌ کشتار را تدارک می‌بیند

فعالان صلح جهانی

برایش کف می‌زنند

پسر علی‌اف خوابش را می‌بیند

و شاه عربستان عکسش را کنار اجدادش گذاشته است

او همه جا می‌رود

اعراب شکم گنده از بوی ادوکلنش زبانشان بند می‌آید

میانمار هنوز مستعمره است

5بعلاوه یک سکوت می‌کند

کشتارها ادامه دارد

مردی شبیه چنگیز و هلاکو

تین سین

آتش پرستی فاشیست که قبل از همه

بودا را آتش زد

مردی از تار و پود خوک و شراب

با قلبی از لجن و کثافت

برادر دوقلوی زنی که موی بلوند دارد

و آمده است جهان را به هم بریزد

که حالم از شعار دموکراسی‌اش به هم می‌خورد

تین سین برادر دو قلوی خانم کلینتون است

خوش خدمتی‌اش را

با کشتار مسلمانان تمام کرد

حال آن که بودا به صلح می‌اندیشد

بودا تعلیم آرامش است و دوستی

تین سین اما نواده‌ هلاکوست

پسر غیر شرعی هیتلر است

اگر می‌دانستم به سانچی نمی‌رفتم

مجسمه بودا نمی‌خریدم

چرا که بودا و کریشنا در این کشتار

سکوت کرده‌اند و

بودای خوابیده در قفسه

انگار قصد بیدار شدن ندارد!

زندگی بافتن یک قالیست

زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار

قالی زندگی ات را نخرند !

شعر اختلاس

روزنامه تهران امروز در ستون طنزش به قلم ناصر فيض نوشت :

جلسه كه تمام شد، پيش من آمد و گفت:استاد! (منظورش من بودم!)شعر بسيار نكوهيده‌اى خوانديد، مشمئز شديم. خيلى وقت بود كه كسر خدمت داشتيم، امروز شما را زيارت كرديم و تجديد‌فراشى شد، البتّه يك‌روز بايد براى اسائه‌ى ادب هم شده تشريف بياورم خدمتتان و... اين اختلاس هم از اين جنس كلمات است. آدم نه تنها احساس بدى نسبت به اين كلمه ندارد بلكه حس خوشايندى هم دارد، كلمه‌ى اختلاس از شخصيت ويژه‌اى برخوردار است و آنچه القا مى كند مثبت به نظر مى رسد. تصوّر كنيد اگر كسى آفتابه‌اى را از جايى برداشت در مورد اين شخص و عمل شنيع او كلمه‌ى اختلاس اصلاً در دهان نمى چرخد، شكل و شمايل اين كلمه مى طلبد كه كار انجام شده بايد كارى باشد كارستان! السّاعه توضيح مى دهم:

من چرا بايد بگويم هست جايى اختلاس

هست اين مقدار كم آيا خدايى اختلاس؟!

بين خلق چين شود تقسيم اگر اين وجه كم

مى شود اندازه ى يك پول چايى اختلاس

با چنين مقدار كم امروز و فردا ناگزير

مى كنيم از كشورى ديگر گدايى اختلاس

كار هر بز نيست خرمن كوفتن،آدم ولى

مى كند گاهى هم از بى دست و پايى اختلاس

اختلاس انواع دارد؛گاه تنهايى ست گاه

با شريكى ديگر و گاهى سه تايى اختلاس

تاكنون يك روستايى اختلاس از او نكرد

گرچه شهرى مى كند از روستايى اختلاس

...ديگر از بيگانگان هرگز ننالد هيچ‌كس

مى شود وقتى دليل آشنايى اختلاس

هيچ‌كس اينجا مقصّر نيست گويا تا به حال!

پس يقيناً كرده موجودى فضايى اختلاس

چون بلا مىآيد از بالا به قول انورى

الغرض رعنايى و بالا بلايى اختلاس

مجموعه اشعار پارسی و فال حافظ با ساغر نسخه 1.0.94

مجموعه اشعار پارسی و فال حافظ با ساغر نسخه 1.0.94

ادامه نوشته

وقت است ببینیم که با آل سعودت واصل به جهنّم شده ای، آل خلیفه!

وقت است ببینیم که با آل سعودت
واصل به جهنّم شده ای، آل خلیفه!

............


پنداشتی آدم شده ای آل خلیفه!؟
شیطان مجسّم شده ای آل خلیفه!

محصول دَمِ غرب تویی بادکنک شاه!
آمیز قشمشم شده ای، آل خلیفه!

از عقل، نحیف آمده ای لیک چه فربه-
از گردن و اِشکَم شده ای، آل خلیفه!

هربار که شیطان به سواری شده مایل
در محضر او خم شده ای، آل خلیفه!

یابو صفتی، شاخ و دمی هم که درآری
حیوان مسلّم شده ای ، آل خلیفه!

روزانه به وحشی گری بُلعجب خویش
چندیست که ملزم شده ای، آل خلیفه!

بحرین، دو دریاست یکی اشک و دگر خون
خونریز دمادم شده ای ، آل خلیفه!

«مَن یُفسِد و یَسفِک» که ملَک گفت تو بودی
خجلت ده آدم شده ای، آل خلیفه!

تو غرّه به سفّاکی و عالم همه داند
بدبخت دو عالم شده ای، آل خلیفه!

این است رکورد تو که از اسفل سافل
صد مرتبه هم کم شده ای،آل خلیفه!

ای شوم تر از نحر کن ِ ناقه ی صالح
چون زاده ی مُلجم شده ای، آل خلیفه!

هتّاک به قرآنی و ویرانگر مسجد
کافر صفت از دم شده ای، آل خلیفه!

هیهات حسینی به لب خلق و تو غافل-
از شور محرّم شده ای، آل خلیفه!

وقت است ببینیم که با آل سعودت
واصل به جهنّم شده ای، آل خلیفه!




شاعر: سعید سلیمانپور

شعر زیبای ای دبستانی ترین احساس من - ویژه روز معلم

شعر زیبای ای دبستانی ترین احساس من - ویژه روز معلم

.: ممنون از دوست خوبم آقای بهرام حسنزاده که طرح این مطلب رو ایشون به ذهن بنده انداختند :. 
.: لینکهای دانلود در ادامه مطلب اصلاح و قرار داده شد :.

  

.: روز معلم بر تمامی معلمان و زحمت کشان راه علم و اندیشه مبارکباد :.

ای دبستانی ترین احساس من

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و کلاغ
روبَهِ مکّار و دزد دشت و باغ

 روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
 

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدَرید
 
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پراز تصمیم کُبری میشدیم
 

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخِ لاکی داشتیم
 

کیفمان چِفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت 


گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
 

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مَردِ مَرد 


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

 ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن 


خاطرات دوران کودکی دهه شصتی ها 

(شاید شما یادتون نیاد) 

.: برخی از تصاویر و مطالب حاوی لینک دانلود همان موضوع خواهد بود :.

.: دانلود سخنرانی حسن عباسی در مورد خاطرات تلخ خاطره دکتر عباسی از دوران مدرسه - درس خواندن در فقر مطلق :.

 

سلام به دوستان خوبم ، این پست مخصوص بچه های دهه شصت هست

از اونجا که خودم متولد سال ۶۳ هستم این دوران رو پشت سر گذاشتم

دورانی که خاطرات کودکی ، خاطرات دوران مدرسه ، بازی های اون دوران

با اون امکانات کم و جمعیت زیاد هم سن و سال خودمون برای ما خیلی دوست داشتنی بود

فکر نمیکنم بچه های این زمانه با این امکانات رفاهی ، لذتی که ما توی بچگیمون میبردیم رو

تجربه کرده باشن ، همیشه خاطرات دوران کودکی برام جالب بود ، خاطراتی که برای همه مشترک

بود و همیشه با اون ها سروکله میزدیم ، یادش بخیر ، واقعا خوش بودیم . . .

شما شاید یادتون نیاد !

 

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت

پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت

برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ… !

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد

مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت

۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه 

 

شما یادتون نمیاد ساعت ۹٫۳۰ هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم

گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا…لالالالایی لالا

..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت

خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون

این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !

شما یادتون نمیاد علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است

و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد!

محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید 

 

شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها

شما یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی …. میفتی تو اب خیس میشی

….کی میپزه اشپز باشی ….. کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی

به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد . . .

شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما

بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی !

شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه !

این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان !

شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !

شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم

یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر !

شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم

هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم ! 

 

شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی

ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم!

شما یادتون نمیاد کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن…دخترا موشن مثه خرگوشن ! 

 

شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره !

شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون !

شما یادتون نمیاد این بازیو

پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !

شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد ! 

 

شما یادتون نمیاد… سیاهی کیستی ؟منم پار۳۰ کولا

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !

شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه !

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام

بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،

بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم

مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !

شما یادتون نمیاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه

میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا

می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای

چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود !

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه فلانی جیش کرددددددد !

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،

بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :) ))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما

می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود

نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،

بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم !

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی

بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،

همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد ! 

 

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم

بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند

دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم

بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام … !

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه

احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.

بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم

به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود

ولی سمت چپی ها نو بود !

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست

اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم !

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه !

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم !

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل ! 

 

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم

که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده

بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم:

یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم)

و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد

بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو !! 

 

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟

دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما

از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون

آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت

با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است.

این مجموعه دریچه ایست به سوی…..

(دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو) !

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران !

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود

و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد !

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،

تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح

رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم !

شما یادتون نمیاد: به نام الله یگانه پاسدار حرمت خون شهیدان، که با خون خود

درخت خشکیده اسلام را آبیاری کردند و..... این مقدمه همه انشاهامون بود !

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت

رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم

اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :) )))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم

رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی

میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم !

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن

از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!!

یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم ! 

 

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت

تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم !

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک

یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم

که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند !

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن.

بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود،

اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد !

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم،

تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،

بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد،

هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم !

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش،

میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما یادتون نمیاد، خانم خامنهخانم رضایی) رو (مجری برنامه کودک شبکه یک رو)

با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش ! 

 

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو:

چایی داغه، دایی چاقه ! یا گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! (البته این مورد دوم رو با احتیاط بیان کنید!)

یا ، کشتم شپش شپش کش شش پا را !

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو !

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد

(مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه!)

بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد،

من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه.

یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم،

اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود

برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت:

بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن !

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا) ! 

 

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،

خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست،

بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود،

با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها،

یا ضرب المثل یا چیستان …

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت،

یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه !

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه.

کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده،

میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه…

بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش

رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد !

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا

با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم ! 

 

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم،

از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه،

به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه !

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است…

قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر،

کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم،

صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد

از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

اشعار بی نقطه

اشعار بی نقطه

ادامه نوشته

مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی همتای من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است

زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه گاه خستگی هایم توئی

مادر ای تنهانرین ما وای عشق

یاد تو آرام می سازد مرا

از تو آهنگی گرفته نای عشق

صوت لالائی تو اعجاز کرد

مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "

ماه من پشت و پناه من توئی

جان من ای گوهر یکتای عشق

دوستت دارم تو را دیوانه وار

از تو احیاء شد چنین دنیای عشق

ای انیس لحظه های بی کسی

در دلم برپا شده غوغای عشق

تشنه آغوش گرم تومنم

من که مجنونم توئی لیلای عشق

اشعار نوروزی

اشعار نوروزی


سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

 
 
 
 
 

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد


سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

  از اشعار حضرت امام (رحمت الله علیه)
 
باد نوروز وزیده است به كوه و صحرا
جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از این بادیه دور افتادند
جام مى گیر ز مطرب، كه روى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زمیخانه كنم رو به خدا
عید نوروز مبارك به غنى و درویش
یار دلدار! زبتخانه درى رابگشا
گرمرا ره به در پیر خرابات دهى 
به سروجان به سویش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسیدم، نكنم باز خطا [1]

بهار آمد دوباره ای عزیزان

تموم شد ظاهرا عمر زمستان

زمستانی که بود اسباب زحمت
شده مغلوب شوفاژ طبیعت

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

اللهم انت السّلام و منک السّلام

و لک السّلام و الیک یعود السّلام

سلاااااااااام

*******

دو رباعی بهاری

حیكم عمر خیام نیشابوری

بر چهره گل، نسیم نوروز خوش است 

  در طرف چمن، روی دل افروز خوش است

      از دی كه گذشت هر چه گوئی خوش نیست   

    خوش باش و ز دی مگو كه امروز خوش است

***

با دلبركی تازه تر از خرمن گل               

      از دست مده جام می و دامن گل

زان پیشترك كه گردد از باد اجل        

          پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

برخیز كه می رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یك بار

زحمت ببرد زپیش ایوان

آواز دهل نهان نماند

در زیر گلیم عشق پنهان

بر خیز كه باد صبح نوروز

در باغچه می كند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امكان

 

"سعدی"

مولانای بلخی:

 

اندر دل من مها دل‌افروز تویی

یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی

 

***

 

حافظ شیرازی:

 

ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

 

 

***

 

سنایی غزنوی:

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

 

***

 

خواجوی کرمانی:

 

خیمة نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گویی عرشیان

کرسی از یاقوت برمینا زدند

 

***

 

ملک الشعرا بهار:

 

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود

درود باد بر این موکب خجسته، درود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل

به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود

 

***

 

فروغی بسطامی:

 

عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند

وز شاخة گل داد دل زار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون

پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند

 

*** 

 

منوچهری دامغانی:

 

نوروز، روزگار نشاطست و ایمنی

پوشیده ابر، دشت به دیبای ارمنی

از بامداد تا به شبانگاه می خوری

وز شامگاه تا به سحرگاه گل چینی

 

 ***

 

سعدی شیرازی:

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

 

 ***

 

عبید زاکانی:

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند

ز مهر قبلة افلاک زرنگار کند

رسید موسم نوروز و گاه آن آمد

که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند

 

***

 

نظامی گنجوی:

 

بهاری داری ازوی بر خور امروز

که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد

چو هنگام خزان آید برد باد

 

***

"حالا که به استقبال نوروز می روید پیشاپیش هر روزتان نوروز - نوروزتان پیروز"

یا علی...
شعر نوروزی
ای وای بازم اومد بهار                            موسم بی پولی رسید
آتش زیر خاکستر                              در جیب من شعله کشید
وقتی که می رسد مهمان                        خیلی خجالت می کشم
گوشم به زنگ چشمم به در                     ای وای گوشم ای وای چشم
الکی می خندم شدم مثل خل ها                 دلم ورم کرده زدست مشکل ها
همه پول دارند پولای من کجاست
باز هفت سین سرور 
ماهی و تنگ بلور 
سکه و سبزه و آب 
نرگس و جام شراب 
باز هم شادی عید 
آرزوهای سپید 
باز لیلای بهار 
باز مجنونی بید 
باز هم رنگین کمان 
باز باران بهار 
باز گل مست غرور 
باز بلبل نغمه خوان 
باز رقص دود عود 
باز اسفند و گلاب 
باز آن سودای ناب 
کور باد چشم حسود 
باز تکرار دعا 
یا مقلب القلوب 
یا مدبر النهار 
حال ما گردان تو خوب 
راه ما گردان تو راست 
باز نوروز سعید 
باز هم سال جدید 
باز هم لاله عشق 
خنده و بیم و امید 

عید شما مبارک
برآمد باد صبح و بوی نوروز   به کام دوستان و بخت پیروز 
مبارک بادت این سال و همه سال   همایون بادت این روز و همه روز 
چو آتش در درخت افکند گلنار   دگر منقل منه آتش میفروز 
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست   حسدگو دشمنان را دیده بردوز 
بهاری خرمست ای گل کجایی   که بینی بلبلان را ناله و سوز 
جهان بی ما بسی بودست و باشد   برادر جز نکونامی میندوز 
نکویی کن که دولت بینی از بخت   مبر فرمان بدگوی بدآموز 
منه دل بر سرای عمر سعدی   که بر گنبد نخواهد ماند این گوز 
دریغا عیش اگر مرگش نبودی   دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز  

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

 

حافظ

حضرت امام(ره) ضمن مبارك شمردن عید نوروز بر فقیر و غنى و پوشیدن جامه نو در این ایام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصیده ذیل را سروده است: 

بهار شد در میخانه باز باید كرد
به سوى قبله عاشق نماز باید كرد
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
كه دل ز هردو جهان بى نیاز باید كرد
كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید كرد
غمى كه در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز باید كرد
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز باید كرد [2]
باز حضرت امام(ره) درباره این عید سعید گفته است: 
این عید سعید عید حزب الله است
دشمن زشكست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاوید به اسم اعظم الله است. [3]
و در رباعى ذیل «عید» را چنین توصیف كرده است: 
این عید سعید عید اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچم جمهورى اسلامى ما
تمثال مبارك محمد(ص) باشد. [4]





 

شعر زیبای ای دبستانی ترین احساس من

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درس‌های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ

روبه مکارو دزد دشت وباغ



روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود


فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید


ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا میشدیم


ما پراز تصمیم کبری میشدیم


پاک کن هایی زپاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود

 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسی‌های من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید

 

همکلاسی‌های درد و رنج و کار

بچه‌های جامه‌های وصله‌دار

بچه‌های دکه خوراک سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم

لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر

یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من


بازگرد این مشق‌ها را خط بزن

مهربان خـالق

مهربان خـالق

مهربان خـا لق آن پيكر بيمار توام

   من خود آگاه زحال تن تب دار توام

ميکشم   ناز   تو بارحمتـم اي بنـده من    

شاهـد سوز و گداز دل بيمار توام

بنـده  مؤمن  من هيچ كجا تنهـا نيست   

يار شبهـاي تو و ديـده بيمار توام

دوست  دارم   شنوم صوت تمنـاي تو را

طالب راز و نيازت به شب تار توام

رنج و  غمهاي تو بي علت و بي حكمت نيست 

تو گرفتار مني ، من همـه در كار توا م

دردلت زآتش غم ها كه فكنـدم شرري 

يعني اي بنـده بيا طالب گفتـار توام

سايه رحمت  من در همـه جا بر سر توست

مصلحت بين و گنه بخش نگهدار توام

جاي دلتنگي و بيتابي و نو ميدي نيسـت

من كه در هـر دو جهان يار و هوادار توام

ناز آن پيكـر بيمارت اگر کس نخرد   

ناز با خا لق خود كن كه خريدار توا م

اي کـه تا صبح نخفتي و خدايا گفتي

اين منم در دل بشکسته پرستـار توام

 

شعر

هــــمه در بعــــثت ذرات هســــتيم
                                                  هـــــمه پيــغمبر بــــذات هســـتيم
بـــشـــر آيينه دار بي ثباتـــي ست
                                                   وگــــرنه دانــش توحــيد ذاتي ست
خــــدا جــــز خــــاك مــاوايي ندارد
                                                     جهــــان جز خـــدا جايــــي نـــدارد
خــــدا در لابه لاي لامـــكان اسـت
                                                     خـدا مثل حقيقت بي نشان است
خــدا جــاري خــدا مـي بارد اينـجا
                                                      خدا اين عشـــق را مي كارد اينجا
خدا در گل خدا در آب و رنگ است
                                                       خدا نقاش اين جمع قشنگ است
خـــــــدا يعني درختان حرف دارند
                                                         شـــقايق ها درونـــــي ژرف دارند
خـــــدا ذات گـل و ذات قــــناريست
                                                        خـــــــدا اثـــبـات بـاران بهاريـــست
خــدا را مي توان از خلـصه فــهميد
                                                        خــدا را در پرستـش مي تــوان ديد
خـــدا در باطـن آباد شــراب اســت
                                                        خدا در قعر چشمان تو خواب است
خــــــدا در هــــر نظر آييــنه مـاست
                                                         همين حالا خدا در سينه ي ماست

                شاعرش نمی دونم کیه ولی تو سخنرانی های دکتر انوشه شنیدم