چرا به امام حسن(ع) «کریم اهل بیت» گفته می‌شود

چرا به امام حسن(ع) «کریم اهل بیت» گفته می‌شود

(بسم الله الرحمن الرحیم)

به خاطر بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده‌اند.

 

 

امام حسن(ع) نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه بسیار دلسوز بودند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان ‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.(1)

مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم درباره اینکه چرا به امام حسن مجتبی(ع) کریم اهل بیت(ع) می‌گویند، اینچنین می‌نویسئ:
امام حسن(ع) تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.(2)
از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن(ع) بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: «خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد» و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت با غذاهای خوب از ایشان پذیرایی کرده و به همه آن‌ها لباس‌های مناسب هدیه دادند.(3)
تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن(ع) داستان‌های فراوان به یاد دارد، مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.(4)
روایات تاریخی مربوط به بخشش‌های آن حضرت فراوان است که ذکر تفصیلی آن‌ها مناسب این نوشته نیست، وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید بر نمی‌گردانید؟ فرمودند: «من هم سائل درگاه خداوند هستم و می‌خواهم که خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم، خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم».(5) 
به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده اند و با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است.

 


 

*پی‌نوشت‌ها:

1. زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.
2. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره ی پیشوایان، نشر مؤسسة تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.
3. مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.
4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.
5. قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه ی فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.

شمه ای از اخلاق و فضائل امام حسن مجتبی(ع)

(بسم الله الرحمن الرحیم)

چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟». غلام گفت: «من شکسته ام». حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟» گفت: «برای این که تو را ناراحت کنم». امام با تبسّمی دلنشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم و غلام را آزاد کرد

 

 

تعالی شخصیت معنوی انسان، از والاترین و مقدس ترین اهداف پیشوایان دین بوده است. آنان با تحمل مشقت های بسیار در این مسیر، تمامی همّ خویش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نیک را با شیوه های رفتاری و گفتاری خویش به آدمی بیاموزند واو را از زشتی ها به دور داشته، متوجه حقیقت والای انسانی و ارزش سترگش کنند.

 

در این میان نقش برجسته امام مجتبی(علیه السلام) بسیار چشم گیر جلوه می نماید. از این رو، برآن شدیم که با تأملی کوتاه در رفتارهای اجتماعی امام مجتبی(علیه السلام) دریچه ای به بی کران سجایای اخلاقی آن امام همام بگشاییم.

 

مهربانی و مهرورزی

 

مهربانی با بندگان خدا از ویژگی های بارز امام مجتبی(علیه السلام) بود. اَنس می گوید: روزی در محضر امام بودم که یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن گل را به امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی به او فرمود: «برو، تو آزادی!» من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این کنیز تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد. آن گاه شما او را آزاد می کنید؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است هرکس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گویید». (نساء/ 86) سپس فرمود: «پاداش در برابر مهربانی او نیز آزادی اش بود».1

 

 

امام، همواره، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت. حتی پاسخ او در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود. هم چنان که نوشته اند، امام گوسفند زیبایی داشت که به او علاقه نشان می داد. روزی دید گوسفند در گوشه ای افتاده و ناله می کند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکسته اند. امام از غلامش پرسید:

«چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟». غلام گفت: «من شکسته ام». حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟» گفت: «برای این که تو را ناراحت کنم». امام با تبسّمی دلنشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم و غلام را آزاد کرد».2

 

هم چنین آورده اند، روزی امام مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت هر لقمه ای که می خوردند، یک لقمه نیز جلوی آن می انداختند. مردی گفت: «یا بن رسول الله! اجازه دهید این حیوان را دور کنم». امام فرمود: «نه، رهایش کنید! من از خدا شرم می کنم که جانداری به غذا خوردن من نگاه کند و من به او غذا ندهم».3

 

 

ایثار و گذشت

 

امام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ظلم و ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد.

 

نوشته اند در همسایگی امام، خانواده ای یهودی می زیستند. دیوار خانه یهودی شکافی پیدا کرده بود و رطوبت نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا این که روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه امام آمد و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس گردد. بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد امام آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از این که در این مدت، امام سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.

 

امام برای این که او بیش تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدم که به همسایه مهربانی کنید». یهودی با دیدن گذشت و چشم پوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش رفت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام در آورد.4

 

هم چنین داستان مشهوری است که درباره گذشت امام از بی ادبی مردی شامی است که مرد با دیدن آن همه گذشت و مهربانی، گزیری جز اشک شرمساری ندیده و از آن پس، از بهترین دوستداران آن خاندان گردید.5

 

گستره گذشت و مهرورزی امام، آن قدر پردامنه بود که قاتل او را هم در برگرفت. چنان که «عمر بن اسحاق» می گوید: من و حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبی(علیه السلام) بودیم که فرمود: «بارها به من زهر داده اند، ولی این بار تفاوت می کند؛ زیرا این بار جگرم را قطعه قطعه کرده است». حسین(علیه السلام) با ناراحتی پرسید: «چه کسی شما را زهر داده است؟» فرمود: «از او چه می خواهی؟ می خواهی او را بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من می دانم، خشم و عذاب خداوند بیش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم که به خاطر من، بی گناهی گرفتار شود».6

 

 

میهمان نوازی

 

امام همواره در پذیرایی از میهمان تلاش جدی می کرد. گاه از اشخاصی پذیرایی می کرد که حتی آنان را نمی شناخت. به ویژه، به پذیرایی از بینوایان علاقه زیادی داشت. آنان را به خانه خود می برد و به گرمی پذیرایی می کرد و به آن ها لباس و مال می بخشید.7

 

در سفری که امام حسن(علیه السلام) به همراه امام حسین(علیه السلام) و عبدالله بن جعفر به حج می رفتند، شتری که بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آن ها در میانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در این هنگام، متوجه خیمه ای شدند که در آن پیرزنی تنها زندگی می کرد. از او آب و غذا خواستند. پیرزن نیز که انسان مهربان و میهمان نوازی بود، تنها گوسفندی را که داشت دوشید و گفت:

 

«برای غذا نیز آن را ذبح کنید تا برای شما غذایی آماده کنم». امام نیز آن گوسفند را ذبح نمود و زن، از آن، غذایی برای ایشان درست کرد. آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا، از آن زن تشکر کردند و گفتند: «ما افرادی از قریش هستیم که به حج می رویم. اگر به مدینه آمدی نزد ما بیا تا میهمان نوازی ات را جبران کنیم.»

 

سپس از زن خداحافظی کردند و به راه خویش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خیمه اش آمد و او داستان میهمانی را برایش بازگفت. مرد خشمگین شد و گفت: «چگونه در این برهوت، تنها گوسفندی را که همه دارایی مان بود برای کسانی که نمی شناختی کشتی؟» مدت ها از این جریان گذشت تا این که بادیه نشینان به جهت فقر و خشک سالی به مدینه سرازیر شدند.

 

آن زن نیز به همراه شوهرش به مدینه آمد. در یکی از همین روزها، امام مجتبی(علیه السلام) همان پیرزن را در کوچه دید و فرمود: «ای کنیز خدا! آیا مرا می شناسی». گفت: «نه»، فرمود: «من همان کسی هستم که مدت ها پیش به همراه دو نفر در خیمه توشدیم. نامم حسن بن علی(علیه السلام) است». پیرزن خوشحال شد و عرض کرد: «پدر و مادرم به فدای تو باد!» امام به پاس فداکاری و پذیرایی او، هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او بخشید و او را نزد برادرش حسین(علیه السلام) فرستاد. او نیز همان مقدار به او گوسفند و دینار طلا بخشید و وی را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نیز به پیروی از پیشوایان خود، همان مقدار را به آن پیرزن بخشید.8

 

حضرت با این سپاس گزاری، هم از میهمان غریبی پذیرایی کرد و هم جایگاه و ارزش میزبانی او را به جهت عمل نیکویش، پاس داشت. بارها درباره فقیرانی که از ایشان پذیرایی کرده بودند می فرمود:

«فضیلت با آنان است. اگر چه پذیرایی شان اندک است و مالی ندارند، ولی برترند، زیرا آنان غیر از آن چه که ما را به آن پذیرایی می کنند چیز دیگری ندارند و از همه چیز خود گذشته اند، ولی ما بیش از آن چه پیش میهمان می گذاریم اموال داریم».9

 

 

بردباری و شکیبایی در برخوردها

 

از سخت ترین دوران زندگانی با برکت امام مجتبی(علیه السلام)، دوران پس از صلح با معاویه بود. ایشان سختی این سال های ستم را با بردباری وصف ناشدنی اش سپری می کرد. در این سال ها، ایشان از غریبه و آشنا سخنان زشت و گزنده می شنید و زخم خدنگ بی وفایی می خورد. بسیاری از دوستان به ایشان پشت کرده بودند. روزگار، برایشان به سختی می گذشت. ناسزا گفتن به علی(علیه السلام)، شیوه سخن رانان شهر شده بود. هرگاه امام را می دیدند می گفتند: «السّلامُ عَلَیک یا مُذِلَّ المُومنین؛ سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنان».10

 

 

در حضور ایشان، زبان به هتک و دشنام علی(علیه السلام) می گشودند و امام با بردباری و مظلومیت بسیار هتاکی ها و دشنام ها را تحمل می کرد. روزی ایشان وارد مجلس معاویه شد. مجلسی شلوغ و پرازدحام بود. امام جای خالی نیافت و ناگزیز نزدیک پای معاویه که بالای منبر بود، نشست. معاویه با دشنام به علی(علیه السلام) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر می کند که این جایگاه، حق من نیست.»

 

سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: «زن را به این سخنان چه کار؟! خدا از گناهش بگذرد. آری! پدر این مرد [با اشاره به امام مجتبی (علیه السلام)[ در کار خلافت با من سرستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت». امام(علیه السلام) فرمود: «ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب می کنی؟» معاویه گفت: «بله به خدا!» امام(علیه السلام) فرمود: «می خواهی عجیب تر از آن را برایت بگویم؟» گفت: «بگو». امام(علیه السلام) پاسخ داد: «عجیب تر از این که عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم».11

 

این بردباری تا جایی بود که مروان بن حکم ـ دشمن سرسخت امام ـ با حالتی اندوهگین در تشییع پیکر ایشان شرکت کرد و در پاسخ آنانی که به او می گفتند تو تا دیروز با او دشمن بودی، گفت: «او کسی بود که بردباری اش با کوه ها سنجیده نمی شد».12

 

 

بخشندگی و برآوردن نیازهای دیگران

 

می توان گفت که بارزترین ویژگی امام مجتبی(علیه السلام) که بهترین سرمشق برای دوستداران او است، بخشندگی بسیار و دستگیری از دیگران است. ایشان به بهانه های مختلف همه را از خوان کرم خویش بهره مند می ساخت و آن قدر بخشش می کرد تا شخص نیازمند بی نیاز می شد؛ زیرا طبق تعالیم اسلام بخشش باید به گونه ای باشد که فرهنگ تکدی گری را ریشه کن سازد و در صورت امکان شخص را از جرگه نیازمندان بیرون گرداند. روزی حضرت مشغول عبادت بود. دید فردی در کنار او نشسته است و به درگاه خدا می گوید: «خدایا! ده هزار درهم به من ارزانی دار». حضرت به خانه آمد و برای او ده هزار درهم فرستاد.13

 

نوشته اند شخصی از امام مجتبی(علیه السلام) کمک خواست. امام نیز به او پنجاه هزار درهم نقره و پانصد دینار طلا بخشید. آن مرد به امام عرض کرد: «اکنون باربری نیز به من بده تا این همه سکه را حمل کنم». امام(علیه السلام) نیز باربری به همراه جامه اطلس خود به او بخشید!

 

امام حسن مجتبی(علیه السلام) هیچ گاه سائلی را از خود نمی راند و هرگز پاسخ «نه» به نیازمندان نمی فرمود و تمامی جنبه های معنوی بخشش را در نظر می گرفت. آورده اند مردی نزد امام مجتبی(علیه السلام) آمد و ابراز نیازمندی کرد. امام برای این که کمک رو در رو نباشد و سبب شرمندگی آن مرد نگردد، فرمود: «آنچه را می خواهی در نامه ای بنویس و برای ما بفرست تا نیازت برآورده شود». آن مرد رفت و نیازهای خود را در نامه ای به امام فرستاد. حضرت نیز آن چه را خواسته بود برایش فرستاد. شخصی که در آن جا حضور داشت، به امام عرض کرد: «به راستی چه نامه پربرکتی برای آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمود: «برکت این کار برای من بیش تر بود که سبب شد شایستگی انجام این کار نیک را بیابم؛ زیرا بخشش راستین آن است که بدون درخواست شخص، نیازش را برآوری، ولی اگر آن چه را خواسته است، به او بدهی، در واقع قیمتی است که برای آبرویش پرداخته ای».14

 

 

امام برآوردن نیاز دیگران را در هر حالی در اولویت قرار می دادند. ابن عباس می گوید: با امام مجتبی(علیه السلام) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتکف و مشغول طواف بودند. نیازمندی نزد ایشان آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقداری بدهکارم و از عهده قرض او بر نمی آیم. اگر ممکن است [مرا کمک کنید]» امام فرمود: «به صاحب این خانه [و اشاره به کعبه کرد] متأسفانه در حال حاضر، پولی در اختیار ندارم». شخص نیازمند گفت: «ای فرزند رسول خدا! پس از او بخواهید که به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهدید کرده است که اگر بدهی خود را نپردازم، مرا به زندان بیندازد». حضرت طواف خود را قطع کرد و همراه آن مرد به راه افتاد تا نزد طلبکارش بروند و از او مهلت بگیرند. ابن عباس می گوید عرض کردم: «یا بن رسول الله! گویا فراموش کرده اید که در مسجد قصد اعتکاف کرده اید». حضرت فرمود: «نه فراموش نکرده ام ؛ ولی از پدرم شنیدم که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: هر کس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند کسی است که نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانیده است».15

 

 

فروتنی

 

امام مانند جدش رسول الله(صلی الله علیه وآله) بدون هیچ تکبری روی زمین می نشست و با تهی دستان هم سفره می شد. روزی سواره از محلی می گذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشسته اند و مقداری نان را پیش خود گذارده اند و می خورند. وقتی امام حسن(علیه السلام) را دیدند، به ایشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خویش خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: «اِنّه لایُحبُ المُستَکبرین؛ خداوند خودبزرگ بینان را دوست نمی دارد.» (نحل/ 23) سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن گردید. وقتی همگی سیر شدند، امام آن ها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذیرایی نمود و به آنان پوشاک هدیه کرد.16

 

همواره دیگران را نیز بر خود مقدم می داشتند و پیوسته با احترام و فروتنی با مردم برخورد می کردند. روزی ایشان در مکانی نشسته بود. برخاست که برود، ولی در این لحظه پیرمرد فقیری وارد شد. امام به او خوش آمد گفت و برای ادای احترام و فروتنی به او، فرمود: «ای مرد! وقتی وارد شدی که ما می خواستیم برویم. آیا به ما اجازه رفتن می دهی»؟ و مرد فقیر عرض کرد: «بله، ای پسر رسول خدا!»17

 

 

شجاعت

 

شجاعت، میراث ماندگار علی(علیه السلام) بود و امام مجتبی(علیه السلام) میراث دار آن بزرگوار. در کتاب های تاریخی آمده است که علی(علیه السلام) در تقویت این روحیه در کودکانش، خود به طور مستقیم دخالت می کرد. شمشیرزنی و مهارت های نظامی را از کودکی به آنان می آموخت و پشتیبانی از حق و حقیقت را به آنان درس می داد. میدان های نبرد، مکتب درس شجاعت علی(علیه السلام) به فرزندانش بود.

 

با آغاز خلافت علی(علیه السلام)، کشمکش ها نیز آغاز شد. نخستین فتنه، جنگ جمل بود که به بهانه خونخواهی عثمان بر پا گردید. شعله های جنگ زبانه می کشید. علی(علیه السلام) پسرش «محمد بن حنفیّه» را فراخواند و نیزه خود را به او داد و فرمود: «برو شتر عایشه را نحر کن». محمد بن حنفیّه نیزه را گرفت و حمله کرد، ولی کسانی که به سختی اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، حمله او را دفع کردند. او چندین بار حمله کرد، ولی نمی توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانی کرد. امام نیزه را پس گرفته و به حسن(علیه السلام) داد. او نیزه را گرفت و به سوی شتر تاخت و پس از مدتی کوتاه، بازگشت، در حالی که از نوک نیزه اش خون می ریخت. محمد حنفیه به شتر نحر شده و نیزه خونین نگریست و شرمنده شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زیرا او فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله) است و تو فرزند علی(علیه السلام) هستی».18

 

امام مجتبی(علیه السلام) در دیگر جنگ های آن دوران نیز شرکت کرده و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد. معاویه درباره دلاوری های او می گفت: «او فرزند کسی است که به هر کجا می رفت، مرگ نیز همواره به دنبالش بود (کنایه از این که نترس بود و از مرگ نمی هراسید)».19

 


پی نوشت ها:

1ـ المناقب، ج 4، ص 18.

2ـ حیاة امام الحسن بن علی، ج1، ص 314.

3ـ بحارالانوار، ج 43، ص 352.

4ـ تحفة الواعظین، ج 2، ص 106.

5 ـ المناقب، ج 4، ص 19.

6 ـاسدالغابة، ج 2، ص 15.

7ـ المناقب، ج 4، ص 16.

8 ـ همان، ج 4، ص 16؛ کشف الغمة، ج 2، ص 133.

9ـ بحارالانوار، ج 43، ص 253.

10ـ همان، ج 75، ص 287.

11ـ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 293.

12ـ ائمة اثناعشر، ج 1، ص 506 .

13ـ المناقب، ج 4، ص 17.

14ـ المحاسن و المساوی، ص 55 .

15ـ سفینة البحار، باب الحاء.

16ـ بحارالانوار، ج 43، ص 352.

17ـ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

18ـ المناقب، ج 4، ص 21.

19ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73.

 

 

حق الحقیق

دیدگاهی که سر "جان‌اف‌کندی" را بر باد داد/ اقدامات تروریستی وهابیت از چه زمانی آغاز شد؟


دو روی سکه تروریسم/1
بعد از اینکه ابن عبدالوهاب از منطقه العیینه اخراج شد و حتی خانواده وی نیز با بدعت های تاریک او در دین مخالفت کردند، ابن سعود دید که گمشده خود را یافته است و به این ترتیب شراکت بین این دو که هم اکنون نیز ادامه دارد، آغاز شد.
گروه بین الملل مشرق - پایگاه خبری پانوراما الشرق الاوسط با انتشار مقاله ای مفصل به قلم محمد السوری به تشریح فعالیتهای دو جریان افراط گرای دینی در منطقه یعنی وهابیت و صهیونیسم پرداخته و خاستگاه های آنها و میزان حمایت غرب از این جریان ها در راستای فتنه انگیزی و ایجاد درگیریهای مستمر در منطقه را مورد بررسی قرار داده است.

در این مقاله آمده است: با وجودیکه بهار عربی سختی ها و مصیبت های زیادی را برای ملتهای عربی به بار آورد، اما باید اعتراف کرد که این تحول باعث شد نقاب از چهره خیلی ها برداشته شود و حقایق فاش شود. شاید یکی از مهم ترین این حقایق افشای حمایت و پوشش تروریست ها در منطقه از سوی دولت های استعماری بود که تا همین اواخر ادعای مبارزه با آنها را می کردند و همواره از آنها بیزاری می جستند.

تروریسم صهیونیستی و تروریسم وهابی دو مورد از مهم ترین جلوه های تروریسم در منطقه است، قبل از اینکه بخواهیم از پیدایش و انتشار تروریسم وهابی و تجربه آن در منطقه سخن بگوییم، باید تجربه مشابه آن یعنی تروریسم صهیونیستی و انتشار دیدگاه های آن در جهان غرب را مورد بررسی قرار دهیم تا در نهایت بتوانیم مقایسه ای موضوعی بین این دو تجربه که وحشیانه ترین و نژاد پرستانه ترین نوع تروریسم در منطقه را ایجاد کرده اند، انجام دهیم.

جنبش صهیونیسم برخاسته از دین یهودیت نیست


جنبش صهیونیسم یک حرکت سیاسی بود که خود را با لباس دین پوشاند و شعارهای دین را تحت دستور العمل خاص سیاسی خود قرار داد، این جنبش از سوی باهوش ترین و خبیث ترین عناصر یهودی از تجار طلا و جواهرات و سرمایه داران بزرگ یهودی و امپراتوری های رسانه ای و مراکز تحقیقاتی و تعلیم و تربیت و بانک های مختلف تاسیس شده و هم اکنون نیز مورد حمایت این قشر قرار دارد. از درون همین جنبش بود که لابی جهانی صهیونیستی متولد شد که قدرت و نفوذ بالایی در تمامی عرصه های سیاسی، تبلیغاتی،  اقتصادی، اجتماعی و مهم تر از همه دینی در جهان غرب دارد.

این لابی با تسلط در زمینه های بالا موفق به نفوذ در پارلمان های غربی شده و همچنین حرکت های جدید تحت عنوان مسیحیت صهیونیسم یا نئو صهیونیسم  را نیز ایجاد کرده است. برخی از این عناصر نیز همانهایی هستند که در آمریکا تحت عنوان نو محافظه کار نامیده شده اند. این افراد با افراط گرایی در دین خود غیر مسیحیان و غیر صهیونیسم ها را رد کرده و آنها را عقب افتاده می دانند. صهیونیسم مسیحی که این عناصر را به سمت خود جلب کرده، یک اصل مسیحیت فراگیر نیست، بلکه دیدگاهی خاص است که عناصر سرمایه دار مورد حمایت لابی های صهیونیسم جهانی آن را پذیرفته اند و بر اساس آن اعتقاد دارند باید از پروژه صهیونیست ها در زمین تحت عنوان ارض موعود در فلسطین اشغالی حمایت کرد ، چرا که این عقیده در مسیحیت نیز پیش بینی های کتاب مقدس را محقق می کند و باعث تعجیل در خروج مسیح می شود و مسیحیان را از شر این صهیونیست ها نجات می دهد.

مبنای اعتقادی آنها نیز این اصل است که هدف وسیله را توجیه می کند. این همان اصلی است که صهیونیست ها برای توجیه اقدامات خود به آن پناه می برند.

بنابراین مسیحیت صهیونیسم به این معنی نیست که عناصر مسیحی دین خود را  کنار گذاشته و به یهودیت گرویده اند، بلکه ورود دیدگاه های صهیونیستی در مسیحیت است که همانطور که قبلا نیز گفتم سیاستی را ایجاد می کند که دستورالعمل های آن قابلیت بازار یابی برای آن را داشته باشد و اصول اعتقادی آن را نیز تغییر ناپذیر بنماید. این دیدگاه ویژگی های ممتازی مانند نژادپرستی و استکبار و تروریسم به عناصر خود می دهد و از میان اعتقادات نیز تنها مسایلی را بر می گزیند که در راستای برنامه کاری و مطامع آنها باشد.

این دیدگاه اعتقادات مسیحی و یهودی را تحت عنوان قاعده طلایی "هدف وسیله را توجیه می کند"، تفسیر می نمایند و با افزودن گرایش های ریشه دار نژاد پرستانه در ایده صهیونیسم آن را به رویکردی در راستای استفاده از دو بال ترغیب و تهدید برای جذب مخاطب و مقابله با اعتراضات مقابل خود تبدیل می کند. این رویکرد ترورهای زیادی را در تاریخ موجودیت خود انجام داده که یکی از آنها ترور جان اف کندی رئیس جمهور اسبق آمریکا بود، علاوه بر ترورهای جسمی، ترورهای شخصیتی و فکری نیز از جمله ابزارهای این رویکرد است. آنها اصطلاحاتی را در فکر و اندیشه غربی ایجاد کرده اند و به صورت مشکوکی آنها را در خدمت منافع صهیونیستی قرار می دهند. یکی از این اصطلاحات " یهودی ستیزی" است.


مخالفت یهودیان با شکل گیری ایده های صهیونیستی

کسانی که فکر می کند حالت تقابل مسیحیت در قبال صهیونیسم تنها منحصر به این جریان است، اشتباه می کنند، چرا که پیش از آنها خود یهودیت نیز همین رویکرد را داشت، افکار عمومی یهودی و محافل دینی یهودی به شدت با دیدگاه های صهیونیسم از زمان تاسیس آن مخالف بوده اند و برخی شاید ندانند که این مخالفت یهودیان با دیدگاه های صهیونیستی بود که باعث شد کنفرانس اول صهیونسیم که در سال 1897 برگزار شد، از شهر مونیخ به بازل نقل مکان یابد.

برخی حتی نمی دانند که خاخام وین محل تولد تئودور هرتزل موسس صهیونیسم با دیدگاه های صهیونیستی مخالف بوده و شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد رویکرد صهیونیستی برخاسته از پیکره دینی و یا اعتقادی یهودیت نیست، بلکه یک حرکت سیاسی است که از شعارهای دینی اقتباس کرده و بدون مجوز لباس دین به تن کرده است  تا دستورالعمل ها و برنامه های شرورانه خود را برای سیطره بر جهان بپوشاند. از دیگر شواهد موجود در این زمینه این است که کمیته اجرایی شورای خاخام های یهودی در آلمان در آستانه برگزاری کنفرانس اول صهیونسیم با اعتراض نسبت به این دیدگاه اعلام کرد که ایده تشکیل دولت برای یهودیت با دیدگاه های رهایی یهودیان منافات دارد.

در انگلیس نیز که در آستانه موجودیت رژیم اسرائیل بیانیه بالفور را صادر کرد، دو موسسه اصلی یهودی وجود داشت که شامل مجلس نمایندگان یهودی انگلیس و هیئت یهودیان انگلیس بود. هر دوی این موسسات دینی با دیدگاه های صهیونیسم مخالفت کردند.

در آمریکا که بعدها سرطان صهیونیسم از آن به مناطق دیگر منتقل شد؛ کنفرانس مرکزی خاخام های آمریکایی مخالفت خود را با تفسیرهای صهیونیستی از دین یهودیت اعلام کرده و آن را یک رویکرد قومی نامید. کمیته یهودیان آمریکا از سال 1906 تا سال 1940 موضعی مخالف با جنبش صهیونیسم به خود گرفتند و در سال 1919 "جولیوس کان" عضو کنگره آمریکا از ایالت کالیفرنیا به همراه سی تن از چهره های شاخص یهودی نامه ای را به وودرو ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا نوشته و اعلام کردند که اعلام فلسطین به عنوان وطن ملی یهودیت جنایتی در حق دیدگاه های انبیای یهودی و رهبران بزرگ آن خواهد بود.

به این ترتیب است که می توان گفت دیدگاه های صهیونیستی از پیکره یهودیت و تفکرات یهودی حاکم بر آن زمان جدا نشد، بلکه در بخش هایی از آن حادث شد و شعارها و عناوین اصلی آن را به سرقت برد تا بتواند رویکردهای نژادپرستانه و تروریستی خبیث خود را با استفاده از پول و نفوذ و تروریسم پیاده کند، به این ترتیب این رویکرد به صورت تدریجی در پیکره یهودیت نفوذ کرد تا جایی که امروز تمیز قائل شدن بین صهیونیسم و یهودیت مشکل است.

بسته شدن نطفه خبیث وهابیت با کشتار و هتک حرمت مقدسات دینی


روی دیگر تروریسم در منطقه وهابیت است، جریان وهابیت به عنوان یک جنبش سیاسی آمیخته با مذهب از منطقه نجد در شبه جزیره عربستان آغاز شد. این جریان نژاد پرست از طریق مشارکت بین محمد بن سعود موسس دولت سعودی و محمد بن عبدالوهاب به وجود آمد. بن سعود در منطقه الدرعیه تعدادی از راهزنان و سارقان را که در نجد معروف بودند؛، جمع کرده بود و سودای پادشاهی را در سر می پروراند. محمد بن عبدالوهاب نیز به دنبال تاسیس یک دیدگاه مذهبی بود که با آن بتواند به جهان اسلام بتازد.

بعد از اینکه ابن عبدالوهاب از منطقه العیینه اخراج شد و حتی خانواده وی نیز با بدعت های تاریک او در دین مخالفت کردند، ابن سعود دید که گمشده خود را یافته است و به این ترتیب شراکت بین این دو که هم اکنون نیز ادامه دارد، آغاز شد. ابن عبدالوهاب تعهد کرد که به عنوان مفتی پادشاهی ابن سعود کار کند و در این راستا فتواهای کشتار و تخریب و تجاوز به مردم را صادر کرد.

 وی عقاید دینی را بنا بر منافع خاندان آل سعود تفسیر کرد و در مقابل ابن سعود نیز متعهد شد که به انتشار عقاید ابن عبدالوهاب همت گمارد. به این ترتیب بود که جنبش تروریستی وهابیت آغاز شد، این جنبش با فساد و کشتار و ویرانی در نجد کار خود را آغاز کرد و حتی شهر العیینه نیز که زادگاه ابن عبدالوهاب بود با کشتار و تخریب و ویرانی مواجه شد، خانه های این شهر ویران شد و زنان مورد تجاوز واقع شدند. به گونه ای که امروز از زادگاه ابن عبدالوهاب تنها خرابه هایی به جا مانده است.

بعد از اینکه این جریان با وحشیگری و کشتار مردم  خود را در نجد تقویت کرد، به مناطق دیگر حمله ور شد، در ابتدا منطقه طائف برای حمله وهابیت در نظر گرفته شد و کشتار و غارت عجیبی در این شهر به راه افتاد، زنان و کودکان به سرقت رفتند و مقابر و اماکن مقدس در این منطقه تخریب شد. حمله این جریان به شهرهای مقدس مکه و مدینه نتایج مصیبت باری را ایجاد کرد، این شهرها که روزگاری محل نزول وحی و رسالت آخرین فرستاده خداوند بود، با حمله وحشیانه وهابیت سعودی مواجه شد.

خلاصه ای از نتایج این حملات به شرح زیر است:


-وهابیت سعودی قبرستان بقیع و محل دفن تعدادی از اهل البیت پیامبر و ائمه و مهاجران و انصار را تخریب کرد.
-خانه ای که پیامبر اسلام در آن به دنیا آمده بود، تخریب شد.
-خانه حضرت خدیجه کبری همسر پیامبر گرامی اسلام و اولین زنی که اسلام آورده بود، تخریب شد.
-وهابیت همجنین گنبد پیامبر اسلام را نیز تخریب کرده و می خواست قبر مقدس ایشان را نیز نبش کند، اما وقتی هیاهوی گسترده ای علیه این اقدام در میان مسلمانان ایجاد شد، آن را متوقف کردند.
-محل ولادت حضرت فاطمه زهرا که خانه پیامبر گرامی اسلام نیز بود و در خیابان الحجر در مکه مکرمه واقع شده بود تخریب شد.
-خانه حمزه بن عبدالمطلب از دیگر مکان هایی بود که از ویرانگری آل سعود در امان نماند.
-وهابیت سعودی بیت الارقم خانه ای که پیامبر اسلام به صورت محرمانه اقدام به دیدار با اصحابش می کرد را نیز تخریب کرد.
-قبور شهدای صدر اسلام در منطقه المعلی از دیگر مکانهایی بود که تخریب شد.
-وهابیت سعودی قبور شهدای بدر و مکان تاریخی العریش را نیز تخریب کرد.
-آل سعود نقره به کار رفته در گنبد خضرای حرم پیامبر را به غارت برد.
-وهابیون حتی خانه ابوبکر را نیز تخریب کردند.

اعتقادات مبنایی وهابیت بر این اساس است که فقط یک گروه نجات یافته وجود دارد که  همان وهابیت است و تمام مذاهب اسلامی و ادیان دیگر کافر و در آتش جهنم خواهند بود و تمام کسانی که با دیدگاه های وهابیت مخالفت کرده یا از آن انتقاد کنند، کافر هستند و خون و مال و ناموس و آبروی آنها حلال است. مبنای دوم آنها مبارزه با بدعت ها و شرکهای مورد ادعای آنهاست. آنها در دیدگاه های خود حتی دو شهر مکه و مدینه را نیز شهرهای مشرک می دانستند و اقدامات وحشیانه آنها علیه اماکن مقدس در این شهرها نیز به همین علت انجام شده است.

بعد از اینکه جنبش وهابیت بر شبه جزیره عربستان مسلط شد و برخی دیگر از روسای قبایل را نیز با تهدید و تطمیع با خود همراه کرد، به سمت شمال این کشور یعنی شام حرکت کرد و دمشق را محاصره کردند و به حمص نیز رسیدند، اما اهالی شام از سلطان عثمانی و مصر کمک خواستند تا این جریان را متوقف کند. محمد علی پاشا ارتش خود را برای مقابله با وهابیت سعودی فرستاد و توانست در جنگی هفت ساله پیشروی آنها و تخریب و ویرانی هایشان را متوقف نماید و بدین ترتیب دوره  اول وهابیت به پایان رسید.

وقتی که دوره دوم حاکمیت وهابیت سعودی آغاز شد، منابع نفتی صحرای بی آب و علف عربستان سعودی نمایان شد و به این ترتیب اموال زیادی در دست آنها افتاد که از این اموال برای گسترش تفکرات خود و مقابله با مخالفان استفاده کردند. سومالی اولین کشوری بود که با این اموال مورد دخالت و هجمه وهابیت واقع شد و ویرانی های و درگیریهای کنونی در این کشور نیز ناشی از رسوخ وهابیت در آن است.

شباهت های مبنایی وهابیت و صهیونیسم


بنابر این وهابیت سعودی نیز مانند تعامل صهیونیست ها با یهودیت بخش هایی از اسلام را که در راستای منافع سیاسی و توسعه طلبانه خود بود، از دین جدا کردند و تمام موازین دیگر آن را رد  کردند. آنها غیر از این مبانی را کفر و قائلان به آن را کافر می دانند، حتی اگر در کلام خداوند متعال باشد. وهابیت در حالی خشونت و کشتار علیه دیگران و اتهام کفر به غیر را جایز می دانند که در آیه های بسیاری از قرآن کریم خصال پسندیده و روحیه تحمل طرف مقابل و ماهیت رحمت و برکت بودن پیامبر مورد تاکید و تمجید قرار گرفته است.

وهابیت نیز مانند صهیونیسم در زمان تاسیس خود رویکرد ترور مخالفان را در پیش گرفته و ادهم بن دواس حاکم عارض (ریاض کنونی) را ترور کردند، آنها عثمان بن حمد بن معمر حاکم العیینه را نیز در حال خواندن نماز در مسجد ترور کردند. به این ترتیب پایه های وهابیت را با فتنه و جنگ داخلی و کشتار مردم و ریختن آبروی آنها و تخریب مقدسات اسلامی و اشاعه ظلم و تروریسم بنا نهادند.

با وجود تفاوت های ظاهری بین وهابیت و صهیونیسم به نظر می رسد هر دو از یک منبع یعنی تروریسم در منطقه سرچشمه گرفته اند، البته وهابیت نمونه ای عقب افتاده و کاملا ابتدایی از صهیونیسم است، این عقب ماندگی شاید به علت تفاوت در شرایطی است که تئودور هرتزل و محمد بن عبدالوهاب در آن زندگی کرده اند. اما چیزی که بین آنها مشترک است، این است که هر دوی این جریان ها، جنبش سیاسی هستند که برای بازاریابی و توسعه خود از ابزار دین به صورت نامشروع سوءاستفاده کرده اند. هر دوی این جریان ها با مبنای "هدف وسیله را توجیه می کند" اقدام به توسعه خود کرده و با این قانون طلایی تمام جنایت های خود را توجیه کرده اند.

از سوی دیگر امروز اگر کسی از صهیونیست ها یا اسرائیل انتقاد کند با القاب یهودی ستیز، نازی، سادیسم، سفاح، ضد انسانی و تروریست معرفی می شود، همین ایدئولوژی در مورد وهابیت نیز وجود دارد، به گونه ای که اگر از وهابیت یا خاندان حاکم بر عربستان انتقاد کنی با القابی چون کافر، مجوسی، رافضی، زندیق و دشمن خدا و دین نامیده خواهی شد.

وهابیت نیز مانند صهیونیسم در جهان توزیع شده و افکار مسموم خود را به صورت خبیثانه ای به خورد مردم می دهد و لابی واقعی برای خود ایجاد کرده که نه تنها در کشورهای مسلمان، بلکه در تمامی جهان وارد عمل شده است، دلیل فعالیت این لابی نیز ورود جوانان افراط گرای جهادی از تمام گوشه و کنار جهان به سوریه و قرار گرفتن آنها در کنار گروهک های تروریستی است که با تحریک وهابیت صورت گرفته است.

در همین راستا اموال سعودی نیز مانند صهیونیست ها در راستای ایجاد شبکه های ماهواره ای برای تبلیغ دیدگاه های وهابی هزینه می شود تا شراکت قدیمی ابن سعود و ابن عبدالوهاب همچنان پایدار بماند. اینها علاوه بر پایگاه های اینترنتی و کتاب ها و روزنامه هایی است که به نفع این جریان در توامی نقاط جهان منتشر می شود.
 

علاوه بر مواردی که به آنها اشاره کرد، جنبش های صهیونیسم و وهابیت مشترکاتی نیز دارند که عبارتند از:

الف: نژاد پرستی: هر دو گروه انگیزه های عمیق نژادپرستانه دارند و نسبت به غیر از خود کینه شدیدی دارند. در مکتب صهیونیسم عناصر دیگر نجس، برده، زنازاده و برده صهیونیسم خوانده می شوند که بعد از مرگ نیز در دوزخ هستند؛ آنها کشتن غیر یهودی را تشویق می کنند و می گویند که باید مرتدها و خیانتکاران را در چاه انداخت و آنها را نجات نداد. همین رویکرد در وهابیت نیز وجود دارد و آنها تمامی مخالفان خود از سایر گرایش های اسلامی و غیر اسلامی را مجوس و مرتد و بت پرست و بدعت گزار می دانند و کشتن آنها و به اسارت گرفتن زنانشان را مباح شمرده اند.

ب: تروریسم پروری: این ویژگی به صورت افراطی در هر دو گروه وجود دارد، شاید بتوان گفت این رویکرد در نزد وهابیت به صورت پلید تری نمایان شده است، چرا که این جریان در تمامی نقاط جهان وارد جنگ شده است، اما صهیونیست ها در حال حاضر فعالیت های نظامی اعلام شده خود را معطوف به فلسطین کرده اند. البته شاید این اختلاف به علت ابتدایی بودن رفتارهای فکر وهابی است. اما در هر حال می بینیم که فلسطینی ها با خودروهای بمب گذاری شده منفجر می شدند و صهیونیست ها بمب ها را در میان عرب ها و مسلمانان می انداختند، تمام انواع تروریسم برای کوچاندن اجباری آنها بود که اتفاقا شامل مناطق حساس و حیاتی نیز می شد و باعث می شد تعداد بالایی از مسلمانان فلسطینی کشته شوند، همین رویکرد الان از سوی وهابیت در عراق، سوریه، افغانستان، سومالی و یمن و ... دنبال می شود.

آنها می خواهند مناطق حیاتی را در کشورها هدف قرار دهند تا با ایجاد نگرانی و هرج و مرج و ناآرامی زمینه های توسعه خود را فراهم کنند، چرا که در سایه ثبات و شکوفایی فکری و فرهنگی وهابیت راهی برای رشد و توسعه نخواهد داشت. به همین علت است که وهابیت هر جا که وارد شده، جنگ در آنجا ایجاد کرده است.

ج: سوء استفاده از پوشش دینی: هر دوی این جریان ها از دین به عنوان ابزاری برای پیشبرد برنامه های سیاسی خود سوء استفاده می کنند، آنها به صورت نامشروع دین را در خدمت اهداف خود گرفته و مفاهیمی که منافع آنها را به دنبال از دین استخراج کرده و مابقی را رها می کنند. هیچ کدام از این جریان ها از متن و بدنه مسیحیت و یهودیت یا اسلام بر نیامده اند، این موضوع هم در زمان تاسیس صهیونیسم و هم در زمان تاسیس وهابیت خود را نشان داده است.

د: استفاده  از تهدید و تطمیع برای پیشبرد اهداف:  صهیونیسم و وهابیت هر دو پول و تروریسم را در خدمت انتشار افکار و دیدگاه های باطل خود قرار داده اند، آنها تروریسم فکری واقعی را در تمامی مناطق تحت نفوذ خود دنبال می کنند و اعتقاد دارند که کسانی که از آنها انتقاد کنند، گویا از خدا یا پیامبرش انتقاد کرده اند. در مقابل هر دوی آنها از پول به عنوان ابزاری برای جذب عناصر دیگر به افکار باطل خود استفاده می کنند.

بنا بر تمام آنچه در این بخش از مقاله مطرح شد، مشخص است که صهیونیسم و وهابیت دو روی سکه تروریسم منطقه ای هستند و این موضوع را بهار عربی برای افکار عمومی روشن کرد. در همین راستا است که وهابیت سعودی با وجود خونریزی های گسترده در میان کشورهای اسلامی، تلاش های واقعی برای ایجاد سازش با صهیونیست ها را آغاز کرده است و سطح عادی سازی روابط آنها به حدی رسیده که اگر تو با مقاومت و ضد اسرائیل باشی، جریان وهابی تو را مجوس و کافر خواهند خواند.

در اینجاست که تمام مفاهیم معکوس نشان داده می شود و کسانی  که دشمن اسرائیل باشند، دشمن دین اسلام و خدا خوانده می شوند، درست مانند صهیونیسم که مخالفان عقاید خود را دشمن کتاب مقدس و دشمن پیش بینی های وارد شده در آن می دانند.

این بازی شیطان است که صهیونیست و وهابیت را در دین های اسلام، مسیحیت و یهودیت قرار داده است.  در این زمینه تمامی مسلمانان و بویژه علمای اسلامی باید هوشیار باشند و قبل از اینکه بلایی که سر یهودیت آمد، بر سر ما تکرار شود، به چاره جویی برخیزند. من فکر می کنم باید وهابیت را صهیونیسم اسلامی نامید، درست مانند واژه صهونیسم مسیحی که دیدگاه های آن در اروپا رواج دارد، چرا که وهابیت نیز تکرار عقاید صهیونیستی در دین اسلام است.

ادامه دارد...
مطالب مرتبط

چرا پیامبر (ص) در خانه خود دفن شدند؟


اصحاب پیامبر (ص) در تعیین محلی که پیامبر (ص) در آنجا دفن شود، اختلاف پیدا کردند، برخی گفتند باید حمل و در کنار قبر ابراهیم خلیل (ع) دفن شوند.
به گزارش مشرق به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه،آن روزها زمزمه اسلام، آیین جدیدی که محمد(ص) در مکه آورده بود در شهر یثرب پیچیده بود و گروهی از دو قبیله بزرگ و مشهور اوس و خزرج این آیین را پذیرفته بودند و در 2 سال پی در پی پیمانی در مکه با محمد(ص) بسته بودند و در پیمان دوم او را به شهر خود دعوت کرده، وعده حمایت و پشتیبانی به او داده بودند.

اینک خبر می رسید که پیامبر اسلام (ص) که از طرف قریش در فشار بود، بنابر این دعوت، مکه را ترک گفته رهسپار یثرب شده است. یثرب حال و هوای دیگری داشت، چشم های مشتاق نومسلمانان و همه آنان که دورا دور شیفته سخنان و رفتار او شده بودند به راه مکه دوخته شده بود و در انتظار ورود او به این شهر روزشماری می کردند. این انتظار چندان طول نکشید که خبر رسید پیامبر اسلام به دهکده "قبا" در حومه یثرب - که محل سکونت چند قبیله بود - وارد شده است. رسول خدا (ص) پس از چند روز توقف در قبا همراه گروهی از بنی نجار (اقوام مادری عبدالمطلب) سوار ناقه ای شده روانه یثرب گردید.

هنگام ورود او به شهر، مردم با شور و علاقه فراوان از او استقبال کردند. سران و بزرگان قبائل، زمام ناقه پیامبر را می گرفتند و درخواست می کردند حضرت (ص) در محله آنها فرود آید. پیامبر می فرمود: راه شتر را باز کنید، او ماموریت دارد، او هر جا بخوابد، من همان جا فرود خواهم آمد (گویا رسول خدا با این تدبیر می خواست مثل داوری در باره نصب حجرالاسود، افتخار و شرف میزبانی او نصیب قبیله یا خاندان خاصی نشود و در آینده مشکلی ایجاد نشود) سرانجام شتر در محله بنی نجار در زمینی نزدیک خانه ابو ایوب انصاری (خالد بن زید خزرجی) بر زمین خوابید. در این هنگام که انبوه مردم در اطراف پیامبر (ص) گرد آمده هر کدام خواستار میزبانی حضرت (ص) بودند، ابو ایوب اثاث و لوازم سفر حضرت را به خانه اش برد و پیامبر (ص) به خانه او رفتند. بدین ترتیب افتخار میزبانی پیامبر نصیب ابوایوب گردید.

بنای مسجد
پیامبر اسلام(ص) پس از استقرار در یثرب لازم دیدند مسجدی ساخته شود تا مرکز آموزش و پرورش مسلمانان و جایگاه تجمع آنان هنگام نماز جمعه و جماعت باشد، از این جهت زمینی را که روز نخست شتر او در آنجا بر زمین خوابیده بود، و متعلق به دو یتیم بود از سرپرست آنان خریداری کرد و به کمک مسلمانان در آنجا مسجدی ساخت که مسجد النبی (ص) خوانده شد.

حجره مسکونی پیامبر (ص)
پس از تکمیل مسجد، در کنار آن (در سمت شرقی) 2 حجره جهت سکونت پیامبر (ص) و همسرانش ساخته شد: حجره ای برای سوده و حجره ای برای عایشه. پیامبر اسلام(ص) این 2 را پس از درگذشت حضرت خدیجه (س) تزویج کرده بودند. پس از آماده شدن حجره که بسیار ساده و محقر و با مصالح ابتدایی ساخته شده بود، حضرت (ص) از خانه ابوایوب به آنجا منتقل شد.
حجره پیامبر(ص) به دیوار شرقی مسجد متصل بود و دری از آن قسمت به مسجد باز می شد و از دیگری به بیرون راه داشت. پیامبر اسلام(ص) تا آخر عمر همچنان در آن حجره ها سکونت داشتند و سرانجام در حجره عایشه رحلت نمودند و (به تفصیلی که خواهیم نوشت) در همان جا به خاک سپرده شدند.

توسعه مسجد
در زمان خلافت ولیدبن عبدالملک که به دستور وی مسجد النبی (ص) توسعه یافت، عمر بن عبدالعزیز حاکم مدینه در توسعه مسجد، حجره های همسران پیامبر (ص) را خراب کرده جزء مسجد قرار داد. اما اطراف حجره عائشه را که قبر مطهر حضرت (ص) در آن قرار داشت با دیواری، از فضای عموم مسجد جدا کرد.
طی ادوار بعدی توسط برخی از خلفا و سلاطین، مسجد نبوی توسعه یافت که بیشترین توسعه در زمان ما، در دوران حکومت خاندان سعودی در عربستان صورت گرفته است. در موقعیت کنونی مسجد، قبر مطهر پیامبر (ص) (و نیز ابوبکر و عمر) و همچنین حجره حضرت فاطمه (س) که ضریح قدیمی و آهنی مشبک آن را احاطه کرده در داخل مسجد و در چند متری دیوار شرقی مسجد قرار دارد.

چرا پیامبر اسلام در خانه خود به خاک سپرده شد؟
اشاره کردیم که رسول خدا(ص) در خانه خویش به خاک سپرده شدند، اما اینکه علت و انگیزه انتخاب این محل چه بوده محور اصلی این مقاله است و لازم است در این باره توضیح دهیم.
وهابیان چون سفر برای زیارت قبور صالحان و نیز ساختن بقعه و بنا بر فراز آنها و دست مالیدن و تبرک به آنها را حرام می دانند، با استناد به حدیثی که از طریق عایشه از پیامبر اسلام(ص) نقل می کنند. علت دفن حضرت (ص) در خانه مسکونی شان را از دلایل این حکم می دانند و ادعا می کنند برای آنکه قبر پیامبر (ص) مسجد قرار نگیرد و در دسترس مردم نباشد، آن حضرت (ص) وصیت کرد که در حجره مسکونی اش دفن شود. حدیث یاد شده بدین صورت است: عن عائشة رضی الله عنها قالت: قال النبی(ص) فی مرضه الذی لم یقم منه: لعن الله الیهود اتخذوا قبور انبیائهم مساجد. قالت عائشة: لو لا ذلک لابرز قبره، خشی ان یتخذ مسجدا عائشه می گوید: پیامبر اسلام(ص) در آن بیماری که به دنبال آن از دنیا رفت، فرمود: لعنت خدا بر یهود باد! قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند. عائشه افزود: اگر این ملاحظه نبود، قبر پیامبر (ص) [توسط مسلمانان] آشکار می گردید، او ترسید قبرش را مسجد قرار دهند.
ابن تیمیه، بنیانگذار وهابیت در توضیح این حدیث می نویسد: چون پیامبر (ص)، کسانی را که قبور را مسجد قرار می دهند، لعن کردند و امت خود را از این کار برحذر داشت و نهی نمود، و از اینکه قبر او را عید قرار دهند نهی نمود، از این رو در اتاق خود دفن گردیدند تا کسی نتواند قبر او را مسجد یا عید قرار دهد ... بر خلاف دیگران که در بیابان دفن می شوند، پیامبر (ص) در خانه اش دفن گردید چون ترسید قبر او مسجد قرار گیرد. او در خانه اش به خاک سپرده شد تا قبر او را نه مسجد قرار دهند و نه عید و نه بت.


استناد ابن تیمیه به این حدیث و احادیث مشابه دیگر در زمینه نهی از مسجد قرار دادن قبرها - که از طریق اهل سنت نقل شده - مانند بسیاری دیگر از استدلال های او است که موضوع یا حکمی را مسلم می گیرد و موضوع ها و مسایل دیگر را بر آن استوار می سازد در حالی که از نظر مخالفان او، موضوع یا حکم نخست مورد قبول نیست تا مسائل متفرع بر آن نیز ثابت گردد. در اینجا اجمالا باید توجه داشت که مقصود از احادیث یاد شده، بت قرار دادن یا قبله قرار دادن قبور است زیرا یهود و نصاری چنین می کردند. اما حرمت ساختن مسجد بر فراز قبرها یا کنار آنها از احادیث استفاده نمی شود.


اما این ادعا که پیامبر اسلام(ص) برای آنکه قبرش مسجد و بت قرار نگیرد، در خانه شان دفن گردیدند، هیچ سند و مدرکی ندارد جز اظهار نگرانی عایشه در دنباله حدیث که ابن تیمیه نیز به آن استناد کرده است. یعنی جمله «لو لا ذلک لابزر قبره، خشی ان یتخذ مسجدا»: اگر این ملاحظه نبود قبر پیامبر (ص) آشکار می گردید، [پیامبر] ترسید که قبر او را مسجد قرار دهند.


این حدیث را مسلم در صحیح خود از طریق دیگر، از عایشه بدین صورت نقل کرده: قال رسول الله(ص) فی مرضه الذی لم یقم منه: لعن الله الیهود و النصاری التخذوا قبور انبیائهم مساجد، قالت فلو لا ذلک ابرز قبره غیر انه خشی ان یتخذ مسجدا. یادآوری می شود که در این حدیث کلمه «خشی » توسط شارح صحیح بخاری به صورت فعل ماضی معلوم (خشی) و توسط شارح صحیح مسلم به صورت مجهول (خشی) اعراب گذاری و ضبط شده است. چه «خشی » را معلوم بخوانیم و چه مجهول، در هر حال این سخن، استنباط و اظهار نظر عائشه است نه سخن پیامبر. بخاری این حدیث را در صحیح خود در کتاب «جنائز» نیز نقل کرده و در آخر آن سخن عائشه بدین صورت اضافه شده است: و لو لا ذلک لابرزوا قبره غیر انی اخشی ان یتخذ مسجدا.: «اگر این ملاحظه نبود قبر او را آشکار می کردند ولی من می ترسم آن را مسجد قرار دهند.» اگر مدرک و دلیل دفن پیامبر (ص) در اتاق مسکونی آن حضرت را این حدیث قرار دهیم موضوع هیچ ارتباطی با پیامبر نخواهد داشت زیرا این عائشه است که می گوید: می ترسم قبر پیامبر (ص) را مسجد قرار دهند، نه پیامبر (ص)!


از طرف دیگر اظهار نظر منقول از عائشه نه با احادیثی که از طریق شیعه رسیده سازگار است و نه با احادیثی که در کتب و سنن اهل سنت نقل شده است.

علت انتخاب محل دفن پیامبر اسلام(ص) از دیدگاه احادیث


ابن ماجه قضیه را چنن نقل می کند: مسلمانان در تعیین محل قبر پیامبر (ص) اختلاف نظر پیدا کردند: گروهی گفتند: در مسجدش دفن شود، گروهی گفتند: با اصحابش دفن شود. ابوبکر گفت: از پیامبر شنیدم می فرمود: "هر پیامبری، هر جا که از دنیا رفت، در همان جا دفن می شود" از این رو بستر پیامبر (ص) را که در آن درگذشته بود، بلند کردند و در محل آن قبر کندند و نیمه شب چهارشنبه به خاک سپردند. "مالک" روایت می کند که پیامبر اسلام(ص) روز دوشنبه از دنیا رفتند و روز سه شنبه به خاک سپرده شدند و مردم، بدون جماعت و تک تک بر جنازه او نماز خواندند [آنگاه] گروهی گفتند: نزد منبر دفن شود. دیگران گفتند: در بقیع دفن شود، ابوبکر آمد و گفت: از پیامبر (ص) شنیدم می فرمودند: "هر پیامبری در همان محلی که در آنجا فوت کرده، دفن می شود" پس در همان جا برای حضرت قبر کندند.
"احمد زینی دحلان" پس از نقل سخنان ابوبکر، اضافه می کند: حضرت علی (ع) گفت: من نیز این سخن را از پیامبر (ص) شنیدم.


"علی بن برهان الدین حلبی" در این باره چنین می نویسد: اصحاب پیامبر (ص) در تعیین محلی که پیامبر در آنجا دفن شود، اختلاف پیدا کردند: برخی گفتند: باید حمل شود و در کنار قبر ابراهیم خلیل (ع) دفن گردد. ابوبکر گفت: او در همان محلی که در آن درگذشته است دفن کنید زیرا خداوند روح او را در محل پاک قبض کرده است.
در روایتی آمده است: ابوبکر گفت: من در این باره حدیثی از پیامبر (ص) شنیدم که می فرمود: "هر پیامبری هر جا که از دنیا رفت، در همانجا دفن می شود." در برخی روایات سخن ابوبکر با این لفظ نقل شده است: "خداوند روح هیچ پیامبر را قبض نمی کند مگر در همان محلی که باید در آنجا دفن شود."


نیز از ابوبکر نقل شده است که: از پیامبر (ص) شنیدم می فرمودند: "هر پیامبری در جایی که در نظر او از همه جا محبوبتر است از دنیا می رود." در حدیث آمده است "هر پیامبری که درگذشته، در همانجا که از دنیا رفته به خاک سپرده شده است" پس بستر پیامبر را کنار زدند و بدن او را در همان محلی که در آنجا به لقای خدا شتافته بود، به خاک سپرده شد.
این معنا در کتب و احادیث شیعه نیز آمده است: مرحوم شیخ طوسی روایت می کند: هنگامی که پیامبر(ص) درگذشتند، خاندانش و کسانی که از اصحاب او حاضر بودند، در تعیین محلی که سزاوار است پیامبر(ص) در آن دفن گردد، اختلاف کردند: بعضی گفتند: در بقیع دفن شود، بعضی دیگر گفتند: در صحن مسجد دفن شود.


امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: خداوند، پیامبر (ص) را در پاکترین نقاط قبض روح کرده است، پس سزاوار است در همان بقعه ای که در آن درگذشته است، دفن شود. این سخن را پذیرفتند و در نتیجه، جسد پیامبر (ص) در حجره اش به خاک سپرده شد.
فضل بن حسن طبرسی نیز می نویسد: مسلمانان درباره محل دفن پیکر پیامبر (ص) به بحث و گفتگو پرداختند، در این هنگام علی (ع) گفت: "خداوند هر مکانی را که پیامبر (ص) را در آن قبض روح کرده است، همانجا را برای دفن او برگزیده است، من او را در حجره اش که در آن درگذشته است، دفن می کنم" مسلمانان این پیشنهاد را پذیرفتند. همه این اسناد و شواهد گواهی می دهد که در انتخاب محل دفن پیامبر (ص)، سخن از مسجد قرار گرفتن قبر او در میان نبوده و خود حضرت چیزی در این باره نفرموده است.

صالح بن فوزان کیست؟ + فیلم و تصاویر


نگاهی به فتاوای مضحک مفتی درباری و دشمن جدی شیعه؛
فوزان از مهمترین فقهای در خدمت آل سعود است که هر نوع انتقاد علنی به حکومت را در حکم بغی و طغیان دانسته و آن را حرام اعلام کرده است. وی خوردن گوشتهای ذبح شده به دست شیعیان را مانند دروزیها و نصیریها را به علت مشرک خواندن آنان حرام می داند و شیعیان را برادران شیطان می خواند و حزب الله را حزب اللات!
گروه گزارش ویژه مشرق- صالح بن فوزان بن عبدالله بن علی آل فوزان متولد 28 سپتامبر1935 (اول رجب 1355 هـ.ق) در منطقه شماسیه حوالی شهر بریده در منطقه قصیم عربستان است. در کودکی پدرش می میرد و با سرپرستی  اقوام و خویشان رشد می یابد.

 

صالح بن فوزان بن عبدالله بن علی آل فوزان متولد 28 سپتامبر1935 (اول رجب 1355 هـ.ق) در منطقه شماسیه حوالی شهر بریده در منطقه قصیم عریستان است. در کودکی پدرش می میرد و با سرپرستی  اقوام و خویشان رشد می یابد.

وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهر بریده زیر نظر  صالح بن إبراهيم بليهي، صالح بن عبد الرحمن سكيتي،علي بن سليمان ضالع، صالح بن عبد الله مقبل،حمد بن محمد محيميد و فهد بن محمد المشيقح پشت سر می گذارد و سپس تحصیلات آکادمیک خود را تا مقطع دکترا در دانشکده فقه ریاض تا سال 1394قمری طی می کند.

عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد او «تحقیقات مرضی درباره امور فرضی مباحث ارث » و پایان نامه دکتری او نیز «احکام خوراکیها در اسلام»؟! است.
 
استادان

علاوه بر افراد یاد شده در بالا این افراد نیز در شکل گیری شخصیت وی اثرگذار بوده اند:

1.    محمد امين شنقيطي

2.    عبدالعزيز بن باز

3.    عبدالله بن حميد

4.    عبدالرزاق عفيفي

5.    صالح سكيتي

6.    محمد السبيل

7.    عبدالله بن صالح خليفي

8.    إبراهيم بن عقلاء شعيبي

9.    صالح العلى ناصر
 
علاوه بر اینان تعدادی از اساتید دانشگاه الازهر مصر نیز در زمره استادان او نام برده می شوند.

تدریس
وی از نیمسال دوم تحصیلی سال 1412 تا سال 1425 در دانشگاه اسلامی [؟] محمد بن سعود مشغول تدریس بوده است و از آن تاریخ به بعد برخی دروس را در مسجد نزدیک خانه اش تدریس می کند و غالبا در جلسات افتا و مناظرات و... مشغول به فعالیت است.

تالیفات
گفته شده وی بیش از 30 کتاب و کتابچه منتشر کرده که از آن جمله است:

1.    دليل السالك إلى ألفية ابن مالك ؛

2.    تعجيل الندى شرح قطر الندى ؛

3.    تيسير الوصول إلى قواعد الأصول ؛

4.    شرح الورقات؛

5.    مجالس عشر ذي الحجة؛

6.    أحاديث عشر ذي الحجة وشهر الله المحرم أحكام وآداب؛

7.    أحكام حضور المساجد ؛

8.    أحاديث الصيام أحكام وآداب؛

9.    مختصر أحاديث الصيام؛

10.    جمع المحصول في شرح رسالة ابن سعدي في الأصول؛

11.    أحاديث عشر ذي الحجة أحكام وآداب؛

12.    زينة المرأة المسلمة؛

13.    من أحكام الحج والعمرة ؛

14.    منحة العلام في شرح بلوغ المرام، في عشرة أجزاء والجزء الحادي عشر فهارس.

15.    فقه الدليل في شرح التسهيل؛

16.    تسهيل الوصول إلى الرسالة المختصرة في الأصول؛

17.    التسهيل في الفقه للبعلي ؛

18.    الإعراب عن نظم قواعد الإعراب؛

19.    الفوائد المجموعة في شرح فصول الآداب ومكارم الأخلاق المشروعة لابن عقيل الحنبلي .

20.    الملخص الفقهي .

21.    التحقيقات المرضية في المباحث الفرضية , في المواريت .

22.    الإرشاد إلى صحيح الإعتقاد.

23.    شرح العقيدة الواسطية.

24.    عقيدة التوحيد


مناصب

مدرس آکادمی علمي رياض ، دانشکده فقه ،دانشکده اصول دین و آکادمی عالي قضاوت

عضو هیات دائمی فتوا  و بحثهای علمي

عضو هيئت كبار العلماء

عضو مجمع فقهي مكه مكرمه

عضو گروه إشراف  بر داعیان و مبلغان حج

إمام و خطيب مسجد جامع امير متعب بن عبدالعزيز ملز

کارشناس برنامه رادیویی (نور على الدرب)

فقیه دربار
وی از مهمترین فقهای در خدمت آل سعود است که هر نوع انتقاد علنی به حکومت را در حکم بغی و طغیان دانسته و آن را حرام اعلام کرده است. وی حتی اعتراض قلبی را هم مصداق شورش می داند و مدعیست تنها حالتی که مصداق «النصیحه لولی المسلمین» می تواند باشد انتقاد غیر علنی و پنهانی است.  
 

فوزان: اعتراض قلبی به حاکم (آل سعود) نوعی شورش است !!



گریه صالح فوزان بر احمد بن حنبل (لینک)

وی پیش از انقلاب مصر اخوان المسلمین این کشور را پاره تن وهابیت خوانده بود و پس از جدا شدن از جکومت سعودی نسبت آنها را به فرقه خود منکر شده و اخوان المسلمین مصر را یکی از هفتاد و دوفرقه گمراه و غیر ناجیه اسلامی خوانده بود:


 موضع صالح فوزان قبل از انقلاب مصر درباره اخوان المسلمین (لینک)




دشمن قسم خورده شیعه
صالح فوزان شیعیان را دشمنان همیشگی مسلمانان از قدیم الایام می خواند که تاریخی سیاه در برابر اسلام و مسلمین دارند!!! و این روزها سیاهی آنان(ایران و لبنان) در دفاع از حکومت سوریه بیشتر رخ نموده است.
 

وی با چشم پوشی بر اقدامات سلفی در ویران کردن اماکن مقدس سوریه و خانه های مردم، عبارت  توهین آمیز عبدالعزیز آل شیخ درباره حزب الله لبنان که آنان را «حزب (بت) لات» را تایید کرده و مدعی می شود الان شیعیان عامل ویرانی خانه و کاشانه مردم سوریه اند!!!

تخریب مسجدی در سوریه توسط وهابی ها (لینک)

او در ادامه می گوید اگر جایی دیدید شیعیان به اسلام و دوستی با ما اظهار می کنند بدانید نیرنگ و فریبی است برای اینکه خود را از انتقام مسلمانان نجات دهند


تخریب قبور علما و بزرگان دین در افریقا توسط وهابیان (لینک)

 

وی خوردن گوشتهای ذبح شده به دست شیعیان را مانند دروزیها و نصیریها را به علت مشرک خواندن آنان حرام می داند و شیعیان را برادران شیطان می خواند و حزب الله را حزب اللات!!!!

فوزان: شیعیان برادران شیطان هستند !! (لینک)

صالح فوزان در کتاب خود حدیث ثقلین را تحریف کرده و به جای عبارت کتاب الله و عترتی، عبارت کتاب الله و سنتی را گذاشته است.


تحریف حدیث ثقلین موجود در سنن ترمذی توسط صالح الفوزان (لینک)

چندی قبل سلمان بن عبدالعزیز امیر منطقه ریاض در همایشی ضد شیعی با عنوان « مملکت ما ... وحدت ما » که با حضور امیران برخی از مناطق عربستان، چهره های سیاسی و مفتیان سلفی از جمله صالح الفوزان، عبدالله بن جبرین، ناصرالعمر و برخی از چهره های مشهور ضد شیعی دیگر برگزار شده بود ، در سخنانی التزام عربستان به مذهب سلفی را از اصول کشور خود دانست و از چنین اندیشه ای به عنوان تنها اندیشه صحیح اسلامی! نام برد.

در این همایش سخنرانان به جای دعوت به وحدت در جهان اسلام، حاضران را به دوری و حتی قتل مسلمانانی که اندیشه سلفی را نمی پسندند ترغیب کردند!

در این زمینه، صالح الفوزان در سخنانی خواستار دوری از شیعیان شد و پیروان مذهب شیعه را خطر اصلی برای عربستان دانست .
وی در ادامه خواستار آن شد که هیئت حاکمه کشور عربستان، شیعیان مقیم مناطقی چون القطیف، مدینه منوره و نجران را به اسلام (اندیشه سلفی) دعوت کنند و در صورتی که نپذیرفتند آنان را برای پذیرش اندیشه سلفی مجبور نمایند!


فتاوای عجیب و ....
صالح بن فوزان از قائلان به وجوب به اتعقاد به ثابت بودن زمین است و همچنین وی منکر صحت و اعتبار حدیث جعلی «شفا با ادرار شتر!!!» را کافر مرتد زندیق می داند! که این فتوا مورد اعتراض دیگر مفتیان وهابی قرار گرفت.

صالح فوزان در پاسخ سوالي درباره افراد تارک‌الصلاة و وظيفه افراد در مقابل آنان ضمن فتوایی از جنس فتاوای خوارج، مدعي شد که اين افراد را بايد دور کرد و اگر توبه نکردند کشتن آنان نيز واجب است.

البته فتاوای عجیب از وهابیان اصلا چیز جدید یا منحصر به صالح فوزان نیست:

 

برخي علماي وهابيت به ارائه فتواهاي عجيب شهره هستند اما اخيرا فتوايي منتشر شده که در نوع خود قابل تامل است؛ اگر مردى دخترش را كه در شرق جهان با وى زندگى مى كند به همسرى پسرى در آورد كه او در غرب جهان با پدرش زندگى مى كند و هيچگاه آن دو يكديگر را نبينند و از محل زندگى بيرون نروند، سپس شش ماه از ازدواج آنان بگذرد و آن دختر صاحب فرزند شود پدر او همان كسى خواهد بود كه در غرب دنيا زندگى مى كند، اگر چه هيچگاه همسرش را ملاقات نكرده و حتى نديده باشد.

همچنين اگر كسى را از لحظه عقد ازدواج به مدّت پنج سال زير نظر نگهبانان زندانى كنند، سپس آزاد شود و به منزلش برود و تعدادى فرزند در كنار همسرش ببيند همه آنان فرزندان وى خواهند بود اگر چه فرصت يك لحظه ديدار و ملاقات با همسرش را پس از عقد نداشته است.

اين امر امكانش دور از واقعيّت نيست، زيرا ممكن است بر اثر كرامت يكى از اولياء با آنكه مسافت بين زن و شوهر زياد است آن دو به ديدار يكديگر رسيده باشند و از اين راه فرزندى به وجود آمده باشد.

عبدالله نجدی همکار صالح فوزان هم یک دهه قبل در فتوایی گفته بود: فوتبال حرام است مگر با این شروط و ضوابط:

سوال: …جوانانی که چیزی از تقوا نمی دانند و به وقتشان اهمیتی نمی دهند و می گویند می خواهیم فوتبال بازی کنیم، می پرسند شروط و ضوابط بازی فوتبال چیست تا ما در ورطه تشبّه به کفار و طاغوتیان و دشمنان دین مثل آمریکا و روسیه و.. نیفتیم.

جواب: به آنها می گوییم اگر اصرار دارید بازی کنید و وقت خود را بگذرانید، باید شروط و ضوابط ذیل را رعایت کنید:

اول: خطوطی چهار طرف دور زمین نباشد؛ زیرا این خطوط ساخته کفار و قانون بین المللی فوتبال است!

دوم: کلماتی که کفار و مشرکان به عنوان قانون بین المللی فوتبال وضع کرده اند، مانند گل و اوت و پنالتی و کرنر و …، گفته نشود زیرا گفتن این کلمات حرام است و هر کس که اینها را بگوید تنبیه و باید از بازی اخراج شود و باید به او گفته شود که به کفار و مشرکین شبیه شده ای…

سوم: هر کس از شما که در اثناء بازی افتاد و دست یا پایش شکست، یا دستش به توپ خورد بازی به خاطر او نباید متوقف شود و به کسی که او را انداخته کارت زرد یا قرمز داده نشود، بلکه به هنگام شکسته شدن یا ضربه دیدن باید به قاضی شرع مراجعه شود تا آن بازیکن حق شرعی خود را همانطور که در قرآن است بگیرد و شما باید شهادت دهید که فلانی عمداً دست یا پای او را شکست…
 

فوتبال حرام است مگر با این شروط و ضوابط

چهارم: نباید در تعداد بازیکنان با کفار و یهود و نصارا و خصوصاً امریکای خبیث تبعیت کنید، به این معنا که نباید با یازده نفر بازی کنید، بلکه باید بر این تعداد اضافه یا کم کنید.

پنجم: باید با لباس خواب یا غیره خودتان و بدون شورت ها و پیراهن های رنگارنگ و شماره دار بازی کنید، زیرا این لباسها لباس اسلامی نیست، بلکه لباس کفار و غرب است.

ششم: هر کدام از شما که این شروط و ضوابط را رعایت کرد باید قصدش از بازی فوتبال تقویت بدنی برای جهاد فی سبیل الله و آمادگی برای زمانی باشد که به جهاد فراخوانده شود، نه گذراندن وقت و عمر و شادی از پیروزی ظنّ.

هفتم:
نباید زمان بازی را 45 دقیقه قرار دهید، شما باید با کفار و فاسقان مخالفت کنید و در هیچ چیز مشابه آنان نباشید.

هشتم: نباید در دو نیمه 45 دقیقه ای بازی کنید، بلکه در یک یا سه نیمه بازی کنید تا مخالفت شما با کفار محقق شود.

نهم: هنگامی که یکی از دو تیم بر دیگری غلبه نکرد (تساوی بازی) و آنطور که شما می گویید توپ به دروازه ای وارد نشد، نباید برای بازی وقت اضافی یا پنالتی در نظر بگیرید (تا یکی پیروز شود)، بلکه بلافاصله بازی را تمام کنید، زیرا بازی به این طریق عین اجرای قوانین بین المللی فوتبال است!

دهم: در بازی فوتبال شخصی را به عنوان داور انتخاب نکنید، زیرا بعد از لغو قوانین بین المللی همچون گل و اوت و پنالتی و کرنر و… وجود او دلیلی ندارد! بلکه بودن او تشبّه به کفار و یهود و نصار و اطاعت از قوانین بین المللی است.

یازدهم: نباید در اثناء بازی، گروهی از جوانان جمع شوند و شما را تماشا کنند، چون قصد شما ورزش و تقویت بدنی است پس دلیلی ندارد آنها شما را نگاه کنند! هر چند که بگویید آنها باعث تشویق شما در تقویت بدنی و آمادگی برای جهاد هستند، به آنها بگویید بروید دنبال منکرات خودتان در بازارها و روزنامه ها و بگذارید ما بدنمان را قوی کنیم!!!

دوازدهم:
هر کسی که گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد!

سیزدهم: دروازه باید به جای دو تیرک، سه تیرک داشته باشد، تا مشابه کفار نباشد تا مخالفت شما با قانون بین المللی طاغوتی سازمان فوتبال محقق شود.

چهاردهم: هنگامی که بازیکنی مصدوم شد، نباید بازیکن دیگری را جایگزین او کرد، زیرا این روش، ساخته کفار و مشرکین در آمریکا و … است.

اینها بعضی از شروط و ضوابطی است که مانع تشبّه به کفّار و مشرکین در بازی فوتبال می گردد… من به اجرای این شروط و ضوابط و سپس پرداختن به فوتبال دعوت نمی کنم، بلکه اینها در واقع برای کسی است که توان انجام ورزش های شرعی را ندارد و برای مؤمن صادق، ادلّه نقلی و عقلی مبنی بر تشبّه فوتبال به کفّار کافی است، زیرا انجام بازی فوتبال بغض انسان را نسبت به کفّار متزلزل می سازد، ولی جوانان این امر را شادی و بازی می پندارند (و تحسبونه هیناً و هو عند الله عظیم…).

در پایان امیدوارم که این پیام برای جوانان و دیگران مؤثر و مفید باشد. اللّهم آمین.

به قلم: عبد الله النجدی
ریاض-ربیع الاول1423هـ
 

دوسال قبل هم سال گذشته شیخ «عبدالمحسن العبیکان» از سرشناس ترین مفتی های وهابی در عربستان سعودی با استناد به روایتی از أبوهریره، فتوایی عجیب در مورد شیر دادن زن به مردان بزرگ را صادر کرد.
 

شیخ «عبدالمحسن العبیکان» : جایز است که زن مقداری به مرد نامحرم شیر دهد
تا به محرم او تبدیل شود
!!!!!!!

بر اساس فتوای این مفتی وهابی، هر زن و مردی که نامحرم هستند و به ناچار در محلی قرار دارند که فرد سومی میان آنان نیست، برای اینکه به گناه و یا ارتکاب عمل حرام دچار نشود، جایز است که زن مقداری به آن مرد نامحرم شیر دهد تا به محرم او تبدیل شود.

در همین راستا روزنامه "المشهد" چاپ مصر، با پرداختن به این فتوای عجیب، ضمن انتقاد شدید از آن، نوشت: این فتوا به راه فراری برای رفتارها غیر اخلاقی برخی افراد در جهان عرب تبدیل شده است.

این روزنامه در ادامه نوشت: بر اساس گزارش های منتشر شده در کشورهای عربی به ویژه کشورهای خلیج [فارس]، تاکنون چندین مورد افراد در حالت های نامناسب و غیر اخلاقی بازداشت شده اند اما بلافاصله پس از بازداشت شدن، با بیان کردن این فتوا ادعا کرده اند که به همدیگر محرم هستند.
 
گوشت سوسمار
 خوراک مورد علاقه وهابیها!


تحریم اهداء گل توسط هیئت علمایی که صالح فوزان عضو آن است

شماره فتوا:21409
تاریخ:21/3/1421
و بعد، کمیته دائم پژوهشها و فتواهای علمی از سؤال مستفتی محمد عبد الرحمن العمر از حضر ت مفتی کلّ آگاه شد که از سوی دبیرکلّ هیئت علمای ارشد با شماره 1330 و در تاریخ 21/3/1420 به این کمیته ارائه شده است.

متن سؤال:

در بعضی از بیمارستانها، اماکنی برای فروش گل وجود دارد، و ما عیادت کنندگانی را می بینیم که دسته های گل را به بیماران تقدیم می کنند، این کار چه حکمی دارد؟
در طول قرون متمادی اهداء گل (طبیعی یا مصنوعی) هیچگاه جزء سنّت عیادت از بیماران نبوده و این عادتی است که از بلاد کفر وارد شده و عدّه ای که ایمان ضعیفی داشته اند، از آنها تأثیر گرفته و این عادت را انتقال داده اند.

حقیقت این است که بردن گل نفعی برای بیمار ندارد، بلکه تشبّه و تقلید محض از کفّار محسوب می شود و نه هیچ چیز دیگر، و فقط خرج کردن پول در غیر راه درست است که این اعتقاد فاسد را به دنبال دارد که این گلها باعث شفا می شود! بر این اساس نباید از گل در مورد مذکور استفاده کرد، نه به صورت فروش و نه خرید و نه اهدا…

این سخنان در حالی از طرف کارخانه های فتوا سازی وهابیت صادر میشود که امیران آنان با امضای قرار دادهای میلیاردی و اهدای کمکهای بلاعوض به همان بلادهای کفر ، نوکری خویش را به شکلی متفاوت به اثبات می رسانند…


ماجرای ادرار شتر
در کتب احادیث که وهابیون از آن پیروی می کنند، حدیثی وجود دارد که برای نوشیدن ادرار شتر فواید زیادی نقل کرده از همین رو بسیاری از وهابیون برای دستیابی به این فواید، ادرار شتر می نوشند.
 


در همین راستا «هشام الخیاط» پزشک داروهای گیاهی با استناد به حدیث نوشیدن ادرار شتر که در کتاب صحیح بخاری به شماره حدیث ۵۶۸۶ آمده، تاکنون به بسیاری از بیماران خود نوشیدن آن را تجویز کرده است.

در همین حال روزنامه پر تیراژ "عکاظ” چاپ عربستان سعودی چند روز پیش در گزارشی در این باره نوشت: در بازارهای روستایی استان "العسیر” عربستان، خرید و فروش شپش بین زنان گسترش یافته که از آن برای بهبود موهای خود استفاده می‌کنند.

از سوی دیگر «محمد العسیری» دیگر پزشک سنتی به این روزنامه توضیح داد که شپش، انگل است و به زنان عربستان توصیه کرد که برای تقویت و براق شدن موهای خود از "ادرار شتر جوان” استفاده کنند که "طی زمان‌های متمادی آزمایش شده است”.
 

موضع گیری درباره مسائل روز
وی تمام حکومتها و مردم برای حل فتنه سوریه به جهاد فراخوانده است.

وجوب جهاد علیه حکومت سوریه (لینک)

و کسانی که امکان حضور در عرصه نبرد با گمراهان حاکم در سوریه را ندارند دعا برای سقوط حکومت بر ایشان واجب است:

لزوم جهاد همه جانبه مسلمین علیه حاکمیت سوریه  (لینک)


صالح بن فوزان در برخی موارد فتاوای جالبی هم دارد که از آن جمله می توان به خوارج خواندن اسامه بن لادن و کسانی که در عملیاتهای انفجاری شهر و کاشانه مردم را ویران نموده و جان آنان و پلیسها را می گیرند، اشاره کرد. البته این فتاوا پس از انفجارات انجام شده در عربستان بیان شده اند.

   

منابع و مآخذ:


http://www.liveislam.net/archive.php?sid=&tid=11

http://al-fuzan.net

http://ar.islamway.net/scholar/99

http://www.alfuzan.islamlight.net

http://www.alriyadh.com/2013/06/15/article843895.html

http://www.alifta.net/Fatawa/MoftyDetails.aspx?ID=7&languagename

http://civicegypt.org/?p=38614

http://altaghyeer1.3abber.com/post/180335

http://www.vahhabiyat.com/showdata.aspx?dataid=5578&siteid=1

http://akhbaar24.argaam.com/article/detail/145151

http://www.esharh.net/?act=artc&id=7958

http://www.arab-eng.org/vb/showthread.php/230694-that-in

http://www.aviny.com/Occasion/jang-narm/vahabiat/shenakht-vahabiat/fatva-vahabiat.aspx

نحسی ماه صفر؛ خرافه یا واقعیت؟


نحسی ماه صفر؛ خرافه یا واقعیت؟


نحسی ماه صفر؛ خرافه یا واقعیت؟/نقش صدقه در دفع قضا و بلا
سعد و نحس بعضی ایام در اسلام به خاطر وقایعی که در آن اتفاق افتاده، پذیرفته شده است تا به این وسیله مردم به وقایع گذشته توجه کنند و از آن عبرت‌ گرفته و برای دفع آن به خدا متوسل شوند.


به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، با فرا رسیدن ماه صفر، برخی افراد فکر می‌کنند که این ماه دارای نحسی است و هنگامی که وارد این ماه می‌شوند، هیچ کاری را آغاز نمی‌کنند تا مبادا فرجامی منحوس داشته باشد!
به راستی سعد و شومی ایام تأثیری در زندگی انسان دارد؟ برای پاسخ به این سؤال ابتدا تعریفی از دو واژه «سعد» و «نحس» ارایه می‌شود و سپس برای بررسی صحت یا سقم نحسی ایام مختلف به ویژه ماه صفر، به قرآن کریم رجوع می‌کنیم.
*معنای لغوی سعد و نحس
«سعد» به معنای فراهم شدن امور و مقدمات الهی برای رسیدن به خیر دنیوی و اخروی است(1) و در مقابل آن، تفاوت و یا نحس قرار دارد. «نحس» در لغت به معنای سرخ شدن افق همچون مس گداخته است و در اصطلاح به هر چیز شوم نحس گفته می‌شود. (2) فراهم نشدن مقدمات و امور کارها نیز نحس تلقی می‌شود.
*نحوست ایام در کدام آیات آمده است؟
در آیات قرآن تنها در 2 مورد اشاره به «نحوست ایام» شده است:
1- آنجا که می‌فرماید: «ما تندباد وحشتناک و سردی را «فِی یوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ» (در یک روز شوم مستمر) بر آن‌ها فرستادیم که مردم را همچون تنه‌های نخل ریشه‌کن شده از جا بر می‌کند».(3)
2- در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «فَأَرْسَلْنا عَلَیهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیامٍ نَحِساتٍ»(4) مانند بادی سخت و سرد در روزها شومی بر آنها مسلّط ساختیم».
در نقطه مقابل، تعبیر «مبارک» نیز در بعضی از آیات قرآن دیده می‌شود، چنان که درباره شب قدر می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ» ما قرآن را در شبی پربرکت نازل کردیم».(5)
به این ترتیب قرآن فقط اشاره سربسته‌ای به این مسئله دارد، پس می‌توان گفت تا اینجا اصل سعد و مبارک بودن بعضی ایام و نحس بودن بعضی روزها را به صورت اجمال پذیرفته است.
*دیدگاه علامه طباطبایی و آیت‌الله مکارم درباره نحسی ایام
نظر مفسران در این باره خواندنی است:
- علامه سید محمدحسین طباطبایی در ذیل آیه 19ـ20 قمر می‌فرمایند: «از نظر عقلی نمی‌توان دلیلی اقامه کرد که فلان زمان نحس است و فلان وقت سعد، چون اجزای زمان مثل هم هستند و ما هم که بر علل و اسباب مؤثر در حوادث احاطه علمی نداریم تا بگوییم فلان قطعه از زمان نحس است و قطعه دیگر سعد، امّا از نظر شرعی دو آیه در قرآن داریم که ظاهر این آیات و سیاق آن‌ها بیش از این دلالت ندارد و آن ایام خاص (هفت شبانه روز) که عذاب بر قوم ثمود ارسال شد، روزهای نحسی بوده‌اند، ولی دیگر نمی‌رساند که حتی‌ همان روزها در هفته بعد و در ماه بعد و ... ایام نحس هستند.
چون اگر تمام آن ایام نحس باشند در تمام سال، لازمه‌اش این است که تمام زمان‌ها نحس باشند و همچنین ظاهر آیاتی که دلالت بر سعد بودن ایام دارد به خاطر همراهی آن ایام با امور بزرگ و افاضات الهی و کارهای معنوی است، مثل امضا تقدیر است، نزول ملائکه و روح، انجام عبادات... و اخبار هم نتیجه‌اش این است که نحس بودن ایام به خاطر کارهای زشتی است که در آن واقع شده است و سعد بودن ایام به خاطر کارهای نیک دینی و یا عرفی است، امّا اینکه قطعه‌ای از زمان خاصیت تکوینی سعد و نحس داشته باشد، قابل اثبات نیست.(6)
- آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی: از نظر عقل محال نیست که اجزا زمان با یکدیگر تفاوت داشته باشند، بعضی دارای ویژگی‌های نحوست و بعضی ویژگی‌های ضد آن هرچند عقلاً قابل اثبات نیست، ولی از نظر شرعی اگر دلیلی باشد قابل پذیرش است و مانعی برای آن نیست».
بعد ایشان در تفسیر نمونه روایات را مورد بررسی قرار می‌دهد و بهترین راه جمع را میان اخبار مختلف در این باب این می‌داند که اگر روزها هم تأثیری داشته باشند به فرمان خدا است، هرگز نباید برای آن‌ها تأثیر مستقلی، قائل شد و از لطف خداوند خود را بی‌نیاز دانست وانگهی نباید حوادثی را که غالباً جنبه کفاره اعمال نادرست انسان دارد به تأثیر ایام ارتباط داد و خود را تبرئه کرد. (7)
*آیا روایات از نحسی ایام سخن به میان آورده‌اند
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم درباره اینکه آیا ائمه معصومین درباره سعد و نحس بودن ایام سخنی به میان آورده‌اند، این چنین پاسخ می‌دهد: در روایات اسلامی به احادیث زیادی در زمینه «نحس و سعد ایام» برخورد می‌کنیم که هر چند بسیاری از آن‌ها روایات ضعیف هستند، ولی در بین آن‌ها روایات معتبری داریم که به برخی روایات اشاره می‌کنیم:
-از امیرمؤمنان(ع) درباره روز «چهارشنبه» و فال بدی که به آن می‌زند و سنگینی آن و اینکه منظور کدام چهار‌شنبه است، سؤال شد، حضرت فرمود: فرمود چهارشنبه آخر ماه است که در محاق اتفاق افتد و در همین روز «قابیل» برادرش «هابیل» را کشت... و خداوند در این روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد،(8) بنابراین بسیاری از مفسران به پیروی از روایات، آخرین چهارشنبه هر ماه را روز نحس می‌دانند و از آن به «اربعاء لاتدور» تعبیر می‌کنند، یعنی چهارشنبه‌ای که تکرار نمی‌شود.
-در بعضی دیگر از روایات می‌خوانیم که روز اوّل ماه روز سعد و مبارکی است، چرا که آدم در آن آفریده شد ‌و همچنین روز 26 چرا که خداوند دریا را برای موسی شکافت.(9)
- امام صادق(ع) درباره نوروز فرمود: «روز مبارکی است که کشتی نوح بر جودی قرار گرفت و جبرئیل بر پیامبر اسلام نازل شد و روزی است که علی(ع) بر دوش پیامبر(ص) رفت، بت‌های کعبه را شکست و داستان غدیر خم مصادف با نوروز بود.(10)
* چرا سعد و نحس بعضی ایام پذیرفته شده است؟
علل این امر را چند چیز می‌توان دانست:
1- وجود وقایعی که در این ایام واقع شده است باعث سعد و یا نحس آن شده است، چنان که در بعضی روایات دیگر می‌خوانیم که روز سوّم ماه روز نحسی است، چرا که آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند و لباس بهشتی از تن آن‌ها کنده شد (11) و یا اینکه روز هفتم ماه روز مبارکی است، چرا که حضرت نوح سوار بر کشتی شد.(12)
2- توجه دادن مسلمین به حوادثی که در گذشته واقع شده است تا رفتار و اعمال خود را بر حوادث تاریخی سازنده تطبیق دهند و از حوادث مخرّب و روش بنیان‌گذاران آن‌ها فاصله گیرند.
لذا در روایات فراوان سعد و نحس ایام را با بعضی از حوادث مطلوب یا نامطلوب پیوند می‌دهد، مخصوصاً در مورد روز عاشورا که بنی‌امیه به گمان پیروزی (ظاهری) بر اهل‌بیت آن روز مسعود و مبارکی می‌شمرده و در روایات شدیداً تبرک به آن روز نهی شده و حتی دستور داده‌اند که آن روز را روز ذخیره آذوقه سال و مانند آن قرار ندهند، بلکه کسب و کار را در آن روز تعطیل کرده و عملاً از برنامه بنی‌امیه فاصله بگیرند، پس توجه دادن اسلام به سعد و نحس ایام برای این است که به یک سلسله حوادث تاریخی آموزنده توجه شود.
3- توسل و توجه به ساحت قدس الهی و استمداد از ذات پاک پروردگار، بنابراین در روایات متعددی توصیه شده که در روزهایی که نام نحس بر آن گذارده شده با دادن صدقه و یا خواندن دعا و قرآن و توکل بر ذات الهی و استمداد از لطف او خود را بیمه کنید.
4- توجّه به این نکته که غالباً حوادث جنبه کفاره اعمال نادرست خود انسان است و ایام ارتباط و تأثیر مستقیم ندارد، بلکه ایام را می‌توان با توبه و استغفار به روزهای مبارک و سعد تبدیل کرد.
*دعایی که هر روز ماه صفر خوانده شود
در هر صورت نحوست ماه صفر به معنای متوقف کردن اموری مانند خرید و فروش و سایر فعالیت‌ها نیست،‌ بلکه باید با خواندن دعاهایی که برای دفع نحوست این ماه وارد شده مانند دعایی که شیخ عباس قمى در کتاب مفاتیح در اول اعمال ماه صفر آورده است را 10 مرتبه در هر روز بخوانیم تا این نحوست بر طرف شود، با این وجود براى دفع نحوست این ماه، هیچ چیز بهتر از صدقه دادن و دعاها و استعاذه وارده نیست:
«یا شَدیدَ الْقُوی‏ وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی‏ شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی‏ کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‏ الطَّیبینَ الطَّاهِرینَ»
*نتیجه‌گیری
در اسلام سعد و نحس بعضی ایام به خاطر وقایعی که در آن اتفاق افتاده، پذیرفته شده است تا به این وسیله مردم به وقایع گذشته توجه کنند و از آن درس‌ها و عبرت‌ها گرفته و برای دفع آن به خدا متوسل شوند، از او مدد جویند و از مجازات و مکافات اعمال خویش غافل نباشد.
هر چند افراط در مسأله سعد و نحس ایام یه هیچ وجه مورد پذیرش اسلام نیست، اینکه انسان به هر کاری بخواهد دست بزند، مثلاً به سراغ سعد و نحس ایام برود و عملاً از بسیاری فعالیت‌ها باز بماند، نه مورد تأیید عقل است و نه مورد تأیید شرع، درست نیست که انسان به جای بررسی عوامل شکست و پیروزی خود، گناه همه شکست‌ها را به گردن شومی ایام اندازد، بی‌تردید چنین کاری جز فرار از حقیقت و تبیین خرافی حوادث زندگی نیست.
اما درباره ماه صفر باید گفت: چون در این ماه رحلت پیامبر اکرم(ص) و چند تن از امامان معصوم(ع) اتفاق افتاده است، در روایات آمده که برای دفع آفات و بلایای این ماه، بسیار صدقه دهند، نه از آن جهت که به آن معنا نحس باشد، بلکه به خاطر از دست دادن پیامبر(ص) برای مردم روزهای خوبی نیست.
*پی‌نوشت‌ها:
1- راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، (دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1404) صفحه 232.
2- همان، صفحه 485.
3- سوره قمر، آیه 19ـ20.
4- سوره فصلت،آیه 16.
5- سوره دخان، آیه 3.
6- علامه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، فی تفسیر القرآن، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، 1362،جلد 19، صفحات 79ـ83 با تلخیص.
7- تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 41 و 47 با تلخیص.
8- تفسیر نورالثقلین، جلد 5، صفحه 183، حدیث 25، به نقل از تفسیر نمونه جلد 23، صفحه 43.
9- تفسیر نورالثقلین، صفحه 105، حدیث 25، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 43، و ر.ک: محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، (بیروت، لبنان، مؤسسة الاعلمی، للمطبوعات، چاپ دوم، 1402 ه‍ ، 1982 م ح 5، صفحات 101ـ102.
10- بحارالانوار، جلد 59، صفحه 92.
11- تفسیر نورالثقلین، جلد 5، صفحه 58، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 43.
12- تفسیر نورالثقلین، جلد 5، صفحه 61، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 43.
*منابع برای مطالعه بیشتر
1. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، جلد 19، ذیل آیه 19 قمر.
2. ترجمه تفسیر صافی، جلد دوم، ذیل آیه 19 قمر.
3. تفسیر نمونه، آیت‌الله مکارم شیرازی، جلدهای 23ـ37ـ47 و جلد 20، صفحه 240.

آيا مادر امام سجاد،شهربانو دختر يزدگرد بوده؟


بعضي از محققان، تمام يا بيشتر اخباري را كه در اين باره وجود دارد و همچنين اخبار معدودي را كه بر ام‎ولد بودن مادر امام سجاد(ع) دلالت دارند، جمع‎آوري و آن‎ها را مورد نقد و بررسي قرار داده‎اند.
به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ به گفته‎ي بيشتر مورخان، مادر امام علي بن الحسين(ع)، دختر يزدگرد سوم ـ آخرين پادشاه ساساني ـ است؛ اما در اسم و چگونگي ازدواج اين بانو با امام حسين(ع) اختلاف بسياري است ؛ چنان كه اسامي وي تا چهارده و حتي هفده اسم گزارش شده است.

 
 با تمام تلاش‎ها و پي‎گيري‎هايي كه بعضي از محققان و نويسندگان درباره‎ي آن انجام داده‎اند، نظر دقيق و قانع كننده‎اي ارائه نشده است. تحقيق و نقد و بررسي در اين موضوع در دهه‎هاي اخير از آن جهت بيش‎تر صورت گرفته است كه برخي از خاورشناسان مغرض و دشمن مكتب تشيّع و به پيروي از آنان بعضي از نويسندگان مسلمان، ازدواج امام حسين(ع) با شاهزاده خانم ايراني و انتساب خاندان رسالت به دودمان ساساني را علت گرايش ايرانيان به اهل‎بيت(ع) و در نتيجه پذيرش مكتب تشيّع معرفي كرده‎اند و اعتقاد شيعيان را به حق الهي ائمه‎ي اطهار(ع)، از بقاياي اعتقاد قديمي ايرانيان به «فره‎ي ايزدي» پادشاه ساساني دانسته‎اند؛زيرا پادشاهان ساساني خود را آسماني نژاد مي‎دانستند و براي خود مقامي نيمه خدايي و فوق بشري قائل بودند و كيش زرتشت آن روزگار نيز اين نوع تفكر را تأييد مي‎كرد.

 
بعضي از محققان، تمام يا بيشتر اخباري را كه در اين باره وجود دارد و همچنين اخبار معدودي را كه بر ام‎ولد بودن مادر امام سجاد(ع) دلالت دارند، جمع‎آوري و آن‎ها را مورد نقد و بررسي قرار داده‎اند.

 
 
 
بايد توجه داشت كه هر چند اصل ماجرا شهرت بسزايي دارد و در كهن‎ترين متون تاريخي شيعه، چون وقعة الصفين،تاريخ يعقوبي و بصائر الدرجات كه همگي در قرن سوم تأليف يافته‎اند، نقل شده است، اما اختلاف ميان مفاد اين روايات و عدم سازگاري پاره‎اي از آن‎ها با روايات فتوحات و غيره، آن قدر چشمگير است كه محققان معاصر، اصل داستان شهربانو و ازدواج وي با امام حسين(ع) و ولادت امام سجاد(ع) از شاهزاده خانم ايراني را مشكوك دانسته‎اند؛ چنان كه استاد مطهري پس از تشكيك در اين باره مي‎نويسد:

 
«ادوارد براون از كساني است كه داستان را مجعول مي‎داند. كريستن‎سن نيز قضيه را مشكوك تلقي مي‎كند و همين طور سعيد نفيسي در تاريخ اجتماعي ايران آن را افسانه مي‎داند.»

 
علاوه بر اين ، از صدها سال پيش محدثان و نسب‎دانان بر مضمون اين روايات خرده گرفته‎اند و به انكار آن پرداخته‎اند. ابن عنبة يكي از نسب‎شناسان معروف علوي (متوفي 828 هـ ق) در اين باره مي‎نويسد: «خداوند، علي بن الحسين(ع) را به فرزندزادگي پيغمبر(ص)، از پادشاه‎زادگي بي‎نياز فرموده است، آن هم دختري كه بر سنت اسلامي متولد نشده است. اگر پادشاهي موجب شرف بود، بايد عجم بر عرب و بني قحطان بر بني عدنان فضيلت داشته باشند.»

 
وي ـ پس از اين كه مي‎گويد: قول مشهور آن است كه مادر امام سجاد(ع) دختر يزدگرد سوم و نامش شاه زنان مي‎باشد ـ در پايان مي‎افرايد: بسياري از نسب‎شناسان و مورخان اين قول را نپذيرفته‎اند. بنا به گفته‎ي آنها دختران يزد‎گرد همراه او به خراسان رفتند.

 
دليل ديگري كه اصل داستان را خدشه‎دار مي‎كند، سندي است كه نشان مي‎دهد آغاز سده‎ي دوم هجري، شاهزاده خانم ايراني در خاندان هاشمي ناشناخته بوده است. اين سند، نامه منصور دوانيقي در پاسخ به محمد بن عبدالله بن حسن ـ مشهور به نفس زكيه ـ است. محمد در نامه‎اي به منصور، و پس از آن‎كه خود را مهدي امت خوانده و امامت و خلافت را حق خود دانسته است، منصور را به اطاعت خود فرا مي‎خواند. منصور در پاسخ او نامه‎اي طولاني و تهديدآميز مي‎نويسد و در ضمن مي‎گويد: پس از رحلت رسول خدا(ص) در خاندان شما برتر از علي بن الحسين(ع) متولد نشده و مادر او ام‎ولد بود.

 
نوشتن ام‎ولد، تحقيري است كه منصور بن محمد بن عيدالله روا مي‎دارد. اين نامه كه طبري در حوادث سال 145 هجري آورده، نيم قرن پس از رحلت امام علي بن الحسين(ع) نوشته شده است كه در آن زمان بسياري از هاشميان زنده بودند. اگر داستان اسير شدن شهربانو و آوردن او به مسجد مدينه و نيز اگر دختر يزدگرد بودن مادر حضرت درست مي‎بود،منصور چنان تعبيري به كار نمي‎برد و اگر ادعاي دروغي كرده بود، محمد سخنش را در دهانش مي‎شكست و به او پاسخ مي‎داد كه مادر علي بن الحسين(ع) شاهزاده بوده است نه كنيز.

 
نكته ديگر آن كه مورخان هنگام شرح جنگ‎هاي مسلمانان و ايرانيان، داستان حركت و عقب‎نشيني يزدگرد را از نقطه‎اي به نقطه‎ي ديگر به تفصيل نوشته‎اند. براساس اين گزارش‎ها، يزدگرد و خاندان او هيچ‎گاه در ميدان جنگ نبوده‎اند.

 
 زماني كه جنگ قادسيه شروع شد، يزدگرد در مداين بود و پيش از آمدن مسلمانان از مداين به حلوان رفت؛ سپس از حلوان به اصفهان و از آن جا به اصطخر و كرمان و مرو گريخت.در اين عقب نشيني‎ها، يزدگرد نه تنها زنان، خويشاوندان و خزانه‎ي خود را همراه داشته است، بلكه آشپزان، رامشگران و يوزبانان او نيز همراه وي بوده‎اند.

 
 بنابراين، دختران او كجا، كي و چگونه به اسارت مسلمانان درآمدند؟ البته با وجود قراين و شواهد ذكر شده، احتمالاً در فتح مداين كنيزكاني اسير شده‎اند؛ چنان كه مجالد بن سعيد از شعبي نقل مي‎كند: «در روز فتح مداين، مسلمانان از كنيزان كسرا، تني چند به اسارت گرفتند كه مادر من يكي از آنان است.»نيز بعيد نيست كه در فتح خراسان و شرق ايران دختراني اسير شده باشند؛ چنان كه بلاذري مي‎نويسد: «گفته‎اند مادر علي بن الحسين(ع) سجستاني (سيستاني) است.»و احتمال دارد كه امام حسين(ع) يكي از اين زنان را به همسري گرفته و امام علي بن الحسين(ع) از او متولد شده باشد.

 
در پايان، مناسب است به شعري منسوب به ابوالأسود دئلي كه در كتاب شريف «اصول كافي» آمده است، اشاره شود. شعر ياد شده چنين است:

 
و ان غلاماً بين كسري و هاشم لاكرم مَن نيطت به التمائم

ترجمه: پسري كه از يك سو به كسري و از سوي ديگر به هاشم مي‎رسد، گرامي‎ترين فرزندي است كه به او بازوبند بسته‎اند.

اگر چه اين بيت در يكي از معتبرترين كتاب‎هاي شيعه آمده است؛ اما استدلال به آن به دلايل زير مخدوش است:

 
1. چنين بيتي در ديوان ابوالاسود يافت نشده است و فقط در بعضي از منابع كه كهن‎ترين آن‎ها اصول كافي است، به ابوالاسود نسبت داده شده است.

 
2. بر فرض قبول انتساب شعر به ابوالاسود، اين كه مراد از «غلاماً بين كسري و هاشم» امام سجاد(ع) باشد، نه شخص ديگري از هاشميان، نياز به اثبات تاريخي دارد.

 
3. احتمال دوم در معناي ان «غلاماً بين كسري و هاشم» آن است كه مراد از كسري، نژاد وتبار شاهان ساساني يزدگرد سوم نيست، بلكه مراد نژاد و تبار فارسي و عجمي است؛ بنابراين احتمال، معناي بيت چنين مي‎شود: پسري كه از يك سو به فارس و از سوي ديگر به هاشم مي‎رسد، يعني مادرش عجمي است. حال با اين احتمال ديگر نمي‎توان براي اثبات مدعا به اين شعر استدلال كرد؛ چرا كه تبار عجمي داشتن، يعني ايراني بودن؛ اما از تبار پاشاهان ساساني بودن، از شعر استفاده نمي‎شود.

 
4. سبك شعر و مفاد و مضمون آن با مولود خانداني كه به سنت‎هاي موروثي پاي‎بند هستند، مناسب‎تر است تا به مولود خاندان امامت، به ويژه كسي كه خود امام و نيز فرزند و پدر امام است.

پی نوشتها:

 منبع: نهضت عاشورا (تحريف‌ها و شبهه‌ها)

پاسخ قرآن به تخریب کنندگان بقاع متبرکه

سالروز هتک حرمت به حرمین عسکریین(ع)؛
و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، صومعه ها و دیرها و معابد یهود و نصاری و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می شود، ویران می گردد و خداوند کسانی را که یاری او کنند [و از آیینش دفاع نمایند] یاری می کند. خداوند قوی و شکست ناپذیر است.”
ویژه نامه حسینیه مشرق- دشمنان اهل بیت(ع) در طول تاریخ، تلاشهای مذبوحانه بی شماری کرده اند تا بتوانند نور اهل بیت (ع) را خاموش سازند و محبت آنها را از دل مسلمانان بیرون کنند، اما هرگز موفق نشده و نخواهند شد. این تلاشهای غیر انسانی از غصب خلافت شروع شد و با جلوگیری از نشر احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و خانه نشین کردن علی (ع) و آتش زدن درب خانه آن حضرت و به شهادت رساندن فاطمه زهراعلیها السلام ادامه یافت.

آن گاه که علی (ع) به خلافت رسید، علاوه بر جنگهای رو در رو، شایعات و تهمتها، آغاز شد. و کم کم به این نتیجه رسیدند که حذف فیزیکی امامان (ع) و به شهادت رساندن آنان را در دستور کار قرار دهند تا شاید بتوانند نور آنها را خاموش و عظمت آنان را محو کنند، ولی با عنایت خداوندی موفق نشدند؛ با اینکه تمام یازده امام علیهم السلام را یا با شمشیر و یا با سمّ به شهادت رساندند، ولی با این حال همچنان محبت اهل بیت علیهم السلام بیشتر و شعله ورتر گردید و شیعیان هر روز رو به فزونی نهادند. کم کم تلاشهای آنها رنگ تازه یافت و در طرح جدید انهدام و نابودی بارگاه های امامان معصوم (ع) را برنامه ریزی کردند.


تاریخچه تخریب بارگاه اهل بیت(ع)
اولین بار این نقشه توسط متوکل، خبیث ترین خلیفه عباسی به اجرا درآمد. او هفده بار قبر امام حسین (ع) را با خاک یکسان کرد.(۱) ولی مردم و شیعیان هر بار بهتر از گذشته آن را آباد کردند. بعد از او وهابیان کج اندیش و منحرف و ساخته دست استعمار پیر انگلیس به تخریب بارگاه و قبور ائمه بقیع (ع) و برخی صحابه پرداختند. هر چند تاکنون موفق شده اند از ساخت مجدد آن جلوگیری کنند، اما به یقین بدانند که همان قبرهای با خاک یکسان شده، دلهای بی شماری را به سوی خود جذب کرده و باعث سازندگی و آمادگی بیشتر آنها شده است.

در ایام حج و عمره تعداد بی شماری از زائران شیعه و اهل سنت به گرد قبور ائمه بقیع (ع)شمع گونه گریه می کنند و محو عظمت انوار امامان می شوند. این متحجران و بدتر از خوارج به کربلا نیز حمله کردند و اشیاء و اموال موجود در حرمین را به تاراج بردند، ولی موفق به تخریب آن نگشتند، ولکن هرگز از این ایده پلید دست نکشیدند.

تلاشهای مذبوحانه منحرفان ادامه یافت تا زمانی که در حرم ثامن الحجج، حضرت علی بن موسی الرضاعلیهما السلام بمب گذاری کردند و با تخریب بخشی از آن عده ای را به شهادت رساندند. همچنین در روز عاشورای سال گذشته در کربلا بمب گذاری و عده ای را مظلومانه شهید کردند تا اینکه در تاریخ ۳/۱۲/۱۳۸۴ ش برابر با ۲۳ محرم ۱۴۲۷ ق همین متحجران با کمک اشغالگران عراق به تخریب گنبد و بارگاه حرم امام هادی و امام عسکری (ع) دست زدند و دل شیعیان، بلکه مسلمانان جهان را داغدار ساختند. اینها همان‌هایی هستند که اگر قدرت یابند، تمام مراکز عبادت را نابود خواهند کرد؛ چرا که فقط با ائمه معصومین (ع) و شیعیان دشمنی ندارند، بلکه با خداوند سر جنگ دارند؛ غافل از آنکه خداوند همیشه کسانی را دارد که از مراکز عبادت نگه داری و در صورت نیاز تعمیر و آباد کنند.

پاسخ قرآن به تخریب کنندگان بقاع متبرکه
قرآن کریم می فرماید: "وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ”؛(۲) "و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، صومعه ها و دیرها و معابد یهود و نصاری و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می شود، ویران می گردد و خداوند کسانی را که یاری او کنند [و از آیینش دفاع نمایند ]یاری می کند. خداوند قوی و شکست ناپذیر است.”

و این نکته را نیز این نابخردان بدانند که اراده الهی بر این قرار گرفته است که نام اهل بیت علیهم السلام را زنده کند و خانه های آنها و حرمهایشان را محبوب مسلمانان و شهره جهان سازد؛ چرا که قرآن کریم می فرماید: "فی  بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الآْصالِ”؛(۳) "[این چراغ پرفروغ ] در خانه هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده که آنها رفعت یابند؛ خانه هایی که نام خدا در آنها برده می شود و صبح و شام در آنها تسبیح او می گویند.”

آری رفعت و بلند مرتبگی امامان علیهم السلام و محبوبیت آنها در میان قلبها امری است الهی و آسمانی.

اربلی در کشف الغمة نقل کرده است که مستنصر خلیفه عباسی، سالی جهت زیارت قبور اجداد خود [و تفریح ] به سامرا رفت. ابتدا به زیارت عسکریین (ع) مشرف گردید و سپس به مقبره خلفاء عباسی رفت. دید آنجا خراب گردیده است و پرندگان  و حیوانات قبور خلفاء را آلوده کرده اند.

از این مسئله متأثر شد. یکی از همراهان گفت: قدرت و ثروت در دست توست و خلیفه مسلمین تو هستی، دستور ده که قبور پدرانت را مرتب کنند! همچنان که قبور این علویین را مشاهده می کنی که دارای صحن و بارگاه و فرش و چراغ و خدمه و زوار می باشند. مُستنصر گفت: این امری است الهی و به زور نمی توان مردم را واداشت که به زیارت قبور پدران من بیایند و اگر هم اجبار کنم، پذیرفته نیست.(۴)


سیری گذرا  بر ساخت و تعمیر و تخریب بارگاه عسکریین (ع)

"عَمَرُوا بِاَطْرَافِ الْبِلَادِ مَقَابِراً اِذْ خَرِبُوا مِنْ یَثْرِبَ اَوطَاناً قَوْمٌ لَهُمْ فِی کُلِّ اَرْضٍ مَشْهَدٌ لَا بَلْ لَهُمْ فی  کُلِّ قَلْبٍ مَشْهَدٌ؛

[برای آل محمد] در گوشه و کنار شهرها قبوری بنا کردند، در حالی که خانه های آنها در یثرب (مدینه) خراب گردید. اینها کسانی هستند که در هر زمینی مشهد و مضجعی دارند، بلکه برای آنان در هر دلی آرامگاه و مشهدی است.”

زمانی که حضرت امام علی النقی علیه السلام در سامراء رحلت فرمود، او را در خانه مسکونی اش دفن کردند و از همان زمان این خانه مهبط و محل نزول ملائکه و مورد توجه دوستان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت و بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، او را نیز پشت سر پدر بزرگوارش دفن کردند و همچنین قبر حکیمه خاتون و نرجس خاتون علیها السلام مادر امام زمان علیه السلام نیز در آنجا قرار دارد.

در آن دوره، دوستان و شیعیان جهت زیارت قبور منور، گاهی داخل منزل می رفتند و اگر موفق نمی شدند، از داخل کوچه مقابل پنجره ای که به سمت قبور باز بود، زیارت می کردند و گاه در مسجد مقابل که اکنون رواق پشت سر مطهر امامین علیهما السلام شده است، نماز زیارت می خواندند.

این وضع در دوره آبادی و عظمت شهر سامراء و همچنین زمانی که شهر تخریب شده بود، ادامه داشت. با اینکه خیلی از معاندین و منافقین تلاش کردند که آثار امامین علیهما السلام را از بین ببرند، ولی با تلاش و سعی دوستان و شیعیان نه تنها آن آثار از بین نرفت که روز به روز بر عظمت و جلای سامراء افزوده گشت و تغییرات مهمی در طول تاریخ در شهر و نسبت به مرقد دو امام علیهما السلام رخ داد که خلاصه آن از این قرار است:

۱. عمارت اولیه مرقد عسکریّین علیهما السلام به صورت خانه مسکونی امام هادی علیه السلام بوده است که برای راحتی زائران پنجره ای به سمت بازار باز شد و این حالت تا پنجاه و هشت سال (از سال ۲۶۰ تا ۳۱۸ ق) که همزمان با دوران غیبت صغرای حضرت مهدی علیه السلام بود، ادامه داشت.

۲.  دومین تحول و تغییرات توسط ناصر الدوله از آل حمدان(۵) انجام گرفت. وی اولین کسی بود که قبه بر قبر مطهر عسکریین علیهما السلام بنا نهاد و بر ضریح مطهر پرده کشید.

۳.  در سالهای ۳۳۵ – ۳۳۷ ق تعمیراتی در حرم توسط معزّ الدوله دیلمی(۶) صورت گرفت، به این شرح: پر کردن حوض آبی که در سرداب مطهر قرار داشت، تهیه ضریح چوبی جهت قبور منور و ساختن بارگاه برای قبور مطهر. این پادشاه خدمات فراوانی نسبت به اهل بیت علیهم السلام نموده است، از جمله اینکه در عاشورای ۳۵۲ ق دستور داد که شیعیان، شهر بغداد را تعطیل عمومی کنند و علَمها نصب نمایند و علناً دستور داد عید غدیر را در همان سال با شکوه هر چه تمام تر جشن بگیرند.(۷)

۴. عضد الدوله دیلمی(۸) در سال ۳۶۸ ق به قصد زیارت وارد سامّراء شد و بعد از زیارت دستور داد روضه مطهر را تعمیر کنند و درهای آن را از چوب ساج بسازند و صحن شریف را توسعه دهند. آثار خیر فراوانی از این شخص باقی مانده است، از جمله: ساختن گنبد منوّر امیر مؤمنان علی علیه السلام به نام "قبّة البیضاء”، بنای ساختمان بر مرقد منور حضرت سیدالشهداءعلیه السلام، تجدید دیوار شهر مدینه در سال ۳۶۸ ق و ساختن بیمارستان عضدی در شیراز.

۵. در سال ۴۴۵ ق تعمیراتی شایسته توسط امیر ارسلان بساسیری(۹) انجام گرفت، از جمله: ساختن عمارت عالی از گچ و آجر بر مرقد منور عسکریین علیهما السلام و ساخت دو ضریح از چوب ساج و نصب آن بر قبور امامین علیهما السلام.

۶. مجدالدولة قمی وزیر سلطان بر کیارق بن ملکشاه سلجوقی که از وزراء غیرتمند شیعه بود، در سال ۴۹۵ ق تعمیراتی برای بقعه عسکریین علیهما السلام انجام داد، از جمله: مفروش کردن حرم، تعمیر رواقها، ساختن حجراتی در صحن مطهر و تهیه درهای نفیس از چوب قیمتی جهت حرم مطهر.(۱۰)

و از کارهای وی: ساخت قبه ای رفیع بر مرقد مطهر امام حسن مجتبی علیه السلام در بقیع، بنای مختصری بر قبر عثمان بن مظعون، ساختمان بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و ساختمان بقعه حضرت امام موسی کاظم و امام محمد تقی علیهما السلام در کاظمین.

۷. در سال ۶۰۴ ق حریقی در حرم عسکریین علیهما السلام رخ داد که به ضریح امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام سرایت کرد. در سال ۶۰۶ ق به دستور ابوالعباس احمد الناصر لدین الله تعمیراتی در حرم امامین علیهما السلام انجام گرفت که از جمله آن تعمیر سرداب بود.(۱۱)

۸.  در سال ۶۴۰ ق بر اثر عدم مراقبت و عدم توجه خدام، برای بار دوم حرم مطهر طعمه حریق شد که بر اثر آن ضریح امامین علیهما السلام در آتش سوخت. المستنصر بالله عباسی(۱۲) دستور تعمیر و ترمیم حرم را صادر کرد که دو ضریح بهتر از قبل برای امامین علیهما السلام ساختند.(۱۳)

۹. در سال ۷۵۰ ق از طرف سلطان شیخ حسن کبیر جلایری از سلاطین شیعه ایلکانیان تعمیراتی انجام گرفت که از جمله آن زینت کردن ضریح مطهر و ساختن قبه و مأذنه بود.

۱۰.  در اواخر دوران صفویه برای بار سوم آتش شمعها به چوبهای ضریح و صندوق قبور اثر کرد و آنها را طعمه حریق ساخت. در سال ۱۱۰۶ ق شاه سلطان حسین صفوی دستور داد ضریح منور از فولاد ساخته شود و حرم و رواق را سنگ فرش کنند.

بعد از ساخته و آماده شدن ضریح فولادی، با حضور عده ای از علماء و اعیان در مراسم جشن، ضریح را نصب کردند.
۱۱٫ در حدود سال ۱۲۰۰ ق تعمیراتی توسط احمد خان دُنْبُلِی از حکام آذربایجان انجام گرفت به این شرح: تعمیرات کامل حرم، مجزا کردن سرداب. مباشر مستقیم این تعمیرات از طرف احمد خان، میرزا محمد رفیع بن محمد شفیع خراسانی بود.

۱۲. در سال ۱۲۲۵ ق توسط حسین قلی خان دنبلی تعمیراتی آغاز شد که توسط فرزندش ادامه یافت. تعمیرات انجام شده عبارت بود از: مزین کردن گنبد با کاشی، ساختن مسجد و حمام و کاروانسرا. مباشر این تعمیرات، علامه جلیل میرزا محمد سلماسی و فرزندش زین العابدین بود.(۱۴) زین العابدین سلماسی از ملازمان سید بحرالعلوم بود.

۱۳.  در سال ۱۲۸۲ ق به دستور ناصر الدین شاه قاجار و با نظارت علامه بزرگوار، مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی، معروف به شیخ العراقین، تعمیرات ذیل انجام گرفت:

۱٫ طلا کاری قبه؛ ۲٫ تعمیر صحن و ایوان مبارک؛ ۳٫ به کار بردن سنگهای مرمری سبز رنگ در اطراف مرقد مطهر؛ ۴٫ ترمیم قسمتی از دیوارهای صحن مبارک و کاشی کردن آنها.

قابل ذکر است که بودجه این تعمیرات از محل ثلث اموال میرزا تقی خان امیر کبیر تأمین شد که به شیخ العراقین وصیت کرده بود ثلث مالش را در راه خیر مصرف کند.(۱۵)

۱۴. در سال ۱۲۸۸ ق آیة الله العظمی میرزای بزرگ شیرازی رحمه الله، به سامراء هجرت کرد و به امر مبارک او این تعمیرات در صحن و حرم عسکریین علیهما السلام انجام پذیرفت:

۱٫ سنگ فرش کردن صحن مطهر؛ ۲٫ آیینه کاری بعضی از رواقها و حرم مطهر و ساختن نماهای زیبا برای حرم؛ ۳٫ نصب ساعت بزرگ که در آن زمان هفتصد تومان خریداری شده بود، بر سر در بزرگ حرم؛ ۴٫ تهیه پرده های قیمتی جهت ابواب حرم مطهر و رواق ؛ ۵٫ ساختن مدرسه علمیه ای بزرگ جهت سکونت طلاب علوم دینی (که توسط صدام تخریب شده است)؛ ۶٫ ساختن پلی بر روی دجله جهت عبور زائران؛ ۷٫ ساختن بازار و دو باب حمام در سامراء برای زائران.(۱۶)

۱۵. پس از رحلت علامه کبیر میرزا سید محمد حسن شیرازی در سال ۱۳۱۲ ق مرجعیت و ریاست شیعه به مرحوم علامه مجاهد میرزا محمد تقی شیرازی رسید. با اینکه دوره ریاست ایشان همزمان شد با جنگ جهانی اول و تسلط انگلستان بر عراق و مجاهدتهای او علیه انگلیسیها و رهایی عراق، با این حال تعمیرات حرم را دنبال کرد که آیینه کاری حرم و رواق تکمیل شد و بر تزیینات آن افزوده گشت و صحن نیز تعمیر گردید.

۱۶. بعد از فوت میرزا محمد تقی شیرازی، تعمیراتی توسط علامه جلیل مرحوم میرزا محمد عسکری تهرانی (متولد ۱۲۸۱، متوفای ۱۳۷۱) انجام گرفت که عبارت بود از: نقره کردن درهای حرم و رواق، تهیه ۲۴ زوج دراز چوب ساج (ساک هندی) جهت اطراف قبه منور و نصب دوازده باب از داخل و دوازده باب از خارج به جای پنجره های قدیمی جهت تهویه و روشنایی حرم.

۱۷. آخرین تعمیرات اساسی در شهر سامراء که توسط شیعیان انجام گرفته است، تعمیراتی است که به فرمان حضرت آیة الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی (ره) صورت پذیرفت که عبارت اند از: ساخت دو باب حمام و ساختن حسینیه جهت اسکان زائران (که متأسفانه در دوران صدام تخریب شده است).(۱۷)

امیدواریم با همت مراجع بزرگوار و شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به زودی شاهد هجدهمین تعمیرات اساسی حرمین شریفین سامراء باشیم.

و بر عالمان دین و شیعیان دیگر بلاد لازم است که در این امر از مراجع عظام نجف و شیعیان عراق مخصوصاً سامراء حمایت جدی و همه جانبه به عمل آورند تا به کوری چشم دشمنان، تخریب ظاهری حرم عسکریین علیهما السلام باعث آبادی معنوی کل شیعیان، مخصوصاً شیعیان سامراء گردد و برای همیشه حرم امامین علیهما السلام از غربت بیرون آید.

یقیناً دست عنایت مهدی صاحب الزمان علیه السلام و قلب سوخته او بیش از پیش یاور دوستان و شیعیانی خواهد بود که در راه تحقق اهداف مورد اشاره تلاش می کنند.


قاتل شیعیان و دشمن حرم اهل‌بیت(ع) را بیشتر شناسید
عبد الله بن عبد الرحمن بن عبد الله بن إبراهيم بن فهد بن حمد بن جبرين من آل رشيد مشهور به «بن جبرين» از خانواده بني زيد از بزرگان وهابيت و درباري در عربستان سعودي بود  که فتاوای مشهور و کین ورزانه ای نسبت به شیعیان، حزب الله لبنان و حرمهای اهل بیت علیهم السلام داشت.


وی در سال ۱۳۵۳ قمري در روستاي قويعيه در منطقه رياض عربستان سعودي به دنیا آمد. تحصیلات خود را در شهر رین انجام می دهد که ظاهرا به سبب نبود مدارس متوسطه مدتی در ادامه تحصیلات وی وقفه افتاده است. در سال1374 قمری به همراه استادش ابوحبیب شيخ  عبدالعزيز بن محمد الشثري به ریاض می رود و به تحصیلات خود ادامه می دهد. وی در جوانی چندان مقید به رعایت احکام شرع نبود و با صورت تراشیده در مجامع عمومی حاضر می شد.

بن جبرین در حمله به بزرگان اهل سنت نیز تردیدی به خود راه نمی داد برای نمونه امام طحاوی را به صراحت دارای دینی فاسد معرفی می کرد.

جبرین در پاسخ به استفتایی درباره مفسد بودن بن لادن پاسخ می دهد: این اتهام درباره او وارد نیست. بن باز و هیچ مسلمانی چنین مطلبی را قبول ندارند. اسامه مجاهدیست که در افغانستان اقدامات و تلاشهایی داشته است. خداوند به او توفیق دهد و یاری اش کند و دیگران را با او نصرت دهد. او مجتهدی است که مدام به جهاد همت گماشته است و...

بن جبرین اسامه بن لادن را مجتهد می داند و این در حالی است که بن لادن مورد انتقاد رسمی بن باز و عموم مسلمانان و حتی اهل سنت بوده است.



***********************************************
پی نوشت:

۱) تاریخچه شهر سامراء، سید مصلح الدین مهدوی، فردوس اصفهانی، ص ۵۳؛ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ص ۲۴۱٫

۲) حج / ۴۰٫

۳) نور / ۳۶٫

۴) تاریخچه عسکریّین علیهما السلام، سید مصلح الدین مهدوی، فردوس اصفهانی، ۱۳۸۱ ق، ص ۳۶٫

۵) ناصر الدوله ابو محمد حسن بن ابی الهیجا عبد الله بن حمدان تغلبی دوم پادشاهی از بنی حمدان بوده است که در جزیره و حلب و شام سلطنت می کردند و متظاهر به تشیع بودند. ناصر الدوله در نزد شیخ مفید تلمذ کرده است و شیخ برای او رساله ای در امامت نوشت. وی سرانجام در سال ۳۵۸ ق وفات یافت و در تل تربه شرقی موصل مدفون شد. (ر. ک: ملوک آثار الشیعة، ص ۱۳۸، به نقل از: تاریخچه شهر سامراء، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۲۸٫)

۶) ابوالحسن احمد بن بویه (بر وزن مویه) سومین پادشاه دیلمی است. او پادشاهی متعصب، مقتدر و قوی الارادة و از شیعیان به شمار می رفت. او در سال ۳۰۳ ق متولد و در ۱۷ ربیع ۳۵۶ از دنیا رفت. (همان)

۷) ر. ک: منتظم ناصری، ج ۱، ص ۱۳۳، وقایع سال ۳۵۲ ه. ق مطابق با ۹۶۳ م؛ تاریخچه سامراء، ص ۲۹٫

۸) عضد الدوله ابو شجاع فنّا خسرو بن رکن الدولة در ذی قعده ۳۲۴ در اصفهان متولد و در هشتم شوال ۳۷۲ وفات یافت. پس از فوت، او را به نجف اشرف منتقل کرده، در پایین پای حضرت امیرعلیه السلام دفن کردند و بر حسب وصیت او بر قبرش نوشتند: "وَ کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصیدِ”. عضدالدوله در علوم و ادب هم صاحب نظر بوده است. (تاریخچه سامراء، ص ۳۰٫)

۹) امیر ارسلان ابوالحارث بن عبدالله بساسیری غلام ترک بهاء الدوله بود که بر اثر لیاقت و کاردانی به ریاست رسید و در ذی حجه ۴۵۱ ق در جنگ با طغرل سلجوقی کشته شد.

۱۰) ر. ک: جواهر الکلام در آثار الشیعة، ج ۴، ص ۴۹؛ تاریخچه سامراء، ص ۳۲٫

۱۱) تاریخچه سامراء، ص ۳۳٫

۱۲) ابوجعفر منصوربن ابونصر محمد الظاهر بامر الله در سال ۶۲۳ ق به خلافت رسید و از کارهای اوست: بنای مسجد، مدارس و پله ها در آن زمان.

۱۳) زندگانی عسکریین علیهما السلام، ج ۲، ص ۱۴۸٫

۱۴) تاریخچه سامراء، ص ۳۹٫

۱۵) همان، ص ۴۰٫

۱۶) همان، ص ۴۱٫

۱۷) همان، صص ۴۲ – ۴۳٫

اصحاب پیامبر(ص) که در کربلا شهید شدند


در كربلا پنج تن از اصحاب و ياران رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمدند كه عبارت بودند از:
ویژه نامه حسینیه مشرق- در كربلا پنج تن از اصحاب و ياران رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمدند كه عبارت بودند از:

1 - انس بن حرث كاهلى؛ كه همه تاريخ نگاران از او ياد كرده اند.

2 - حبيب بن مظهر اسدى؛ كه ابن حجر از او نام برده است.

3 - مسلم بن عوسجه؛ كه ابن سعد در طبقات، از وى ياد كرده است.

4 - هانى بن عروه مرادى؛ در كوفه كه كليه تاريخ نگاران سن او را بيش از هشتاد سال ذكر كرده اند.

5 - عبدالله بن يقطر حميرى؛ كه به گفته ابن حجر،هم سن امام حسين (عليه السلام) بوده است.

برگرفته از کتاب سلحشوران طف

جشن عروسی در روز عاشورا+تصاویر


عمر بن عبدالعزیز آل شیخ، فرزند مفتی اعظم عربستان، جشن ازدواج خود را در روز عاشورای حسینی برگزار کرد. بسیاری از مفتی های وهابی در این مراسم حضور یافتند.
به گزارش مشرق به نقل از افکارنیوز، در شرایطی که مفتی های وهابی، در توجیه شراب خواری دولتمردان سعودی و بوسیدن دست و گونه زنان غربی در ملاقات های رسمی و غیر رسمی، رعایت اصول معاشرت و احترام گذاشتن به فرهنگ و عقاید غربی ها را بهانه می کنند، مفتی اعظم عربستان در سالروز شهادت سیدالشهدا (ع) و سوگواری شیعیان در عزای فرزند پیامبر (ص) برای پسرش جشن سالگرد ازدواج گرفت و همکیشانش را به جشن و پایکوبی فراخواند.

عمر، پسر کوچک این شیخ عاشورای سال پیش ازدواج کرد و امسال هم جشن سالگرد گرفت. این مراسم در باشگاه سفارتخانه های ریاض برگزار شد.

داماد در کنار فرزندان سلطان بن عبدالعزیز، عبدالله، نایف، نواف و منصور

 

 

* عبد العزیز بن عبد الله بن محمد بن عبد اللطیف آل الشیخ، از نوادگان عبدالوهاب، موسس فرقه وهابیت است و از سوی شاه عربستان به مقام مفتی عام و اعظم وهابیون عربستان سعودی و رئیس هیات کبار علما عربستان منصوب شده است


او سردسته صادرکنندگان فتواهای عجیب و مشکوک مفتی های وهابی است و ممانعت از هر نوع حرکت و تفکر مضر برای رژیم صهیونیستی، ویژگی اساسی تمام فتواهای او است.

عبد العزیز بن عبد الله، نه تنها قیام امام حسین (علیه السلام) علیه یزید را حرام می داند، بلکه برپایی تظاهرات و یا انتقاد از حاکمان فعلی سعود را نیز حرام و بدعت در دین دانسته است.

او پس از احساس خطر از بیداری جوانان عربستانی، فتوا داد که تظاهرات در زمان پیامبر وجود نداشته و بدعت است. اگر هم سیاستمداران، فاسد باشند، این خداست که حق دارد از آنها بازخواست کند و اگر صلاح بداند حکومت را از آنها می گی

این شیخ سال پیش فتوا داد که همه کلیساهای عربستان باید ویران شوند و امسال نیز، دستور داد تمام مجسمه ها و تزئینات میادین شهرها نابود شوند.

او کمک به حزب الله لبنان و دعا برای آنان را حرام می داند، اما دشنام و ناسزا به دولت سوریه را واجب کرده است.

برخی فتواهای دیگر عبد العزیز بن عبد الله بن محمد:

* جشن ملی عربستان حلال، جشن و تبریک میلاد پیامبر حرام.


* راهپیمایی برای دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان توهین نشریات و شخصیت های غربی به پیامبر، حرام!


* شعار علیه آمریکا حرام، حمله به شیعیان واجب.


* راهپیمایی برای حمایت از مردم غزه و فلسطین حرام.


* فروش لباس زیر زنانه توسط زنان حرام.


* سجده فوتبالیستها بعد از گل زدن مکروه.

* وی در مصاحبه با روزنامه سعودی المدینه گفت: جشن گرفتن برای میلاد پیامبر بدعتی بی اساس است.

من هیچ سابقه ای درباره جشن گرفتن برای تولد در سنت رسول خدا ، شیوه خلفای راشدین و ائمه هدایت نمی شناسم و برهمین اساس جشن میلاد پیامبر حرام است.

* او همچنین در برنامه زنده ای که از ماهواره المجد عربستان پخش می شد در پاسخ سوالی در رابطه با یزید و قیام امام حسین علیه السلام این چنین پاسخ داد:

«زمان پرداختن به این امور گذشته و سپری شده است . آنها گروهى بودند که درگذشتند، هر کار نیک و بدی کردند براى خود کردند و شما هم هر چه کردید براى خود خواهید کرد و مسئول کار آنها نخواهید بود.


بیعت یزید بن معاویه، بیعتی شرعی است که در زمان پدرش معاویه از مردم گرفته شد و مردم هم بیعت کرده و به این بیعت گردن نهادند. امّا هنگامی‌ که معاویه از دنیا رفت حسن و حسین بن علی (علیهماالسلام) و ابن زبیر از بیعت با او خودداری کردند و به خطا رفتند!

چون بیعت با یزید بیعتی شرعی بود و این بیعت در زمان زندگی پدرش معاویه و در مقابل چشم مردم گرفته شده بود. ولی خداوند در آنچه مقدر می فرماید حکیم و علیم است، آن امت‌ها هم بنا به تقدیر خداوند در گذشتند و از دنیا رفتند.


شما را به خدا قسم! من دوست ندارم این مطالب را از من نقل کنید. این‌ها مسائلی است که گذشته است. تاریخ هم در باره این مطالب به شکل‌های مختلف حکایت نموده است. ولی به هر شکل این‌ قضایا گذشته و تمام شده ... یزید و حسین (علیه السلام) بیش از هزار و اندی سال است که از دنیا رفته‌اند ...

ولی به عقیده من بیعت یزید بن معاویه بیعتی شرعی بوده! و حسین (علیه السلام) را نصیحت کرد‌ند که از مدینه به طرف عراق نرود، او را نصیحت کردند که بیعت کند ولی او نپذیرفت. ابن عباس و ابن عمر و فرزدق و بسیاری از صحابه او را از رفتن به عراق بر حذر داشته و به او گقتند که: رفتن به عراق به مصلحت او نیست. ولی حسین (علیه السلام) این نصیحت‌ها را نپذیرفت... و خدا هم هر ‌آن‌چه مقدر فرموده بود انجام شدو...

ولی با این وجود ما برای حسین (علیه السلام) از خداوند درخواست رضایت کرده و برای او عفو و بخشش را خواستاریم. و مقدرات الهی حکمت‌هایی دارد که ما از آن آگاه نیستیم ...

اصلاً فائده نقل این مطالب چیست؟ حسین (علیه السلام) هر اشتباهی کرده برای خود کرده...


عقیده اهل سنت و جماعت این است که واجب است تا به فرامین کسی که مورد بیعت قرار گرفته و مردم حول محور او جمع شده‌اند گوش فرا داده شده و از او پیروی شود.


قیام و سرکشی علیه او نیز حرام است و از همین‌رو خروج و قیام حسین (علیه السلام) علیه یزید حرام بود.

* پس از خشم مسلمانان جهان از انتشار فیلم موهن به ساحت پیامبر اسلام (ص)، این مفتی وهابی تصریح کرد: انتشار فیلم توهین آمیز علیه پیامبر اسلام (ص) به ایشان و دین اسلام ضرری نمی رساند. تنها کسانی که در تظاهرات مسلمانان در برخی کشورهای اسلامی متضرر شدند، سفارتخانه های آمریکا و برخی هم پیمانان آن بوده اند.

* فروش لباس زیر زنانه توسط زنان حرام!

آل شیخ در مخالفت با نظر وزارت کار عربستان اعتراض خود را با کارکردن زنان در فروشگاه های لباسهای مخصوص زنان (لباس زیر) ابراز داشت.

وی در توجیه این فتوای عجیب گفته است : زنان امانتی در گردن ما هستند و به همین سبب ایشان را در غیرکارهای که مختص ایشان هست به کار نخواهیم گرفت

* پرداخت «فطریه نقدی» حرام!

آل الشیخ که معتقد است، قیام عاشورا هزار سال پیش سپری شده و گذشته و نباید امروز مطرح شود، در سایر موضوعات، فقط به هزار سال پیش استناد می کند و معتقد است همه امور عصر حاضر نیز باید بر اساس هزار سال پیش انجام شود.

او فتوا داده که پرداخت فطریه به صورت نقدی جایز نیست و مردم باید مثل زمان صدر اسلام، خرما و جو فطریه بدهند.

وی در این باره گفت: احادیث و روایات موجود از حضرت محمد مصطفی(ص) نشان می دهد که ایشان به ما دستور داده فطریه خود را از خوراک و طعامی مانند برنج، کشمش و غیره پرداخت کنیم. بنابراین می بینیم که در زمان پیامبر (ص) نیز هیچ گاه فطریه به صورت نقدی پرداخت نمی شد از همین رو می توان گفت که پرداخت نقدی فطریه مخالفت با سنت رسول الله (ص) است و بدعت به شمار می رود. هر فرد مسلمانی باید از شریعت خداوند متعال پیروی کند و مخالفت با آن بدعت به حساب می آید.

مفتی اعظم وهابیت کیست؟ + فیلم و تصاویر


عبدالعزیز آل‌الشیخ دشمن امام حسین(ع) و شیعیان؛
عمر بن عبدالعزیز آل شیخ، فرزند مفتی اعظم عربستان در عاشورای حسینی مراسم ازدواج خویش را برگزار کرد. در این مراسم بسیاری از مفتی های وهابی سعودی شرکت نموده و این ننگ را به مفتی اعظم و فرزندش تبریک گفتند. وی یکی از کسانی است که فتوای تخریب قبور ائمه اهل بیت علیهم السلام در عراق را صادر کرده‌اند.

گروه گزارش ویژه مشرق- عبد العزيز بن عبد الله بن محمد بن عبد اللطيف آل الشيخ مفتی اعظم وهابیت و وزیر فتوا که خصومت عجیبی با امام حسین علیه السلام، شیعیان و ایران دارد. وی که از نسل محمد بن عبدالوهاب موسس وهابیت است، پس از بن باز متصدی این منصب شده و نابینایی اش از جمله ویژگیهایست که از همان ابتدا جلب توجه می کند. وی علاوه بر کوری باطن از ناحیه یک چشم نیز کور می باشد.

دوران کودکی

عبد العزيز بن عبد الله بن محمد بن عبد اللطيف آل شيخ در تاریخ سوم ذیحجه1362 ق در شهر مکه به دنیا آمد، در سال 1370 ق و در سن هشت سالگی پدرش را از دست داد. وی به طور مادرزادی از ضعف چشم آزار می برد, تا اینکه در جوانی به سال 1381هـ ... بینایی اش را از دست داد.

تحصیلات

آل شیخ در مسجد أحمد بن سنان آموزش علم قرآن کریم را شروع کرد و گفته شده قرآن را در سن 12 سالگی حفظ کرد.

او آموختن را نزد بعضی از علما در الحلق آغازید و در سال 1375 هـ به معهد إمام الدعوة ملحق شد و تحصیلاتش را در دانشکده فقه در سال 1383هـ/ 1384 هـ با مدرک دکترا تمام کرد.

مناصب

وی مدرس معهد إمام الدعوة العلمي تا سال 1392 هـ بود و پس از آن مدرس دانشکده فقه رياض از 1392.

وقتی آل شیخ برای تحصیل به ریاض منتقل شد و در دانشگاه محمد بن سعود شهر ریاض مدرک دکترای خود را گرفت از سال 1407 به عضویت هیئت علمای کبار وهابی عربستان در آمد.

آل شیخ در سال 1412 و با دستور مستقيم پادشاه عربستان سمت رياست اداره مطالعات علمي و صدور فتاوا منصوب شده است.

وی در سال 1417 نیز به مقام نیابت و قائم مقامی مفتی اعظم عربستان در آمد. با مرگ شيخ عبد العزيز بن باز مفتی اعظم وقت عربستان در تاریخ 29/محرم1420 به مقام مفتي عام و اعظم وهابیون عربستان سعودي و رئيس هيئة كبار علما عربستان منصوب شد.

آل شیخ در حال حاضر در حكومت عربستان از جايگاه وزارت برخوردار است.

برخی فتاوای عجیب و مضحک آل شیخ

وی فتاوای مسخره ای دارد که از آن جمله است:

· جشن میلاد برای رسول خدا صلی الله علیه و آله حرام

· قیام حسين (علیه السلام) علیه یزید حرام!

· کمک ایران ستمکار به یمن حرام!

· کمک به حزب الله لبنان و دعا برای آنان حرام!

· همه کلیساها را خراب کنید!

· برپایی جشن عروسی پسر شیخ در روز عاشورا!!!!

· جشن ملی عربستان حلال!

· راهپیمایی برای دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله حرام!

· شعار علیه آمریکا حرام!

· راهپیمایی برای همبستگی با مردم غزه و فلسطین ممنوع!

· فروش لباس زیر زنانه توسط زنان حرام!

· همه آثاراسلامی را خراب کنید و آثار باستانی را نگاه دارید!

· حمله به شیعیان!

· بیداری اسلامی و اخراج دیکتاتورها حرام!

· دیدن سریالهای ترکیه حرام!

· سجده فوتباليستها بعد از گل زدن مكروه!

· وجود امام زمان دروغ است.

· ایرانی ها مجوس و آتش پرست هستند.

· دفاع از مردم بحرین حرام!

· حمله به مسئولان سوریه واجب!

· جواز اجبار ازدواج دختران ده ساله بدون رضایت خود آنها!

در ادامه به برخی از اینها خواهیم پرداخت.

جشن میلاد برای رسول خدا صلی الله علیه و آله حرام

وی در مصاحبه با روزنامه سعودي المدينه گفت: جشن گرفتن براي ميلاد پيامبر بدعتي بي اساس است.

و افزود : من هيچ پايه و اساسي در خصوص جشن گرفتن براي تولد در سنت رسول خدا ، شيوه خلفاي راشدين و ائمه هدايت نمي شناسم و برهمین اساس جشن میلاد پیامبر حرام است.

قیام حسين ]علیه السلام[ علیه یزید حرام!

وی علاوه بر آنکه یکی از کسانی است که فتوای تخریب قبور ائمه اهل بیت علیهم السلام در عراق را صادر کرده اند یکی از مهمترین وظایف خود را توجیه حرکت یزید، ترویج شادی در عاشورا با روزه و برپایی مراسم جشن و عروسی و ... می داند به طوری که از هر ابزار و روشی برای بیان آن استفاده می کند. خوب به خاطر دارم در سفر عمره ای که ماه شعبان سال1389 شمسی به مکه داشتم وی در مسجد الحرام نشسته بود و به تفصیل در این رابطه با عمره گزاران صحبت می کرد.

حب یزید، ایمان و بغضش نفاق است (لینک)

او همچنین در برنامه زنده ای كه از ماهواره المجد عربستان پخش مي شد در پاسخ خانمي در رابطه با يزيد و قيام امام حسين عليه السلام اين چنين پاسخ داد:

«زمان پرداختن به اين امور گذشته و سپري شده است . آنها گروهى بودند كه درگذشتند، هر كار نيك و بدي كردند براى خود كردند و شما هم هر چه كرديد براى خود خواهيد كرد و مسئول كار آنها نخواهيد بود.
بيعت يزيد بن معاويه، بيعتي شرعي است كه در زمان پدرش معاويه از مردم گرفته شد و مردم هم بيعت كرده و به اين بيعت گردن نهادند. امّا هنگامي‌ كه معاويه از دنيا رفت حسن و حسين بن علي
]علیهماالسلام[و ابن زبير از بيعت با او خودداري كردند.

حسين ]علیه السلام[و ابن زبير در تصميمشان مبني بر بيعت نكردن به خطا رفتند. چون بيعت با يزيد بيعتي شرعي بود و اين بيعت در زمان زندگي پدرش معاويه و در مقابل چشم مردم گرفته شده بود. ولي خداوند در آنچه مقدر مي فرمايد حكيم و عليم است، آن امت‌ها هم بنا به تقدير خداوند در گذشتند و از دنيا رفتند.
شما را به خدا قسم! من دوست ندارم اين مطالب را از من نقل كنيد. اين‌ها مسائلي است كه گذشته است. تاريخ هم در باره اين مطالب به شكل‌هاي مختلف حكايت نموده است. ولي به هر شكل اين‌ قضايا گذشته و تمام شده ... يزيد و حسين
]علیه السلام[ بيش از هزار و اندي سال است كه از دنيا رفته‌اند ...
ولي به عقيده من بيعت يزيد بن معاويه بيعتي شرعي بوده! و حسين
]علیه السلام[را نصيحت كرد‌ند كه از مدينه به طرف عراق نرود، او را نصيحت كردند كه بيعت كند ولي او نپذيرفت. ابن عباس و ابن عمر و فرزدق و بسياري از صحابه او را از رفتن به عراق بر حذر داشته و به او گقتند كه: رفتن به عراق به مصلحت او نيست. ولي حسين ]علیه السلام[اين نصيحت‌ها را نپذيرفت... و خدا هم هر ‌آن‌چه مقدر فرموده بود انجام شدو...

ولي با اين وجود ما براي حسين ]علیه السلام[از خداوند درخواست رضايت كرده و براي او عفو و بخشش را خواستاريم. و مقدرات الهي حكمت‌هايي دارد كه ما از آن آگاه نيستيم ...
اصلاً فائده نقل اين مطالب چيست؟ حسين
]علیه السلام[ هر اشتباهي كرده براي خود كرده...
عقيده اهل سنت و جماعت اين است كه واجب است تا به فرامين كسي كه مورد بيعت قرار گرفته و مردم حول محور او جمع شده‌اند گوش فرا داده شده و از او پيروي گردد!!! و قيام و سركشي عليه او نيز حرام است و از همين‌رو خروج و قيام حسين
]علیه السلام[عليه يزيد حرام بود!!!...
ما مي‌گوييم: حسين
]علیه السلام[در قيامش عليه يزيد اشتباه كرد و براي او بهتر بود كه اين كار را نمي‌كرد. و باقي ماندن در مدينه و بر آن‌چه مردم بر آن اجتماع كرده بودند بهتر و سزاوار‌تر بود. و هر چه به او گفته شد كه عراق طرفدار و همراه تو نيست گوش نداد و توجهي ننمود...

بیعت با یزید شرعی است! (لینک)
و حقيقت اين است كه مردم عراق و شام و مصر و حجاز و يمن با يزيد بن معاويه در زمان زندگي و حيات پدرش بيعت كرده و امامت و رهبري وي را پذيرفته بودند، به همين جهت هم قيام عليه او و تجاوز به حريم خلافت او جايز نبود. اين تمام مطلب است بيش از اين هم سخني نمي گوئيم و معتقد به بيش از اين هم نيستيم.»

نکته مهم اینکه کلیپی از این صحبتها ساخته شده و در ماجرای حمله به حرم زینب سلام الله علیها نهایت سوء استفاده از آن را در این ایام کرده اند.

کمک ایران ستمکار به یمن حرام!

سال 88 و در پی انقلاب یمنیها، شیخ عبدالعزیز آل شیخ، در مصاحبه با روزنامه سعودی الوطن، ایران را متهم به پشتیبانی از شورشیان زیدی مذهب یمن کرده و این همکاری را گناه و ستمکاری دانست.
در همین مصاحبه آل شیخ توضیح داده بود رویارویی ارتش سعودی با شورشیان شیعه زیدی نبرد حق و باطل است!

کمک به حزب الله لبنان و دعا برای آنان حرام!

چندی قبل بنا به نقل المحیط، آل الشیخ حزب الله را به تلاش برای تسهیل ورود یهودیان و دولتهای بزرگ به کشورهای اسلامی متهم کرد.

شیخ که در دانشگاه آل سعود در ریاض سخن می گفت مطابق روش وهابیت که همه مسلمانان غیر از خود را کافر می دانند گفت: کسانی در آنجا شعار اسلام سر می دهند که اسلام از آنها بری است!

وی اضافه کرده بود: شکی نیست که آنچه در لبنان رخ می دهد حوادث غم انگیز و دردناکی است. انسان آرزو می کند این وقایع را نشنود. اما چه می شود کرد؟این حوادث را می شنویم و آینده بدی به ذهن انسان خطور می کند. چرا که کسانی که این انقلابها را در لبنان به وجود آورده اند شعار اسلام بر زبان دارند، در حالیکه اسلام از اینها بری است.

همه کلیساها را خراب کنید!

آل شیخ در مارس ۲۰۱۲ فتوی داد همه کلیساهای جزیره العرب تخرب شوند.

برپایی جشن عروسی پسر شیخ در روز عاشورا!!!!

عمر بن عبدالعزیز آل شیخ، فرزند مفتی اعظم عربستان در عاشورای حسینی مراسم ازدواج خویش را برگزار نمود . در این مراسم بسیاری از مفتی ها وهابی سعودی شرکت نموده و این ننگ را به مفتی اعظم و فرزندش تبریک گفتند .

البته این نوع حرکتهای دشمنان خاندان رسالت اقدام تازه ای نیست، همانطور که در بخشی از زیارت عاشورا آمده است :

اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَآکبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
خدایا این روز روزى است که بنی امیه مبارک و میمون دانستند و پسر آن زن جگرخوار (معاویه ) آن ملعون پسر ملعون (آن لعن شده ) بر زبان تو و زبان پیامبرت که درود خدا بر او و آلش باد .

فیلم: تنها منافقان از معاویه متنفرند

العلامة عبد العزيز آل الشيخ: لا يبغض معاوية إلا منافق - YouTube

► 6:46► 6:46

www.youtube.com/watch?v=NM4pBUiDZuE

جشن ملی عربستان حلال!

پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبری العالم، بن باز و بن عثيمين، مفتی های پیشین سعودی برگزاری جشن روز ملی عربستان را حرام اعلام كرده و آن را بدعت دانسته بودند، اما آل شيخ در فتوای خود كه در روزنامه عكاظ چاپ شد، اظهار داشت: بايد در اين روز با سپاسگزاري از خداوند، در نعمتهايش بیندیشیم و براي نعمت امنيت نيز از درگاه خدا سپاسگزاري کنیم.

اين روزنامه افزود: "شيخ در گفته های خود به سخنان «خادم حرمين شريفين» (ملک عبدالله پادشاه عربستان) در نشست شوراي وزيران استناد كرده است. عبدالله گفته بود: در اين جشن بايد از ارزش ها، اخلاق نيك مردم، پيشرفت هاي كشور در زمينه هاي مختلف، پيشرفت فرهنگي و فكري ممتاز سخن گفت و با حرف شنوي از دستورات حاكمان و مقامات كشور، حس ميهن پرستي را نشان داد".

راهپیمایی برای دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله حرام!

آل الشيخ بعد از بالا گرفتن اعتراضهای جهانی به توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله در بيانيه ای تأکید کرد: "باید بدون خشم این مسأله را محکوم کنیم".

مفتی عربستان سعودی خاطرنشان کرد، انتشار فیلم توهین آمیز علیه پیامبر اسلام (ص) به ایشان و دین اسلام ضرری نمی رساند و درحالیکه تنها متضرر در تظاهرات مسلمانان در برخی کشورهای اسلامی سفارتخانه های آمریکا و برخی هم پیمانان آن بوده اند، مفتی کل عربستان گفت، مسلمانان نباید به انسانهای بیگناه حمله کنند و یا اموال عمومی را آتش بزنند و یا تخریب کنند.

شعار علیه آمریکا حرام!

"شیخ عبدالعزیز بن عبدالله آل الشیخ” در واکنش به مطالب ضد آمریکایی مطرح شده در شبکه‌های اجتماعی در عربستان پس از توفان ساندی گفت، مسلمانان باید از این حوادث طبیعی عبرت بگیرند؛ نباید علیه همه دعا کرد چرا که بین آنان مسلمانان بسیاری هستند و این دعا به نفع مسلمانان نیست.

راهپیمایی برای همبستگی با مردم غزه و فلسطین ممنوع!

شیخ عبدالعزیز در یکی دیگر از فتواهای عجیب خود، تظاهرت گسترده مردمی برای اعلام همبستگی با مردم مظلوم و تحت محاصره فلسطین در نوار غزه را اقداماتی جنجال برانگیز و هرج و مرجی بی فایده خوانده بود.

فروش لباس زیر زنانه توسط زنان حرام!

آل شيخ در مخالفت با نظر وزارت کار عربستان اعتراض خود را با کارکردن زنان در فروشگاه هاي لباسهاي مخصوص زنان (لباس زير) ابراز داشت.

وي در توجیه این فتوای عجیب گفته است : زنان امانتي در گردن ما هستند و به همين سبب ايشان را در غيرکارهاي که مختص ايشان هست به کار نخواهيم گرفت.


همه آثاراسلامی را خراب کنید و آثار باستانی را نگاه دارید!

آل شیخ ، در فروردین ماه سال جاری اعلام کرد: تخریب اشیایی! که در اطراف حرمین شریفین است نه تنها مانعی ندارد بلکه این کار برای توسعه حرمین ضروری است.

آل شیخ افزود: تخریب آثار در اطراف مسجدالحرام عملی شریف است که دولت مبادرت به انجام آن کرده و این امر از ضروریات است.

این در حالی بود که عبدالله بن سلیمان المنیع از مفتی های سعودی طی بازدید از یک اثر باستانی به نام مدائن صالح در شمال غرب مدینه منوره، آثار باستانی را نماینده تمدن های گذشته و مایه پند و عبرت مردم دانسته و بر حفظ آن تاکید کرده بود. این فتوا هیچگاه مورد اعتراض آل شیخ قرار نگرفت.

حمله به شیعیان!

وی در خطبه‌های شانزدهم فروردین نماز جمعه در مسجد ترکی بن عبدالله واقع در ریاض همه امت اسلام را به مبارزه با تشیع فرا خواند و تاکید کرد: این مذهب عقیده مسلمانان را هدف قرار داده است!

نامه اعتراض سرگشاده آیت الله العظمی مکارم شیرازی به عبدالعزیز آل شیخ

با ادامه و شدت یافتن تهاجمهای آل شیخ به شیعیان 18 اردیبهشت سال1390، آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی با انتشار نامه سرگشاده‌ای خطاب به عبدالعزیز آل الشیخ، تهمت‌هاى ناروا و بى‌اساس و تکفیر شیعیان را خدمت بزرگى به دشمنان اسلام مخصوصا آمریکا و اسرائیل عنوان کرد.

در نامه آیت الله العظمی مکارم شیرازی آمده است: جنابعالى در اظهار نظر اخیر خود، با تعبیرات بسیار توهین‌آمیز و زشت و زننده‌اى که در شأن اهل علم نیست، شیعیان جهان را «صفویه مجوس» و دشمن مسلمانان خوانده‌اید و مسلمین را از آنها برحذر داشته‌اید.

این اوّلین بار نیست که این‌گونه تهمت‌هاى ناروا و دور از منطق را از علماى وهابى مى‌شنویم که با آن بذر اختلاف مى‌پاشند و دشمن را شاد مى‌کنند، اهانت زشت دیگر شما به پیشگاه مقدس حضرت مهدى (ارواحنا فداه) و توهین به شیعیان به سبب اعتقادشان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کار ناپسند دیگرى است که تازگى ندارد، نشان مى‌دهد که مفتیان وهابى از بحث منطقى گریزانند و دائما به هتاکى و توهین پناه مى‌برید.

آیت الله مکارم در ادامه نامه خود آورده است: در اینجا چند نکته را خدمت شما یادآور مى‌شوم :

۱. عجیب است از شما که در چنین مقامى قرار دارید چرا تعلیمات قرآن مجید را فراموش کرده‌اید که دعوت به سوى راه خدا را از طرق مؤدبانه و «موعظه حسنه» توصیه مى‌کند، ولى شما به جاى آن، به توهین و تهمت و دروغ متوسل شده‌اید که اسلام از آن بیزار است.

۲. شما از تاریخ اسلام و کتب حدیث خودتان متأسفانه اطلاع کافى ندارید که انتخاب نام شیعه براى پیروان و علاقه‌مندان على (علیه السلام) از سوى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده است و از همان زمان رواج داشته، خوب است نگاهى به تاریخ اسلام کنید. صدها سال قبل از صفویه، شیعیان على (علیه السلام) در مکه و مدینه و عراق و شام و مصر و ایران و نقاط دیگر بوده‌اند و حتى حکومت‌هایى را اداره مى‌کرده‌اند.

۳. شما مفتى بزرگ وهابى فراموش کرده‌اید که اگر شیعیان ایران و لبنان نبودند، اسرائیل و آمریکا بر تمام منطقه خاورمیانه مسلط شده بود و معلوم نیست در آن زمان مفتیان شما چه مى‌کردند و کجا بودند؟!

۴. هنگامى که اسرائیل مسلمانان غزّه را که عموما اهل سنت بودند قتل عام مى‌کرد، شیعیان ایران و نقاط دیگر بیش از همه از آنها حمایت کردند که اگر این حمایت‌ها نبود اسرائیل به جنایات خود ادامه مى‌داد.

۵. خوب است علماى وهابى، تاریخ پیدایش علوم اسلامى را مطالعه کنند تا ببینند پدیدآورندگان علوم اسلام غالبا شیعیان اهل‌بیت (علیهم السلام) بوده‌اند و آثار علمى آنها از آن زمان در تمام کتابخانه‌هاى معتبر جهان وجود دارد، جز در کتابخانه‌هاى شما!

۶. از این حقیقت غافل نشوید که این تهمت‌هاى ناروا و بى‌اساس و تکفیر شیعیان، خدمت بزرگى به دشمنان اسلام مخصوصا آمریکا و اسرائیل مى‌کند زیرا عکس‌العمل آن، تنفر شدید شیعیان جهان از وهابى‌هاست و نتیجه آن همان چیزى است که دشمنان اسلام مى‌خواهند که نزاع و جنگ مذهبى در میان مسلمین پیدا شود و آنها به راحتى ثروت‌هاى عظیم منطقه را به غارت برند.

۷. جنابعالى نباید فراموش کنید که بارها از سوى بعضى علماى وهابى حکم تکفیر شیعیان صادر شده این حربه کهنه و زنگ‌زده کمترین اثرى در تضعیف آنها نداشته، بلکه روز به روز در حال پیشرفت فرهنگى در جهان اسلامند.

در پایان این نامه بیان شده است: بارها گفته‌ایم اگر جلسه‌اى از ما و شما تشکیل مى‌شد ما اشتباهات شما را در این زمینه از کتاب‌هاى خودتان به اثبات مى‌رساندیم تا بیش از این ضربه به وحدت جامعه اسلامى که مایه شادى دشمنان است وارد نکنید.

بیایید منطق پوسیده تهمت و توهین و تکفیر را رها کرده، دست دوستى به سوى هم دراز کنیم و به فکر پیشرفت و عظمت اسلام و مسلمین باشیم.


بیداری اسلامی و اخراج دیکتاتورها حرام!

مفتی بزرگ سعودی با اعتراض به اقدامات جنبش‌های اعتراضی این حوادث را فتنه نامید که باعث ایجاد تفرقه در دنیای اسلام می‌گردد.

وی با حمله به جریانهای یبداری اسلامی در منطقه این انقلاب ها را عوام فریبی خواند.آل الشیخ گفته بود: اقدامات جنبش های اعتراضی منجر به تفرقه و شکاف میان آحاد جامعه می‌شود....حوادثی که در جهان اسلام اتفاق افتاد فتنه ها و درگیری هایی است که منجر به تفرقه میان دنیای اسلام شده است.

آل شیخ پیش از این نیز در خطبه های خود در مسجد جامع "ترکی بن عبدالله” در شهر ریاض گفته بود: تحرکاتی که کشورهای عربی شاهد آن هستند، چیزی جز هرج و مرج و خونریزی نیست و نتیجه آن گمراهی و فتنه است. ... این هرج و مرج برای برپایی عدالت یا اصلاحات سیاسی نیست بلکه برای درهم شکستن وحدت و تفرقه میان امت اسلامی است.

پرداخت «فطريه نقدي» حرام!

آل الشيخ رییس کمیته دائمی فتوا فتواداده پرداخت فطريه به صورت نقدي جايز نيست؛ زیرا احاديث و روايات موجود از حضرت محمد مصطفي(ص) نشان مي دهد که ايشان به ما دستور داده فطريه خود را از خوراک و طعامي مانند برنج، کشمش و غيره پرداخت کنيم. بنابراين مي بينيم که در زمان پيامبر (ص) نيز هيچ گاه فطريه به صورت نقدي پرداخت نمي شد از همين رو مي توان گفت که پرداخت نقدي فطريه مخالفت با سنت رسول الله (ص) است و بدعت به شمار مي رود. هر فرد مسلماني بايد از شريعت خداوند متعال پيروي کند و مخالفت با آن بدعت به حساب مي آيد.

آل الشيخ همچنين افزوده است: نبايد فراموش شود که پرداخت فطريه بهتر است دقيقا قبل از برگزاري نماز عيد فطر پرداخت شود اما اگر هم يک يا دو روز زودتر پرداخت شود، هيچ اشکالي ندارد، اما اگر بعد از نماز عيد فطر پرداخت شد، ديگر فطريه به شمار نمي رود بلکه به "صدقه" تبديل مي شود بنابراين فرد بايد فطريه را در زمان تعيين شده بپردازد.

سجده فوتباليستها بعد از گل زدن مكروه!

چندی قبل در يكي از برنامه هاي تلويزيوني شبكه المجد اين سؤال از آل شيخ پرسيده شد:

- حكم سجده ورزشكاران در ميادين ورزشي چيست؟

آل شيخ پاسخ داد: اگر سجده به مصلحت عامّه مسلمين باشد، جايز است،‌ زيرا رسول خدا (ص)‌ وقتي خبر خوشي در مورد پيروزي اسلام به او مي دادند، براي خدا سجده مي كرد،‌ زيرا آن خبر به مصلحت عامّه مسلمانان بود...

پس از آن آل شيخ با ذكر دلايل زير، از سجده ورزشكاران نهي كرد:

1- ورزشكاران لباسهاي تن نما مي پوشند و خدا از اين كار نهي كرده است.

2- گاهي مواقع حريف مقابل از مسلمانان و برادران ديني شان هستند، يعني در اينجا مصلحت شخصي وجود دارد، نه مصلحت عامّه.

وبالاخره پاسخ آل شيخ چنين بود: "سجده ورزشكاران در ميادين ورزشي مكروه است".


http://www.sohari.com/nawader_v/fatawe/almufti.html

3. http://mufti.af.org.sa/

4. http://ar.islamway.net/scholar/274

5. http://www.vahabiat.porsemani.ir

6. http://fa.alalam.ir/news/373404

7. http://www.khanehkheshti.com//

8. http://www.cbn.com/cbnnews/world/2012/March/Mufti-All-Arabian-Peninsula-Churches-Must-Be-Destroyed/

9. http://www.sibtayn.com/

10.http://islam-press.net//



بازشناسی فرزندان و نسل حضرت عباس(ع)

بازشناسی فرزندان و نسل حضرت عباس(ع)


حضرت ابوالفضل العباس‏(ع) با «لُبابَه» دختر «عبیداللّه بن عباس» ازدواج کردند. برخى ایشان را صاحب دو فرزند به نام‏هاى «عبیداللّه» و «فضل» دانسته‏اند و برخى دیگر او را صاحب عبیداللّه، حسن و قاسم و برخى نیز عبیداللّه و محمد را فرزندان او بر شمرده‏اند.

خبرگزاری فارس: بازشناسی فرزندان و نسل حضرت عباس(ع)
  •  

اشاره

بى تردید در بین شیعیان موضوع حادثه ی عاشورا بیشترین عناوین تحقیقى و پژوهشى را درقالب‏هاى مختلف و سطوح گوناگون به خود اختصاص داده است. مسئله ی عاشورا در اذهان عمومى شیعه بیشترین جایگاه را دارد اما این بدان معنا نیست که دیگر نقطه ی مبهمى در این راستا نزد اندیشه ی عمومى جامعه ی شیعه وجود ندارد، بلکه زوایاى بسیارى از این واقعه و شخصیت‏هاى آن همچنان در هاله ی ابهام است. از جمله ی این موارد دانستن سن، نام همسر و فرزندان شخصیت‏هاى برجسته‏اى چون حضرت عباس‏(ع) است. این نوشتار با مجال اندکى که دارد بر آن است تا با این نگاه، به زندگانی حضرت عباس(ع) بپردازد.

همسر و فرزندان حضرت عباس‏(ع)

حضرت ابوالفضل العباس‏(ع)، با «لُبابَه» دختر «عبیداللّه بن عباس» پسر عموى پیامبر اکرم(ص)‏ ازدواج نمود.1 لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایى آکنده از نور قرآن و مالامال از عطر روح‏نواز محبت به خاندان وحى، دیده به جهان گشوده و در سایه‏سار قرآن و عترت تربیت یافته بود.

مادر لبابه، «ام حکیم جویرى» دختر «خالد بن قرظ کنانى» است. تاریخِ ازدواج حضرت چندان 2 مشخص نیست اما از سن فرزندان ایشان مى‏توان حدس زد که بین سال‏هاى 40 تا 45 هجرى صورت گرفته و احتمالاً سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است. ثمره ی این پیوند فرزندانى به نام‏هاى «عبیداللّه»، «فضل»، «حسن»، «قاسم» و یک دختر بود اما بین تاریخ‏نگاران در تعداد آن ها اختلاف نظر وجود دارد.3

برخى حضرت عباس‏(ع) را صاحب دو فرزند به نام‏هاى «عبیداللّه» و «فضل» دانسته‏اند و برخى دیگر او را صاحب عبیداللّه،4 حسن و قاسم و برخى نیز عبیداللّه و محمد را فرزندان او بر شمرده‏اند.5 پس از شهادت حضرت عباس‏(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن‏(ع) فرزند امام مجتبى‏(ع) در آمد6 و از او صاحب دخترى به نام «نفیسه» گردید.7

برخى دیگر نوشته‏اند او از زید، فرزند پسرى به دنیا آورد و نام او را «حسن» گذاشت؛ بنابراین حسن پسر حضرت عباس‏(ع) نبوده بلکه نوه ی حضرت است که از روى اشتباه در ردیف فرزندان او ذکر شده است.8

شهادت فرزندان

برخى منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کربلا سخن به میان آورده‏اند اما در نام آن ها گوناگونى وجود دارد. نوشته‏اند هنگامى که حضرت عباس‏(ع) از روى اسب خود بر زمین افتاد و در درگیرى با دشمنان به شهادت رسید، امام حسین(ع) خود را به او رسانید و وقتى که حالت او را مشاهده نمود، فریاد برآورد: «وَا غَوْثَاه، بِکَ یَااللّه، وَ اقِلَّةَ نَاصِرَاه؛ فریاد [از بى کسى] به تو پناه مى‏برم اى خدا! واى از کمى یاران!» در این لحظه، محمد و قاسم صداى امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «لَبَّیْکَ یَا مَولانَا، نَحنُ بَینَ یَدَیکَ؛ در خدمت توایم اى سرور ما». امام حسین‏(ع) رو به آنان کرد و فرمود:

«بِشَهَادَه اَبِیکُمَا الکِفَایَه؛ شهادت پدرتان بس است» اما آنان امتناع ورزیده و گفتند: «نه به خدا اى عمو!» سپس از امام اجازه گرفته و به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.9 علامه «سید محسن امین»، تراجم نویس مشهور، عبداللّه بن عباس‏(ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر مى‏نماید.10

اما بنا به گزارش برخى دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است. در این زمینه نوشته‏اند در کربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس‏(ع) با او حضور داشتند11 که در بین آن ها، حضرت عباس‏(ع)، محمد را از همه بیشتر دوست مى‏داشت و او را از خود جدا نمى‏کرد.

او نوجوانى پارسا و خداترس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده مى‏شد. وقتى حضرت عباس‏(ع) برادر بزرگوار خویش امام حسین‏(ع) را بى‏یاور دید، فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست. سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام اجازه ی پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظى با زنان خیمه، به میدان رفته، مبارز طلبید و پس از ساعتى نبرد به شهادت رسید.12

اعقاب حضرت عباس‏(ع)

آن چه همگى تاریخ‏نگاران بدان تصریح کرده و اتفاق نظر دارند، این است که نسل حضرت عباس‏(ع) از طریق فرزند او عبیدالله گسترش یافته است. او هنگام حرکت امام حسین‏(ع) از مدینه به سوى کربلا کودک بود ولى بعدها مردى دانشمند و فرزانه در دین و از فرهیختگان دوره ی خود گردید.13 او با سه زن از زنان پاک دامن و فهیم مدینه به نام‏هاى «رقیه» دختر امام مجتبى‏(ع)، دختر معبد «عبداللّه بن عباس» و دختر «مسوّر بن مخزمه ی زبیرى» ازدواج نمود 14 و صاحب دو فرزند به نام «عبداللّه» و «حسن» شد.15

نسل او نیز از طریق حسن گسترش یافت،16 از این رو باید حسن بن عبیداللّه بن عباس‏(ع) را سرشاخه ی اصلى نوادگان حضرت عباس‏(ع) برشمرد. از این رو به معرفى و بررسى زندگانى نوادگان حضرت عباس‏(ع) از نسل حسن بن عبیداللّه بن عباس‏(ع) مى‏پردازیم.

فرزندان حسن بن عبیداللّه بن عباس‏(ع)

حسن بن عبیداللّه 67 سال عمر نمود17 و صاحب پنج فرزند به نام‏هاى عباس، عبیداللّه، فضل، حمزه و ابراهیم گردید.18 شاید این تیره از نسل حضرت عباس‏(ع)، بلندآوازه‏ترین طایفه از تبار آن حضرت باشد که به شرح کوتاهى از سرگذشت آنان پرداخته مى‏شود.

1. عباس بن الحسن

فردى شجاع و صریح بود به گونه‏اى که نوشته‏اند کسى از بنى‏ هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وى در ایام خلافت هارون الرشید به بغداد آمد. هارون الرشید به دلیل فضل، ادب، شجاعت و بى‏پردگى او همواره او را به کنیه مى‏خواند.19

او به اندازه‏اى شیوا شعر مى‏سرود که او را برترین شاعر از فرزندان امام على‏(ع) مى‏دانستند. او ده فرزند داشت20 که از جمله ی آنان عبداللّه بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو اى فرزند عباس، همه ی مردم مساوى شدند (تو با دیگران تفاوت داشتى)».

مأمون جنازه ی او را پیاده تشییع کرد و شیخ بن شیخ خواندش. محمد بن حمزه از دیگر نوادگان اوست که به جوان مردى و بخشش، مشهور بود و به نزدیکان خود بسیار رسیدگى می نمود. نیکى او شامل حال همه مى‏شد و بخششى گسترده داشت. او در طبریه ی اردن اموال و اراضی بسیار زیادى داشت. «طغج بن جفّ» فرغانى بر او حسادت کرد و سپاهى براى چپاول اموال او فرستاد. وى در نتیجه ی این درگیرى در باغ خود در سال 287 هجرى به قتل رسید و شاعران در سوگ او قصیده‏ها گفتند. از این رو به فرزندان و نوادگان او بنو الشهید گفته مى‏شود.21

2. عبیداللّه بن الحسن

درباره‏اش گفته‏اند مردى به سان او پرهیبت و شکوه دیده نشده بود. وى امارت حرمین شریفین مکه و مدینه را بر عهده داشت و امر قضاوت در این دو شهر نیز بر عهده ی او بود. مأمون او را در سال 204 هجرى به سرپرستى امور حجاج بیت‏الله الحرام منصوب کرد و در دوران مأمون نیز از دنیا رفت.22 به بازماندگان و نوادگان او که در سرزمین دمیاط بودند، بنى‏هارون و به دسته‏اى از آنان که در فساى امروزى بودند بنى‏هدهد مى‏گفتند.

گروهى از احفاد و دودمان او نیز در یمن سکنى گزیدند. عبیدالله بن الحسن داراى 11 فرزند شد. از جمله-ی آنان «قاسم بن عبیدالله» بود که پست جد خویش، امارت و قضاوت در حرمین شریفین را عهده‏دار گردید. او از نزدیکان امام حسن عسکرى‏(ع) هم بود.23

3. ابراهیم بن الحسن

معروف به «جردقه» و در شمار پارسایان و ادیبان زمان خود بود. وى صاحب نوزده فرزند گردید و در سال 264 هجرى درگذشت.24 از فرزندان او «على بن ابراهیم جردقه» فردى سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه ی او عبداللّه بن على به بغداد آمد و از آن جا به مصر رفت و در آن جا به بیان حدیث پرداخت و کتابى به نام جعفریه نگاشت که حاوى مطالب عالى در فقه شیعه بود. او در رجب سال 312 هجرى وفات یافت.25

4. فضل بن الحسن

او مردى دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفاى وقت خود و معروف به ابن الهاشمیه بود. از او سه فرزند به نام‏هاى، جعفر، عباس الاکبر و محمد به جاى ماند که آنان نیز داراى جایگاهى ویژه نزد مردم و فرزندانى بزرگوار چون خود بودند. از جمله ی آنان «فضل بن محمد» است که مردى سخن‏دان و شاعر بود که بازماندگان او در قم و طبرستان پراکنده هستند. او اشعار زیادى در مدح دلاورى جد خود حضرت عباس‏(ع) در کربلا سروده است.26

5. حمزه بن الحسن

او بسیار شبیه به امام على‏(ع) بود و در روزگار مأمون عباسى مى‏زیست. از آن جا که عباسیان خود را از نوادگان حضرت عباس‏(ع) مى‏دانستند،27 این موضوع را در بسیارى مواقع، دستاویزى براى توجیه اعمال قرار مى‏دادند. مأمون بدین منظور نامه‏اى با دست خط خود براى حمزه نوشت و در ضمن آن بیان داشت: «به حمزه بن الحسن هزار درهم به جهت شباهت وافرش به امیر المؤمنین على‏(ع) بخشیده شود» او با زینب از نوادگان عبداللّه جعفر ازدواج نمود. مردم او را زینبى مى‏خواندند زیرا او با زینب‏(ع) دختر امیر المؤمنین‏(ع) نسبت داشت.

از نوادگان حمزه بن الحسن مى‏توان شاعرى بلند آوازه به نام «محمد بن على» را نام برد که در بصره مى‏زیست و احادیثى را هم از امام هشتم‏(ع) و برخى دیگر از امامان روایت کرده است. او در سال 286 هجرى درگذشته است. از جمله بستگان حمزه بن الحسن، مى‏توان به برادر زاده‏اش که همنام اوست، اشاره کرد. هم اکنون مقبره ی او در شهر حله داراى گنبد و بارگاه باشکوهى است.

نوشته‏اند مادر امام زمان(عج) مدتى در خانه-ی او مهمان بوده است. او را نیز از راویان احادیث آل‏ محمد(ص) و فردى درست کار و محترم و مورد اطمینان ذکر کرده‏اند.28از فرزندان او قاسم بن حمزه است که از دانشمندان و فقیهان زمان خود بوده است. او مردى زیباروى و ثروتمندى بخشنده در یمن بوده که ثروت او به صد هزار دینار مى‏رسیده است.29

دیگر نوادگان حضرت عباس‏(ع)

حمزه بن قاسم

او از جمله نوادگان حضرت عباس‏(ع) است که از مشایخ بزرگ و علماى به‏نام شیعه در دوره ی خود به شمار می آمده است. حضرت عباس‏(ع) نیاى پنجم اوست و نسب کامل او عبارت است از: ابویعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه بن الحسن بن عبیداللّه بن عباس‏(ع).

درباره ی او نگاشته‏اند ابویعلى از دانشمندان شیعه و به‏نام و برخاسته از خاندان وحى و درختى تناور در بوستان دانشمندان شیعى است. وى از راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بوده و دانشمندان بسیارى شاگردى او را به جاى آورده‏اند و وى را فردى مورد اعتماد و بلندمرتبه در نقل روایات معصومین‏(ع) ذکر کرده‏اند.30

از او کتاب‏هاى زیادى بر جاى مانده است که عبارت است از: «التوحید»، «الزیارات»، «المناسک»، «ردّ محمد بن جعفر اسدى» و... . او در دست نوشته‏هاى خود احادیث بسیارى را از امام صادق(ع) نقل نموده است.31 او در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته و مرقد شریف او در جنوب شهر حله، بین رود دجله و فرات و در دهکده‏اى به نام قریه ی حمزه قرار دارد. تا سال ها در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم مى‏پنداشتند مرقد او متعلق به «حمزه بن موسى کاظم‏(ع)» است و با این پندار او را زیارت مى‏کرده‏اند اما داستان جالبى سبب برطرف شدن این پندار مى‏شود.32

مى‏گویند عالمى ربانى و فقیه به نام «سید مهدى قزوینى» جهت تبلیغ معارف دینى به حله رفت. او گه گاه از کنار مرقد ابویعلى حمزه بن قاسم مى‏گذشت اما به زیارت مرقد او نمى‏رفت. این موضوع موجب کم‏رغبتى مردم آن منطقه نسبت به زیارت آن مرقد شریف گردید. روزى از او خواستند به زیارت مرقد برود. او در پاسخ گفت به زیارت کسى که نمى‏شناسد نمى‏رود.

روز بعد او به دهکده ی مذکور رفت و در اواخر شب براى خواندن نماز شب برخاست. نزدیکى‏هاى طلوع آفتاب، سیدى از اهل همان روستا که مورد اعتماد آن عالم ربانى بود، نزد وى رفت و از او دلیل زیارت نکردن او را پرسید ولى همان پاسخ پیشین را شنید.

آن سید علوى گفت: «چه بسیار امور مشهورى هستند که اصلى ندارند. این مرقد متعلق به حمزه بن موسى کاظم‏(ع) نیست که به اشتباه این گونه مى‏پندارند بلکه این مرقد متعلق به ابویعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس‏(ع) است که از علما اجازه ی حدیث داشته و دانشمندان رجال او را بر وثاقت و پارسایى ستوده‏اند». سید مهدى قزوینى گمان کرد که او این سخن را از علما شنیده چون گمان نمی رفت که از کتاب‏هاى رجالى و روایى چیزى بداند. از این رو به آن سید علوى چندان توجهى نکرد.

سید علوى خارج شد و سید مهدى قزوینى در سجاده ی خود به تعقیبات نماز مشغول گردید تا آفتاب دمید. سپس به کتاب‏هاى رجالى که در دست رس داشت مراجعه کرد و دید گفته ی آن سید علوى درست است. فردا در بین جمعیت همان سید علوى را یافت. نزد او رفت و پرسید مطلبى را که شب، پیش از سحر به او گفته از کجا به دست آورده است. سید علوى انکار کرد که سحر پیش او بوده و سوگند خورد که شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بیرون از روستا به سر مى‏برده است و حتى ادعا کرد اصلاً سید مهدى قزوینى را نمى‏شناسد.

سید مهدى بى‏درنگ سوار مرکب خود شد و عازم زیارت مرقد ابویعلى گردید و به مردم گفت: «اکنون بر من واجب شد که به زیارت او بشتابم زیرا شک ندارم آن سید علوى که دیشب دیدم امام زمان(عج) بوده است». از آن پس مرقد او رونق بیشترى گرفت و مردم توجه بیشترى به زیارت او نشان دادند. سید مهدى قزوینى بعدها در کتاب «فُلک النجاه» خود تصریح نمود که مرقد مذکور متعلق به ابویعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس‏(ع) است.33

پی نوشت‌ها:

1 . نسب قریش، ابو عبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبیرى، دار المعارف للطباعه و النشر، 1953 م، ج 1، ص ‌79؛ المحبّر، ابو جعفر محمد بن حبیب البغدادى، بیروت، منشورات دار الآفاق الجدیده، بى‏تا، ج 441.

2. عبدالرزاق المقرم، العباس‏(ع)، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص 195.

3. همان.

4. السید عبد المجید الحائرى، ذخیره الدارین، نجف، مطبعه المرتضویه، 1345 ه .ق، ج 1، ص 145؛ وسیلة الدارین، ص 278.

5 . بطل العلقمى، ج 3، ص 429.

6 . سید محسن امین العاملى، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ه.ق، ج 1، ص 610.

7 . نسب قریش، ج 1، ص 32؛ العباس‏(ع)، ص 198.

8 . محمد تقى سپهر، ناسخ التواریخ، تهران، کتاب‏فروشى اسلامیه، 1368 ه.ش، ج 1، ص 279.

9 . بطل العلقمى، ج 3، ص 433.

10 . اعیان الشیعه، ج 1، ص 610 .

11 . محمد باقر المجلسى، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ه.ق، ج 45، ص 62؛ ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، مناقب آل ابى طالب، قم، مطبعه العلمیه، بى تا، ج 4، ص 12.

12 . صدرالدین واعظ القزوینى، ریاض القدس المسمى به حدائق الانس، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، بى‏تا، ج 2، ص 63؛ رضى ابن نبى، تظلم الزهراءعلیهاالسلام، قم، منشورات الشریف الرضى، 1360 ه.ش، ص 240.

13 . ابو الحسن على بن الحسین المسعودى، التنبیه و الأشراف، لیدن، مطبعه بریل، 1893 م، ص 299؛ ابو محمد على بن احمد بن سعید بن الحزم الأندلسى، المجهره أنساب العرب، مصر، دار المعارف، چاپ سوم، 1391 ه.ق، ج 1، ص 67؛ البیهقى، ابوالحسن على بن ابى القاسم بن زید، لباب الأنساب، قم، مکتبة السید المرعشى النجفى، چاپ اول، 1410 ه.ق، ج 1، ص 357.

14 . ابن العلوى العمرى، نجم الدین ابوالحسن على بن محمد، المجدى فى أنساب الطالبیین، قم، مطبعه سید الشهداء، مکتبه آیه اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، 1409 ه.ق، ص 231؛ لباب الأنساب، ج 1، ص 358.

15 . محمد تقى بحر العلوم، مقتل الحسین‏(ع)، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه’.ق، ص 315؛ العباس‏(ع)، ص 197؛ ابو نصر سهل بن عبدالله بن داود البخارى، سرّ السلسله العلویه، نجف، مطبعه الحیدریه، 1381 ه’.ق، ص 89 .

16 . المجدى، ص 231؛ لباب الأنساب، ج 1، ص 358.

17 . المجدى، ص 233.

18 . سرّ السلسله، ص 90 ؛ لباب الأنساب، ج 1، ص 357؛ جمال الدین احمد بن على بن عنبه الحسنى، الفصول الفخریه، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363 ه.ش، ص 201؛ سراج الأنساب، احمد بن محمد بن عبد الرحمن کیاء، قم، کتاب خانه آیت اللّه مرعشى نجفى، چاپ اول، 1409 ه.ق، ص 175.

19 . ابو بکر احمد بن على الخطیب البغدادى، تاریخ بغداد، مصر، مکتبه الخابخى، 1348 ه.ق، ج 12، صص 126 - 127؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 413.

20 . تاریخ بغداد، ج 12، ص 126؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 413.

21 . هشام ابن محمد ابن السلب الکلبى، جمهره النسب، بیروت، مکتبه النهضه العربیه، چاپ اول، 1407 ه.ق، ج 1، ص 67؛ المجدى، ص 235؛ العباس‏(ع)، ص 198؛ الفصول الفخریه، ص 202.

22 . العباس‏(ع)، ص 200؛ الفصول الفخریه، ص 203.

23 . ابو الفتوح بن سلیمان الیمانى، النفحه العنبریه فى أنساب خیر البریه، قم، مکتبه السید المرعشى النجفى، چاپ اول، 1419 ه.ق، ص 134؛ عبد اللّه بن محمد بن عبداللّه الرفاعى المخزومى، صحاح الأخبار فى نسب الساده الفاطمیه الأخیار، بمبئى، مطبعه نخبه الأخبار، بى تا، ص 10.

24. الفخر الرازى، الشجره المبارکه، قم، مکتبه السید المرعشى النجفى، چاپ دوم، 1419 ه.ق، ص 199؛ محمد بن على بن طباطبا، الأصیلى فى أنساب الطالبیین، قم، مکتبه السید المرعشى النجفى، چاپ اول، 1418 ه.ق، ص 328.

25 . العباس‏(ع)، ص 197.

26 . همان؛ سر السلسله، ص 90.

27 . الأصیلى، ص 328؛ الفصول الفخریه، ص 202.

28 . العباس‏(ع)، ص 197.

29 . سرّ السلسله، ص90 - 91.

30. العباس‏(ع)، ص 201. ابو العباس احمد بن على النجاشى، رجال النجاشى، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ه.ق، ص 334.

31 . همان؛ قاموس الرجال، الشیخ محمد تقى التسترى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ه.ق، ج 4، ص 46.

32 . قاموس الرجال، ج 4، ص 46؛ رجال النجاشى، ص 334.

ابوالفضل هادی منش

منبع:ماهنامه پیام زن، شماره 244

فرجام قاتلان اباعبدالله(ع)+جدول

فرجام قاتلان اباعبدالله(ع)+جدول

افراد بسیاری در واقعه عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. گروهی عاشقانه از حریم ولایت دفاع کردند و دسته دیگر، سرنوشتی ذلت‌بار را برای خود در دنیا و آخرت رقم زدند.

به گزارش فارس،  دهم محرم سال 61 هجری، حادثه‌ عظیم قیام عاشورا، شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یاران باوفای ایشان رقم خورد. قیامی که حضرت اباعبدالله(ع) برای برپایی و اقامه دین مبین اسلام، همراه خانواده خویش، حج خود را نیمه‌تمام رها کرد و برای ادای رسالت مهمی به سوی کربلا حرکت کرد.

افراد بسیاری در واقعه عظیم عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. آنهایی که دل در گروی محبوب حقیقی نهاده بودند، در یاری امام زمان خویش بر یکدیگر سبقت ‌گرفته، عاشقانه از حریم ولایت و حرمت فرزند رسول خدا(ص) دفاع و حمایت کردند.

اما گروهی که فریفته مال و مقام دنیوی شده بودند در جبهه مقابل حق، ایستادند و سرنوشتی ذلت‌بار را برای خود در دنیا و آخرت رقم زدند.

 

ردیف نام نقش وی در کربلا سرانجام و چگونگی مرگ
1 شمر بن ذی‌الجوشن نقش‌آفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ
2 محمد بن اشعث بن قیس نقش‌آفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد
3 عبیدالله بن زیاد در حادثه کربلا، همه جنایت‌ها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد
4 یزید بن معاویه چوب زدن بر دندان‌های مبارک امام حسین(ع) هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد
5 سنان بن انس نقش مؤثری در کشتن  اباعبدالله الحسین(ع) داشت زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت
6 عمر بن سعد مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد
7 حرملة بن کاهل پرتاب تیر بر گلوی علی‌اصغر(ع) مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند
8 حصین بن نُمیر فرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین(ع) ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه و مدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد
9 مالک بن نُسیر کِندی فرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند
10 زرعه دامی از قاتلان امام(ع) هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید
11 عبدالله بن حَوزه تیراندازی به سوی لشکر اباعبدالله(ع) قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه. اسب با حرکت تند سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت
12 شبث بن ربعی با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا کرد و جسدش را سوزاند
13 ابحر بن کعب برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشم‌هایش را از حدقه درآورد
14 شرحبیل از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد مختار او را با آتش سوزاند
15 عمرو بن حجاج در روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش بست، امام(ع) را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود به نفرین امام حسین(ع) گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد
16 احبش بن مرثد(اخنس) با اسب بر بدن مبارک امام حسین(ع) تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد
17 عبدالله بن ابی حُصین آب را بر سیدالشهداء(ع) بست و با بی‌شرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعه‌ای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد
18 بَجدل بن سُلیم انگشت مبارک امام(ع) را برای در آوردن انگشتر برید مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد
19 اسحاق بن حَیوه حضرمی داوطلبانه بر پیکر امام حسین(ع) تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد با پوشیدن پیراهن اباعبدالله(ع) به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت، توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید

 

امام حسين (عليه السلام)


سؤالات و پاسخ هاي ويژه برنامه طوفان کربلا



  عزاداري امام حسين (عليه السلام) 01

  عزاداري امام حسين (عليه السلام) 02

  عزاداري امام حسين (عليه السلام) 03

  شهادت ‌امام‌ حسين (عليه السلام) -‌ شبكه ‌3


1 فرزندان حضرت زينب (س) در روز عاشورا
2 رقيه سلام الله عليها در منابع تاريخي
3 ويژه نامه شهادت غم انگيز حضرت رقيه (سلام الله عليها)
4 نحوه شهادت دوطفلان مسلم/ سرنوشت دختران مسلم بن عقيل
5 چگونگي شهادت حضرت مسلم(ع) به روايت علامه مجلسي
6 حسين مظهر كرامت و عزت نفس
7 ويژگي‌هاى بزرگ اخلاقى‏ اباعبدالله الحسين
8 ولايت عشق و حديث ولادت (امام حسين (ع))
9 از مدينه تا کربلا همراه با سيدالشهداء امام حسين عليه السلام
10 زندگينامه امام حسين (ع)
11 فضيلت گريه بر امام حسين(ع)


35 آيا امام حسين عليه السلام‌ را شيعيان به شهادت رسانده‌اند؟!!
36 نظر اهل بيت عليهم السّلام راجع به روزه گرفتن در روز عاشورا چيست؟
37 فلسفه عزاداري براي امام حسين عليه السلام چيست ؟
38 آيا گريبان چاك زدن بانوان حرم در عزاي امام حسين (ع) صحت دارد؟
39 نخستين كسي كه براي امام حسين (ع) گريه كرد ، چه كسي بود ؟
40 چرا عزاداري براي امام حسين (ع) وياران با وفايشان از اول محرم آغاز مي شود با اين كه ايشان در دهم محرم به شهادت رسيدند ؟
1 آيا عزاداري براي امام حسين عليه السلام‌ بدعت است؟
42 آيا لعن يزيد بن معاويه ، جايز است ؟
43 آيا ازدواج امام حسين (ع) با ارينب ، در پيش آمد قضيه كربلا نقش داشته است؟
44 اگر شرکت در عزاي امام حسين براي خدا نباشد چطور خداوند به آن پاداش مي دهد؟
45 چرا در باب زيارت امام حسين عليه السلام آمده است که به جاي قبله رو به قبر نماز بخوان ؟
46 چرا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دعا نفرمودند تا باران ببارد ؟
47 آيا مدارك معتبري دال بر قران خواندن سر بريده امام حسين(ع) بر سر نيزه وجود دارد؟
3 آيا عبدالله ابى، در بيعت رضوان حضور داشته و با رسول خدا(ص) بيعت كرده است؟
94 اگر تربت كربلا شفا مى‌دهد، چرا شيعيان به پزشك مراجعه مى‌كنند و بيمارستان مى‌سازند؟

چرا امام حسين (عليه السلام) با اين كه مي دانست شهيد مي شود ، اقدام به قيام كرد ؟


ویژه نامه ماه محرم مخصوص “سخنران ها و مداح ها”


ویژه نامه ماه محرم مخصوص “سخنران ها و مداح ها”

سخنرانی های مکتوب بخش اول:

مقام معظم رهبری- آیت الله وحید خراسانی- آیت الله علم الهدی- حجج الاسلام انصاریان- میرباقری- رفیعی- علوی تهرانی

*برای دانلود فایها بر روی عکس کلیک کنید*

روضه های مکتوب:

ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

مـــا بچه های مادر پهلو شکسته ایم

برخی از عناوین سخنرانی های مکتوب:

چهارنعمت، قرآن، پیامبر، اهل‌بیت وعقل
اباعبدالله علیه السلام مظهر فضایل
امام حسین (علیه السلام)، خاطراتی از کربلا
امام زین العابدین کیست؟
بررسی بُعد اخلاقی،عبادی و عرفانی عاشورا
تاریخ کربلا قسمت اول
تاریخ کربلا قسمت دوم
تاریخ کربلا قسمت سوم
تاریخ کربلا قسمت چهارم
حادثه عاشورا علل، درس ها و عبرت ها
حجاب و پوشش زنان از منظر قرآن و حدیث و عواقب بد حجابی در حدیث معراج
زیبایی های کربلا
عظمت عاشورا
عمده ترین درس عاشورا ؛ بلند همتی
عمده ترین درس های عاشورا
فضائل حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام
ماه محرم در کلام امام رضا
مراتب عزاداری
مقام حضرت زینب
مقام صبر و رضا در مکتب امام حسین
نامه امام حسین علیه السلام در پاسخ به فرماندار مکه
نقش عاشورا و جهاد در تقویت شیعه
وقایع نهضت امام حسین علیه السلام

نرم افزار های مورد نیاز برای نمایش فایلها

http://shia-sonni.com/fa/wp-content/uploads/2013/11/Word-2007-Essential-Training-Farinsoft-21.jpg

ابن‌تیمیه؛ سرچشمه خباثت‌هاي وهابیت و دشمن امیرالمؤمنین (ع) + فیلم و تصاویر


ابن‌ تيميه در سال 704 قمری در قتل ‌عام شيعيان كسروان، در امتداد اقدام‌هاي سركوبگرانه ايوبيان و مماليك براي قتل ‌عام شيعيان و راندن آنان از مصر و شام و سپس مدينه و لبنان، نقشي مهم داشت که دامنه آن تا قتل‌عام علويان شمال لبنان، قنيطره، عاقوره، بترون و عكا نيز امتداد يافت.
گروه گزارش ویژه مشرق - جریان وهابیت جریانی دست ساخته انگلستان در دل کشورهای اسلامیست که این روزها آتش تمام فتنه ها و خون ریزیهای جهان اسلام را از جهنم فکری و اعتقادی پیروانش درمی آید. انحراف دست ساز مستر همفر انگلیسی با سوء استفاده و آلت دست  قرار دادن محمدبن عبدالوهاب رقم خورد و آراء و عقاید خشک و خشن ابن تیمیه حرانی را به عنوان پشتوانه فکری این انحراف خطرناک برگزید.

 اینکه چطور در میان مجموعه فقها و دانشمندان جهان اسلام انگلستان فردی را با گذشت قرنها از مرگش باشناختی دقیق برای اهداف سوءش برمی گزیند در مجال مفصل دیگری باید بررسی شود و موضوع بسیار مهم و در عین حال مغفولی برای ماست و مصداق این جمله امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم که َ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْه (نهج البلاغة، ص: 452) هر آن كس كه به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابيد. در نوشتار حاضر نگاهی بسیار گذرا و اجمالی به زندگینامه ابن تیمیه خواهیم انداخت.

 

ولادت و نسب ابن تیمیه

تقی الدین ابوالعباس احمدبن شهاب الدین عبدالحلیم بن مجدالدین عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم محمد بن الخضر بن محمد بن الخضر الحرّانی الدمشقی الحنبلی دوشنبه 10 ربیع‌الاول سال 661 در شهر حرّان ترکیه امروزی به دنیا آمد . حرّان در تركيه كنوني قرار داشته و به‌ رغم پيشينه درخشان، به گفته ابن جبير (614م.ق.) در آن سال‌ها در وضع جغرافيايي خشك و خشن و دور از مظاهر تمدن بوده است.
شهرحران در زمان ابن تیمیه مرکز صابئه و بت پرستان و فلاسفه بود. ابن تیمیه در خانواده ای که یک قرن پرچمدار جریان حنبلی این شهر بود به دنیا آمد و رشد یافت.

ابن تیمیه در یک نگاه

ابن تيميه به سبب كثرت و تنوع فعاليت‌ها و شيوه رفتار خاصش در امور سياسي و برخورد سختگيرانه با پيروان مذاهب اسلامي، شخصيتي چالش برانگيز به شمار رفته و دو مواجهه كاملاً متفاوت پديد آورده است؛ از طرفداري سرسختانه كساني مانند ابن كثير دمشقي، ابن قيم جوزيه و وهابيان در دوره معاصر تا مخالفان سرسخت از علماي بارز مذاهب اسلامي.

افزون بر اين، آراي او درباره زيارت قبور و تبرك و توسل و شفاعت، مبناي نگرش وهابيان در اداره امور حرمين قرار گرفته است. هر چند آراي تندروانه ابن‌ تيميه درباره موضوعات پيش گفته و نيز نگرش تعصب آميزشبه مذاهب اسلامي، نقش يك مؤسس را در جريان سلفي به وي داده است. پيش از وي نيز شخصيت‌هايي چون عز بن عبدالسلام و محمد بربهاري (م.329ق.) و برخي حنبليان تندرو چنين ديدگاه‌هايي داشته‌اند.

 وي را با القابي چون مفسّر، رجالي، حافظ، مفتي، اديب و لغت‌شناس و آگاه از كلام، ملل و نحل، تاريخ و اصول در كنار اوصافي چون زاهد و شجاع ستوده‌اند. وي تندخو بود و در برابر مخالفان خود پرخاش مي‌كرد.از قريحه شعرو حافظه قوي برخوردار بود. محمد بن خضر (م.622ق.) جدّ اعلاي وي از دانشمندان حنبلي مذهب و نخستين فرد ملقب به ابن‌ تيميه بود كه سبط بن جوزي (م.654ق.) او را فردي انحصارطلب خوانده كه در آن خطه مجال فعاليت به هيچ دانشوري نمي‌داد.
 

کوچ به دمشق

از جمله اتفاقات مهم آن مقطع تاریخ جهان اسلام حمله هماهنگ شده مغول از شرق و صلیبیون از غرب بود.  این جنگهای ویران کننده و خانمان برافکن تحت فرماندهی پنهان جریان یهود قرار بود همانند دولبه یک قیچی اسسلام و جهان اسلام را از صحنه گیتی محو کند که به لطف الهی در تحقق این امر موفق نشدند.

در سال‌ 667/1269 وقتي‌ كه‌ ابن‌ تيميّه‌ به‌ سن‌ شش سالگي‌ رسيد، مغولان‌ شهر حران‌ را ويران‌ كردند؛ و پدر او عبدالحليم‌ به‌ اتفاق‌ همه‌ي‌ افراد خانواده‌اش‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزيد. در اينجا بود كه‌ ابن‌ تيميّه‌ از پدر خويش‌، كه‌ خود استاد بزرگي‌ در مذهب‌ حنبلي‌ بود، تعليم‌ و تربيت‌ بسياري‌ فرا گرفت‌.

 همين‌ طور پيش‌ علي‌ بن‌ عبدالقوي‌ درس‌ خواند و در زبان‌ عربي‌ كتاب‌ سيبويه‌ را ممارستِ بسرا كرد؛ و حديث‌ را با بيش‌ از دويست‌ شيخ‌ خواند. اين‌ نكته‌ قابل‌ ذكر است‌ كه‌ در ميان‌ استاداني‌ كه‌ ابن‌ تيميّه‌ در كتاب‌ اربعون‌ از آنها ياد مي‌كند، نام‌ چهار زن‌ نيز ديده‌ مي‌شود.

ابن کثیر می نویسد: به سال 667 هـ ق ابن تیمیه شش ساله، مردم حران از جمله پدر او ، که از علمای بزرگ شهربود از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند و شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه به همراه خانواده روانه دمشق شد(البدایه و النهایه ج13/255)

دفاع شبکه وهابی از ابن تیمیه
(لینک دانلود)
آغاز تدریس و سخنرانی
شهاب الدین (پدر ابن تيميه) در شهردمشق رئیس دارالحدیث السکریه و در مسجد جامع این شهر صاحب کرسی شد و روزهای جمعه در آنجا سخنرانی می‌کرد.

در سال 682 هـ ق با مرگ پدر ، ابن تیمیه 19ساله  در دارالحدیث السکریه به تدریس پرداخت (البدایه و النهایه ج13/303) وسال بعد در جامع اموی دمشق پس از نماز برای اولین بار به طور رسمی به منبر رفت و  از 17 شعبان همین سال بعد از وفات زین الدین ابن المنجّا به جای او که شیخ الحنابله بود، متصدی تدریس مدرسه «الحنبلیه » دمشق شد.(البدایه و النهایه ج13/344)   

شخصیت پرخاشگر و فتنه جوی ابن تیمیه
 ابن تيميه شخصی عصبی، تندخو و پرخاشگر بود و شاگردانش را هم به این وصف می شناختند. او شخصيتي واقع بين نداشت و به مسائلي که مسلمانان در آن دوران سخت بدان توجه داشتند و براي آنها حساس بود، اهميتي قائل نمي شد؛ زيرا در دوراني که مسلمين بيش از هر چيز ديگر نياز شديد به وحدت داشتند، وي با افشاندن بذر فتنه و درگيري، اوضاع مردم را هر از چندگاهي متشنّج مي کرد و بخش وسيعي از توان حکومت و قضاوت را که مي بايست صرف دفاع در برابر کفار شود، به خود مشغول مي کرد و با تشويق افکار و نشر عقايد باطل، آنها را هدر مي داد.

 

سرآغازهجوم به فرق مختلف اسلامی

یکی از روزهای سال698 هـ‌.ق  بین نماز ظهر و عصر سوالاتی از او می شود و او در پاسخ سؤالات کتاب «العقیدة الحمویه الکبری» را می نویسد و ضمن آن، با جمله‌ای به عقاید اشعریون حمله کرد و در نتیجه جنجال بزرگی بپا می کند. ابن‌تیمیه به دادگاه احضار می کنند و او در دادگاه حاضر نمی شود.

اولین تکفیر مسلمانان با حمله به ابن عربی
ابن تیمیه در سن42 سالگی فصوص‌الحکم محیی‌الدین ابن عربی را مطالعه کرد و بعد از آن  به لعن و سب محیی‌الدین و پیروان پرداخت و کتابی به نام «النصوص علی الفصوص» در رد آن نوشت.

  سپس در نامه ای به شیخ کریم‌الدین ، شیخ خانقاه سعیدالسعداء در قاهره از پیروان ابن عربی به عقاید محیی‌الدین ، صدرالدین قونوی و عفیف تلمسانی و ابن سبعین سخت تاخته و آنان را کافر خواند.  (مجموعةالرسائل و المسائل 1/169-190 متن نامه در کتاب موجود است.)

اولین تخریب آثار اسلامی

ابن تیمیه  سال 704هـ.ق به مسجد نارنج ( یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که می‌گفتند : اثر پای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر آن هست و مردم به آن تبرک می‌جستند شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست . ( مقریزی،2 (1)/908 ، البدایه و النهایه ج14/34، دائرةالمعارف ج3/ص173. )

منفجر کردن قبر صحابه
توسط وهابیون تکفیری (لینک)


مشارکت و تشویق به شیعه کشی

ابن‌ تيميه به سال 704ق. در قتل ‌عام شيعيان كسروان، در امتداد اقدام‌هاي سركوبگرانه ايوبيان و مماليك براي قتل ‌عام شيعيان و راندن آنان از مصر و شام و سپس مدينه و لبنان، نقشي مهم داشت.

 به گزارش ابن فضل‌ الله عمري (م.749ق.) گاه خود نيز در جنگ شركت مي‌جست و گاه جنگجويان را بدين كار تشويق مي‌كرد و گاهي براي تدارك نيرو به نزد مهنّا بن عيسي (م.735ق.) از امراي قبايل ايلاتي شام مي‌رفت و با تعابير خشم‌آلود آنان را به لشكركشي وامي‌داشت. به گفته ابن كثير (م.748ق.) او براي توجيه كشتارهايش شيعيان را كافر و گمراه ناميد.

دامنه اين كشتار تا قتل عام علويان شمال لبنان، قنيطره، عاقوره، بترون و عكا نيز امتداد يافت. در پي اين تاراج، كساني كه جان به در بردند، به مناطق ديگر كوچ كردند.
 

زندانی شدنهای مکرر

در رجب این سال درباره العقیدة الواسطیه (یکی دیگر از کتب ابن تیمیه) بحث و مناقشه پیش آمد و کار چنان بالا گرفت که نایب السلطنه فرمان داد کسی درباره عقاید سخن نگوید.

بعداز آن ابن تیمیه را برای محاکمه به مصر احضار کردند و در قلعه جبل قاهره مجلس محاکمه برپا شد، قاضی او را به دلیل پاسخ ندادن به زندان محکوم کرد و او را در حارة الدیلم زندانی کردند. ابن رجب‌ در ذیل‌ طبقات‌ الحنابله‌ آورده‌ است‌ که‌ ۱۸ تن‌ از اهل‌ هوی‌ و هوس‌ در مصر بر ضد ابن تیمیه‌ فتوا دادند که‌ در رأس‌ آنان‌ قاضی‌ القضات‌ مالکی‌، تقی‌الدین‌ محمد بن ابی‌ بکر بن عیسی‌ بن بدران‌ اخنائی‌ بود. هر ۴ قاضی‌ مذاهب‌ چهارگانه مصر نیز به‌ حبس‌ او فتوا دادند. وی در سالهای بعد حتی با وساطت نایب السلطنه حاضر به خروج از از زندان نشد.
(البدایه و النهایه ج14/43).

هرچند در ربیع‌الاول سال 706امیرحسام الدین مهنا بن ملک عیسی به زندان رفت و او را سوگند داد تا با او از زندان بیرون بیاید و او از زندان خارج شد اما در شوال همین سال بزرگان صوفیه به سبب حملات ابن تیمیه به ابن عربی از او شکایت کردند و او را در زندان قضات زندانی کردند.

نویسنده پرکار سلفی سازی
ابن‌ تيميّه‌ نويسنده‌اي‌ پر كار بود. هيچ‌ كس‌ نتوانسته‌ است‌ تعداد قطعي‌ كتابهاي‌ او را به‌ دست‌ آورد. او كتابها، فتاوي‌، مكاتبات‌ و يادداشتهاي‌ بي‌شماري‌ باقي‌ گذاشت‌؛ و اغلب‌ آنها را زماني‌ تصنيف‌ كرد كه‌ زندانی  بود. ذَهَبي‌ شماره‌‌ تأليفات‌ ابن‌ تيميّه‌ را به‌ طور تقريبی‌ پانصد مورد مي‌داند.

لجبازی با سلطان و زندانی شدن مجدد
ابن تیمیه پس از طی شدن مدت محکومیت خود، سال709 هـ . ق به اسکندریه رفت و بعد از 8 ماه اقامت دوباره به قاهره برگشت. و چهارسال بعدوقتی خبر رسید که اولجایتو ايلخان مغول قصد حمله به بلاد شام را دارد ، با سطان رهسپار دمشق شد و پس از هفت سال دوری وارد دمشق شد.

 بعد از مدتی وقتی از او خواستند در مساله حلف به طلاق فتوی ندهد و سطان ملک ناصر نیز در نامه‌ای به او حکم کرد که فتوی ندهد اما ابن تیمیه فتوی داد و از همین رو سال 720 هـ . ق به خاطر لجبازی با سلطان، توبیخ و او را در قلعه دمشق زندانی کردند. در عاشورای 721 هـ . ق با فرمان سلطان آزاد شد.

بازهم زندان این بار به جرم شاگرد
ابن تیمیه سال 726 هـ . ق بار دیگر در قلعه دمشق زندانی شد و ماجرا از این قرار بود که ابن قیم جوزیه شاگردش در شهر قدس شفاعت و توسل به انبیاء را به فتوای ابن تیمیه جایز نشمرد و بلوایی به پاکرده بود. ابن قيم جوزي تنها کسي است که به ترويج افکار و اوهام استادش ابن تيميه پرداخت.

دوسال بعد کتاب و کاغذ و قلم را در زندان به این سبب از او گرفتند که ابن الاخنایی قاضی القضات مالکی قاهره کتابی در مساله زیارت نوشته بود و ابن تیمیه در زندان ردی بر آن نوشت و او را جاهل خواند.


 ابن تیمیه و تبرک پیروانش به شپش های او (لینک)

مرگ در زندان
ابن تیمیه در شب دوشنبه 20 ذیقعده همان سال در زندان قلعه دمشق مرد و ابن کثیر از شاگردانش بر جنازه‌اش حاضر شد. گفته‌اند كه‌ متجاوز از دويست‌ هزار تن‌ مرد و زن‌ در مراسم‌ تدفين‌ او شركت‌ كردند به‌ جز سه‌ تن‌، كه‌ از ترس‌ سنگسار شدن‌، به‌ سبب‌ خصومت‌ با او، در مراسم‌ شركت‌ نجستند، همه‌ در تشييع‌ جنازه‌ي‌ او شركت‌ كردند و لازم‌ آمد كه‌ از نيروي‌ نظامي‌ براي‌ حفظ‌ توده‌ي‌ مردم‌ كمك‌ خواسته‌ شود.

فیلم : تبرک جستن به آب غسل ابن تیمیه! (لینک)

دیدگاه علمای اهل سنت درباره ابن تیمیه
اهل سنت که در طول قرون متمادی برادرانه با شیعیان در مناطق مختلف دنیا زیسته اند از ابن تیمیه و پیروانش به مانند شیعیان دل خونی دارند و اساسا آنان را مسلمان نمی دانند چه رسد به آنکه بخواهند دامن اهل سنت را به نسبت دادن او به اهل سنت لوث کنند:
  • محمد بن محمد بخاري
وی به عنوان يک عالم حنفي مذهب  ، (متوفاي 841) فرياد مي زند که هر کس به ابن تيميه شيخ الاسلام بگويد ، کافر است .(البدر الطالع: 2/260 .)
  • ابن حجر عسقلاني
ابن حجر عسقلاني درکتاب درر کامنه مي نويسد که قضات اهل سنت در زمان ابن تيميه اعلام کردند :
هر كس معتقد به عقايد «ابن تيميّه» باشد، خون و مالش حلال است.(الدرر الكامنة: 1/147، البدر الطالع: 1/67، مرآة الجنان لليافعي، ج 2، ص 242.)


حمله قرضاوی به سران وهابیت (لینک)

  • ابن حجر مکي
وی در کتابي که حتي بر عليه شيعه نوشته است ، وقتي به ابن تيميه مي رسد مي گويد :
ابن تيميّة کسی است که خدا اورا خوار و گمراه و كور و كر كرده است، و پيشوايان اهل سنّت و معاصرين وى از شافعيها، و مالكيها، و حنفيها، بر فساد افكار واقوال او تصريح دارند.( الفتاوى الحديثة،ص 86 ).
  •  شیخ یوسف نبهانی  در کتاب (الشواهد الحق فی الاستغاثة بسید الخلق) در معرفی ابن تیمیه ونظر علمای بزرگوار اهل سنت در باره ابن تیمیه می گوید:
همچون خورشید در وسط آسمان روشن و مسلم است که علمای مذاهب چهار گانه  بر ردّ بدعتهای ابن تیمیه به توافق رسیده اند و برخی از آنها صحت مطالب نقل شده  به وسیله او را مورد اشکال قرار داده اند ، همانگونه که صحت عقل او را نیز مورد تردید دانسته اند . صرف نظر از توبیخ شدید ایشان در مورد اشتباه آشکار او در مسائلی که در آنها به مخالفت با دین و اجماع مسلمین پرداخته است .خصوصاً مطالبی که در باره سرور پیامبران گفته است .

همانگونه که گذشت ، در زمره کسانی که صحت مطالب نقل شده از او را مخدوش دانسته اند ، از میان حنفیان ، شهاب الدین خفاجی در شرح الشفاء واز میان مالکیان، امام زرقانی  در کتاب شرح المواهب  واز میان شافعیان، امام سبکی است ،انگونه که در کتاب او با نام شفاء السقام  یاد شده است .

او در این کتاب همراه با توضیح خطای (ابن تیمیه) در اندیشه هایش، روشن ساخته است که احکام شرعی ای که او  برای اثبات بدعت خود نقل می کند  وآنها را به دانشمندانی از مذاهب چهارگانه نسبت  می دهد  صحیح نیست وآن دانشمندان چنین نگفته اند .

 


ابن تیمیه،همه اهل سنت را مرتد می داند (لینک)

ابن تیمیه و دشمنی های مکرر با اهل بیت علیهم السلام
يكي از خصلت‌هاي بارز ابن تيميه ، مخالفت و دشمني جدی با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به ويژه با امير المؤمنين عليه السلام است . وي در موارد بسياري به امير المؤمنين ، حضرت زهرا و ساير اهل بيت علیهم السلام توهین كرده که برخی از آنها را با هم مرور می کنیم:

پایین آوردن مقام پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله
ابن تیمیه در عادى جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياى الهى تلاش می کرد و مدعی بود آنان پس از مرگ كوچكترين تفاوتى با افراد عادى ندارند، او در اين راستا، مسائلى را در تعارض با دیدگاه علمای جهان اسلام می گويد:

1 - سفر براى زيارت پيامبر حرام است.

2 - كيفيت زيارت پيامبر، از كيفيت زيارت اهل قبور تجاوز نمى‏كند.

3 - هر نوع پناه و سايبان بر قبور حرام مى‏باشد.

4 - پس از درگذشت پيامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرك است.

5 - سوگند به پيامبر و قرآن، و يا سوگند دادن خدا، به آنها شرك مى‏باشد.

6 - برگزارى مراسم جشن و شادى در تولد پيامبر، بدعت‏به شمار مى‏رود.

دشمنی با فضائل اهل بیت علیهم السلام
ابن تیمیه فضائل اهل بیت علیهم السلام را چنین انکار می کرد که:
شيعيان گفته اند امامت درست نمي باشد مگر در فرزندان علي و يهود گفته اند پادشاهي درست نمي باشد مگر در ذريه داوود منهاج السنّة ، ج1  ، ص6..  
و با این تعبیر شیعیان مانند یا پیرو یهودیان می خواند. وی در کتاب منهاج السنه خود روایات متعدد و معتیر و مسلمی را که در تمجید اهل بیت علیهم السلام حتی در منابع اهل سنت آمده رد کرده و آنان را ساخته دروغپردازان می خواند.

 افراط در دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و تعظیم ابن ملجم!!
ابن حجر عسقلاني ، بزرگترين عالم اهل سنت در علم حديث و رجال در كتاب معروف لسان الميزان كه از معتبرترين كتاب‌هاي رجالي اهل سنت است ، مي‌نويسد :
ابن تيميّه ، در پاسخ به رافضی(علاّمه حلّى) به قدرى زياده روى كرده كه منجرّ به تنقيص(پایین آوردن) مقام على بن ابى طالب (عليه السلام) گرديده است .
لسان الميزان ، ج 6 ، ص319.

همو در الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة ، ج 1 ، ص155 مى نویسد :
ابن تیمیه درباره نوشته على (نستجير باللّه) در 17 مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است .

ابن حجر سنی سپس درباره دیدگاه علمای جهان اسلام دراثبات کفر ابن تیمیه ادامه می دهد:
و بعضى به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه خود تنقيص مقام نبوت ، و مخالفت با عظمت حضرت ، به حساب مى آيد ، وى را زنديق و بي دين مى دانند .

و بعضى بخاطر سخنان زشتى كه در باره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان داشته وى را منافق دانسته اند .
چون وى گفته است : على بن أبي طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش كرد ؛ ولى كسى او را يارى نكرد ، جنگ هاى او براى ديانت خواهى نبود ؛ بلكه براى رياست طلبى بود ، اسلام ابوبكر ، از اسلام على كه در دوران طفوليت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنين خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بود .

تمامى اين سخنان « ابن تيميّه » نشانه نفاق او است ؛ چون پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرموده است : جز منافق كسى تو را دشمن نمى دارد .

گستاخی ابن تیمیه درباره امیرالمؤمنین علیه السلام تا آنجا پیش می رود که می نویسد:
راه و روش اهل سنت راه درست و مستقيم در اين باب است (اکثر فرقه ها نظر ايشان را قبول دارند) ؛ اما شما ( شيعه ) پس باهم تناقض داريد ؛ و دليل آن اين است که خوارج و غير ايشان از کساني که علي را کافر مي دانند يا فاسق مي دانند ، يا معتزلي ها و مرواني ها که در عدالت او شک مي کنند ، و غير ايشان ، اگر به شما بگويند که دليل بر ايمان علي و امام بودن او و عدالت او چيست ، دليلي نخواهيد داشت.

وی در منهاج السنه با زیرپاگذاشتن منابع تاریخی،حدیثی و تفسیری اهل سنت هتاکیهای خود را چنین ادامه می دهد:
و خداوند متعال در مورد علي نازل کرده است که :"اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد ، تا زماني که بدانيد چه مي گوييد" ؛ زيرا هنگامي که نماز خواند ، در نماز خود اشتباه كرد منهاج  السنة ،  ج 4 ،‌ ص65 .

وی ابوبکر را معلم امیرالمؤمنین علیه السلام می خواند(منهاج السنّة ، ج 5 ، ص513 .) و در جایی دیگر نوشت:
و اما کلام رسول خدا (که فرموده اند): علي قاضي ترين شما است ؛ و قضاوت لازمه اش علم و دين است ؛ پس اين حديث درست نيست و سند ندارد و نمي توان به آن استدلال کرد(منهاج السنّة، ج4 ص 138.) .

و در تمجید قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
على بن ابى طالب  را يكى از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالى كه از عابدترين انسان ها و داراى مقام علمى بود به قتل رساند(ج5،ص47).

هتاکیهای ابن تیمیه در منهاج السنه به امیرالمؤمنین علیه السلام از حد و شماره بیرون است:
و علي جنگيد تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند ؛ پس چگونه اين را جنگ براي دين قرار مي دهيد ؟ و ابوبکر با کساني جنگيد که از اسلام مرتد شده بودند و نيز با کسانيکه آن چه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند ؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند ؛ و اين جنگ (جنگ‌هاي امام علي ) براي دين نيست (منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 330 .)


ابن تیمیه میگوید اکثر صحابه علی (ع) را سب میکردند!!! (لینک)


توهین به حضرت زهرا سلام الله علیها
وی درباره حضرت زهرا سلام الله علیها که آیه تطهیر درباره اش نازل شده بود و خداوند ایشان را از هر ناپاکی مبرا و مطهر خوانده بود در نهایت گستاخی می نویسد:
در او ـ نستجير باللّه ـ شعبه اى از نفاق وجود داشت (منهاج السنة ، ج 4 ، ص 245.)

دیگر توهینهای او را می توانید دراین آدرس ببینید: منهاج السنة ، ج2 ، 171 .
و نیز می نویسد:
اما اين كه وي (علامه حلي) گفته است : تمامي محدثان نقل كرده‌اند كه پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم  فرمود : "اي فاطمه ! خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مى‏كند و به رضايتش خشنود مى‏گردد " دروغ است و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم  نقل نكرده‌اند و نمي‌شناسم كتابي از كتاب‌هاي معروف حديثي كه آن را آورده باشد ، سند معروفي از پيامبر ندارد ، نه سند صحيح و نه سند حسن (منهاج السنة ج4 ،ص 248 .).
و این در حالي است كه عده بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را با سند صحيح نقل كرده‌اند.


نماز خواندن وهابی ها
(لینک)


توهین به سیدالشهدا علیه السلام و تمجید از یزید!!
وی هتاکی به اهل بیت علیهم السلام را با نسجیربالله فسادانگیز خواندن قیام امام حسین علیه السلام چنین ادامه می دهد:
و در قيام (حسين) ، نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا ؛ بلکه اين ظالمين سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پيدا کردند تا اين که او را مظلوم و شهيد کردند ؛ و در قيام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمي شد !!! پس آن چيزي که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نيکي و دفع بدي ، اصلاً حاصل نگشت ؛ بلکه بدي به سبب قيام او زياد شد و خير کم گرديد ؛ و اين سبب شرّ بزرگي شد ؛ و کشته شدن حسين سبب فتنه هاي بسيار گشت ؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه هاي بسيار گشت (منهاج السنة ، ج4 ، ص 530 .).

و مدعی بخشیده شدن گناه یزید می شود که:
از کجا معلوم که يزيد يا غير او از ظالمان ، از اين کارش توبه نکرده باشند ؛ يا کار نيکي نداشته است که اين ظلم هاي او را از بين ببرد ؛ و مصيبت هايي نديده است که کفاره آن ظلم ها شود ؟( منهاج السنة ، ج 2 ،‌ ص252 .)

 وی تاریخ را چنین از نو می سازد:
يزد دستور کشتن حسين را نداده است ؛ و راضي به آن نبوده است ؛ بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسين به سوي او حمل نگرديد ؛ بلکه به سوي ابن زياد حمل شد (مجموع الفتاوي ، ج4 ، ص 486).

شیعه ستیزی ابن تیمیه منشأ شیعه ستیزی وهابیان
وي‌نسبت‌ به‌ شيعه‌ تعصب‌ خاصي‌ از خود نشان‌ داده‌ و عناد آشتي‌ ناپذيري‌ را نسبت‌ به‌مذهب‌ تشيع‌ و اعتقادات‌ شيعه‌ ابراز كرده‌ است‌.
وي‌ شیعه را خشبيه‌ می خواند و دليل‌ اين‌ نام‌ گذاري‌ رااين‌گونه‌ عنوان‌ مي‌کرد:
«شيعيان‌ را به‌ اين‌ دليل‌ خشبيه‌ مي‌نامند كه‌ آنان‌ معتقدند ما با شمشير جهادنمي‌كنيم‌، جز اين‌كه‌ در ركاب‌ امام‌ معصوم‌ باشيم‌.»
ابن‌ تيمه‌، شيعه‌ را غالي‌ و نيز دروغ‌گويان‌ معروف‌ مي‌خواند.


هتک حرمت جسد شیخ حسن شحاتة در مصر (لینک)

او شيعه‌ را به‌ نقل‌ روايت‌ از ابي‌ مخنف‌ لوط‌ و سيروي‌ از او متهم‌ مي‌كرد. او شيعه‌ راكه‌ معتقد به‌ امامت‌ ائمه‌ اهل‌ بيت‌ مي‌باشند، از پيروان‌ يهود ناميده‌ مي‌گفت: اعتقاد به‌امامت‌ اهل‌ بيت‌ از انديشه‌هاي‌ يهود است‌.

ابن‌ تيميه‌، به‌ علماي‌ صاحب‌ فضيلت‌ و دانشمند شيعه‌ اهانت‌هاي‌ فراواني‌ كرده‌ وآنان‌ را ترويج‌ كنندگان‌ آيين‌ يهود شمرده‌ است‌. او اعتقاد به‌ عصمت‌ اهل‌ بيت‌ را كفرمي‌شمرد.


خرید روستاها توسط وهابیت
(لینک)


ابن تیمیه و جهان امروز
همان گونه که گفته شد جریان وهابیت و حاکمیت مملو از خشونت و تنفر عربستان، ریشه تمام آراء و ظلمهای خود را به ابن تیمیه و شاگردش ابن جوزی باز می گردانند که انشالله خداوند شر این انحراف بزرگ را از جهان اسلام کم کند و شیعه و اهل سنت را از دست آنان رها سازد.
 



منابع

1.    http://www.shia-leaders.com/%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%AA%D9%8A%D9%85%D9%8A%D8%A9-%D9%88-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%A3%D9%8A-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A%D9%87/
2.    http://www.ibntaymiyyah.com/
3.    http://sunnahonline.com/library/biographies/154-taymiyyah
4.    http://spa.qibla.com/issue_view.asp?HD=7&ID=4851&CATE=22
5.    http://www.fatwa-online.com/scholarsbiographies/8thcentury/ibntaymiyyah.htm
6.    http://www.a2youth.com/articles/history_and_biographies/short_biography_of_imam_ahmad_ibn_taymiyyah/
7.    http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=90
8.    http://traway.ir/article.asp?id=2877&cat=118
9.    http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EDBBBA2.htm
10.    http://www.ido.ir/a.aspx?a=1389102005
11.    http://www.iptra.ir/vdcann0694.html
12.    http://bonyanejihad3.com/?p=4109
13.    http://www.vahhabiyat.com/showdata.aspx?dataid=5553&siteid=1
14.    http://hajj.ir/99/2975
15.    http://library.tebyan.net/newindex.aspx?pid=19667&BookID=50557&Language=1
16.    http://www.salaamtv.org/fa/EventsComment.aspx?i=169گروه گزارش ویژه مشرق - جریان وهابیت جریانی دست ساخته انگلستان در دل کشورهای اسلامیست که این روزها آتش تمام فتنه ها و خون ریزیهای جهان اسلام را از جهنم فکری و اعتقادی پیروانش درمی آید. انحراف دست ساز مستر همفر انگلیسی با سوء استفاده و آلت دست  قرار دادن محمدبن عبدالوهاب رقم خورد و آراء و عقاید خشک و خشن ابن تیمیه حرانی را به عنوان پشتوانه فکری این انحراف خطرناک برگزید.

 اینکه چطور در میان مجموعه فقها و دانشمندان جهان اسلام انگلستان فردی را با گذشت قرنها از مرگش باشناختی دقیق برای اهداف سوءش برمی گزیند در مجال مفصل دیگری باید بررسی شود و موضوع بسیار مهم و در عین حال مغفولی برای ماست و مصداق این جمله امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم که َ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْه (نهج البلاغة، ص: 452) هر آن كس كه به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابيد. در نوشتار حاضر نگاهی بسیار گذرا و اجمالی به زندگینامه ابن تیمیه خواهیم انداخت.

 

ولادت و نسب ابن تیمیه

تقی الدین ابوالعباس احمدبن شهاب الدین عبدالحلیم بن مجدالدین عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم محمد بن الخضر بن محمد بن الخضر الحرّانی الدمشقی الحنبلی دوشنبه 10 ربیع‌الاول سال 661 در شهر حرّان ترکیه امروزی به دنیا آمد . حرّان در تركيه كنوني قرار داشته و به‌ رغم پيشينه درخشان، به گفته ابن جبير (614م.ق.) در آن سال‌ها در وضع جغرافيايي خشك و خشن و دور از مظاهر تمدن بوده است.
شهرحران در زمان ابن تیمیه مرکز صابئه و بت پرستان و فلاسفه بود. ابن تیمیه در خانواده ای که یک قرن پرچمدار جریان حنبلی این شهر بود به دنیا آمد و رشد یافت.

ابن تیمیه در یک نگاه

ابن تيميه به سبب كثرت و تنوع فعاليت‌ها و شيوه رفتار خاصش در امور سياسي و برخورد سختگيرانه با پيروان مذاهب اسلامي، شخصيتي چالش برانگيز به شمار رفته و دو مواجهه كاملاً متفاوت پديد آورده است؛ از طرفداري سرسختانه كساني مانند ابن كثير دمشقي، ابن قيم جوزيه و وهابيان در دوره معاصر تا مخالفان سرسخت از علماي بارز مذاهب اسلامي.

افزون بر اين، آراي او درباره زيارت قبور و تبرك و توسل و شفاعت، مبناي نگرش وهابيان در اداره امور حرمين قرار گرفته است. هر چند آراي تندروانه ابن‌ تيميه درباره موضوعات پيش گفته و نيز نگرش تعصب آميزشبه مذاهب اسلامي، نقش يك مؤسس را در جريان سلفي به وي داده است. پيش از وي نيز شخصيت‌هايي چون عز بن عبدالسلام و محمد بربهاري (م.329ق.) و برخي حنبليان تندرو چنين ديدگاه‌هايي داشته‌اند.

 وي را با القابي چون مفسّر، رجالي، حافظ، مفتي، اديب و لغت‌شناس و آگاه از كلام، ملل و نحل، تاريخ و اصول در كنار اوصافي چون زاهد و شجاع ستوده‌اند. وي تندخو بود و در برابر مخالفان خود پرخاش مي‌كرد.از قريحه شعرو حافظه قوي برخوردار بود. محمد بن خضر (م.622ق.) جدّ اعلاي وي از دانشمندان حنبلي مذهب و نخستين فرد ملقب به ابن‌ تيميه بود كه سبط بن جوزي (م.654ق.) او را فردي انحصارطلب خوانده كه در آن خطه مجال فعاليت به هيچ دانشوري نمي‌داد.
 

کوچ به دمشق

از جمله اتفاقات مهم آن مقطع تاریخ جهان اسلام حمله هماهنگ شده مغول از شرق و صلیبیون از غرب بود.  این جنگهای ویران کننده و خانمان برافکن تحت فرماندهی پنهان جریان یهود قرار بود همانند دولبه یک قیچی اسسلام و جهان اسلام را از صحنه گیتی محو کند که به لطف الهی در تحقق این امر موفق نشدند.

در سال‌ 667/1269 وقتي‌ كه‌ ابن‌ تيميّه‌ به‌ سن‌ شش سالگي‌ رسيد، مغولان‌ شهر حران‌ را ويران‌ كردند؛ و پدر او عبدالحليم‌ به‌ اتفاق‌ همه‌ي‌ افراد خانواده‌اش‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزيد. در اينجا بود كه‌ ابن‌ تيميّه‌ از پدر خويش‌، كه‌ خود استاد بزرگي‌ در مذهب‌ حنبلي‌ بود، تعليم‌ و تربيت‌ بسياري‌ فرا گرفت‌.

 همين‌ طور پيش‌ علي‌ بن‌ عبدالقوي‌ درس‌ خواند و در زبان‌ عربي‌ كتاب‌ سيبويه‌ را ممارستِ بسرا كرد؛ و حديث‌ را با بيش‌ از دويست‌ شيخ‌ خواند. اين‌ نكته‌ قابل‌ ذكر است‌ كه‌ در ميان‌ استاداني‌ كه‌ ابن‌ تيميّه‌ در كتاب‌ اربعون‌ از آنها ياد مي‌كند، نام‌ چهار زن‌ نيز ديده‌ مي‌شود.

ابن کثیر می نویسد: به سال 667 هـ ق ابن تیمیه شش ساله، مردم حران از جمله پدر او ، که از علمای بزرگ شهربود از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند و شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه به همراه خانواده روانه دمشق شد(البدایه و النهایه ج13/255)

چرا به امام جواد(ع) و نسل آن حضرت «ابن الرضا» می‌گفتند

چرا به امام جواد(ع) و نسل آن حضرت «ابن الرضا» می‌گفتند

امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم‌السلام در دوران بنی عباس به عنوان «ابن الرضا» نامیده و معروف شد‌ند. حتی موسی المبرقع، فرزند امام جواد(ع) که مزارش در قم است نیز بدین عنوان نامیده می‌شود.

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، پس از امام رضا (ع) چند تن از ائمه ـ علیهم‌السّلام ـ به «ابن‌الرضا» معروف بودند. یکی از امامانی که معروف به ابن‌الرضا بوده است امام جواد ـ علیه‌السّلام ـ فرزند بزرگوار امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ است. (1)

 

 

بیشتر بنی عباس، ائمه را با این اسم این یاد می‌کردند. در منابع نیز اینگونه گفته شده (2) که امام جواد ـ علیه‌السّلام ـ و امام هادی و امام عسکری ـ علیهم‌السّلام ـ در دوران بنی عباس به این عنوان، نامیده و معروف شده‌ا‌ند. حتی موسی المبرقع، فرزند امام جواد که قبرش در قم است نیز بدین عنوان نامیده شده است. (3)

برخی بر این باورند این مساله به این خاطر بوده است که چون امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ مدتی ولایت عهدی را در زمان مأمون قبول کرد و شهرت امام با لقبشان که (الرضا) است، سبب شد فرزندانش بعد از آن به ابن الرضا معروف باشند، چنان که تصریحاً در بحار چنین آمده است: «و کان هُوَ و ابوه و جدّهُ یُعرَف کلّ منهم فی زمانه بابن الرضا» (4) یعنی امام عسکری و پدرش امام هادی و جدش امام جواد همه‌شان در زمان خود معروف به ابن الرضا ـ علیه‌السّلام ـ بودند.

و شاید علت این معروفیت به خاطر این بوده است که علویان از شاخه‌های مختلف بوده‌اند و سادات جلیل‌القدر متعدد بودند که به خاطر مشخص شدن آنها و حساسیت موقعیت آنها از لحاظ سیاسی برای دستگاه خلافت، معروف به ابن الرضا شده بودند.

حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی می‌فرمود: مرحوم آیت الله حجت ـ رضوان الله تعالی علیه ـ احتمال داده‌اند که اینها (بنی عباس) خواسته‌اند با این لقب نشان بدهند که چون امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ ولایت‌عهدی را قبول نمود، به دنیا گرایش داشت (یعنی فرزندان امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ نیز گرایش به دنیا دارند)، فلذا بیشتر بنی عباس این طور می‌گفتند.

البته آیت‌الله شبیری بر این نظر است که چون امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ با تمام فرقه‌های مذهبی و علمی و کلامی مناظره نموده و در میان تمام فرقه‌ها مشهور شد، فلذا شهرت امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ در بین تمام فرقه‌ها به خاطر مقام رفیع علمی‌شان سبب شده بود که فرزندان آن حضرت به این عنوان «ابن الرضا» مشهور و به این عنوان شناخته شوند.

چون ائمه در بین شیعیان و علمای شیعه و مسلمانان شناخته شده بودند و بنی عباس هم آنها را به عنوان علویان، می‌شناختند لذا این فرقه‌های دیگر مذهبی و علمی بودند که بعد از مناظرات علمی با امام رضا ـ علیه‌السّلام ـ آشنا شدند و تحت تأثیر مقام علمی و معنوی امام قرار گرفتند لذا فرزندان آن حضرت به «ابن‌الرضا» معروف شدند. (5)

پاورقی

1. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، قم، آل البیت، 1414، ص 28.

2. همان و مجلسی، بحار، ج 50، ص 74.

3. مجلسی، بحار، ج 50، اسلامیه، تهران، چاپ سوم، 68، ص 3 و همان، ج 149، که درباره امام هادی گفته شده است.

4. همان، ج 50، 236 و شیخ مفید نیز در کتاب خود مکرراً این عنوان «ابن الرضا» را آورده است، آنچه مسلم است این است که آن حضرات معروف به ابن الرضا ـ علیه‌السّلام ـ بودند.

5. به نقل از حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی/ مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه علمیه قم


ماجرای درخواست شفاعت بیمار از جوادالائمه(ع)+صوت حجت‌الاسلام انصاریان

 

لحظات آخر عمرش بود، دل‌نگران در بستر بیماری افتاده بود، خانواده‌اش خبر دادند حضرت جواد الائمه(ع) به دیدارش آمده است، چشمش به جمال مبارک امام افتاد، گریه امانش را برید تا اینکه جمله‌ای از امام شنید، دیگر قطرات اشک از چشمانش نیامد!

خبرگزاری فارس: ماجرای درخواست شفاعت بیمار از جوادالائمه(ع)+صوت حجت‌الاسلام انصاریان

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، آخرین روز ماه ذی‌القعده سال 220 هجری قمری یادآور سالروز شهادت امام همامی است که در عنفوان جوانی با ظلم و ستم خلیفه عباسی شربت شهادت را نوشید و دعوت حق را لبیک گفت.

در شب شهادت آن حضرت ماجرایی از شفاعت ایشان از زبان حجت‌الاسلام شیخ حسین انصاریان نقل می‌شود:

*ماجرای درخواست شفاعت مریض برای بعد از مرگ

یک کسی مریض بود، وجود مبارک جواد الائمه(ع) امام نهم برای عیادت آمدند، زن و بچه‌اش به او گفتند: خوشحال باش! می‌دانی چه کسی به دیدنت آمده است؟! جگرگوشه امام رضا(ع) است، امام زمان است، امام عصر است.

به محض اینکه حضرت جواد(ع) در اتاق را باز کردند و چشم مریض در بستر به امام افتاد، مریض زار زار شروع به گریه کرد.

امام جواد(ع) با یک دنیا محبت نشستند و فرمودند: برای چی وقتی چشمت به من افتاد، گریه کردی! مگه خوشحال نیستی که ما را می‌بینی، برای چی گریه می‌کنی؟!

گفت: یا بن رسول الله! علم دارم از این بستر بلند نمی‌شوم، یقین صد در صدی دارم که من مردنی هستم، آخه! یا بن رسول الله! ما مثل شما تر تمیز نیستیم، بالاخره در طول عمومان کژی‌ها و لغزش‌هایی داشتیم، حالا گر چه پشیمان شدم، ولی از مردن می‌ترسم، این نهایت حرف من است، از مردن می‌ترسم!

امام جواد فرمود: از مایی! جانم فدای شما!

آخر اول این مسأله باید تحقق پیدا کند، از آن‌ها باشید، همه چیز حل است!

فرمود: از مایی؟

گفت: بله!

فرمود: من هم قبول دارم که تو از مایی، خوش به حالت! خوش به حالت! خوش به حال ما! امام جواد قبولت کرده، ما از شماییم، شما ما را قبول کردید، اگر ما را قبول نکرده بودید، والله! ما گمراه شده بودیم و رفته بودیم، ما از شماییم و شما هم ما را قبول کردید!

امام جواد فرمود: بیماری عدسه را شنیدی؟

(آن بیماری است که سر تا نوک پا پوست آبله می‌اندازد، چرک و خون جمع می‌شود، چرک و خون تولید آبله می‌کند، هر آبله که بترکد، تولید زخم بدی می‌کند)

فرمود: چنین بیماری را شنیدی، دیدی! گفت: دوا ندارد، عرض کرد: بله! دوا ندارد، حال کسی که گرفتار چنین بیماری شده، این را حضرت امام جواد(ع) فرمود: اگر بیایند و بگویند که یک حمامی افتتاح شده، ‌باید داخل آن حمام بروند و شیر آب را باز کنند، پوست بدنتان مثل روز تولد از مادر می‌شود،‌ مریض چه حالی دارد؟!

گفت: خوشحالی مریض غیرقابل وصف است!

فرمود: شما شیعیان ما که می‌خواهید بمیرید،‌اگر چرکی، کمبودی و عیبی برای شما مانده بود، مردن شما را می‌شورد، باز گریه می‌کنی؟!

عرض کرد: یا ابن رسول الله! دیگر گریه نمی‌کنم.

برای شنیدن ماجرای «درخواست شفاعت مریض برای بعد از مردنش از جوادالائمه(ع)» به روایت حجت‌الاسلام شیخ حسین انصاریان از لینک زیر اقدام کنید:

 


لینک دانلود


اشعار ژولیده در رثای امام جواد(ع)

اشعاری از حاج محمود ژولیده از شعرا و ذاکرین اهل بیت(ع) که در سوگ امام جواد(ع) سروده شده است را در ادامه بخوانید.
باز آمدم به کوی حبیبم ، سر قرار
این بار هم به تیر نگاهت شدم شکار
هر طور بود دست مرا هم گرفته ای
آقا بجان فاطمه دست از سرم مّدار
دست از سرم مدار که بیچاره می شوم
رحمی نما به بارشِ این چشم اشکبار
این دیده را بگیر اگر با تو بی وفاست
چشمی دگر بده که شود آشنای یار
من عهد بسته ام که بمانم غلام تو
نوکر کجا و درگه سلطان تا جدار
عهد مرا بخون گلویم قبول کن
شاید شوم شهید تو ای حضرت نگار
کی با تو همسفر بشوم مشهد الرضا
با یار پشت پنجره فولاد صحن یار
غربت کشیده ام ، که شوم یاور غریب
همدرد می شوم که شوم با تو سوگوار
با درد آمدم که شوم همنوای دوست
اشکی برای جدّ غریبت کنم نثار
با قطره های گریه شوم غرق کربلا
تا که کنی به کشتی عشقت مرا سوار
ای انتقام خون خدا با حضور تو
آماده می شویم برای ظهور تو
*****************************
روضه امام جواد (علیه السلام)
خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
این بي كسي خلاصه به بی مادری نشد
بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
تنها جفای همسر من قاتلم نشد
اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند
جود مرا به زهر جفایش جواب داد
نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند
همراه دست و پا زدنم هلهله کنان
با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند
در خانه ام محاصرة دشمنان شدم
یک یار نيست تا که علمداری ام کند
دیگر کسی به داد دل من نمی رسد
باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند
سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد
هادی کجاست چارة بیماری ام کند
جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود
یاد حسین وقت بلا یاری ام کند
رأسم جدا نشد که میان اسیرها
بالای نیزه شاهد بازاری ام کند
با سُّم اسب ، پیکر من آشنا نشد
خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند
نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد
یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند
طاغوت از مبارزة من امان نداشت
عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند
مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه
با قامت خمیده عزاداری ام کند
****************************
دودمه امام جواد (علیه السلام)
به تسلای دل فاطمه که صاحب عزاست
شیعه همدرد رضاست
هادی از داغ پدر زمزمه اش وا ابتاست
شیعه همدرد رضاست
**
تو امیر کاظمینی و رئوفاً بالعباد
یا ابا الهادی جواد
حضرت مشگل گشا ادرکنی یا باب المراد
یا ابا الهادی جواد
**
تشنه لب از پا فتادی چون غریب کربلا
یا جواد ابن الرضا
می زدی در حجرة در بسته مادر را صدا
یا جواد ابن الرضا
**********************
رباعی امام جواد(علیه السلام)
در سینه دوباره ابتلا می آید
غم باز به اُردوی ولا می آید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا می آید

منبع: عقیق

فرقه ي وهابيتِ تکفيري را بيشتر بشناسيم - ريشه هاى فرهنگى، تاريخى

فرقه ي وهابيتِ تکفيري را بيشتر بشناسيم - ريشه هاى فرهنگى، تاريخى


يادآوري:
آشنائي مردم دنيا با فِرق و مذاهب مختلف به ويژه مسلمانان با آئين و اعتقادت درست و صحيح ديني که از متن قرآن و سنت نبوي(ص) از سوي دانشمندان و علماي آگاه و پرهيزگار تبيين و تشريح مي شود از واجبات اوليه مي باشد. فرقه وهابيت که به دروغ و از روي جهل و خرافه گرائي، مدعي بازگشت به سيره و سلف صالح! مي باشند از جمله مذاهب انحرافي و گمراهي مي باشد که لازم است مسلمانان جهان آن ها را خوب بشناسند تا دچار انحراف و ظلم و ستم به سائر مسلمانان نشوند. ظلم و ستمي که سال هاست شيعيان مظلوم در جزيرة العرب (حجاز)، پاکستان، کشمير، افغانستان، عراق، لبنان، سوريه، و ... دچار آن شده اند و طرف داران گروه هاي سلفي و تکفيري چه جناياتي مرتکب شده و خون هائي از مردم ريخته اند!؟. هم اکنون نيز دنيا شاهد ريخته شدن خون مردم سوريه به دست عوامل اين گروه هاي سلفي و وهابيان تکفيري مي باشند. گروه هاي تکفيري که با حمايت آشکار مالي، سياسي و نظامي آمريکا و رژيم صهيونيستي و حکام فاسد کشورهاي به ظاهر اسلامي به ويژه عربستان سعودي صورت مي گيرد!... . در اين قسمت از مقاله، نگاهي به ريشه هاي فرهنگي – تاريخي وهابيتِ تکفيري و پيدايش جريان سلفي گري در شام، آراء و نظريات ماصران ابن تيميه، جريان عثماني گري ترکان در آناطولي، جريان حاکميتِ شيعي در ايران و... مي اندازيم.   

1ـ جريان سلفى گرى در شام
جريان سلفى گرى در شام به عنوان اولين عامل و ريشه تاريخى ـ فرهنگى آشكار پيدايش فرقه وهابيان محسوب مى شود. اين جريان با ظهور شخصيّتى به نام احمد بن عبدالحليم الحَرّانى الدِمَشقى معروف به «ابن تيميه» از علماى حنبلى كه در سال 661 هجرى در شهر حَرّان (1) متولد گرديد، آغاز و طرف داران او، آن را ادامه دادند. او در سن هفت سالگى هم زمان با هجوم مغولان، به همراه خانواده اش به دِمَشق (از شهرهاى شام) فرار كردند. از نوجوانى به فقه رو آورد تا اين كه در بيست سالگى، پس از فوت پدرش، فقه حنبلى را تدريس مى كرد. گفته مي شود، با توجه به علاقه، جدّيت و حافظه قوى كه داشت به سرعت توانست اكثر علوم متداول و مرسوم، مانند فقه، حديث، كلام، تفسير، فلسفه، رياضيات، ملل و نحل و اديان را فرا بگيرد. (2)
او در سال 691 هـ.ق به حجّ رفت و پس از بازگشت، كتاب «مناسك الحج» را نوشت و به خيال خود، بدعت هاى آن را روشن كرد!. مجلس درس و بحث او با ابراز آراء جديد و مخالف فرقه هاى اسلامى، موجب اعتراض و مخالفت علماء و مردم قرار مي گرفت. (3) ابن تيميه متأثر از احمدبن حنبل (م241 هـ.ق) بود كه به ظواهر آيات قرآن توجه داشت.
بخشى از آراء ابن تيميه در مخالفت با عقايد شيعه اماميه بود.
او كتاب منهاج السّنة النبويّة فى رد [نقض] كلام الشيعة و القدرية (4) را در پاسخ علامه حِلّى(م 726 هـ.ق) و از علماى بزرگ شيعه و صاحب كتاب منهاج الكرامة فى اثبات الإمامة نوشت. ابن تيميه به جهت ابراز آراء مخالف با علماى اسلامى مدتى در شام، زندانى شد و نيز به مدت هفت سال به مصر، تبعيد و صدمات و رنج هاى فراوانى را متحمّل گرديد. (5)
پس از بازگشت به شام، شروع به مناظره، تأليف و تصنيف كتاب و رساله حتى در حبس نمود. به طورى كه آثار او را تا سيصد جلد هم گفته اند. بالأخره او در سال 728 هجرى در زندان دمشق درگذشت. (6)
واكنش جامعه اسلامى و علماى اهل سنت در برابر افكار و نظريات ابن تيميه به دو صورتِ نوشتن كتاب و رساله در مخالفت با آراء او و صدور فتوى به تفسيق و تكفير و بدعت گذارى او صورت مي گرفت.
از جمله كتاب ها و رساله هايى كه در رد او نوشته اند، مى توان آثار ذيل را نام برد:1ـ شفاء السِقام فى زيارة خيرالأنام، (7) تأليف: تقى الدين السُبْكى(م 756 ق)؛2ـ الدرّة المضيّة فى الردّ على ابن تيمية، تأليف: كمال الدين زملكانى(م 727 ق)؛3ـ المقالة المرضيّة فى الردّ على ابن تيمية، تأليف: تقى الدين الأخنايى(م 763 ق)؛4ـ التحفة المختارة فى الردّ على منكرى الزيارة، تأليف: تاج الدين المالكى(م 734 ق)؛5ـ دفع الشُبَهِ عنِ الرسول"صلّى الله عليه وآله" و الرسالة، تأليف: تقى الدين الحصنى الدمشقى(م 829 ق)؛6ـ وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى[ص]، تأليف: السمهودى المصرى(م 911 ق)؛7ـ الجوهر المنظّم، تأليف: شهاب الدين محمدبن حَجَر الهيثمى(م 973 ق).(8)

ابن كثير(م 774 هـ ق) مى گويد: «عده اى از فقهاء، پس از اطلاع از آراء ابن تيميه خواستار احضار او به مجلس قاضى جلال الدين حنفى شدند، ولى او حاضر نشد، بلكه نظرات و افكار خودش را در پاسخ اهالى شهر حماۀ شام با عنوان رسالة الحمَويّة الكبرى تنظيم و ارسال نمود. ]مطالب اين كتاب بر ضدّ فرقه اشاعره و علم كلام بود[ ...».(9)
عده اى با عنوان طرف دار و شاگرد ابن تيميه، به تبليغ و تعريف او پرداخته و به او به عنوان فقيه و مجتهدى مستقل نگاه مى كردند و عده اى از علما و فقها، نيز در مقابل او موضع گيرى و به بحث با او مى پرداختند، ولى نتيجه اى نداشت.
در مسائل اجتماعى نخستين بار در سال 693 ق در مورد قضيه مردى نصرانى كه متهم به ناسزاگويى به پيامبر"صلّى الله عليه وآله" شده بود، دخالت كرد؛ و كتابى با عنوان الصارم المسلول على شاتم الرسول[ص] در دفاع از شخصيت پيامبر اکرم"صلّى الله عليه وآله" و وجوب قتل ناسزا گو(مسلمان و كافر) و.... نگاشت او موجب زندانى شدن او شد.
ابن تيميه خودش را مجتهد و فقيه مى دانست و به خاطر استعداد فراوان!، دچار عجب و غرور گرديد و آرايى برخلاف فقهاى مشهور و مسلّم شيعه و سنّي، اعلام و بر نظرات آنان خرده گرفت و بر خلاف اجماع مسلمانان سخن گفت!.
معروف است كه اصحاب پيامبر"صلّى الله عليه وآله" مانند عمربن الخطّاب(خليفه دوم) و علىّ بن ابى طالب"عليه السلام" را تخطئه و عثمان بن عفّان(خليفه سوم) را مال دوست مى خواند.(10) در سخنان خود تند بود و كلماتى دور از ادب را به زبان جارى مى كرد!.(11)
ابن تيميه در زمينه فعاليت هاى سياسى مانند لشكر كشى ملك منصور، به ارمنستان صغير در سال 698 هـ. و حمله مغولان در سال 699 هـ. شركت داشت و مردم را به مقاومت و جهاد تشويق و نيز شخصاً در لشگركشى مماليك، بر ضد شيعيان فعاليت مي كرد.(12)
ذهبى كه از نويسندگان بزرگ قرن هشتم و معاصر او مى باشد، در نامه اى دوستانه، ابن تيميه را در فساد و انحراف و گمراهى همانند حجّاج بن يوسف ثقفي معرفى مى كند.(13)
حافظ وَهبْة(م 1378 ه.ق) از نويسندگان وهابى، آراء و پندارهاى ابن تيميه(پيشواي سلفى ها) را در چهار مسئله خلاصه نموده است: «1ـ بازگشت به كتاب خدا و سنت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و پيروى سَلَف صالح (14) (صحابه و تابعين) در فهميدن آيات و روايات مربوط به توحيد و صفات خدا و دورى كردن از راه و روش فلاسفه، متكلمان و صوفيان.2ـ مبارزه و جنگ با بدعت ها و منكرات، به ويژه با چيزهايى كه موجب شرك مى باشد مانند: دست گذاشتن بر قبر و اقامه ى نماز در نزد قبور و حاجت خواستن از مردگان در گور و... .3ـ مبالغه نكردن و غلّو نكردن درباره مقام پيامبر"صلّى الله عليه وآله".4ـ اعتقاد به اينكه بابِ اجتهاد باز است... كه ابن تيميه در طول زندگانى خودش در راه آن ها تلاش و فعاليت نمود و بعدها محمدبن عبدالوهاب(مؤسس فرقه وهابى ها) دعوتش را در نجد، بر اساس آن شروع نمود».(15)
آراء و پندارهاى تفرقه انگيز و گمراه كننده ابن تيميه در منطقه شام(سوريه فعلى) توسط طرف داران و شاگردان او از جمله، شمس الدين محمدبن العماد الحنبلى(م 744 هـ .ق) و به ويژه محمد بن ابى بكر معروف به ابن قيّم الجوزية(م 751 هـ .ق) تبليغ گرديد. اگر چه آن ها حرف هاى جديدترى از استادشان، نياورند.
بعضى از آثار و نوشته هاى مهم ابن قيّم به شرح زير است:
1ـ مدارج السالكين 2ـ إعلام الموقّعين عن ربّ العالمين 3ـ الصواعق المرسَلة على الجَهَميّة و المعطِّلة 4ـ أخبار النساء 5ـ زادالمعاد فى هَدْى خير العباد 6ـ هادى الارواح الى بلاد الأفراح 7ـ الكلم الطيّب 8 ـ بدائع الفوايد و... . (16)
به طور كلى مى توان گفت ابن تيميه و ابن قيّم دچار نوعى تحجّر و قشرى گرى شده بودند، زيرا با تمسك به ظواهر آيات و روايات بدون توجه به تأويل (17) و تفسير صحيح، چنان چه در سخنان صحابه آمده است، برداشت هاى كفرآميز و گمراه كننده نسبت به ذات خداوند، صفات او، انبياء و اولياء الهى نمودند و در بسيارى از معارف اسلامى دچار اشتباه و انحراف شدند!.

آراء و نظريات معاصرين ابن تيميه
چنانچه گذشت به علت اينكه آراء و افكار اختلاف انگيز در مسايل اعتقادات، احكام فقهى و اسلامى توسط ابن تيميه ابراز مى شد، همواره از زندانى به زندان ديگر و يا شهرى به شهر ديگر منتقل مى گرديد و اكثر علما و شخصيت هاى اسلامى اهل سنت با او مخالف بودند، به طورى كه گاهى در زندان نيز ممنوع از نگاشتن مى شد. پس چگونه است كه عده اى از علماء و شخصيت هاى دوره يا دوره هاي بعد با تعريف و تمجيد از آراء و افكار او به قدرى مبالغه نموده اند كه او را با القاب محيى السنّة!، شيخ الإسلام!، الإمام السلفى!، مجدّد سنة السلف الصالح!، و... معرفى نموده اند؟!.
در اين باره، جهت روشن شدن واقعيت، برخى از آراء و نظريات علماى معاصر او و دوره هاى بعد را ذكر و قضاوت را به خوانندگان محترم مى نهيم:
1ـ محمدبن ابى بكر الأخنايى(م 763 هـ .ق)
ايشان در رساله المقالة المرضيّة فى الرد على ابن تيمية با دلايل محكم و متين فقهى به مخالفت با او پرداخت و متقابلاً ابن تيميه نيز كتابى به نام الرد على الأخنايى در جواب او نوشت.(18)
2ـ الشيخ صفى الدين الهندى الأرموى (19)(م 715 هـ.ق)
در مجلس مناظره اى كه امير تنكز، با حضور علماى شهرهاى مختلف شام ترتيب داد، از شيخ صفى الدين هندى نيز دعوت نمود، شيخ به طور تفصيل و واضح مسايل را ذكر و شبهات را پاسخ داد تا اينكه ابن تيميه طبق عادت خويش(با عجله بحث كردن و از شاخه اى به شاخه ديگر بحث پرداختن) شروع به صحبت كرد و فرصت بحث كردن را به صفى الدين نمى داد. شيخ صفى الدين گفت: «ابن تيميه تو را چه شده است كه مانند كبوتر شده اى، به طورى كه وقتى مى خواهى آن را بگيرى از شاخه اى به شاخه ديگر فرار مى كند».
امير تنكز با تشويق شيخ صفى الدين، ابن تيميه را به دليل اصرار بر اظهار آراء مخالف علما، مانند قايل شدن به «جهت» محبوس نمود.(20)
3ـ شمس الدين محمدبن احمد الذهبى( م 748 هـ.ق)
ذهبى در رساله اى كه به ابن تيميه فرستاد، او را از اظهار و ابراز سخنانى بر خلاف دستورات و أوامر پيامبر"صلّى الله عليه وآله" نهى نمود و گفت: «نگاه كن، ببين اكثر طرف داران تو سبك عقل هستند يا عوام و دروغ گو يا نيرنگ باز!، دقت كن تو الان در حدود 70 سالگى هستى و مرگ فرا رسيده است! من با علاقه به تو مى گويم كه توبه كن».(21)
4ـ تاج الدين على بن عبدالكافى السُبكى(م 756 هـ .ق)
سُبكى در كتابى كه بر ردّ آراء و پندارهاى ابن تيميه به نام شفاء السقام فى زيارة خير الأنام"صلّى الله عليه وآله" (22) نگاشت، اعلام كرد: ابن تيميه سخنانى گمراه كننده و كفرآميز ابراز نمود كه هيچ يك از ملل و نحل نگفته است. جاى شگفتى هم نيست، زيرا هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى بر او مسلّط گرديد و تصور كرده كه هم گام با مجتهدين راه مى رود در حالي كه بر خلاف عموم فقهاى اسلام سخن رانده است.
همچنين سُبكى در اعتراض بر كتاب منهاج السنة النبوّية فى ردّ كلام الشيعة و القدرية كه ابن تيميه عليه کتاب منهاج الكرامة فى اثبات الإمامة علامه حلّى"رحمه الله" نوشته بود، شعرى سروده و مى گويد:
 «حقّ روشن بر او [ابن تيميه] مشتبه گرديد، زيرا او حوادث بدون اوّل [مبدأ] را معتقد و ثابت مى كند و اين باطل مى باشد. و من با او در مسئله طلاق و زيارت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" مخالف هستم».(23)
5ـ ابومحمد المعروف باليافعى(م 768 هـ .ق)
او مى نويسد:«ابن تيميه در بسيارى از مسائل اسلامى خطا كرد و مخالف افكار اهل سنت فتوى داد; مانند نهى از زيارت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و مسئله طلاق و قايل شدن به جهت [مكان دار بودن ] براى خدا و اين كه استواى خدا در آيه شريفه «انّ اللّه على العرش استوى» [طه/ 5]، استواء حقيقى مى باشد و خدا با صدا و حرف صحبت مى كند، مانند سخن گفتن انسان ها!؟».(24)
6ـ احمدبن حجر العسقلانى(م 852 هـ .ق)
او مى گويد: «ابن تيميه دچار منيّت و خود خواهى شد و فقهاء به جهت ابراز عقايد باطل با او بحث كردند و چون قانع نشد، به زندان افكنده شد و چون بعضى از مردم طرف دار او شده و خطر كفر و الحاد بود، تبعيد گرديد و در دمشق منادى فرياد زد: هر كس عقايد ابن تيميه را دارا باشد، جان و مالش حلال است».(25)
غير از علماي مذكور، شخصيت هاى بسيار ديگرى كه بعد از او مى زيسته اند با آراء و افكار ابن تيميه كه توسط طرف دارانش به عنوان مجددّ اسلام سلفى! و محيى سنّت نبوى! و... از او تعريف و تمجيد مى شد، به مخالفت برخاستند، كه به دليل پرهيز از طولانى شدن فقط نام آن ها ذكر مى شود:
7ـ شهاب الدين محمد بن حجر الهيثمى (م 973 هـ.) (26)؛7ـ ملاّ على القارى الحنفى(م 1016 هـ.)؛9ـ ابوالعباس المِكناسى(م 1025 هـ.)؛10ـ يوسف النبهانى(م 1350 هـ.)؛ 11ـ محمد الكوثرى المصرى(م 1371 هـ.)؛12ـ سلامة القضاعى العزامى(م 1379 هـ.)؛13ـ محمد ابو زُهرة المصرى(م 1396 هـ.).
از بين علماى شيعه نيز در مخالفت با افكار و آراء ابن تيميه كتاب هايى تأليف شده است.(27)

ابن تيميه سلفى نبوده است!
با توجه به اينكه جريان سَلَفى گرى (28) در شام به ابن تيميه و طرف داران او نسبت داده شده و محمدبن عبدالوهاب(مؤسس و بنيان گذار فرقه وهّابيان) خودش را پيرو و ادامه دهنده آراء و افكار او مى دانست. طبق تعريفى كه معتقدين به سلفى گرى از آن مى كنند، لازم است طرف داران اين جريان فكرى به اصول و لوازم آن معتقد بوده و عمل كنند و به لوازم آن ملتزم باشند مانند اينكه طبق اصول سه گانه: قرآن ـ سنّت و اجماع، عموم مسلمانان بعد از رحلت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" بر قبر مقدس ايشان وارد مى شدند، او را زيارت مى كردند و هيچ گاه بزرگان اسلام(صحابه و علماء) اين عمل را بدعت و شرك ندانسته اند!. پس با چه انگيزه و دليلى امثال ابن تيميه اين عمل را بدعت و شرك مى شمارند و با آن مخالفت كرده اند و به احاديثى تمسّك مى كند كه ارزش و اعتبار استناد ندارند؟!.(29)
از طرف ديگر، سلفِ صالح(صحابه ومسلمين) در طول زندگانى پيامبر اکرم"صلّى الله عليه وآله" همواره از مقام و منزلت و شخصيت انسانى و معنوى ايشان بهره مى جستند، چونكه خداوند به آن دستور داده است (30) و هيچ گاه اين مسئله را مطرح نكرده اند كه توسل، استغاثه و حضور در نزد پيامبر"صلّى الله عليه وآله" در زمان حيات و زيارت در زمان رحلت، موجب شرك مى باشد! پس آيا درست است، ابن تيميه را كه بر خلاف سلف صالح رفتار مى كند و باعث ايجاد شبهه و ترديد در معارف اسلامى مانند توحيد، توسل، شفاعت، زيارت قبور و اتهام به شيعيان و... و اختلاف و تفرقه در جهان اسلام(قرن هشتم هجرى) مى گردد را مجدّد و احياء كننده سَلَف صالح! دانست؟!. هرگز چنين نيست.

محمد بن عبدالوهاب مدعى پيروى از ابن تيميه مى باشد؟!
با توضيحى كه در باره آراء و افكار ابن تيميه گذشت، وهّابيان(محمدبن عبدالوهاب و طرف داران او) پيروى از آراء و پندارهاى احمد بن تيميه و شاگردان او مانند ابن قيّم الجوزية را منكر نمى شوند بلكه پيروى از او را افتخار خود مى پندارند!.
حافظ وهبة(م 1378 هـ.) مى گويد: «ميان اين دو مرد(ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب) در دعوت به سوى حق! تشابه عظيمى است و ابن تيميه هم چون مثال و سرمشق بزرگى است براى مُصْلح بعدى يعنى محمدبن عبدالوهاب». (31)
فريد وجدى(م 1316 هـ.) مى نويسد: «شيخ محمد[ ابن عبدالوهاب[ با علماى حنبلى دمشق رابطه داشته و طبيعى است كه از تأليفات حنبليان، بالأخص از تعاليم ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم الجوزيّه بهره گرفته است».(32)
احمد امين(1954 م) مى گويد:«اقتفى فى دعوته و تعاليمه عالِماً كبيراً ظهر فى القرن السابع الهجرى فى عهد السلطان الناصر (33)هو «ابن تيميه» وهو ـ مع انّه حنبلى ـ كان يقول بالإجتهاد و لو خالف الحنابلة، و كان حرّ التفكير فى حدود الكتاب و صحيح السنة، ذلق اللسان، قوى الحجّة، شجاع القلب، لايخشى احداً الا اللّه، و لا يَعبأ ـ بسجن مظلم و لا تعذيب مرهق، فهاجم الفقهاء و المتصّوفة و دعا الى عدم زيارة القبور و الأضرحة و هدمها، و الّفّ فى ذلك الرسايل الكثيرة و لم يعبا الاّ بما ورد فى الكتاب و السنّة و خالف امامه احمد بن حنبل حين أدّاه اجتهاده الى ذلك، فيظهر ان «محمدبن عبدالوهاب» عرف ابن تيمية من طريق دراسته الحنبلية، فأعجب به و عكف على كتبه و رسايله يكتبها و يدرّسها، و فى المتحف البريطانى بعض رسايل لابن تيمية مكتوبة بخطّ ابن عبدالوهاب، فكان ابن تيمية امامه و مرشده و باعث تفكيره و الموحى اليه بالإجتهاد و الدعوة الى الاصلاح». (34)
ترجمه: محمدبن عبدالوهاب در دعوت(جنبش) خودش به دانشمند بزرگى كه در قرن هفتم هجرى در دوره سلطنت(ناصر) يعنى"ابن تيميه" ظهور كرده بود؛ اقتدا و پيروى نمود. او با اينكه حنبلى مذهب بود، قايل به اجتهاد شد كه حنابله آن را قبول ندارند. ابن تيميه انسان آزاد انديش در حدود كتاب خدا و سنت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" بود زبانش گويا، برهان و استدلال او قوى، قلبش محكم و شجاع، غير از خدا از كسى نمى ترسيد و زندان تاريك و شكنجه آزار دهنده براى او اهميت نداشت. با فقهاء و صوفيان مقابله كرد و زيارت قبور و امام زادگان را قبول نداشت و مى گفت: بايد نابود شوند.
در باره آراء خودش، كتاب ها و رساله ها نوشت و اعتنا به چيزى غير از كتاب و سنت نكرد!. با امام پيشواى خودش احمد بن حنبل مخالفت كرد، آن گاه كه اجتهاد و رأى او را وادار به چنين كارى مى كرد.
پس روشن است كه محمدبن عبدالوهاب، ابن تيميه را از راه تدريس عقيده حنبلى شناخت و براى او جالب آمد و با جديت كتاب ها و رساله هاى ابن تيميه را تدريس مى كرد و با خط خودش استنساخ مى نمود. هم اكنون در موزه بريتانيا(انگلستان) بعضى از رساله هاى ابن تيميه با خطّ محمدبن عبدالوهاب موجود است. پس ابن تيميه در واقع امام، راهنما و عامل اصلى افكار و آراء و انديشه هاى محمد بن عبدالوهاب(پيشواى وهّابيان) مى باشد، امام پيشوايى كه راه اجتهاد و دعوت به اصلاح را به او الهام مى نمود.
عبدالعزيز بن سعود(م 1373 هـ.ق) (35) در ضمن نامه اى كه در سال 1332 قمرى به فرقه الإخوان (36) نوشته، تصريح مى كند كه محمدبن عبدالوهاب[مؤسس وهابيت] به همان امورى دعوت كرد كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم به آن دعوت كرده بودند.(37)
دكتر عبدالرحمان زكىّ(معاصر) مى گويد: «محمدبن عبدالوهاب كتب تفسير و حديث و عقايد، مخصوصاً كتاب هاى ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم را با رغبت زياد مطالعه مى کرد...».(38)
از مجموع آن چه نقل شد، به دست مى آيد كه: آراء و انديشه هاى ابن تيميه و جريان سلفى گرى (كه توسط او و شاگردانش در قرن هفتم و هشتم هجرى در منطقه شام و رشد گسترش پيدا كرد) سنگ بناى سخنان، فعاليت ها و عملكرد شيخ محمدبن عبدالوهاب نجدى در قرن دوازدهم هجرى محسوب مى شود!.

تفاوت ابن تيميه و ابن عبدالوهاب
بحث ديگر در اين است كه چرا آراء و افكار ابن تيميه در آن زمان(قرن هفتم و هشتم) با مخالفت جدّى علما، دانش مندان اسلامى وحكّام روبرو شد، ولى سخنان ابن عبدالوهاب(در قرن دوازدهم هجرى) مورد حمايت بخشى از علماء! و مردم و حكّام محلى قرار مى گيرد و پس از مدتى با حمايت آن ها، ادعاى سلفى گرى! و جنبش وهابى گرى، خود را به طور خشن همراه با حمله به مسلمانان به جرم مشرك بودن او... شروع و علي رغم مخالفت علماى آگاه گسترش مى يابد.
پاسخ اين پرسش به طور خلاصه در اينجا ذكر و تفصيل آن را به مباحث آينده واگذار مى كنيم:

1ـ تفاوت محيط و منطقه جغرافيايى
ابن تيميه آراء و پندارهاى سلفى! خود را در شهرهاى دمشق و قاهره كه از مراكز عمده و أساسى مذاهب اسلامى و در حضور علما و شخصيت هاى بزرگ (39) آن مذاهب مطرح مى كند كه اكثر آن ها، ادعاها و سخنان او را به مسخره مى گيرند و پس از بحث و مناظره و ساكت نشدن او، فتوى به بدعت گذارى و حتى تكفير او مى دهند و توسط حكام به زندان انداخته مى شود. از طرف ديگر اوضاع اجتماعى و سياسى منطقه نيز آماده نبود. مغولان دنبال فرصتِ هجوم به شام بودند.(40) اين وضعيت در منطقه حجاز(نجد، درعيّه، حريملاء و...) كاملا به عكس است، مهم ترين علما و شخصيت هاى منطقه، پدر و برادر محمدبن عبدالوهاب،... مى باشند كه پس از شنيدن افكار انحرافى و تفرقه آميز محمدبن عبدالوهاب به مخالفت با او بر مى خيزند، لذا او پس از فوت پدرش علي رغم مخالفت برادرش و تعدادى ديگر، دعوت خودش را مجدداً آغاز مى كند. از طرفى به دليل وجود علماء و دانشمندان اسلامى آگاه در منطقه شام، مردم بيدار و روشن به سخنان ابن تيميه اهميتى نمى دهند و از او طرف دارى نمى كنند در حالى كه در حجاز، مردم از نظر اطلاعات و آگاهى اسلامى در سطح پايينى بودند و فوراً با شنيدن سخنان محمد بن عبدالوهاب پيرو او مى شوند!

2ـ تفاوت قدرت سياسى و اجتماعى
در منطقه شام، حاكمان قدرت مند و با نفوذى وجود داشتند به طورى كه مردم از آن ها اطاعت مى كردند و به تحولات و اوضاع سياسى و اجتماعى اهتمام و حساسيت داشتند مانند آثار هجوم مغولان كه تا آناطولى پيش آمده بودند.
مردم حجاز و جزيرة العرب كه زندگى قبيله اى داشتند و افراد قبيله در همه امور تابع و فرمان بردار امير يا شيخ قبيله بودند، چنان چه محمدبن عبدالوهاب پس از دعوت خودش، به صورت گسترده، از ناحيه مردم مورد حمايت قرار گرفت، زيرا مردم با روحيات بدوى و اخلاق اجتماعى خاص خود، آمادگى پذيرش افكار و انديشه هاى جديد(سلفى گرى) را داشتند و حكّام و رؤساى قبايل هم با دعوت او همراهى كردند.(41)، و در ضمن شغل اكثر مردم، صيّادى ـ كشاورزى ـ دام دارى و تجارت بود كه لازم بود تير اندازى، اسب سوارى را هم بدانند.

3ـ اختلاف در بعضى از مفاهيم مانند مسئله «كفر و شرك»، «جهاد»، «دارالكفر»
ابن تيميه و طرف داران او هرگز طرف داران فرقه هاى ديگر اسلامى را كافر و مشرك نمى دانستند و شهرهاى اسلامى را «دار الكفر» نمى ناميدند و همين طور زيارت قبر مقدس پيامبر اسلام"صلّى الله عليه وآله" و قبور ساير پيشوايان را نهى نمى كردند و فقط اعتقادات و افكار و انديشه هاى خودشان را در باره توحيد، توسّل، شفاعت ،زيارت، سبّ به پيامبر"صلّى الله عليه وآله" (42) و... ابراز كردند و هرگز به صورت جدى و عملى(چون شرايط فراهم نبود) وارد صحنه مبارزه با مخالفان آن ها نشدند، در حالي كه وهابيان به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و جهاد! به مخالفان سخت گيرى مى كردند و اعمال و كردارى از خودشان دادند كه از طرفى باعث زياد شدن طرف داران و از طرفى باعث اذيت و آزار به محرومان شدند مانند خراب كردن قبر زيد بن خطّاب (43)كه مورد احترام مردم منطقه عُينيه بود. پس از اتحاد با محمد بن سعود(حاكم درعيّه) گفت: هر بدعتى گمراهى و باعث تفرقه و اختلاف است و بايد مردم منطقه را از اعتقاد و انجام آن ها باز داريم و به عنوان اقامه شعائر و جهاد با مخالفان بجنگيم كه محمدبن سعود هم پذيرفت.(44)
ابن بِشر(م 1288 هـ.) مى گويد: «من شهر درعيّه را پس از اعلام دعوت وهابى ها(اتحاد محمدبن عبدالوهاب با محمدبن سعود) مشاهده كردم در حالي كه مردم از ثروت فراوانى برخوردار بودند و سلاح هاى ايشان با زر و سيم زينت يافته بود، بر اسبان اصيل و نجيب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در بر مى كردند و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدى كه زبان از شرح و بيان آن قاصراست... در بازار فرياد فروشندگان و خريداران را مى شنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل در هم پيچيده بود كه يكى مى گفت فروختم و ديگرى مى گفت خريدم».(45)
محمدبن عبدالوهاب و ياران او با مسلمانانى كه دعوت او را به توحيد نمى پذيرفتند، رفتار كافر حربى را مى كردند، يعنى جان و مالشان حلال و مى بايست كشته شوند!. تمام جنگ هاى وهابيان بر اين اساس بود، در قريه «فصول» در منطقه «أحساء» حدود سيصد نفر را به قتل رساندند و اموالشان را غارت كردند.(46)

2ـ جريان عثمانى گرى تركان در آناطولى
دومين ريشه فرهنگى ـ تاريخى پيدايش فرقه وهابيان جريان عثمانى گرى تركان مى باشد كه بحث مى شود:
الف ـ قدرت سياسى (47)
حاكميت امپراتورى تركانِ عثمانى در قرن 15 و 16 ميلادى(9 و 10 هجرى) در منطقه آناطولى شامل بخشى از اروپا، سراسر آسياى صغير، بالكان و جزيرة العرب(عربستان، عراق، كويت، سوريه، اردن، فلسطين و لبنان)،  شمال آفريقا و... بود.
اين امپراتورى تا اوايل قرن بيستم و پايان جنگ جهانى اول، بزرگ ترين قدرت جهان اسلام با داعيه دينى ـ مذهبى و در سايه خلافت و رهبرى مسلمانان به حساب مى آمد. در واقع مى توان گفت: بعد از حمله مغول و سقوط بغداد، امپراتورى عثمانى، بزرگ ترين حاكميت اسلامى در جهان اسلام محسوب مى شد و مسلمانان در اوج قدرت سياسى قرار داشتند.(48)
نويسنده آمريكايى «لوتروپ ستودارد» (49) مى نويسد: «تخصّص آن ها(امپراتورى عثمانى) در فنّ جنگ بوده; در قدرت و قوّت از ساير كشورها، برترى داشتند. سواره و پياده آن ها در آن اوقات بهترين سپاه دنيا بود. چنان چه اروپا بى اندازه از آن ها بيم ناك و مى ترسيد». (50)
نويسنده انگليسى «كنت ول اسميت» مى گويد: «امپراتورى عثمانى در اوج قدرت بود و درخشندگى تمام داشت; سرزمين هاى اروپا زير يورش خشن و بى پرواى تركان مى لرزيد...».(51)

ب ـ قدرت دينى(خلافت اسلامى)
عنوان «خلافت» در امپراتورى تركان عثمانى از روزگار سلطان مراد يكم(م 792 هـ.ق) شروع شد. اگر چه سلطان بايزيد يكم(805 هـ.) در برخى از نوشته ها، صريحاً خود را خليفه ناميد ولى هنگامى كه سلطان محمد معروف به محمد فاتح (م 886 هـ.ق) قسطنطنيه، پايتخت امپراتوران بيزانس را که فتح آن از زمان پيامبر اسلام"صلى الله عليه وآله" و خلفاى راشدين آرزوى مسلمانان بود در سال 857 هـ.ق گشود. قدرت و احترام او به عنوان پادشاه ناجى اسلام(جبران كننده هجوم و حملات مسيحيان صليبى در طرف غرب و خرابي هاى زياد و كشتارهاى مغولان در طرف شرق به شيوه اى چشم گير) در ميان مسلمانان خود نمايى كرد و كم كم همه مسلمانان، متوجه مركز امپراتورى عثمانيان در استانبول شدند.(52)
محمد فاتح در نامه اى براى جهان شاه مى گويد: «حق سبحانه تعالى... از بهر خاتم اُولوالامرى قَبضَت قدرت همايون ما برگزيده...».(53)
از طرف ديگر، همسايگان امپراتورى عثمانى در نامه هاى رسمى خود، بدون ترديد از عنوان خلافت استفاده مي كردند.(54)
يكى ديگر از سلاطين عثمانى، سلطان سليم اول(م 927 هـ.) خود را وارث خلافت متوکّل عباسى(م 922 هـ.) قاهره نيز مى دانسته است. و همين طور گفته مى شود: او(آخرين خليفه عباسى قاهره) مقام خلافت را رسماً به سلطان سليم اول واگذار كرد.(55)
از طرف ديگر سلطان عبدالحميد يكم(م 1876 م) در پيمان «قاينارجه» (56) به كاترين دوم، مى قبولاند كه سلطان عثمانى را رسماً به عنوان خليفه و رهبر همه مسلمانان بشناسد.
ولى علي رغم اين ادّعاها، نويسندگان تاريخ اين دوره و شاهدان پيروزى سلطان سليم بر قاهره، هيچ سخنى از اين مسئله مطرح نكرده اند و از همين روى نويسندگان معروفى مانند «بارتولد»(57) و «آرنولد» (58) مسئله واگذارى خلافت را افسانه دانسته اند.
وات(1984 م) بر خلاف ديگر مورّخان، ادعاى خلافت از طرف سلاطين عثمانى را داراى واقعيت مى داند و مى نويسد: «هنگامى كه خلافت در سده 12 هـ.ق/ 18 ميلادي احياء شد ـ تا اندازه اى مورد استقبال مسلمانان سراسر جهان قرار گرفت و بى شك اين استقبال بيشتر از آن روى بود كه پادشاه عثمانى نيرومندترين شهريار مسلمان به شمار مى آمد».(59)
طبق مداركى كه در دست است چنين مى نمايد كه سلطان سليم سوم(م 1222 هـ.ق) تنها به سلطنت بر سرزمين هاى پهناور عثمانى اكتفا نكرده و در جست و جوى يك رهبرى اسلامى بوده كه ضامن اتحاد مسلمانان زير پرچم امپراتورى عثمانى باشد. او پس از تسلط بر مكه و مدينه(حَرَمَيْن شَريفَيْن) خودش را «خادم الحرمين الشريفين!» لقب داد و يادگارهايى كه به عقيده بعضى از روزگار خليفگان عباسى بغداد و قاهره به ارث رسيده بود، مانند جامه و موى ريش پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و شمشير عمربن خطّاب(خليفه دوم) به استانبول منتقل و از آن ها نگه دارى كرد و هم اكنون نيز در موزه هاى تركيه موجود است.(60)
در زمان سلطنت شاه سليمان قانونى(م 974 هـ.ق)، يكى از نيرومندترين پادشاهان عثمانى، مسئله خلافت و مباحث مربوط به آن مورد توجه قرار گرفت و لطفى پاشا(صدر اعظم وقت) در رساله اى تحت عنوان «خلاص الاُمّة فى معرفة الأئمة» كه تأليف كرد، سليمان قانونى را «جانشين پيامبر خدا»، «مدافع اسلام»، «سلطان مسلمانان»، «برقرار كننده قوانين شريعت» و «امام زمان» لقب داد و عنوان كرد كه بالاتر از «خليفه» و «امام» و «امير» مقامى نيست و طرح اين مسئله كه «امام» و «خليفه» بايد از قريش باشد، مربوط به آغاز اسلام است نه زمان كنونى و در دوره امپراتورى عثمانى.(61)
لطفى پاشا مى گويد: «بزرگ ترين امام(خليفه) سليمان قانونى است كه بر مهم ترين سرزمين هاى اسلامى حكومت مى كند و پادشاهان عرب، ترك، كرد و ايران همه در زير فرمان وى به سر مى برند و هيچ مردى يافت نمى شود كه از نظر ويژگي هاى ياد شده  با او همسان باشد، بر مردم واجب است كه از وى پيروى كنند و سلطنت و خلافتش را بپذيرند».(62)
سلاطين عثمانى علي رغم ادعاهايى مانند خلافت مسلمانان و...، در مقابل پيشرفت هاى دُول اروپايى كوتاه مى آمدند و شكست هاى پى در پى را متحمل و بالأخره به دلايل متعدد باعث فروپاشى امپراتورى عثمانى شدند.(63)

وهابيان و امپراتورى عثمانى
قبل از اينكه ديدگاه وهابيان را در باره خلافت عثمانى بدانيم، نظر چند تن از دانشمندان و مورخان اسلامى را ذكر مى كنيم:
مرحوم علامه امين عاملى(م 1371 هـ.ق) پس از ذكر شباهت هاى سيزده گانه وهابيان با خوارج مى نويسد: «... كذلك الوهّابيون استحلّوا قتال ملوك الإسلام و اُمرائه لانّهم باعتقادهم ائمة ضلال، ناصرون للشرك والبدَع».(64)
ترجمه: شباهت پنجم وهابيان با خوارج اين است كه خوارج جنگ و درگيرى با سلاطين اسلامى (خلفاى مسلمان) را جايز و حلال شمردند، به خاطر اينكه آن ها در ديدگاه خوارج پيشوايان گمراهى بودند و از شرك و بدعت ها پشتيبانى مى كردند. همين طور وهابيان نيز مبارزه و جنگ با سلاطين اسلامى(امپراتوران ترك عثمانى و نمايندگان آنان را) جايز(واجب) شمردند، زيرا آن ها به نظر وهابيان، رهبران و پيشوايان گمراهى و انحراف بودند كه به شرك و بدعت ها كمك مى كردند.
علامه صدقى الزهاوى مى نويسد: «...[انهم عرفوا] بالمروق عن طاعة امير المؤمنين...».(65)
ترجمه: وهابيان به خروج از اطاعت امام و پيشواى مسلمانان  [خلفاى عثمانى ] شناخته شده اند.
ابن عفالق(م 1164 هـ.ق) و معاصر محمدبن عبدالوهاب، ضمن شرح دادن توحيد ادعايى وهابيان مى نويسد: «واما توحيدكم الذى مضمونه الخروج على المسلمين ... فهذا الحادٌ لاتوحيد!».(66)
ترجمه: و اما توحيدى كه نتيجه آن خروج بر مسلمانان و جنگ با آنان باشد ...، توحيد و خداپرستى نيست بلكه الحاد و كفر هست.
عبد القديم زلّوم، ضمن اينكه ادعاهاى وهابيان را باطل مى داند، جنبش آن ها در جهان عرب را موجب سقوط خلافت اسلامى عثمانيان مى شمارد: «وكان قد اوجد الوهابيون كياناً داخل الدولة الإسلامية بزعامة محمدبن سعود ثم ابنه عبدالعزيز، فأمدتهم انجلترا بالسلاح و المال، واندفعوا على أساس مذهبى للاستيلاء على البلاد الإسلامية الخاضعة لسطان الخلافة اى رفعوا السيف على وجه الخليفة، و قاتلوا الجيش الإسلامى جيش امير المؤمنين بتحريض من الإنلجيز و امداد منهم».(67)
ترجمه: وهابيان موجوديتى به رهبرى محمد بن سعود و پسرش عبدالعزيز و كمك مالى و نظامى انگليس پديد آوردند و با انگيزه هاى مذهبى ] دعوت به توحيد خالص و سيره سلف صالح! [به شهرهاى اسلامى تحت حاكميت سلطان خلافت [عثمانى] يورش بردند و شمشيرهاى خود را در مقابل خليفه بالا گرفتند در نتيجه با سپاهيان اسلام يعنى سپاهيان امير مؤمنين(خليفه عثمانى) با تحريك و كمك انگليس جنگ نمودند.
واقعيت اين بود كه به هر دليل، مسلمانان و اعراب (كشورهاى عرب مسلمان مانند عراق، سوريه، فلسطين، جزيرة العرب و...) همه  تسلط امپراتورى عثمانى را پذيرفته بودند و يكى از علت هاى اساسى آن، ادعاهاى خلافت و گرايش به تسنّن(اسلام سنى) بود، لذا با حاكميت عثمانى همكارى مى كردند و انگيزه اى براى مخالفت نداشتند.(68)
جنبش وهابيان به رهبرى محمدبن عبدالوهاب با ادعاى اصلاح گرى(69( بر اساس مذهب حنبلى با همه مذاهب اسلامى در افتاد و حاكميت تركانِ عثمانى را بر اعراب و كشورهاى اسلامى نپذيرفت. لذا فعاليت ها و تلاش هاى وهابيان در جهان اسلام در زمان حاكميت عثمانيان در آناطولى، رنگ ضدّ عثمانى گرفت و با رشد وگسترش(فتح شهرها و مناطق مختلف جزيرة العرب و...) حاكمان عثمانى احساس خطر كردند و به مبارزه با وهابيان مصمم شدند.(70)
اين واقعيت تاريخى را دكتر محمد عمّارة(معاصر) در تحليل خودش روشن مى كند: «... لقد سيطرت، منذالقرن الثامن عشر الميلادى، على الوطن العربى، ملابسات هذا الموقف، فبدأ العرب سعيهم على طريق اليقظة و النهضة لانتزاع زمام قيادة الشرق من آل عثمان، الذين عجزوا عن حماية المنطقة من الغرب الطامع، فكانت اليقظة و روابط العروبة و القومية العربية و حركتها، الطريق الذى سلكته الامة للخروج من المأزق.. فالوهابية التى قادها مؤسّسها محمدبن عبدالوهاب(1115 ـ 1206 هـ)... والتى شهد الواقع العربى الاسلامى... واحدة من بواكير حركات اليقظة الاسلامية، ذات بعد قومى و الطابع العربى، التى تصدت للعثمانين... فهى لم تقف عند التجديد السلفى لعقايد الاسلام ـ و هو موقف معاد لنمط الفكر العثمانى المثْقَل بالشعْوَذَة و الخُرافة ـ و انما تقدمت فاقامت «دولة عربيّة» و حاربت فى سبيلها آل عثمان و على جبهة الفكر الاسلامى ـ السياسى ـ القومى، كان تبنّي الوهابية لشرطِ «قرشيةِ» الخليفة يعنى تبنيها لضرورة «عروبة الدولة» اى الدعوة لاسقاط سلطنة العثمانيين و سلطانهم من الامة العربية...».(71)
ترجمه: در قرن هيجدهم ميلادى، چهره هاى اين گرايش(سلطه غير عربى) بر وطن عربى [كشورهاى عرب زبان] حاكم شده بود. عرب ها تلاش خودشان را در راه بيدارى و نهضت براى به دست آوردن رهبرى شرق از سلطه آل عثمان ] امپراتورى تركان عثمانى [كه در برابر نقشه ها و توطئه هاى غرب در مقابل شرق عاجز شده بود، آغاز كردند. پس بيدارى عربى و مليت خواهى [ناسيوناليسم عربى] و فعاليت آن ها، يگانه راهى بود كه امت عربى براى خارج شدن از تنگنا پيمود. پس جنبش وهابيان به رهبرى بنيان گذار آن محمدبن عبدالوهاب كه به شكل واقعى در جهان عرب و اسلام پديد آمد، يكى از نخستين جنبش هاى بيدارى اسلامى شمرده مى شود، كه داراى جنبه ملى و عربى است و در مقابل عثمانيان ايستادگى كرد... اين نهضت تنها به فكر تجديد افكار و اعتقادات اسلامى و سلفى نبود كه آن افكار سلفى در واقع مخالف با افكار جامد و خرافى عثمانى بود، بلكه وهابيت يك دولت عربى تأسيس كرد و در اين راه با آل عثمان جنگيد. وهابيت در مسير حاكم كردن تفكر اسلامى ـ سياسى و عربى(ناسيوناليستى) براى خليفه مسلمانان، شرط قَرَشى بودن را براى بر پايى حكومت دولت عربى لازم شمرد، يعنى مسلمانان را براى ساقط كردن امپراتورى عثمانيان بر جهان عرب تشويق كردند...».
اگر چه وهابيان چهره ضد حاكميت عثمانى توسط محمدبن عبدالوهاب را منكر مى شوند، ولى در واقع نمى توان وجود حاكميت تركان عثمانى را براى وهابيان قابل قبول پذيرفتنى دانست. اگر چه حاكميت امپراتورى عثمانيان در قرن دوازدهم هجرى بر جزيرة العرب(با توجه به فاصله زياد با مركز خلافت) خيلى قوى نبود، ولى اُمراى حجاز همه از طرف خلافت مركزى تركان عثمانى، منصوب مى شدند.
حسين خزعل مى نويسد: «و لما حلّت سنة 923 هـ./ 1517 م. و ظهرت الدولة العثمانية على المسرح السياسى فى جزيرة العرب(وان كانت الجزيرة العربية لم تُشمل بالحكم العثمانى المركزى المباشر، بل اكتفت الدولة العثمانية بالسلطة الأسمية عليها) كان كل قطر من اقطار الجزيرة العربية مستقلا بذاته و لا سيما نجد، فقد كانت العصبيّات فيها قائمة على قَدم و ساق، لكلّ عشيرة دولة، و لكلّ قرية مشيخة، تعتز بسلطانها وتشيد باسمها ولكلّ حاكم من اولئك الحكّام حوزته الخاصة، يَحكُمها حُكْماً مطلقاً...».(72)
ترجمه: پس از حلول سال 923 هجرى1517 هجرى، دولت عثمانى در صحنه سياسى جزيرة العرب ظاهر شد[اگر چه حاكميت دولت مركزى عثمانى به صورت مستقيم و واقعى شامل جزيرة العرب نبود و فقط به صورت اسمى بر جزيرة العرب مسلط بود] در واقع هر ناحيه اى از نواحى جزيرة العرب مستقل بود، مخصوصاً منطقه نجد و گرايش ها و سليقه ها در اين مناطق حاكم بود و هر قبيله و عشيره اى براى خودش دولتى بودند و هر شيخ نشينى به سلطان خود وابسته بود و از روى ستايش مى كرد. و براى خودشان حاكمى داشتند كه بر آن ها حكم رانى كامل داشت... .
در واقع وهابيان، با اين تحليل مى خواهند بگويند، جنبش وهابى كه از منطقه نجد در جزيرة العرب آغاز و گسترش پيدا كرد در منطقه حاكميت دولت عثمانى نبوده است و در نتيجه خروج بر عليه حاكم اسلامى نيست. اما واقعيت چيز ديگرى است!.

3ـ جريان حاكميت شيعى در ايران
سومين ريشه تاريخى ـ فرهنگى براى پيدايش فرقه ي وهابيان، مسئله ي حاكميت شيعى در ايران بود كه به توضيح آن مى پردازيم:
حاكميتِ سلسله صفويان از سال 907 هـ.ق در ايران شروع شد و تا حدود سال 1145 هـ.ق ادامه يافت.
دولت صفويه، نخستين دولتِ بزرگ شيعى در ايران بود كه توانست پس از تاخت و تاز وحشيانه مغولان در ايران و جهان اسلام در سال 616 هجرى بر منطقه وسيعى از جهان اسلام(ايران بزرگ) حاكم شود و يك نظام مستقل و متكى به افكار و انديشه هاى اسلامى با گرايش صوفى گرى و عشق و علاقه به امام اوّل شيعيان حضرت علىّ"عليه السلام" بنيان گذارده شود.(73)
اگر چه قبل از صفويه نيز در نقاط مختلفى از ايران و جهان، دولت هايى كوچك مانند فاطميان، اسماعيليان و سربداران، وجود داشتند اما هيچ كدام مانند صفويه موفق نشدند با تكيه بر مردم با گرايش هاى مذهبى و شيعى، نظام حكومتى طولانى، به مدت 230 سال، با اتحاد هفت قبيله ترك تأسيس كنند.(74) صفويان به علماء و روحانيون شيعى مانند محقق كَرَكى، شيخ بهايى، ميرداماد احترام مى گذاشت و علماى شيعه نيز از فرصت به دست آمده بيشترين و بهترين استفاده را نمودند و با تشكيل كرسى تدريس و تأليف و ارشاد به فعاليت دينى و مذهبى خود در نشر و گسترش مبانى فقهى و اخلاق اسلامى و كمك به استقرار و دوام حاكميت صفويان (75) همت گماشتند.
شيعيان پس از غيبت صغرى(سال 329 هـ ق) در جهان اسلام به  عنوان يك اقليت در ميان اهل سنت زندگى مى كردند و تحقق يك حاكميت شيعى اصلاً به فكر آن ها خطور نمى كرد، تنها هدف مهم براى آنان، حفظ مبانى و اصول مذهب تشيع با نيروهاى وفادار به آن بود. شيعيان به حكّام و حكومت هاى سنّى به چشم غاصب حكومت و ولايت امام مهدى"عليه السلام" نگاه مى كردند و معتقد بودند، تمام دولت هايى كه بدون انتساب به ايشان(بدون تاييد و اجازه نوّاب عام) حكومت مى كنند، نامشروع و غصبى هستند!.
حفظ مبانى و فرهنگ و اعتقادات شيعه نه تنها به وسيله علماء و فقهاء امكان پذير بود كه در مبانى حديثى شيعه از آن ها به عنوان، وارثان پيامبران"عليهم السلام"، امينان و حافظان قرآن و سنت و ادامه دهندگان راه و روش پيشوايان دوازده گانه معصوم"عليهم السلام" و به ويژه جانشينان امام زمان(عج) نام برده شده و شيعيان موظف هستند در مسايل دينى و شرعى مانند عبادات و ساير احكام عملى به رأى و نظر آن ها رفتار نمايند. (76)
تا قبل از تشكيل دولت صفوى، در باره مسايل مربوط به حكومت و وظايف آن در مقابل مردم و دولت هاى ديگر سنّى مذهب، هم كارى با شاهان شيعه و... بحث هاى كاملى مطرح نشده بود. حاكمان صفوى[به ويژه شاه تهماسب(930ـ  984 ق) كه سخت به تشيّع فقاهتى اعتقاد داشت] زمينه اين بحث ها را آماده كرد و از علماى شيعى خواست تا وارد ميدان شده و به ابهامات و سؤالات و مشكلات حكومت و مردم پاسخ مناسب را بدهد.
اهميت اين مسئله(روآوردن شاهان به علماى شيعه) وقتى بيشتر روشن مى شود كه در فرهنگ سنى مذهب ايران(قبل از صفويان) شاهان سخت مورد ستايش بودند و مشروعيت قدرت آن ها، هيچ گونه، ارتباط با فقها و علما نداشت و فقط با استناد به جملاتى از سخنان منسوب به پيامبر"صلى الله عليه وآله" مانند «سلطان سايه خداست».(77) براى مشروعيت آن استفاده مى شد. علاوه بر اينكه در فقه اهل سنت اطاعت از حاكم(عادل يا ظالم) بر همه مسلمانان واجب، و شاهان و حكام را مصداق «اُولوا الأمر»(78) مى دانند.

دولت صفويه و مخالفان
قدرت حاكمان شيعى صفويه از طرفى باعث شادمانى مردم مسلمان(شيعيان) و علماى اسلامى (79) شد و از طرفى باعث خشم و غضب دشمنان و از جمله دولت اُزبكان امپراتورى سنّى مذهب عثمانى و مناطق سنى نشين زير حاكميت آن ها مانند كشورهاى عرب زبان شام، جزيرة العرب گرديد. به طورى كه آن ها نمى توانستند ببينند در منطقه اى وسيع مثل ايران، دولتى با گرايش مذهبى شيعه، حكومت و فرمان روايى نمايد و دايره حاكميت خود را به مناطق ديگر مانند هند، ماوراء النهر و خوارزم نيز گسترش دهند و قصد داشتند با هدف گسترش تشيع به مبارزه با حاكميت عثمانى ها برخيزند. البته در اين راه با كارهاى مختلف باعث درگيري هاى بيهوده شيعه و سنى مى شدند و افراط كردند.(80) و حاضر شدند براى نابود كردن دشمن سنى مذهب! همكارى دول اروپايى را نيز بپذيرند. (81)
حاكمان عثمانى در اوج قدرت و با ادعاى خلافت اسلامى! تحمل يك دولت شيعى ـ اسلامى را در همسايگى خود نداشتند. متقابلاً براى جلوگيرى از نفوذ و گسترش صفويان با افكار شيعى به اقدامات چندى مانند تحريك ازبكان ساكن در شمال شرقى ايران به كشتن شيعيان و أخذ فتوا از علماى عثمانى و حجاز در باره واجب القتل بودن شيعيان دست مى زنند و بالأخره تصميم به حمله و جنگ با دولت صفوى مى گيرند. (82)

وهابيان و دولت صفويان در ايران
ديدگاه عالمان و مسلمان سنّى مذهبِ كشورهاى عربى  از جمله جزيرة العرب نسبت به سلسله صفويه (83) در ايران به عنوان دولت «شيعه رافضه»! بود و تحليل و ارزيابى خوبى از عمل كرد آن به خاطر نداشتند. به ويژه حاكميت تركانِ عثمانى كه بر مسلمانان و ساكنان مناطق عرب نشين عراق، شام، فلسطين، جزيرة العرب، مصر و... و تبليغات وسيع بر عليه سلسله صفوى و شيعيان تأثير زيادى در بين مردم اين مناطق به جا گذاشته بود. واقعيت هم اين است كه صفويه براى قدرت خودشان و مذهب رسمى شيعه، (84) برنامه جسورانه اى را در بر چيدن همه مذاهب و فرقه هاى اسلامى رقيب آغاز كردند. آن ها با به راه انداختن آزار و اذيت مسلمانان سنى مذهب مناطق مختلف ايران، مى خواستند با زور مذهب شيعه اثنا عشرى را به مردم بقبولانند. هر گونه صداى مخالف را شديداً سركوب مى كردند، مذمت و اهانت به سه خليفه اول رواج داشت. زيارت امامان شيعه و امام زادگان بيشتر از زيارت كعبه و حرم پيامبر اسلام"صلى الله عليه وآله" اهميت پيدا كرده بود، تجليل از مقام ها و شخصيت هاى شيعه و عزاداري ها، نذركردن و قربانى نمودن و بزرگ داشت ها و وقف براى آرامگاه ها و تعمير و نوسازى قبور پيشوايان مذهبى در مشهد و قم(از شهرهاى مذهبى شيعه در ايران) و تشويق و تحريص مردم براى رفتن به زيارتگاه ها مانند زيارت عتبات نجف و كربلا و... در عراق فراوان انجام مى شد.
مسئله عاشورا و عزادارى در ماه محرم و روضه خوانى و تعزيه خواهى، در مراثى شهداى كربلا، به ويژه امام حسين"عليه السلام" از اهميت و جايگاه بالايى برخوردار شده بود، دسته جات و فرقه هاى مذهبى و حسينيه ها با هم رقابت مى كردند و همه اين برنامه ها و مراسم با شور و شوق زايد الوصفى برگزار مى شد، به طورى كه براى سنى مذهبان و افراد بيگانه و خارجى كه گاهى به ايران مى آمدند حيرت انگيز و گاهى جنون آميز بود!.(85)
در اين اوضاع و احوال، در مراكز سنى نشين و عرب زبان كه زير سلطه و نفوذ عثمانى ها بودند، به طور عجيبى از عملكرد و رفتار شيعيان و حاكمان صفوى و علماى مذهبى شيعه، مذمت مى شد و با انواع و اقسام اتهام ها مانند بدعت گذارى در دين، شرك و كفر و... شيعه را در نگاه اهل سنت، خشن، احساسى و بى محتوا و غلوّ كننده جلوه مى دانند و حتى از اتهام كشتن مردمان سنّى مذهب به شيعيان نيز اكراهى نداشتند، گو اينكه در بعضى مناطق اين اتفاق هم افتاده است.(86)
نتيجه اين نوع كارها، تشديد و گسترش اختلافات كلامى، تاريخى فرقه اى و عدم امنيت جانى و علما و مردم و... بود.
سلسله صفويه در سال 1135 هجرى / 1722 ميلادى با حمله محمود و اشراف افغان، تسليم شدن شاه سلطان حسين صفوى منقرض و حاكميت ايران، مدتى در دست سلسله زنديه و سپس سلسله افشاريه(نادرشاه) و در دوره ظهور وهابيان، شاهان قاجاريه بر ايران سلطنت مى كردند.(87)

نتيجه گيرى
1ـ آراء و پندارهاى ابن تيميه و شاگردان و طرف داران او كه افكار احمد بن حنبل، ابن بَربهارى، ابن بِطّه و... نشأت گرفته بود و جريانى را در اواخر قرن هفتم و هشتم هجرى در منطقه شام و جهان اسلام به وجود آورد، قطعاً يكى از ريشه ها و عوامل اصلى پيدايش وهابى گرى توسط محمدبن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجرى مى باشد.
2ـ روشن است كه علماء و دانش مندان اسلامى(سنى و شيعه) معاصر ابن تيميه با افكار و پندارهاى غلط او مخالفت كردند و اين ادعا كه او سلفى(به معنى صحيح كلمه) باشد، دروغ و مردود است، با اين حال وهابيان و طرف داران او به پيروى از ابن تيميه افتخار مى كنند و او را ستايش مى کنند!.
3ـ اگر چه از مجموعه آثار و خطبه ها و سخنان محمدبن عبدالوهاب، مخالفت صريحى بر عليه خلافت عثمانى بدست نمى آيد، ولى از عملكرد او و طرف دارانش مانند محمدبن سعود و... مى توان نتيجه گرفت كه جنبش وهابيان از خلافت تركان عثمانى راضى نبودند و روحيه برترى جويى اعراب(ناسيوناليسم) آن را نمى پذيرفت با تمام توان تلاش نمودند تا حداقل حاكميت مستقلى عربى را بر جزيرة العرب ايجاد كنند و اداره امور عقيدتى، فرهنگى، سياسى و... به دست اعراب قرار گيرد و واقعيت تاريخى نشان مى دهد كه جديّت زيادى از خود نشان دادند و توانستند پس از زحمات فراوان و حمايت استعمار غربى به هدف خود نايل شوند.
روشن است كه اعراب در مبارزه خود بر ضد عثمانى كمك زيادى هم به استعمارگران و استكبار جهانى نمودند كه با پيش آوردن جنگ جهانى اول مى خواست، قدرت خلافت اسلامى[حاكميت امپراتورى عثمانى] را نابود كند، زيرا دولت عثمانى ـ به رغم همه نقاط ضعف آشكار و پنهانش ـ محور نظامى و سياسى و اقتصادى نيرومندى در جهان اسلام محسوب مى شد كه در برابر دنياى غرب مقاومت مى كرد. بالأخره در سال 1342 ق / 1922 م. امپراتورى عثمانى فرو ريخت و غرب و استعمارگران توانستند، نفس راحتى بكشند و حجم نظامى ـ سياسى و اقتصادى خودشان را بر دنياى اسلام و كشورهاى اسلامى ادامه دهند...
4ـ در دوره صفويان و جريان افراطى اعتقادات مذهبى! بيشترين ردّيه ها عليه مذهب حقّه شيعه دوازده امامى از طرف عالمان سنى مذهب نوشته شد. علماى بزرگ شيعه در مناطق سنى نشين امنيت جانى نداشتند و تعدادى از آن ها پس از دستگيرى، زندان، شكنجه و به بدترين وضع به شهادت مى رسند!. مانند زين الدين العاملى(م 966 هـ.ق) معروف به شهيد ثانى(م 965 ق) و... تعداد زيادى از شيعيان، در مناطق مختلف زير سلطه عثمانى قتل عام مى شدند. در قيام قزل باش(طرف داران باباتكلّو) در زمان با يزيد دوم و سلطان سليم اول شيعيان را با قساوت تمام به قتل رسانيدند.
علماي سنى مذهب با شنيدن و ديدن عملكرد شيعيان صفوى!، اقدامات خلفاى اُموى و عباسى را عليه «امام شيعه عليه السلام» و طرف داران آنان، توجيه مى كردند. چنان چه غزّالى طوسى(م 505 هـ.ق) يزيد بن معاويه را تبرئه كرد و لعن بر او را نيز حرام نمود!.
5ـ محمدبن عبدالوهاب نجدى كه بنا به گفته مورخين ايرانى (88) به شهرها و مناطق مختلف سنى نشين و شيعه نشين ايران و از جمله پايتخت شاهان صفوى(اصفهان) مسافرت كرده و از نزديك شاهد اعمال و كردار افراطى و غلوّآميز بعضى شيعيان بوده است. او پس از بازگشت به زادگاهش تصميم مى گيرد، آراء و پندارهاى خودش را در موضوعات مختلف مذهبي، به ويژه در باره اعتقادات شيعه مانند توسّل، زيارت قبور، شفاعت، رَجعت، تقيّه و... اعلام كند و انواع نسبت هاى كفر، شرك، بدعت گذارى، خروج از اسلام، خرافه پرستى، تحريف قرآن، ساختگى بودن شيعه، غُلوّ در دين و... در جزيرة العرب اعلام مى نمايد.
محمدبن عبدالوهاب در اصفهان از نزديك مشاهده كرده بود كه در مراسم محرّم و در روز «عاشورا» شاهِ شيعه! سرهاى بريده سنّيان را به عنوان سرهاى بريده اُمويان! تحويل مى گيرد و به قاتلين سكه هاى طلا جايزه مى دهد.. .
بخشى از عوامل پيدايش فرقه گمراه و انحرافى وهابيان نتيجه اين گونه كارها و اعمال شيعيان افراطى و شاهان صفوى مى باشد و در واقع برخى از آراء محمدبن عبدالوهاب، عكس العمل و واكنشى در مقابل عمل كرد فرهنگى، سياسى و نظامى صفويان مى باشد و همان طورى كه قتل عام هاى سنّيان توسط شاه اسماعيل اول عنوان «جهاد» داشت و فتوى فقهاء و علماء را همراه داشت، تخريب ها و قتل عام هاى وهابيان، پس از شروع مرحله نخستين جنبش وهّابى از درعيّه، نجد و در مراحل بعدى هنگام حمله به نجف و كربلا و... عنوان «جهاد» و تطهير اسلام از كفر و بدعت !؟ و... نام مى گيرد و به سپاهيان وهّابى وعده بهشت و تقرّب به خدا داده مى شود!.
------------------------------------------------------------------
ادامه دارد.... .


ارجاعات و پي نوشت ها:
 1ـ نام يكى شهرهاى تركيه فعلى كه البته الان ويران شده باقى نيست، شهرى كه مى گويند، مركز قوم صابئه و صابئين بوده است.
2ـ الذهبى، شمس الدين; تذكرة الحفّاظ: 1496 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 35.
3ـ قبل از ابن تيميه عالم معروف حنبلى ابن بَربهارى (م 329 هـ.ق) نيز زيارت قبور را نهى كرد، ولى خليفه عباسى (الراضى) شديداً با او برخورد نمود. همين طور عالم معروف ديگر حنبلى ابن بطّه(م 389 هـ.) نيز شفاعت و زيارت پيامبر اکرم"ص" را انكار نمود و سفر به قصد زيارت آن حضرت را معصيت مى دانست!!. [وهابيان: 17 و 24].
4ـ علامه سيد حسن قزوينى(م 1380 هـ.ق) كتابى با عنوان «الإمامة الكبرى و الخلافة العظمى فى ردّ منهاج السنة لإبن تيمية» نوشت و البته كتاب هاى ديگرى نيز در ردّ «منهاج السنة ...» نوشته شده است. [الوهابية؛ دعاوى و ردود، الطبسى: 231].
5ـ ابن كثير، اسماعيل; البداية والنهاية 14:52 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4:34.
6ـ شرح حال كامل ابن تيميه در منابع ذيل آمده است: تذكرة الحفّاظ / الذهبى; شذرات الذهب فى اخبار من ذهب / ابن عماد; الوافى بالوفيات / الصفدى; البدر الطالع... / الشوكانى; البداية و النهاية / ابن كثير; الأعلام / الزركلى. [بحوث فى الملل و النحل 4: 35].
7ـ اين كتاب «شَنّ الغارة على مانع الزيارة» نيز ناميده شده است.
8ـ السبحانى، جعفر; بحوث فى الملل و النحل 4: 59; فقيهى، على اصغر; وهابيان: 28.
9ـ ابنكثير، اسماعيل; البداية و النهاية، 14: 4 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 32.
10ـ العسقلانى، احمد بن حجر; الدرر الكامنة فى أعيان المئة الثامنة، 1: 163 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4:48.
11 ـ الصفدى، صلاح الدين; الوافى بالوفيات، 7: 19 به نقل از وهابيان: 30.
12 ـ فقيهى، على اصغر; وهابيان: 30.
13 ـ الامينى، عبدالحسين; الغدير فى الكتاب و السنة والادب 5: 87 به نقل از آيين وهابيت: 33.
14- در باره مباحث «سَلَفِ صالح»، «سَلفيّة»، «اتبّاع سَلَف» دكتر البوطى مى گويد: قايل بودن به مذهب سلفيّه با اين تفكر كه براى سلف شخصيّات خاصى بوده كه بايد از آن ها پيروى شود، غلط است، امّا پيروى نمودن از سَلَف يعنى احترام و تكريم آن هايى كه رسول خدا"ص" دستور داده اند از ايشان پيروى شود(صاحب سه قرنِ نخستين اسلام) در واقع حقيقت و جوهر دين است! [السلفية; مرحلة زمنية مباركه لامذهبٌ اسلامى/ محمدسعيد رمضان البوطى(ره): 10].
15- وهبة، حافظ; جزيرة العرب فى القرن العشرين: 231 به نقل از وهابيان: 111.
16ـ قمى، عباس; الكنى و الالقاب: به نقل از نقد و تحليلى پيرامون وهابي گرى: 75.
17ـ از باب مثال اين خاطره شنيدنى است: در سفر آيت اللّه العظمى سيد محسن الحكيم (ره) در سال 1385 هـ.. ق به مكّه مكرّمه كه هياتى رسمى به رياست شيخ عبدالعزيز بن باز(مفتى رسمى سعودى) به ديدار ايشان آمده بودند. معظم له از تقريب ميان مسلمانان سخن به ميان آوردند...، اما بن باز اظهار داشت: خير، ما با هم اختلافات اصولى داريم!. مرحوم حكيم پرسيدند: مثل چى؟. او گفت: مثل تأويل آيات قرآن كه شما مرتكب مى شويد، در حاليكه ما به ظواهر عمل مى كنيم. مرحوم حكيم فرمودند: مثلا آيه شريفه «مَنْ كانَ فى هذه اَعْمى فهو فى الآخرةِ اَعْمى و أضلّ سَبيلاً» ]سوره اسراء / 72[ معناى آن اين است كه شما كه نابينا هستيد] بن باز كور و نابينا بود[ در قيامت نيز نابينا و كور به همان ظاهر آيه محشور مى شويد!. بن باز ساكت شد و بى جواب ماند!. تا اين كه از مجلس برخاست و بيرون رفت. اين رخ داد در دوران حاكميت ملك فيصل بن عبدالعزيز، برادر بزرگ تر ملك فهد(شاه سابق عربستان) بوده كه رفاقت نزديكى با شاه ايران داشت و لذا نسبت به مرجعيت اعلى شيعه در آن وقت [مرحوم آيت الله حكيم(ره)] در صدد اظهار ملايمت و احترام وتقدير بود و ديدار مفتى رسمى عربستان(شيخ بن باز) نيزدر اين جهت صورت گرفته است.[ نقل شفاهى از استاد محترم حجت الاسلام والمسلمين شيخ محمدهادي يوسفى غروى «حفظه الله»].
18 ـ السبحانى، جعفر; بحوث فى الملل و النحل 4: 38.
19 ـ سُبكى در تعريف او مى نويسد: عالم ترين مردم به مكتب اشاعره و اسرار آن است و از آثار او مى توان به «الزُبدة» در علم كلام و «النهاية» در اصول فقه اشاره كرد. او در سال 644 هـ در هند متولد و در مسافرت به دمشق و ساكن آن شهر شد و پس از تأليف «رسالة الحَمويّة الكبرى» توسط ابن تيميه به مخالفت با او برخاست.[ شفاء السقام...].
20ـ السبكى، تاج الدين; طبقات الشافعية الكبرى 9: 162 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 38.
 2ـ البيهقى ، محمد; الأسماء و الصفات:  129 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 41.
22ـ نام ديگر اين كتاب «شنّ الغارة على مَن أنكر السفر للزيارة» مى باشد. [طبقات الشافعية الكبرى 10: 308].
23ـ الهيثمى، محمد ابن حجر; الجوهر المنظّم فى زيارة قبر المكرّم: 13; السبكى، تاج الدين; طبقات الشافعية الكبرى 10: 149 به نقل از بحوث فى الملل و النحل4: 43.
24ـ اليافعى، محمد; مراة الجنان 4: 277 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 44.
25ـ العسقلانى، ابن حجر; الدرر الكامنة فى أعيان المئة الثامنة 1: 154 به نقل از بحوث فى الملل و النحل 4: 47.
26ـ از جمله كتاب هاى او كه در رد افكار انحرافى ابن تيميه نوشت «الجوهر المنظّم فى زيارة قبر المكّرم» نام دارد. [بحوث فى الملل و النحل 4: 43].
27ـ اولين بار مرحوم علامه شيخ جعفر نجفى(م 1228 هـ.ق) كتابى به نام «منهج الرشاد لمَن أراد السداد» نوشت، و مرحوم علامه سيد مهدى قزوينى(م 1356 هـ.) كتابى به نام «منهاج الشريعة» را در 4 جلد در سال 1318 نوشت; همچنين مرحوم علامه امينى"ره"(م 1390هـ.) در كتاب ارزش مند «الغدير فى الكتاب و السنة و الأدب» محتواى كتاب «منهاج السنة ...» ابن تيميه را بحث كرده و با تحليل عميق در 62 صفحه تمامى آراء و پندارهاى غلط او را مردود و باطل دانسته است.[ الذريعة الى تصانيف الشيعة 3: 79; الغدير فى الكتاب و السنة و الأدب 3: 148].
28ـ سَلَف يا سلفى در اصطلاح بر «فرقه ناجيه»، «فرقه ناجيه منصوره»، «اهل سنت»، «اهل سنت و جماعت»، اطلاق شده است و ابن تيميه بيشتر، اصطلاح «اهل سنت» را به كار برده است و مقصود او اولاً مقابل اصطلاح «شيعه» مى باشد كه خلافت سه گانه(ابوبكر، عمر و عثمان) را قبول ندارند و متهم به «رافضه» شده اند و ثانياً اصطلاح اهل حديث مى باشد و «خوارج» و «قدريّه» و «معتزله» و «زيديه» و «فلاسفه» را خارج مى كند. علماى سلفى! براى عقايد(آراءو پندارها) خودشان سه اصل (قرآن ـ سنت و اجماع) را معتقدند، بعضى قياس را هم ذكر كرده اند. [الفرق الاسلامية تأليف احمد فؤاد: 47، والعقيدة الواسطية تأليف ابن تيميه: 34 به نقل از عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب السلفية: 160]. در اين مورد كتابى با عنوان «ابن تيمية ليس سلفياً»توسط محمد عويس منتشر شده است. به اعتقاد ما، سلف و سلف صالح فقط منحصر در صحابه راستين پيامبر اکرم"ص" و اهل بيت"ع " و ياران آن ها مى باشد.
29ـ جهت روشن شدن بى اعتبار بودن احاديث و مدارك ادعا شده به كتاب هاى فراوانى كه در اين زمينه(ردّ افكار ابن تيميه و وهابيت) نوشته شده و اسامى بعضى از آن ها نقل شد، مراجعه شود.
30ـ به قرآن كريم آيات: 63 سوره نور ـ 24 سوره انفال، 24 سوره اسراء ـ 59 سوره نساء ـ 23 سوره شورى ـ 32 سوره حج ـ 30 سوره حج ـ 2 سوره مائده ـ 36 سوره نور ـ 56 سوره احزاب ـ 181 سوره صافّات ـ 15 و 33 سوره مريم ـ 10 سوره فتح ـ 33 سوره انفال ـ 64 سوره نساء و... مراجعه شود.
31ـ وهبه، حافظ; جزيرة العرب فى القرن العشرين: 331 به نقل از وهابيان: 130.
32ـ وجدى، محمد فريد; دايرة المعارف الاسلامى 1: 113.
33ـ منظور ملك ناصر الأيوبى يكى از شاهان و اعقاب خاندان صلاح الدين ايّوبى در مصر مى باشد. [رحلة ابن بطوطة 1: 57].
34ـ احمد، امين; زعماء الاصلاح فى العصر الحديث: 13.
35ـ بنيان گذار و مؤسس سلسله آل سعود در عربستان سعودى.
36ـ گروهى كه در حدود سال هاى 1331 هـ.. ق / 1912 م. (14 سال بعد از حاكميت عبد العزيز) در شبه جزيره عربستان به حمايت از فرقه وهابيان پديدار شدند و در پايان آل سعود آن ها را نابود كرد![ وهابيان: 369; بريتانيا و ابن سعود: 43].
37ـ فقيهى، على اصغر; وهابيان: 129 به نقل از صلاح الدين مختار... 2: 154.
38ـ زكى، عبدالرحمن; المسلمون فى العالم: 6 به نقل از وهابيان: 129.
*ـ نمونه هايى از علماء و شخصيت ها در بحث هاى قبلى ذكر شد، براى نمونه از عيسى بن بَدران معروف به قاضى أخنايى(م 750 م); على بن يعقوب بَكرى(م 724 هـ.); ابن جهبل شافعى(م 733 هـ); علامه ابن المطهّر الحلّى در عراق(م 726 هـ.): زَمْلَكانى(م 727 هـ.) و... مى توان نام برد.[ وهابيان: 28; بحوث فى الملل و النحل 4:354 ].
40ـ المقريزى، احمد; السلوك لمعرفة دول الملوك 1:889 به نقل از وهابيان: 30.
41ـ محمدبن عبدالوهاب پس از عدم موفقيت در حريملاء به طرف عيينه مى رود و دعوت  و قيام خودش را با عثمان بن حَمَد(معمّر) حاكم آن جا در ميان مى گذارد و با وعده و فريب حمايت او را جلب مى كند، پس از اطلاع «سليمان بن محمد» حاكم أحساء و قَطيف نامه اى به عثمان مى نويسد و دستور قتل محمدبن عبدالوهاب را مى دهد ولى عثمان فقط  از او مى خواهد كه شهر را ترك كند. محمدبن عبدالوهاب به منطقه دِرعيّه مى رود و موافقت و حمايت محمد بن سعود(حاكم منطقه) را جلب مى كند [وهابيان: 122].
42ـ ابن تيميه در كتابى كه به نام الصارم المسلول على شاتم الرسول نوشت، مى گويد: فحش دهنده به پيامبر چه كافر باشد و چه مسلمان بايد كشته شود و بايد به پيامبر پس از درگذشت او بيشتر از زمان حيات احترام گذاشت! در حالى كه محمدبن عبدالوهاب و طرف داران متعصّب او، مسافرت به قصد زيارت را معصيت و قبر ايشان را «بت» ناميده اند، اين دو گانه گويى را در سخن پيشوا و پيرو! چگونه مى توان توجيه كرد![ نقد و تحليلى پيرامون وهابي گرى: 46].
43ـ زيد برادر بزرگ عمربن خطّاب(خليفه دوم) در جنگ يمامه سال 12 هجرى كشته شد، قبرش زيارتگاه مردم بود. [الطبقات الكبرى 3: 274].
44ـ فقيهى، على اصغر; وهابيان، 123.
45ـ ابن بِشر، عثمان; عنوان المجد فى تاريخ نجد: 13 به نقل از وهابيان: 124. ابن بشر توضيح نداده است كه اين ثروت زياد از كجا پيدا شده بود ولى قراين نشان مى دهد كه در اثر غارت اموال و دارايى مخالفان يا حمله به قبايل و شهرهاى ديگر نجد و غنيمت گرفتن به دست آمده است. ابن بشر در شرح حال سعود بن عبدالعزيز(م 1229 هـ. ق) مى گويد: او در حملات خود جزء كودكان نابالغ و زنان و سال خوردگان، همه را از دمِ شمشير مى گذارند و تمام اموال را تصرف مى كرد.
46ـ المختار، صلاح الدين; تاريخ المملكة العربية السعودية 1: 51 به نقل از آيين وهابيت: 28. اجمالى از عملكرد وهابيان در حمله به مسلمانان و كشتار آنان در فصل چهارم مى آيد.
47ـ امپراتورى تركان عثمانى، حدود سال 1300 م/ 682 هـ با به سلطنت رسيدن عثمان اول، آغاز و در سال 1923م/ 1343 هـ با بركنارى سلطان عبدالمجيد توسط مصطفى كمال پاشا، پس از مدت طولانى(حدود 623 سال) از صحنه سياسى جهان حذف شدند.[ دايرة المعارف فارسى 2 بخش اول: 1685].
48ـ موثقى، احمد; جنبش هاى اسلامى معاصر: 72.
50ـ ستودارد، لوتروپ; عالم نو اسلام يا امروز مسلمين: 40 به نقل از جنبش هاى اسلامى معاصر: 73.
51ـ كنت اسميت، ول; اسلام در جهان امروز: 35 به نقل از پيشين: 72.
52ـ حايرى، عبدالهادى; ايران و جهان اسلام: 50; عميد زنجانى(ره)، عباس على; انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن: 216.
53ـ نوايى، عبدالحسين; اسناد و مكاتبات تاريخى: 513 به نقل از، ايران و جهان اسلام: 50.
54ـ گروهى سلطان سليم اول را «نخستين هواخواه يگانگى مسلمانان(پان اسلاميت Pan-Islamist) شمرده و گفته اند كه او آينده امپراتورى خويش را به جاى اروپا در خاورميانه مسلم نشين مى جست، او گويا بر آن بود، زبان عربى را زبانِ رسمى امپراتورى عثمانى سازد.[ استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام: 197].
55ـ اين پيمان «كاينارجا يا قاينارجه» پس از شكست مصيب بار عثمانى در برابر اتحاد مقدس كشورهاى اتريش، لهستان، ونيز و روسيه بسته شد.]نگاه كنيد به: Diplomacy.Hurrwiz. vol., P.157.].
56ـ بارتولد; خليفه و سلطان: 79.[ نقل از مصاحب، دايرة المعارف فارسى 2 بخش اول: 1715، ايران و جهان اسلام: 51].
57ـ بارتولد; خليفه و سلطان: 79.
58- Arnold , The Caliphate , p.146.
59- W. Montgomery Watt , Islamic political Thought, p.108.
60- Arnold , The Caliphate , p.137.
61ـ مذهب سلاطين عثمانى از ابتدا شافعى بود. به دليل اينكه امام شافعى و بسيارى از مذاهب ديگر، يكى از شروط امامت و خلافت مسلمانان را قرشى بودن مى داند، و چون عثمانيان ترك بودند و هيچ نسبتى با قريش و حتى عرب نداشتند، آن ها به مذهب حنفى گرايش پيدا كردند، زيرا در مذهب حنفى(ابو حنيفه) اين شرط در امامت و خلافت لازم نيست، علي رغم اين گرايش، شاهان عثمانى تا پايان به لحاظ مشروعيت دچار مشكل بودند و همواره كتاب هايى كه در آن ها حديث معروف پيامبر «الائمة من قريش*» آمده بود را اجازه نشر و توزيع نمى دادند و آنها را جمع آورى مى كردند، كتاب «العقايد النسفية» كه در آن، فصلى در باب امامت و شرط خلافت دارد را جمع آورى نمودند. [پيش گامان مسلمانِ تجدد گرايى در عصر جديد: 9].
62- يادآورى مى شود: بحث حديث معروف پيامبر"ص" به طور مفصل در كتاب آيات الغدير تأليف محقق معاصر، استاد على كورانى عاملي آمده است.[نقل از ايران و جهان اسلام: 52Gibb,Studies on the Civilization of Islam, p.141 .].
63ـ حقى، اسماعيل; تاريخ عثمانى 4: 25.
64ـ الأمين العاملى، محسن; كشف الإرتياب عن[من] أتباع محمدبن عبدالوهاب: 98.
65ـ الزهاوى، جميل صدقى; الفجر الصادق فى الرد على مُنكرى التوسّل و الكرامات والخوارق: 73 به نقل از دعاوى المناوئين...: 233.
66ـ عبداللطيف، عبدالعزيز بن محمد; دعاوى المناويين لدعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب: 233.
67ـ زلّوم، عبدالقديم; كيف هُدّمت الخلافة: 10 به نقل از دعاوى المناويين...: 234.
68- درويش پور، حجت الله؛ بررسي پديده ناسيوناليسم: 90.
69ـ اصلاح گرى يك روحيه اسلامى است كه به عنوان «شأن پيامبرى» در قرآن مطرح شده است. پيامبران همه مصلح بوده اند، به عنوان نمونه، قران كريم از زبان شعيب پيامبر(ع) نقل مى كند كه مى گويد: «ان اريد الاّ الإصلاح ما استطعت» هود/ 88 [. و اصلاح طلبى مصداق بارز امر به معروف و نهى از منكر و از اركان تعليمات اجتماعى اسلام مى باشد، اصولاً هر مسلمان بطور سنتى و عقيدتى بايد اصلاح طلب و يا طرف دار اصلاح طلبى باشد، يعنى خواهان، دگرگون ساختن جامعه در جهت مطلوب» آن باشد. جنبش هاى اسلامى و اصلاحى معاصر در جان اسلام برخى پيش رو بوده اند مانند همان ها كه نام برديم [نهضت غزّالى، نهضت علويين، نهضت سر بداران، نهضت اخوان الصفاء] و برخى ارتجاعى بوده اند، مانند نهضت اشعرى در قرن چهارم و نهضت اخباري گرى(در شيعه) در قرن دهم و نهضت وهابي گرى در قرن دوازدهم. [بررسى اجمالى نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير ـ شهيد مرتضي مطهرى: 11].
70ـ عنايت، حميد; سيرى در  انديشه سياسى عرب:7.
71ـ مركز دراسات الوحدة العربية، القومية العربية و الاسلام، بحوث ومناقشات...; 149.
72ـ خزعل، حسين; تاريخ الجزيرة العربية فى عصر الشيخ محمدبن عبدالوهاب: 38.
73ـ كسانى مانند ادوارد براون(مستشرق انگليسى) تلاش مى كند تأسيس دولت صفويه را نشانه اى از آغاز نهضت ملى در ايران معرفى كند.[ تاريخ ادبيات ايران ترجمه رشيد ياسمى 1: 195 به نقل از انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن: 218].
74ـ سلسله آل بويه (321ـ 441 هجرى) به مدت 120 سال، نمونه كوچكى از دوره حاكميت اميران شيعى در ايران مى باشد [تاريخ اديان و مذاهب جهان 3: 1161; خدمات متقابل ايران و اسلام: 140].
75ـ صفويان نسَب خودشان رابه امام موسى كاظم(عليه السلام) مى رسانند و به همين جهت در بين مردم شيعه ايران از پايگاه بالايى برخوردار بودند. [دايرة المعارف فارسى 2، بخش اول: 1569].
76ـ امام خمينى(ره) روح اللّه الموسوي; كتاب البيع 2: 485 ؛ولايت فقيه(حكومت اسلامى): 48.
77ـ امام محمد غزّالى مى گويد: در اخبارش مى شنوى «السلطان ظلّ الله فى الأرض». [التَبرُ المَسبُوك في نصيحة الملوك: 96].(البته در مراجعه به كتاب آمده است: «قال على"عليه السلام": اذا كان يوم القيامة، لايبقى ظلّ و لاملجأ الاّ ضلّ اللّه و لايستظلّ بظلّه الاّ سبعة اُناسٍ: سلطانٌ عادلٌ فى رعيّته و...»).
78ـ «يا ايّها الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوالرسول و اُولي الأمر منكم....» سوره نساء / 59.
79ـ مهم ترين علماى اسلامى دوره صفوى عبارت بودند از: محقق كركى(م 940 هـ ق) شيخ بهايى(م 1030 هـ ق)، ميرداماد(م 1014 هـ ق)، مقدس اردبيلى(م 993 هـ ق) ملا محسن فيض كاشانى(م 1091 هـ ق)، محقق سبزوارى(م 1090 هـ ق)، آقا حسين خوانسارى(م 1098هـ. ق)، به ويژه علامه محمدباقر مجلسى(م 1110 هـ ق) كه به دليل اقدامات و تلاش زيادى كه نمود، به مقام "شيخ الإسلامى" هم رسيد.
80ـ علامه مجلسى(م1110 هـ. ق) در كتاب خودش سخت بر خلفاى سه گانه حمله كرد و پس از ذكر مطاعن به كفر و ضلالت آن ها حكم داد.[ ايران و جهان اسلام: 7].
81ـ تاج بخش، احمد; ايران در زمان صفويه: 243. [البته دول اروپايى چون با خلافت عثمانى مخالف بودند با صفويان هم كارى كردند.]
82ـ اصفهانى، محمدمهدى; نصف جهان فى تعريف الإصفهان: 180 به نقل از ايران و جهان اسلام: 70.] اولين جنگ و درگيرى بزرگ بين سلاطين عثمانى با شاهان صفوى در منطقه چالدران در سال 920 هجرى رخ داد كه شاه عثمانى به علت برخورداري سلاح ها، تجهيزات و نيروهاى جنگ جويى توانست بر شاه اسماعيل چيره شد. در جنگ هاى ديگرى كه پيش آمد، هيچ كدام نتوانستند بر ديگرى غالب شوند و بالأخره در سال 963 هجرى دو دولت با هم صلح كردند. [دايرة المعارف فارسى مصاحب 2 بخش اول: 1571].
83ـ البته وهابيان با آثار و نتايج شيعه گرى افراطى دوره صفويان در دوره زنديه، افشاريه مواجه شدند، چون با اعلان رسمى فرقه وهابيان در سال 1153 هجرى، صفويه منقرض شده و قاجاريه حكومت مى كردند. گفته مى شود، محمدبن عبدالوهاب در اين زمان حدود 45 سال داشته است. [عقيدة الشيخ محمدبن عبدالوهاب السلفية: 27].
84ـ بعضى رسميت بخشيدن به مذهب شيعه را از طرف شاهان صفوى واقعى نمى دانند و بيشتر به عنوان استراتژى كينه جويانه نسبت به رقباى عثمانى و پيشرفت مقاصد سياسى تلقى مى كنند [دايرة المعارف فارسى، 2 بخش اول: 1576].
85ـ  ايرا ماروين; تاريخ جوامع اسلامى... 1، ترجمه: محمود رمضان زاده 309.
86ـ كشتن شيعيان به بهانه هاى مختلف در مناطق زير سلطه عثمانى ها نيز گزارش شده است!.
87ـ مصاحب، غلام حسين; دايرة المعارف فارسى 2 بخش اول: 1572; جعفريان، رسول; تاريخ ايران اسلامى، دفتر چهارم: صفويه از ظهور تا زوال: 448.
88ـ شوشترى، عبداللطيف; تحفة العالم و ذيل التحفة: 8 . مرحوم ميرزاى قمى، متوفاى 1231 هـ ق نيز شبيه سخنان شوشترى را نقل كرده است [نويسنده كتاب، معاصر محمدبن عبدالوهاب بوده است. وهابيان: 215].



حجت الإسلام عباس جعفري فراهاني

«ویژه نامه 8شوال، سالروز تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام»

«ویژه نامه 8شوال، سالروز تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام»



 

ویژه نامه فرقه ی ضاله ی وهابیت
بررسي تاريخ حرم ائمه بقيع
8 شوال سالروز تخريب بقيع / يوم الهدم
دریغ از یک سخنرانی 
انتشار تصاوير كم‌نظير از بقيع پيش از تخريب
بغض مسافرین بقیع دریغ
بــــقیـــع(شعر)
گلخانه ویران شده 
گفت و گویى با بقیع (شعر)
والپیپر از مقبره بقیع (از سایت شیعه والپیپر)
تصاویر قدیمی و جدید از مقبره های بقیع
 

برای ارسال نظرات و اطلاعات خود، از اینجا با ما در ارتباط باشید.

بانوی ثروتمندی که در تنگدستی درگذشت

بانوی ثروتمندی که در تنگدستی درگذشت

مادر مؤمنان، حضرت خدیجه که درود خدا بر او باد ثروتمندترین زن سرزمین خود بود و اعراب بر او به‌خاطر ثروت و قدرتش نام "ملکه بطحاء" نهاده بودند اما این بانوی گرامی از شدت عشق به پیامبر اسلام(ص)، تمام ثروت خود را در راه ترویج دین خاتم خرج کرد و سرانجام در "عام الحزن" در تنگدستی و گرسنگی درگذشت.
ویژه‌نامه ضیافت مشرق- حضرت خدیجه(س) پانزده سال قبل از عام الفیل و شصت وهشت سال قبل از هجرت نبوی در شهر مکه دیده به جهان گشود. نام او خدیجه و کنیه‌اش "ام هند" بود و نام پدرش "خویلد ابن اسد" و نام مادرش "فاطمه دختر زائدة بن الاصم". پدر و مادر خدیجه با چند واسطه به "لویّ بن غالب" می رسد که جدّ اعلای پیامبر خداست و مادر مادر خدیجه "هاله" دختر عبدمناف از اجداد پیامبر اسلام است. بنابراین خدیجه هم از طرف پدر و هم از سوی مادرش با پیامبر اسلام هم‌نسب است.


***ماجرای ازدواج خدیجه

خدیجه به وسیله قرابت فامیلی با رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) از یک طرف و ملاحظه اخلاق حمیده او در بازرگانی از طرف دیگر، وشنیدن اخبار رسالت از علمای یهود و نصاری ازسوی سوم، عاشق دلباخته معنوی پیامبر بود و گاهی در این راه گریه می کرد و در شب هایی خواب به چشم او فرو نمی رفت. خدیجه(س) مشکل خود را با پسرعمویش که عالم برجسته نصارا بود در میان گذاشت؛ او دعایی نوشت و خدیجه آن را زیر بالشش نهاد و شبانه در عالم خواب پیامبر(ص) را دید و آینده برایش روشن شد. چون چشم برگشود دیگر به خواب نرفت و سرانجام کنیزش نفیسه، خواهرش را به سراغ محمد(ص) فرستاد و رسماً از او خواستگاری کرد.

خدیجه با تلاش پیگیر و تمهید مقدمات عاقلانه، به ویژه با تدبیر پسر عمویش، ورقة بن نوفل، سرانجام به مقصود خود رسید و فرزندان هاشم را که ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب کرد. آنان در حالی که رسول خدا را با تمام عزت و احترام در میان گرفته بودند، برای اجرای عقد به حضور خدیجه رسیدند، و خطبه عقد با یک برنامه جالب اجراشد و پس از مراسم، یادگار عبدالله در کنار عمویش ابوطالب عازم خانه پیشین گشت، ولی خدیجه همراه با مهر و محبت ویژه دامن محمد را گرفت و گفت "سیدی !إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک! ای مولایم! بیا به خانه خودت، خانه من خانه تواست، و من نیز کنیز تو هستم."



***مقام خدیجه(س) در بهشت


از فضیلت‏های حضرت خدیجه علیهاالسلام ، مقامی است در بهشت که از سوی خداوند به ایشان وعده داده شده است. پیامبراکرم (ص) نیز بارها این مسئله را به خدیجه بشارت می‌‏داد و می‏‌فرمود: در بهشت، خانه‏‌ای داری که در آن رنج و سختی نمی‏بینی. امام صادق علیه‏ السلام نیز می‏‌فرماید: هنگامی که خدیجه وفات یافت، فاطمه خردسال بی‏تابی می‏‌کرد و گرد پدرش می‏‌گشت و سراغ مادر را از او می‏‌گرفت. پیامبر از این حالت دخت کوچکش بیشتر محزون می‌‏شد و دنبال راهی بود تا او را آرام کند. فاطمه همچنان بی‏تابی می‌‏کرد تا اینکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود "به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانه‌‏ای کنار آسیه، همسر فرعون و مریم، دختر عمران نشسته است." هنگامی که فاطمه این سخن را شنید، آرام گرفت و دیگر بی‏تابی نکرد. 


***منزلت حضرت خدیجه(س) نزد پیامبر(ص)

پیامبر پس از خدیجه تا آخر عمر خدیجه را فراموش نکرد و هر از چند گاهی از او تقدیر و تمجید می‏‌کرد. عایشه گفته است: «رسول خدا (ص) از خانه بیرون نمی‌‏رفت مگر این که به نوعی از خدیجه یاد می‌‏کرد و از وی به نیکی ستایش می‌‏نمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است. پیغمبر خشمگین شد. آن گاه فرمود "سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردمان به من کفر می‌‏ورزیدند. و از او به من فرزندانی عطا کرد در حالی که مرا از فرزندانِ دیگر زنان محروم نمود". عایشه گفت "با خود گفتم دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد." 


***فرزندان خدیجه
از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد كه طاهر و طیب لقب داشت، و كنیه‏ "ابوالقاسم" براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى كرد و حتى تا مرحله‏ پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود كه بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.

غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد كه اسامى آنان زینب و ام‏‌كلثوم و فاطمه علیهن‌السلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است كه در دامان پاكش، پاكدامن‌‏ترین و پاكیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلام ‏اللَّه‏ علیها، پرورانده مى‏‌شود. آن خورشید تابانى كه بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى می‌ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه‏ معصومین علیهم السلام را پرورش دهد كه خود، مشعل‌داران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت كه «خدیجه» نامور گشته بود...

آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مكه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع كردند و دیگر به خانه‏ او نمى‌‏آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى‌‏كردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت كرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى‏شدند. زنان مكه، خدیجه را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمى‏كردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.

این ترك رفت و آمد و محاصره‏ روحى خدیجه با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مى‏‌دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام كه حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع كردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.


***سخنان دانشمندان درباره خدیجه(س)


دانشمند عرب (سنیه قراعد): تاریخ در مقابل عظمت ام المومنین خدیجه(ع) سر فرود می آورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته می ایستد، نمی داند نام این بانو را در كدام شناسنامه بزرگان ثبت نماید.»

سلیمان كتانی، نویسنده عرب:  خدیجه ثروتش را به محمد بخشید. ولی این احساس را نداشت كه می بخشد، بلكه این احساس را داشت كه از او هدایت را كه بر همه گنجهای سراسر جهان برتری دارد، كسب می نماید، او احساس میكرد محبت و دوستی را به حضرت محمد (ص) اهدا می كند، ولی در عوض همه ابعاد سعادت را از او كسب می كند.»

عالم بزرگ شیخ حرعاملی:
شیخ حرعاملی صاحب كتاب وسایل الشیعه شعری در وصف او سروده است:
زوجته خدیجه و فضلها
ابان عند قولها و فعلها

بنت خویلد الفتی المكرم

الماجد الموید المعظم

لها من الجنة بیت من قصب

لاصخب فیه ولالها نصب

و هذه مورة لفظ الخبر

عن النبی المصطفی المطهر
"همسر پیامبر، خدیجه كه فضل و برتری او از گفتار و رفتارش آشكار است، دختر خویلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تأییدشده و بلندمقام برای خدیجه و در بهشت خانه ای از یك قطعه گوهر بلورین آماده شده است كه در ناآرامی و رنج نیست. این موضوع عین سخن پیامبر برگزیده پاك خدا است كه خدیجه در بهشت دارای چنین خانه ای است."

بنت الشاملی نویسنده عرب: آیا دیگری غیر از خدیجه را می شناسید كه با عشقی آتشین، و مهر و ایمانی استوار بی آن كه اندك تردیدی به دل راه دهد یا ذره ای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر بكاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود».(33)

زبیر بن بکّار گفته است: خدیجه، در عصر جاهلیّت «طاهره» خوانده می‏‌شد.

هشام بن محمّد: رسول خدا خدیجه را دوست داشت و به او احترام می‏گذارد و در بعضی کارها با او مشورت می‏کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر تا وقتی‏که خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش بجز ابراهیم از خدیجه بودند.


***غروب غمبار تنها غمگسار پيامبر صلى الله عليه وآله

25 سال تمام حضرت خديجه ستاره پرفروغ دودمان رسالت بود، نگاه هاى جاذب وغم زدايش تنها مايه تسلّى پيامبر رحمت در محيط خانه بود ولى هزار افسوس كه با ارتحال جانگدازش غم و اندوه فراوانى به وسعت درياها و سنگينى كوه ها بر دل پيامبر فرو ريخت. اين حادثه جانگداز و فاجعه توان فرسا، در دهم رمضان دهمين سال بعثت، سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد. در حجون دفن شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در قبر او وارد شد و به دست مبارك خود او را در قبر گذاشت. در آن هنگام هنوز نماز ميّت تشريع نشده بود. وفات حضرت خديجه سه ماه بعد از وفات حضرت ابوطالب اتفاق افتاد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شدت محزون شد. فاصله اين دو حادثه غمبار را از سه روز تا سه ماه گفته اند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن سال را «عام الحُزن»؛ سال غم و اندوه نام نهاد و در واقع يك سال اعلام عزاى عمومى نمود.

آثار برجای‌مانده از بارگاه حضرت خدیجه(س) پس از تخریب به دست وهابیون آل‌سعود

***وصيت‌هاى حضرت خديجه سلام الله عليها
حضرت خديجه در آخرين لحظات زندگى وصايايى به شرح زير به پيامبر اكرم نمود:
1. براى او دعاى خير كند.
2. او را با دست خود در خاك قرار دهد.
3. پيش از دفن در قبر او وارد شود.
4. عبايى را كه به هنگام نزول وحى بردوش داشت، روى كفن او قرار دهد.


*** ماجرای آوردن کفن از سوی خدا برای خدیجه(س)

در کتاب «الخصائص الفاطمیه» نقل شده طبق روایت مشهور هنگامی که حضرت خدیجه رحلت کرد، فرشتگان رحمت از جانب خداوند کفن مخصوصی برای خدیجه نزد رسول خدا آوردند و این علاوه بر اینکه مایه برکت برای خدیجه بود، مایه تسلی خاطر رسول خدا گردید و به این ترتیب، تقدیر و تجلیل جالبی از طرف خداوند برای حضرت خدیجه به عمل آمد.

پیامبر اکرم پیکر مطهر حضرت خدیجه را با آن کفن پوشانید.سپس جنازه او را با همراهان به سوی قبرستان معلی بردند تا در کنار مادرش حضرت آمنه به خاک بسپارند. در آنجا قبری برای حضرت خدیجه آماده کردند، رسول خدا درمیان آن قبر رفت و خوابید، سپس بیرون آمد وآن گوهر پاک را در آنجا به خاک سپرد.

***کتاب‌شناسی حضرت خدیجه سلام الله علیها

الف- کتب فارسی

نام : حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت
درباره نويسنده : محمد محمدي اشتهاردی
درباره اثر : نبوي تهران 1377

***
نام : فروغ آسمان حجاز خديجه
درباره نويسنده : علي كرمي فريدوني
درباره اثر : حاذق قم 1382
 
 ***
نام : جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز حضرت خديجه
درباره نويسنده علي کرمي فريدوني
درباره اثر : دليل ما قم 1383

*** 
نام : في رحاب رسول الله و اهل بيته (ع) - ام المومنين الكبري خديجه بنت خويلد
درباره نويسنده هاشم الموسوي
درباره اثر : فرهنگ مشرق زمين تهران 1383

***

نام : خديجه
درباره نويسنده علي محمد علي دخيل ترجمه فيروز حريرچي
درباره اثر : اميركبير تهران1363

 
ب- کتب عربی
نام : خديجه ام المومنين
درباره نويسنده : عبدالحميد الزهراوي
درباره اثر : المكتب الاسلامي بيروت

***
نام : ام المومنين خديجه بنت خويلد
درباره نويسنده : ابراهيم محمد حسن الجمل
درباره اثر : دار الفضيله قاهره

*** 
نام : دثريني ... يا خديجه
درباره نويسنده : سلوي بالحاج صالح – العايب
درباره اثر : دار الطليعه بيروت 1999

***
 نام : خديجه ام المومنين
 درباره نويسنده : عبدالمنعم محمد عمر
 درباره اثر : الهيئه المصريه العامه قاهره

***
 نام : صحابيات حول الرسول - خديجه ام المومنين
 درباره نويسنده : زهير مصطفي يازجي
 درباره اثر : اين كتاب در زمينه سيره نبوي است دارالقلم حلب

***
نام : خديجه بنت خويلد
درباره نويسنده : علي محمد علي دخيل
درباره اثر : موسسه اهل البيت بيروت 1980

***
 نام : مثلهن الاعلي السيده خديجه
 درباره نويسنده : عبدالله العلايلي
 درباره اثر : اين كتاب در زمينه سيره نبوي است دارالجديد قاهره 1992

***
 نام : سيره ام المومنين السيده خديجه
 درباره نويسنده : واصف احمد فاضل كابلي
 درباره اثر : دار الكابلي جده 1998

***
 نام : السيده خديجه
 درباره نويسنده : عبدالحميد محمود طهماز
 درباره اثر : دارالقلم دمشق 1410
روضه خوانی حاج منصور ارضی در وفات حضرت خدیجه(س)



مزار حضرت خدیجه(س) - مستطیل کوچک سمت راست - در شعب ابی‌طالب در منطقه حجون


شعر وفات حضرت خدیجه (س) - غلامرضا سازگار
من کیستم یگانه امید محمّدم
ناموس وحی و همسر والای احمدم
ام‌الائمه مادر ام‌الائمه‌ام
یعنی خدیجه دختر پاک خویلدم
روح بزرگ خواجه اسراست در تنم
گلخانـه بهشت رسول است دامنم

من بین دشمنان زره مصطفی شدم
بر بانوان معلم درس وفا شدم
گشتم چو پیش روی رسول خدا سپر
از چارسو نشانه سنگ جفا شدم
بـر پیکـرم بـه شوق دفاع پیامبر
سنگ جفا ز شاخه گل بود خوب‌تر

من پاسدار اشرف خلق دو عالمم
اسلام متکی شده بر عزم محکمم
همچون علی کنار محمّد ستاده‌ام
در سایه رسول خدا فوق مریمم
مریم حضـور مریم من می‌کند قیام
عیسی به یازده پسرم می‌دهد سلام

شخص رسول برده به تجلیل نام من
گیرد ز اعتبار و شرف احترام من
خلقت اگر سلام دهندم عجیب نیست
حتی خدا رسانده به احمد سلام من
سرتا قدم اگر چه وجودم مقدس است
بر من مقام مادر زهرا شدن بس است

پیش از نزول وحی خدا خوانده‌ام نماز
بردم رخ نیاز به درگاه بی‌نیاز
قرآن فرود نامده گفتم شهادتین
اسلام شد ز من، من از اسلام سرفراز
روز ازل کـه یـار رسـول خـدا شدم
سر تا قدم خدایی و از خود جدا شدم

پیغمبر است شاهد پاکی و عصمتم
بر سر نهاده خواجه کل تاج عزّتم
روزی که خاک حضرت آدم نبود گل
شد همسری خواجه لولاک، قسمتم
تنها نه از نساء رسول خدا سرم
جز دخترم ز کلّ زنان نیز برترم

زن‌های مکه یکسره از من بریده‌اند
دیگر ز خانه‌ام ز حسد پا کشیده‌اند
بر قلب من ز نیش زبان‌ها زدند نیش
هرگز مقام و منزلتم را ندیده‌اند
هر جا به غیر خانه من پا گذاشتند
حتی به وضع حملم تنها گذاشتند

تنها به حجره مانده و مأیوس از همه
دائم لبم به ذکر خدا داشت زمزمه
دیدم یکی ز مهر مرا می‌زند صدا
مادر منم که هم سخنم با تو، فاطمه!
مادر چرا غریبی من یاور توام
ریحانه رسول خدا دختر توام

مادر ز بی وفایی زن‌ها مکن گله
قابل نییَند تا به تو گردند قابله
با نصِّ «لایمسه الا المطهرون»
بین زنان مکه و ما هست فاصله
لبخند زن که دست خداوند، یار توست
مریم صفیّه آسیـه هاجـر کنـار توست

این بود قدر و منزلت و اقتدار من
تا مادریِ فاطمه شد افتخار من
ممنونم از رسول خدا و خدای او
بر فاطمه سلام خداوندگار من
«میثم» قصیده تو قبول رسول باد
زیبا سروده‌ای صله‌ات با بتول باد


خدایا! به عظمت مقام خدیجه (علیها السلام) ما را از شیوه زندگی سراسر درخشان او بهره‌مند فرما و از شفاعتش در قیامت مسرور گردان.

تروریست‌های سوری از نام "ابو عجیب" هم می‌ترسند


روايتي خواندني از سفر به دمشق؛
ابو عجيب با روي گشاده و صورتي بشاش به سوي ما آمد. او نه از چچن آمده بود و نه از افغانستان. او داراي تابعیت و شناسنامه سوري است و پيش از حوادث جاري در سوريه، شاید دو سال پيش آن در منطقه حضرت زينب(ع) به نام "ابوعجيب" معروف شده بود.
به گزارش گروه بین الملل مشرق، "حسين الديراني" شیعه لبنانی، طی سفری چند روزه به سوریه و زیارت حرم حضرت زینب (س) خاطرات جذاب خود را از امنیت سوریه و حال و هوای حرم مطهر و پاسداران آن، به‌ويژه تيپ حضرت ابالفضل العباس(ع) و "ابوعجيب" فرمانده آن، روايت کرده است.

هنگامي كه قصد نقل مكان از لبنان به سوريه به قصد زيارت حرم حضرت زينب عليها سلام را داشتم، سراسر وجودم را نفرت و انزجار از تمام كساني فرا گرفته بود كه تهديد به از بین بردن و تخریب اين حرم مطهر كرده بودند و همچنان نیز مي كنند.

در هر قدمي که در سوريه برمی‌ داشتم و به دمشق، پايتخت مقاوم و پابرجای سوريه نزدیک مي شدم، احساس خشم و نفرت نسبت به تمام کشورها و كساني كه گروه هاي تروريستي را در سوريه ياري و حمايت مالي و نظامی می كردند تا تمام زيبايي های اين كشور را نابود كنند، شعله ورتر مي شد. کشوری كه روزگاري پناهگاه هر فرد عرب رنج كشيده و مظلوم از سرزمين هاي فلسطين، عراق و لبنان بود، کشوری كه هيچ تفاوتي ميان شهروندان خود و شهروندان عربي ديگر قائل نمي شد و درب هاي مؤسسات و بيمارستان هايش به سوي تمامي شهروندان عربي، بدون هيچ استثنايي باز بوده و هست.

راه بين المللي امن بود، به راست و شمال و چپ كه نگاه مي‌كردم، نيروهاي شجاع ارتش عربي سوريه را مي ديدم  كه در حال گشت زني بودند، در اينجا تنها چيزي كه به ذهن آدمی خطور مي کند، فرستادن درود و سلام بر "بشار اسد"، رئيس جمهوری سوريه و ارتش شجاع این کشور بود كه بيش از دو سال است، در برابر جنگ جهاني بي مانندی مقاومت كرده است كه در آن انواع روش هاي جنگ رسانه اي، رواني، نظامي و تروريستي در آن به كار گرفته شده و از سوي کشورهای عربي حوزه خليج حمايت مالي و از سوي تمامي كشورهاي غربي تسليح مي شود و تمامي تروريست هاي جهان از تاتار و مغول گرفته تا عرب و غربی در آن زير يك پرچم گرد هم آمده اند و با زور و دروغ ادعاي اسلام مي كنند.


سلاح پيشين دشمنان، سلاح فتنه مذهبي بود كه فراماسونري هاي جهان آن را ايجاد و ده ها سال بر اساس آن عمل كردند و "محمد بن عبد الوهاب "را براي اينكه صاحب مدرسه تكفيري در ميان مسلمانان باشد، بر اين منصب گماشتند تا آنكه دولتي ايجاد كنند كه آن را "عربستان سعودي" ناميدند و از پاي منابر مساجد آن تروريست ها و تكفيري هاي جهان بيرون بيايند.   

هنگامي كه به دمشق رسيديم، بلافاصله به قصد زيارت حرم مطهر حضرت زينب(ع) به مناطق اطراف آن رفتيم، در آن روز آرامشي را احساس كردم كه هرگز در طول حياتم احساس نكرده بودم. وارد جزئيات مسيرهايي كه طي كرديم نمي شوم، اما آثار درگيري هاي شديد بر روي ساختمان ها در منطقه اي توجهم را جلب كرد، اسم آن منطقه را پرسيدم، گفتند: "عقربا"، منطقه اي كه پیشتر عقرب هاي سمي "جبهه النصره" آن را اشغال كرده و به قتل و ترور و ایجاد رعب و وحشت در میان اهالی آن پرداخته و مسير بين المللي  فرودگاه دمشق را بسته بودند، اما نیروهای ارتش سوريه با کمک رزمندگان حزب الله و نیروهای "تيپ ابا الفضل العباس"(ع) توانسته بودند آن را آزاد و از وجود تروريست ها پاك كنند تا به منطقه اي امن  و مهم براي حفظ امنيت منطقه اي تبدیل شود كه حرم حضرت زينب عليها سلام در آن واقع شده بود.

وارد مناطق نزديك به حرم حضرت زينب(ع) شديم، در ورودي پايگاه تيپ ابا الفضل العباس(ع)، "ابو عجيب" فرمانده تبپ و معاون وي به منظور خوشامدگويي به ما بيرون آمدند.




ابو عجيب با روي گشاده و صورتي بشاش به سوي ما آمد. او نه از چچن آمده بود و نه از افغانستان. او داراي تابعیت و شناسنامه سوري است و پيش از حوادث جاري در سوريه، شاید دو سال پيش آن در منطقه حضرت زينب(ع) به نام "ابوعجيب" معروف شده بود.او به مروت و شهامت، غيرت و حميت معروف شده بود و از هر مظلومي، هركه مي خواست باشد، دفاع مي كرد.

هنگامي كه گروه هاي مسلح كنترل مناطق اطراف حرم حضرت زينب(ع) را به دست گرفته بودند و روي ديوار های این مناطق نوشته بودند "همراه با نظام از بين خواهي رفت" (منظور آنها خانم حضرت زینب(ع) و تخریب بارگاه مطهر آن حضرت بود) ابو عجيب به همراه گروهي از مؤمنان روزگار به شخصه به حمايت از حرم مطهر حضرت زینب(ع) برخواسته بود و در نبردهاي قهرمانانه كم نظيري رو در روي گروه هاي مسلح ايستاده بود، تا جايي كه نام وی عناصر گروه جبهه نصره و سرکردگان آن را به وحشت مي انداخت و این موضوعی بود که گروه هاي مسلح بارها حتي در پايگاه هاي ارتباط جمعي اینترنتی نيز به آن اعتراف و اذعان كرده بودند.




ابو عجیب با گروه هم رزمش در تمام نبردهای صورت گرفته در منطقه "زینبیه" حضور و مشارکت داشته تا جايي كه به وی لقب "درهم‌شکننده مرگ" را به وي داده بودند. وي و برادران دینی‌‌اش سوگند خورده‌اند كه در راه حمايت از حرم و بارگاه مقدس حضرت زینب(ع) شهيد شوند و همین موجب شده تا در ميان مردم منطقه، به "خادمان حضرت زينب(ع)" معروف شوند.

دلیل نامگذاری قبرستان «بقیع»


در بخشی از بقیع پیش از دفن امامان شیعه، در آن خانه‌ای متعلق به عقیل برادر امیر‌المؤمنین(ع) وجود داشت که بسیار مورد توجه پیامبر اکرم(ص) بود و محل دعا و مناجات آن حضرت(ص) به شمار می‌آمده است.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، 86 سال پیش با انتشار خبر تخریب قبه و بارگاه ائمه بقیع(ع) در بیستم فروردین سال 1305، موجی از خشم و نفرت سراسر کشورهای اسلامی به ویژه ایران و عراق را فرا گرفت.

نمایی از مزار منور ائمه بقیع(ع) پیش از تخریب

 

«بقیع» قبرستانی بسیار بزرگ و تقریباً مسطحی است که مساحت آن، بیشتر از مساحت مسجد‌النبی(ص) است و تاریخ ساخت آن به دوران قبل از اسلام و زمان جاهلیت بر می‌گردد. در گذشته، این قبرستان پوشیده از درختانی به نام «غرقد» بوده، به این خاطر آن را «بقیع غرقد» نیز می‌نامند، چرا که درختان آن خارهای زیادی داشت، این سرزمین تا پیش از اسلام و بعثت نبی مکرم اسلام، محل دفن اموات شهر یثرب به ویژه مردگان دو طایفه اوس و خزرج بود.

از زمان پیامبر(ص) تا همین امروز، بسیاری از مسلمانان را که در مدینه از دنیا می‌رفتند، در بقیع به خاک می‌سپردند و هم‌ اکنون نیز قبرستان عمومی مدینه به شمار می‌رود، همه روزه در مسجدالنبی پس از نمازهای جماعت، مؤذن با جمله «الصلاة علی المیت»، مردم را به خواندن نماز میت دعوت می‌کند. پس از نماز، جنازه‌ها را به سوی قبرستان بقیع می‌برند، ولی برخلاف شیعیان در تشییع جنازه هیچ‌ کسی سخن نمی‌گوید و سکوت برقرار است.

قبرستان بقیع در طول روز به جز اوقاتی که شخصی را برای دفن کردن می‌آورند، بسته است و تنها، پس از نماز صبح و عصر جمعاً به مدت 3 ساعت، برای زیارت زائران (البته فقط آقایان) باز می‌شود.

در بقیع پیاده‌روهایی برای عبور مردم، ساخته شده است و بر قبور، هیچ‌گونه علامتی یافت نمی‌شود، یعنی پس از دفن، هیچ ‌گونه علامت یا نشانه‌ای برای شناسایی محل دفن میت قرار نمی‌دهند.

 

 

 

از نکات جالب توجه در تاریخچه بقیع این است که در بخشی از بقیع پیش از دفن امامان شیعه، در آن خانه‌ای وجود داشته که متعلق به «عقیل» برادر امیر‌المؤمنین بوده که بسیار مورد توجه پیامبر اکرم(ص) بوده و محل دعا و مناجات آن حضرت به شمار می‌آمده است.

پیامبر اکرم(ص) در زمان حیات خویش مکرراً به قبرستان بقیع می‌رفت و برای مردگان مدفون در آن طلب استغفار می‌کرد تا آنجا که یکی از همسران پیامبر(ص) نقل کرده که آن حضرت، هر شب به زیارت قبور بقیع می‌رفته‌ است.

حتی در منابع متون تاریخی نقل شده است که حضرت زهرا(س) با توجه به سیره پدر بزرگوارش به دو مکان عنایت ویژه‌ای داشتند: نخست احد؛ آن حضرت بعد از رحلت پدرشان به احد، سر قبر حضرت حمزه(ع) می‌رفت و می‌گریست و دوم؛ بقیع که باز هم با اقتدا به پیامبر خدا همواره به بقیع می‌رفت که این مطلب نیز دارای شهرت تاریخی است.

 

 

*گذشته بقیع

قبرستان بقیع در گذشته، به این شکل نبوده و بر اساس کتب تاریخی، بیشتر قبور دارای بارگاه و ضریح بوده‌اند.

میرزا حسین فراهانی در سفرنامه خود می‌نویسد: «چهار ائمه اثنی ‌عشر در بقعه بزرگی که به صورت هشت ضلعی ساخته شده، واقع‌اند و گنبد اندرون آن، سفید کاری است».

ریچارد بورتون (Sir Richard Burton) جهانگرد غربی در سال 1276 هجری قمری، گنبد ائمه بقیع را چنین معرفی می‌کند: «این قبه که در دست راست واردین به بقیع قرار گرفته، بزرگتر و زیباتر از همه قبه‌ها است».

این جبیر، جهانگرد معروف در سال 614 هجری قمری می‌گوید: «آن، قبه‌ای است مرتفع و سر به فلک کشیده که در نزدیکی درب بقیع واقع شده است».

تاریخ ساخت این بنای عظیم را به حدود سال 470 هجری قمری نسبت می‌دهند، یعنی این بارگاه بزرگ، حدود 800 سال پابرجا بوده است. بنابر نقل‌ها، حرم ائمه اطهار در بقیع، دو درب داشته که زائران از یکی وارد و از دیگری خارج می‌شده‌اند، این حرم دارای خادم و متولی و گنبد آن سفید رنگ و از نظر شکل، هشت ضلعی بوده است، بر خلاف حرم سایر ائمه اطهار، صحن در اطراف نداشته است و در داخل آن، محرابی به نام «محراب فاطمه» وجود داشته است.

 

 

سرانجام در هشتم شوال 1344 هجری قمری حکومت وهابی، به دلایل واهی تمامی گنبدها و قبه‌های موجود را تخریب کرد و وسایل قیمتی داخل ضریح به غارت رفت، تنها یادگار حرم بقیع، ضریح فولادی آن است که آن را 8 قسمت کردند و هم‌ اکنون، دور قبور شهدای احد قرار گرفته‌ است، یکی از جهانگردان غربی به نام مستر ریتر (Riter) که به فاصله چند ماه از ویرانی این حرم بقیع را دید، آن را این گونه وصف می‌کند:

«چون وارد بقیع شدم، آنجا را همچون شهری دیدم که زلزله شدیدی به وقوع پیوسته و به ویرانه‌ای، مبدلش ساخته است، زیرا در جای ‌جای بقیع، به جز قطعات سنگ و کلوخ در هم ریخته و خاک‌ها و زباله‌های روی هم انباشته و تیرهای چوبی کهنه و شیشه‌های درهم شکسته و آجرها و سیمان‌های تکه‌تکه شده، چیز دیگر نمی‌توان دید... ولی این ویرانی‌ها و خرابی‌ها، نه در اثر وقوع زلزله یا حادثه‌ای طبیعی، بلکه با عزم و اراده انسان‌ها به وجود آمده و همه آن گنبد و بارگاه‌های زیبا و سفید رنگ که نشانگر قبور فرزندان و یاوران پیامبر اسلام بود، با خاک یکسان شده است، چون برای مشاهده بیشتر این آثار که نشانگر قبور مسلمانان صدر اسلام و تاریخ سازان روزگار است در سنگ و کلوخ حرکت می‌کردم، از زبان راهنمایم می‌شنیدم که از شدت ناراحتی این جملات را تکرار می‌کرد: «استغفرالله، استغفرالله، لا حول و لا قوة الا بالله».

 

 

*خفتگان در بقیع

قبرستان بقیع، مدفن چهار امام شیعه امام حسن مجتبی(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، «فاطمه بنت اسد» مادر امام علی(ع)، همسران پیامبر(ص) ام‌سلمه، ماریه و ...، «ام‌البنین» مادر حضرت عباس(ع)، عقیل بن ابیطالب، «عبدالله بن جعفر» همسر حضرت زینب، و بسیاری از صحابه پیامبر نظیر عثمان بن مظعون (این شخص با عثمان بن عفان، خلیفه سوم تفاوت دارد)، ابوسعید خدری، همچنین عقیل بن ابیطالب، «عبدالله بن جعفر» همسر حضرت زینب، مقداد بن اسود، عباس ‌بن عبدالمطلب، اسماعیل فرزند امام صادق(ع)، عاتکه و صفیه عمه‌های پیامبر(ص)، جابر بن عبدالله انصاری، شهدای واقعه حره، حسان بن ثابت و ...

 


فیلمی از نمای درونی بقیع

و اینک بقیع همچنان به عنوان یک سند زنده، مظلومیت شیعه را به تصویر می‌کشد و همچنان چشم انتظار موعود امم تا غبار غربت از آن رخ بر بندد.

پاسخ به تمام شبهاتی که در فاطمیه وجود دارد


زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشته‌های چادرت دست نیاز می‌آویزد و معرفت به غبار آستان خانه‌ات بوسه می‌زند.
به گزارش ویزه نامه نوروزی مشرق، نوروز امسال همزمان شده است با شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه (س)، ایام فاطمیه از امروز شروع شده است. با همه احترامی که برای آن حضرت هست اما بازهم کوردلانی سعی بر آن داشته اند که شک و شبهاتی را به دل مسلمین بیندازند و آن ها را نسبت به آن بانوی بزرگوار بدبین و دودل کنند اما همه این شبهات مانند دسیسه های قدیمی نقش بر آب شده و امروز مهمترین آن ها را با هم مرور می کنیم:

با وجود علي (ع) در درون منزل،‌ چرا خود امام علي (ع) براى بازكردن در نرفت؟

***  آن چه كه از برخى از روايات استفاده مى‏شود: حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك در ورودى منزل نشسته بود و با ديدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست.

مرحوم عياشى در تفسير، شيخ مفيد در الإختصاص و... نوشته‌اند:

عمر گفت: برخيزيد تا پيش او (علي) برويم، پس ابوبكر، عمر، عثمان،‌ خالد بن وليد، مغيرة بن شعبة،‌ ابوعبيد جراح، سالم مولى ابوحذيفة، قنفذ و من به همراه او راه افتاديم، چون نزديك خانه رسيديم، فاطمه آنان را ديد و لذا در را بست و شك نداشت كه بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شكست، سپس وارد خانه شدند و علي را بيرون آوردند در حالى كه به خاطر اين پيروزى الله اكبر مى‌گفتند.

*** حضرت صديقه شكى نداشت كه جمعيت بدون اذن داخل منزل نخواهند ‏شد؛ چون نص قرآن است كه بدون اجازه وارد خانه كسى نشويد:

يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتًا غَيرَْ بُيُوتِكُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِكُمْ خَيرٌْ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
و از طرفى خانه انبياء احترام ويژه‏اى دارد كه كسى حق ورود بدون اجازه ندارد:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِ‏ّ إِلا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ. الأحزاب /53.
اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما داده شود.

***
شكى نيست كه خانه حضرت صديقه طاهره خانه پيغمبر محسوب مى‏شود همانطورى كه در تفاسير متعدد اهل سنت ذيل آيه شريفه:

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏و يُسَبِّحُ لَهُ‏و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ. النور/36.

در خانه‏ هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت‏] آن‌ها رفعت يابد و نامش در آن‌ها ياد شود. در آن [خانه‏] ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‏كنند.

*** افزون بر اين تصور اين بود كه با توجه به موقعيت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و احترام رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله مردم با ديدن حضرت صديقه خجالت بكشند و متعرض نشوند همچنان كه عدّه‏اى با شنيدن صداى حضرت صديقه برگشتند.

***نتیجه

اولاً: صديقه شهيده، پشت در نرفت؛ بلكه جلوى در ايستاده بود كه با ديدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله عليها پشت در نرفته بودد تا اين اشكال پيش بيايد؛

ثانياً: حتى اگر اين مطلب صحت نيز داشته باشد و حضرت پشت در رفته باشد، به دليل اين كه عين همين قضيه براى رسول خدا صلى الله عليه وآله پيش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور داده‌اند كه در را باز نمايند، اين اشكال دفع مى‌شود.

چرا بنی هاشم و انصار امام علی(ع) از حضرت دفاع نکردند؟

امير مؤمنان عليه السلام دفاع نكردن صحابه (اعم از بنى هاشم و صحابه و انصار را ) از اهل بيت و علت آن را در بعضى خطبه‌هاى خويش بيان کرده که به بعضى از آن‌ها اشاره مى‌کنيم:

*** استغاثه علي عليه السلام به درگاه حق:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَمَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَأَكْفَئُوا إِنَائِي وَأَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي وَقَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَفِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَلَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي‏ فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّة....

خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى‌خواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم،‌‌ متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير، و يا اگر تو ر از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر كن و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم، ديدم كه نه ياورى دارم،‌ و نه كسى كه از من دفاع و حمايت مى‌كند، جز خانواده‌ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد.

نهج البلاغه، خطبه 217.

*** تظلّم ودادخواهي علي عليه السلام:

روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم وتظلم واستنجد واستصرخ حيث ساموه الحضور والبيعة وانه قال وهو يشير الى القبر (يا بن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني)، وانه قال وا جعفراه ولا جعفر لى اليوم واحمزتاه ولا حمزة لى اليوم.

بسيارى از روايت کنندگان نقل کرده‌اند که او ( حضرت علي عليه السلام) پس از ماجراى سقيفه اظهار ناراحتى كرد و حق خود را خواسته و کمک طلبيد و فرياد کشيد؛ زيرا در نزد وى حاضر نشدند و بيعت نکردند. و او در حاليکه رو به سوى قبر رسول خدا کرده بود گفت:" اى فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند" و فرمود: واى جعفر من امروز جعفر ندارم؛ واى حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!.

*** جواب طبق مبناى اهل سنت: بني هاشم و انصار از فرمان رسول خدا اطاعت كردند

اهل سنت براي مشروع جلوه دادن خلافت خلفا رواياتي را در كتاب‌هايشان نقل كرده‌اند كه طبق آن‌ها رسول خدا صلي الله عليه وآله به اصحاب و ياران خود دستور داده است كه از خلفاي بعد از آن‌ها اطاعت نمايند ؛ هر چند كه مي‌دانند ، آن‌ها سنت رسول خدا را اجرا نمي‌كنند ، مال و اموال مردم را غارت مي‌كنند و به جاي هدايت مردم به سوي خداوند آن‌ها را به سوي ضلالت و گمراهي سوق مي‌دهند.

هرچند كه ما به جعلي بودن اين روايات يقين داريم؛ اما از آن‌جايي كه اين روايات در  صحيح‌ترين كتاب‌هاي اهل سنت آمده است، از باب جدال احسن و قاعده الزام خصم ، به آن‌ها تمسك كرده و مي‌گوييم : بني هاشم و انصار و باقي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله با اين كه مي‌دانستند ابوبكر ، عمر و ... غاصب خلافت  هستند ، سنت رسول خدا را اجرا نمي‌كنند ، اموال مردم (از جمله فدك و ...) را غارت مي‌كنند و ... با اين حال به فرمان رسول خدا گوش دادند و به خاطر مصالحي از قيام عليه آن‌ها خودداري كردند .

آیا خانه های مدینه درب های چوبی داشتند؟

يكى از شبهاتى كه اخيراً برخى از وهابي‌ها آن را با مانور فراوان و سر وصداى زياد مطرح كرده‌اند شبه نبود درب یا سقف در خانه های مدینه گذشته است. اما با بررسى روايات موجود در كتاب‌هاى شيعه و سنى اين نتيجه به دست مى‌آيد، كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله خانه‌هاى مدينه داراى درهاى چوبى بوده است.

*** علامه سيد جعفر مرتضى در پاسخ اين روايت مى‌گويد:

فأمير المؤمنين إذن يصف حالة الفقر المدقع الذي كان يعاني منه أهل البيت ( عليهم السلام )، ويذكر إيثار رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) حتى أهل النعم والأموال بما يتوفر لديه منها، مع ملاحظة: أن أبواب أهل البيت ( عليهم السلام ) بيوتهم كانت من جريد النخل الذي هو أصل السعفة بعد جرد الخوص عنها، أما غيرهم ( عليهم السلام ) فكان لبيوتهم ستائر، وكانت أبوابها من غير جريد النخل أيضا، ومنها الأخشاب لا مجرد ستائر ومسوح كما يدعون.


علي عليه السلام از فقر ناراحت كننده‌اى كه خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با آن دست و پنجه نرم مى‌كردند سخن مى‌گويد و از بذل و بخشش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از اموال و نعمت‌هاى كه نزدش جمع شده بود ياد مى‌كند،‌ با اين كه دَرِ خانه‌هاى اهل بيت از چوب خرما؛ پس از پاك كردن از شاخ و برگش بود؛ ولى ديگران دَرِ خانه‌هايشان از غير چوب خرما بود و افزون برآن بر درهايشان پرده نيز آويزان كرده بودند.

*** خداوند در قرآن كريم به صحابه و ديگر مسلمانان اجازه مى‌دهد كه از خانه‌هايى كه كليد آن در اختيار آنان هست ، غذا بخورند . بى‌ترديد خانه‌اى كه در چوبى و يا آهنى نداشته باشد، داشتن كليد براى آن بى‌معنا خواهد بود:

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَلا عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ ... أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً. (النور / 61 .)

بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند)، و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه‏هاى خودتان [بدون اجازه خاصّى‏] غذا بخوريد و همچنين خانه‏هاى پدرانتان ... يا خانه‏اى كه كليدش در اختيار شماست، يا خانه‏هاى دوستانتان، بر شما گناهى نيست كه به طور دسته‏جمعى يا جداگانه غذا بخوريد .

*** استدلال به روايت و فرمايش علي عليه السلام: « لا سُقُوفَ لِبُيُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ» اهل سنت را به مقصودشان نمى‌رساند؛ زيرا: اولاً: طراح شبهه سخن علي عليه السلام را ناقص نقل كرده است؛ به گونه‌اى كه خواننده احساس مى‌كند كه اهل بيت عليهم السلام منزل مسكونى به شكل متعارف نداشته‌اند؛ چون خانه‌اى كه نه سقف دارد و نه دَر و نه ديوار، قابل تصور نيست؛ در حالى كه متن حديث چنين است: نحن اهل بيت محمد (ص) لا سقوف لبيوتنا ولا أبواب ولا ستور ( در نقل شيخ مفيد، ستور به معناى ديوار آمده است) الا الجرائد وما اشبهها.

جمله پايانى اين حديث گوياى استفاده از چوب حاصل شده از برگه‌هاى درخت خرما است؛ چون جريده به معناى چوب باقى مانده پس از تراشيدن اضافات آن است كه با بستن آن چوبها كنار يكديگر براى پوشش و ديوار كشى و در ورودى و غير آن استفاده مى‌شده است؛ بنابراين از اين روايت و روايات ديگر استفاده مى‌شود كه خانه اهل بيت عليهم السلام از جمله خانه فاطمه زهرا و علي عليهما السلام مانند خانه‌هاى افراد ديگر داراى در ورودى بوده است كه باز و بسته مى‌شده و از استحكام مخصوصى هم برخوردار بوده است.

آیا خانه حضرت فاطمه (س) برای تهدید به آتش زدن شده است؟

طبق نقل طبرى و ابن أبى شيبه، عمر قسم مى‌خورد كه اگر اجتماع كنندگان در خانه اميرمؤمنان عليه السلام براى بيعت با ابوبكر بيرون نيايند، خانه را با اهلش به آتش خواهد كشيد و حضرت زهرا سلام الله عليها نيز سخن عمر را براى اميرمؤمنان عليه السلام و زبير يادآور شده و به خداوند سوگند مى‌خورد كه عمر به قسم خود وفا خواهد كرد:

وَايْمُ اللَّهِ مَا ذَاكَ بِمَانِعِيَّ إِنِ اجْتَمَعَ هؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ آمُرَ بِهِمْ أَنْ يُحْرَقَ عَليْهِمُ الْبَيتُُ، قَالَ فَلَمَّا خَرَجَ عُمَرُ جَاؤُوهَا فَقَالَتْ: تَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ جَاءَنِي وَقَدْ حَلَفَ بِاللَّهِ لَئِنْ عُدْتُمْ لَيَحْرِقَنَّ عَلَيكُمُ الْبَيْتَ، وَايْمُ اللَّهِ لَيُمْضِيَنَّ مَا حَلَفَ عَلَيْهِ.

به خدا سوگند، گردآمدن اين افراد در خانه تو مانع از آتش زدن خانه نخواهد شد. هنگامى كه عمر رفت، علي (ع) و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به علي و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى‌دهد!.

و از طرف ديگر اين مطلب قطعى است كه اميرمؤمنان عليه السلام به تهديد‌هاى عمر توجهى نكرد و حاضر به بيعت نشد.

محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد:

فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ، صلى الله عليه وسلم، سِتَّةَ أَشْهُرٍ... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُر.

حضرت فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر غضب نمود، با وى قهر كرد و با او سخنى نگفت تا از دنيا رفت، آن حضرت پس از پيامبر (ص) شش ماه زندگى كرد... و علي (ع) در اين شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد.

بنابراين سوگند عمر كه اگر بيعت نكنيد خانه را به آتش خواهم كشيد موضوعى قطعى و يقينى است و از طرفى اميرمؤمنان عليه السلام براى بيعت حاضر نشد؛ پس عمر تهديد خود را عملى كرده و خانه را به آتش كشيده است.

شاهد ديگر اين مطلب، روايتى است كه بلاذرى در همين باره نقل مى‌كند:

فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي؟! قال: نعم.

چون علي عليه السلام با ابوبكر بيعت نكرد، عمر با شعله آتش به طرف خانه فاطمه (عليها السلام) رفت. فاطمه (عليها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تو مى‌خواهى خانه مرا آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى!.

مسعودى شافعى در كتاب اثبات الوصيه تصريح مى‌كند كه عمر خانه را به آتش كشيده است:

فهجموا عليه و أحرقوا بابه و استخرجواه منه كرهاً وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.

... پس قصد خانه علي كردند و بر او هجوم آوردند و خانه‌اش را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون آوردند، سرور زنان ( فاطمه(س) ) را بين ديوار ودر فشار دادند تا فرزندش محسن به شهادت رسید.


آیا فاطمه (س) از شیخین راضی شد و سپس از دنیا برفت؟

عدم رضايت صديقه شهيده سلام الله عليها از شيخين، اصل و اساس مشروعيت خلافت آن‌ها را زير سؤال مى‌برد؛ چرا كه ثابت مى‌كند تنها يادگار رسول خدا، برترين بانوى دو عالم،‌ سيده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبكر و عمر مخالف و از دست آن‌ها ناراضى و خشمگين بوده است و طبق روايات صحيح السندى كه در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت آمده است، رضايت فاطمه رضايت رسول خدا و خشم او خشم رسول خدا است.

از اين رو عالمان اهل سنت دست به كار شده و روايتى را جعل كرده‌اند تا ثابت كنند كه شيخين پس از آن كه دختر رسول خدا را به خشم آوردند، در واپسين روزهاى زندگى آن حضرت به عيادت ايشان رفته و از او درخواست رضايت كردند و فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز از آن‌ها راضى شد.!

*** سند روايت مرسل است؛ چرا كه شعبى از تابعين است و خود شاهد ماجرا نبوده و اين روايت همان اشكالى را دارد كه اهل سنت به روايت بلاذرى و طبرى مى‌كردند.

*** بر فرض اين كه مرسلات تابعى مورد قبول باشد، باز هم نمى‌توان روايت شعبى را پذيرفت؛ زيرا شعبى از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام و ناصبى بوده است؛ چنانچه بلاذرى و ابوحامد غزالى به نقل از خود شعبى مى‌نويسند:

عن مجالد عن الشعبي قال: قدمنا على الحجاج البصرة، وقدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين والأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم ويسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره....

در شهر بصره همراه عده‌اى بر حجاج وارد شديم گروهى از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج با آنان مشغول گفتگو بود يادى از علي بن ابوطالب كرد و از او بدگويى نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويى كرديم ....

*** غضب فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر از آفتاب روشن تر و غير قابل انكار است. بخارى در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت از تداوم غضب و قهر فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر، سخن گفته است.

در كتاب أبواب الخمس، مى‌نويسد:

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.

فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وى روى گردان شد و اين ناراحتى ادامه داشت تا از دنيا رفت.

چرا حضرت فاطمه (س) را شبانه دفن کردند؟چرا قبر فاطمه(س) پنهان است؟

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خليفه، قبر پنهان، اسرارى است كه در درون خود پيام‌ها دارند. درست است كه فاطمه اين چنين خواست و اين گونه وصيت كرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است كه زهرا سلام الله عليها وصيت تاريخي‌اش را با اين در خواست‌ها به پايان مى‌برد؟!!

مگر نه اين است كه خشم و ناراحتي‌اش را نسبت به دشمنانش اظهار مى‌كند و در واقع چندين پرسش را در برابر نگاههاى تيز بين مورخان و آيندگان مى‌گذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پيامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علي عليه السلام بدون اطلاع ابوبكر و عمر بر وى نماز خواند؟ چرا قبر فاطمه پنهان است؟

آري، فاطمه وصيت كرد كه او را شبانه دفن نموده و هيچ يك از كسانى را كه بر وى ستم كرده‌اند، خبر نكنند، و اين بهترين سند براى شيعه است تا ثابت كنند كه صديقه شهيده مظلوم از دنيا رفته و از افرادى كه بر وى ستم كرده‌اند، هرگز راضى نشده است.

روايات فراوانى در كتاب‌هاى شيعه و سنى بر اين مطلب دلالت دارد كه به اختصار چند روايت را ذكر مى‌كنيم:

*** مرحوم شيخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مى‌نويسد:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) بِاللَّيْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏].

علي بن ابوحمزه از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا فاطمه را شب دفن كردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله عليها وصيت كرده بود تا در شب وى را دفن كنند تا ابوبكر و عمر بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.

*** مرحوم صاحب مدارك رضوان الله تعالى عليه مى‌گويد:

 إنّ سبب خفاء قبرها ( عليها السلام ) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها ( عليها السلام ) أوصت إلى أمير المؤمنين ( عليه السلام ) أن يدفنها ليلا لئلا يصلي عليها من آذاها ومنعها ميراثها من أبيها ( صلى الله عليه وآله وسلم ).

علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله عليها آن گونه كه مخالف و موافق نقل كرده‌اند اين است كه آن حضرت به اميرمؤمنان عليه السلام سفارش كرد تا او را شبانه دفن كند تا آنان كه او را اذيت كرده‌ و از ارث پدرش محروم كرده بودند بر وى نماز نخوانند.

*** محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد:

وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها.

فاطمه زهرا سلام الله عليها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى كه از دنيا رفت، شوهرش علي عليه السلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را با خبر نساخت.

*** عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد:

عن بن جريج وعمرو بن دينار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم دفنت بالليل قال فرَّ بِهَا علي من أبي بكر أن يصلي عليها كان بينهما شيء.

فاطمه دختر پيامبر شانه به خاك سپرده شد، تا ابوبكر بر وى نماز نخواند؛ چون بين آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

و در ادامه نيز مى‌گويد:

عبد الرزاق عن بن عيينة عن عمرو بن دينار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلك

از حسن بن محمد بن نيز همانند اين روايت نقل شده است؛ مگر اين كه در اين روايت قيد شده است كه خود فاطمه اين چنين وصيت كرده بود.

جریان شناسی سلفی گری معاصر


همه آنچه که باید از ریشه ها، تاریخچه، معماران، جریان شناسی و وضعیت کنونی جریان سلفی بدانید در فایل پیوست ارائه شده است.
دیدبان: پایگاه خبری تحلیلی مشرق در دو مطلب مجزا اقدام به جریان شناسی سلفی گری معاصر نموده است. دیدبان بنا بر رسالت خود و با ذکر منبع اقدام به بازنشر این دو مطلب در قالب یک فایل پی دی اف می نماید. محورهای مطرح بولتن فوق شامل محورهای ذیل می باشد:

- سلفیه در لغت و اصطلاح
- آشنایی با مکتب سلفیه
- ظهور ابن تیمیه حرانی
- سلفیه پس از ابن تیمیه
- احیای مجدد سلفی گری
- سلفی گری در مصر
- آغاز مهمترین تشکل سلفی
- درگیری های سلفی ها در مصر
- افراط گرایی سلفی های مصر
- جامعه مسلمانان
- سازمان آزادیبخش اسلامی
- سازمان جهاد
- سلفی ها در دوره انور سادات و حسنی مبارک
- رشد جریان تکفیری در عربستان سعودی
- نفوذ جریان سلفی به کشورهای منطقه
- روش فکری سلفیه
- پدیده سلفی گری رقیب انقلاب های منطقه



لینک دانلود بولتن

تصاویر منتشر نشده از شهدای جمعه خونین مکه

تصاویر منتشر نشده از شهدای جمعه خونین مکه

ادامه نوشته

هولوکاست 9 میلیون ایرانی به دست بریتانیای کبیر + تصاویر

هولوکاست 9 میلیون ایرانی به دست بریتانیای کبیر + تصاویر

ادامه نوشته

فلسفه و فوائد غیبت امام زمان(عج)!

در مسئله غیبت می دانیم که خداوند ایمان به آن را جزء صفات متقین برشمرده است.
به گزارش مشرق، تبیان نوشت: در عالم هستی هر امری دلیل خاصی دارد و امور زیادی هستند که ما فلسفه و علت آن ها را نمی دانیم و معمولاً تعداد آن اموری که نمی دانیم در مقایسه با دانسته های ما بسیار زیاد است. این عدم آگاهی ما نباید دلیلی بر انکار آنها شود. یکی از آن مواردی که ما سرّ آن را نمی دانیم غیبت امام عصر(عج) است که نداستن ما نباید مستمسکی برای انکار آن باشد. زیرا در محیط پیرامون ما مسائل و چیزهای بسیاری است که با آنها زندگی می کنیم اما علت و فلسفه حقیقی آنها را نمی دانیم ولی منکر آنها هم نیستیم.

در مسئله غیبت می دانیم که خداوند ایمان به آن را جزء صفات متقین برشمرده است. اما این که غیبت چه فلسفه ای دارد سۆال جدیدی نیست این سۆال از ائمه اطهار (علیهم السلام) و حتی امام عصر(عج) نیز پرسیده شده که برای پاسخ به این سۆال پای سخن امامان معصوم(علیهم السلام) می نشینیم.

فلسفه غیبت

امامان بزرگوار در موضوع فلسفه غیبت دو گونه برخورد کرده اند. اگر چه به طور صریح عدم درک واقعی از فلسفه غیبت را بیان می کنند و فهم این موضوع به عصر ظهور موکول می کنند، اما مطالبی را نیز بیان کرده اند که در واقع فوائد، منافع و مصالحی است که سبب غیبت شده است. در واقع این دو نگاه متفاوت بیانگر آن است که سرّ حقیقی غیبت امر بزرگی است که از فهم و ادراک ما خارج است از سوی دیگر می خواهند بگویند این مصلحت ها و فوائد همه ی اسرار نیست. و اما در تأیید عدم درک ما از فلسفه اصلی غیبت به روایتی از امام صادق(علیه السلام) به نقل از عبدالله بن فضل هاشمی اشاره می کنیم: "إن وجه الحکمة فی ذلک لاینکشف إلا بعد ظهوره کما لا ینکشف .... و إن کان وجهه غیر منکشف لنا".

وجه حکمت در مسئله غیبت جز بعد از ظهور او آشکار نخواهد شد، همانگونه که وجه حکمت کارهای خضر(علیه السلام) یعنی خراب کردن کشتی، کشتن پسر بچه و تجدید بنای دیوار برای حضرت موسی(علیه السلام) تا زمان جدایی شان معلوم نشد، ای پسر فضل این مطلب، امری از امور الهی و سری از اسرار الهی و غیبی از غیوب الهی است و وقتی ما دانستیم که خداوند حکیم است، تصدیق خواهیم کرد که همه کارها و سخنانش حکیمانه است، ولو این که ما حکمت آن ها را در نیابیم.

دوران غیبت زمینه ای است تا مردم به رشد و آگاهی لازم برسند و خلاء عدالت را در جامعه خویش احساس کرده و خود برای برقراری عدالت اقدام کنند. و این همان مفهومی است که از آیات و روایات به آن رسیدیم که تا مردم با تمام وجود خواهان عدالت نشوند و تا با یکدیگر متحد و هم صدا نشوند حضرت ظهور نخواهند کرد

امام زمان(عج) نیز در توقیعی علاوه بر ذکر فوائد این غیبت، بر دشواری فهم آن توسط انسانهای عادی تأکید دارند، به طوری که می فرمایند: از حقیقت این امر خیلی جستجو نکنید که آن را نخواهید دانست. اما علت غیبت آن است که خداوند فرموده است: "ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهایی که اگر برایتان آشکار شود، ناراحتتان می کند سۆال نکنید" .... پس آنچه که به حالتان فایده ندارد نپرسید و خود را برای دانستن آنچه که از شما نخواسته اند در زحمت نیندازید.

فوائد غیبت

آنچه که در روایت به عنوان فلسفه غیبت مطرح شده در واقع منافع و مصالح است که بر غیبت مترتب گردیده و سر واقعی بر ما  پوشیده است. اما آن فوائد عبارتند از:

1- از آنجا که امامان توسط خلفای بنی امیه و بنی عباس به شهادت رسیدند خصوصاً امام جواد(علیه السلام)، امام هادی(علیه السلام)، و امام عسگری(علیه السلام) که در سنین جوانی به شهادت رسیدند و این امامان در شرائط سخت و تحت نظارت سربازان زندگی می کردند تا امام زمان را بهتر شناسایی کرده و در همان دوران کودکی به شهادت برسانند لذا خداوند به دلیل حفظ جان حضرت و جلوگیری از کشته شدن ایشان امر غیبت را قرار دادند و به دلیل آنکه این خطر همچنان وجود دارد این غیبت تداوم دارد و تا این خطر برطرف نشود امر غیبت ادامه خواهد داشت.

2- امام زمان(عج) در توقیعی فرموده اند: علت رویداد غیبت آن است که هیچ یک از پدران من نبودند مگر این که بیعت و تعهدی در مقابل حکومت های طاغوت زمان خود داشتند. ولی من هنگامی که قیام می کنم، تعهدی نسبت به هیچ یک از طاغوت ها بر عهده ام نیست.

3- فایده ای دیگر که در روایات به آن اشاره شده آمادگی اوضاع جهان و جامعه بشری برای پذیرش توحید و دین الهی و عدالت اجتماعی است.

بر اساس روایت، امام زمان(عج) وارث انبیاء معرفی شده اند و ایشان با ظهور خویش تمامی تلاش ها و کوشش های انبیای الهی را به سرانجام می رساند اما هدف انبیاء چیست؟

هدفی که انبیاء در طول حیات خویش دنبال می کردند همان است که خداوند برای آنها ترسیم نموده و آن چیزی نیست جز اشاعه ی توحید و عدالت و نابودی باطل. لذا در حدیثی به نقل از امام باقر(علیه السلام) آمده است: "چون قائم قیام کند جز خدای عزوجل معبودی پرستش نشود" و در حدیثی دیگر می فرماید: "هنگامی که قائم قیام کند، دوست باطل از بین می رود" از سوی دیگر خداوند در برقراری چنین نظام توحیدی در جامعه بشری به زور و اجبار متوسل نشدند بلکه رغبت و میل مردم و همکاری َآنها را ضروری می داند، و اگر غیر این بود می توانست از ابتدا و با اجبار چنین نظامی را برپا کند. آیه 17 از سوره حدید تأیید کننده این سخن ماست، "اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها" بدانید که خداوند، زمین را پس از مرگش زنده گرداند. و نیز در آیه 25 از همین سوره می فرماید: "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس و القسط" ما پیامبران خود را فرستادیم تا خود مردم برای برقراری قسط و عدل بپاخیزند.

امامان بزرگوار در موضوع فلسفه غیبت دو گونه برخورد کرده اند. اگر چه به طور صریح عدم درک واقعی از فلسفه غیبت را بیان می کنند و فهم این موضوع به عصر ظهور موکول می کنند، اما مطالبی را نیز بیان کرده اند که در واقع فوائد، منافع و مصالحی است که سبب غیبت شده است

همچنین در نامه ی امام زمان (عج) به شیخ مفید آمده است: اگر چنان که شیعیان ما در راه وفای به پیمانشان همدل می شدند، یُمن ملاقات ما برایشان به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از جانب آن ها نسبت به ما، زودتر نصیبشان می شد. پس ما را از ایشان دور نمی دارد، مگر آن کارهایشان که از نظر ما ناپسند است و ما از آنان روا نمی دانیم.

پس دوران غیبت زمینه ای است تا مردم به رشد و آگاهی لازم برسند و خلاء عدالت را در جامعه خویش احساس کرده و خود برای برقراری عدالت اقدام کنند. و این همان مفهومی است که از آیات و روایات به آن رسیدیم که تا مردم با تمام وجود خواهان عدالت نشوند و تا با یکدیگر متحد و هم صدا نشوند حضرت ظهور نخواهند کرد.

4- آزمایش و امتحان مومنان برای شناخت مومنان حقیقی از دینداران دروغین یکی دیگر از حکمت های غیبت قائم(عج) است. البته امتحان و آزمایش خداوند همواره در بین مردم جاری است و هیچ گاه این قانون الهی تعطیل نخواهد شد و غیبت نیز یکی از آن امتحان های خداوند است که هم ایمان و هم عمل مومنین مورد بررسی قرار می گیرد.

طولانی شدن زمان غیبت سبب تردید عده ای خواهد شد اما کسانی که ایمانشان محکم نیست. در روایات متعددی منقول از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) با عبارات متفاوت اما با مضمون تقریباً نزدیک به هم چنین آمده است که:

قائم ما غایب خواهد شد و امر غیبت طولانی خواهد شد و تنها کسانی در ایمان به او راسخ خواهند بود که قلبشان مملو از ایمان باشد.

اما امتحان عملی خدا به دلیل وجود سختی ها، ناملایمات و گناهانی است که مردم را احاطه می کند و بنابر گفته پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) "هر کسی بخواهد دینش را حفظ کند، چاره ای ندارد جز این که از کوهی به کوهی و از سوراخی به سوراخی دیگر فرار کند. همانند شغالی که دائماً آشیانه خود را عوض می‌کند" و به دلیل این مشکلات است که نقل شده: "حفظ ایمان در آخرالزمان به مراتب سخت تر از نگه داشتن آتش در دست است.

خلاصه سخن ...

فلسفه غیبت امام زمان(عج) سرّی است که بر ما پوشیده است و تا زمان ظهور معلوم نخواهد شد و آنچه در این رابطه گفته می شود بیشتر فوائد و منافع غیبت است.

ماجرای عنایت امام حسین(ع) به مؤسس حوزه علمیه قم

ماجرای عنایت امام حسین(ع) به مؤسس حوزه علمیه قم

خبرگزاری فارس: امام خمینی(ره) در «شرح چهل حدیث» در وصف مؤسس حوزه علمیه قم می‌نویسد: حاج شیخ عبد‌الکریم حائرى یزدى، با نوکر و خادم خود هم‌سفره و غذا بود، روى زمین می‌نشست، با اصغر طلاب مزاح‌هاى عجیب و غریب مى‏فرمود.

خبرگزاری فارس: ماجرای عنایت امام حسین(ع) به مؤسس حوزه علمیه قم

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس،‌ در هفدهم ذیقعده سال 1355 هجری قمری مؤسس حوزه علمیه قم به جوار رحمت حق‌شتافت، آیت الله عبدالکریم حائری یزدی 56 ساله بود که به ایران و شهر اراک هجرت کرد و با حضور پر فیضش، سه مدرسه آقا ضیاء، سپهدار و حاج ابراهیم اراک رونق دوباره یافت.

*استخاره‌ای که بنای تأسیس حوزه علمیه قم را گذاشت

روزی از روزها، هنگامی که از پابوسی مضجع شریف ثامن الائمه باز می‌گشت، مدتی در قم توقف کرد و ضمن زیارت مرقد حضرت فاطمه معصومه(س)، متوجه شد مدرسه فیضیه و دارالشفا رونق گذشته را ندارد و به انبار مغازه‌داران تبدیل شده است.

دو ماه از اقامت آیت‌الله حائری در قم می‌گذشت که جلسه‌ای در منزل آیت‌الله «پایین شهری» با حضور بازاریان و فقهایی نظیر حضرات آیات بافقی، کبیر و فیض تشکیل و مقرر شد حوزه علمیه قم مجدداً احیا شود.

این امر مهم بر دوش آیت‌الله شیخ عبدالکریم نهاده شد و چون استخاره خوب آمد: «وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ»، و همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید، مصمم شد حوزه علمیه قم را سامان دهد و شاگردان خود را از اراک به این شهر فرا خواند، با تلاش‌های ایشان، حوزه علمیه قم به جایگاهی رفیع دست یافت، این حوزه در عرصه سیاست نیز همواره مقابل سیاست‌های ستیزه‌جویانه رضاخان قرار داشت و اکنون نیز در شمار بزرگترین حوزه‌های علمیه جهان اسلام است.

 

* تعویق زمان مرگ آیت‌الله حائری با عنایت امام حسین(ع)

مرحوم شریف رازی نقل می‌کند: آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود، از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که زبانزد خاص و عام بود.

این ارادت به گونه‌ای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت، همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین(ع) را کند و آن‌گاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز می‌کرد.

دهه محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین(ع) گِل بر چهره و پیشانی می‌مالید و جلو دسته عزاداری علما حرکت می‌کرد.

از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین(ع) و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود: «من هر چه دارم از آن گرامی است» و آن‌گاه یکی از کرامت‌های آن حضرت در مورد خودش را به این صورت شرح داد:

هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت»، از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم، شب سه شنبه بود که این خواب را دیدم، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف «سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.

هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روی من انداختند، اما باز هم می‌لرزیدم و آن‌گاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصله‌ای ندارم. از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نیز وسیله‌ای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم.

کم کم علائم و نشانه‌های مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سه شنبه افتادم، در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد».

من که مرگ را در برابر دیدگانم می‌دیدم با قلبی سوخته و پر اخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم: «سرورم! من از مرگ نمی‌هراسم اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت، بسیار نگرانم، شما را به حرمت مادرت فاطمه(س) شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آن‌گاه بروم».

شگفتا که پس از این توجه قلبی دیدم، فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا(ع) می‌فرماید: «شیخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نموده‌ایم و تقاضا کرده‌ایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است، او را رها کنید» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آن‌گاه هر سه با هم صعود کردند.

درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم، صدای گریه خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت می زنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیده‌اند، خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بسته‌اند، دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید حرکت دارد» و آرام شدند، پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند.

اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند، کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین(ع) بود.

*نظر امام خمینی(ره) درباره مؤسس حوزه علمیه قم

امام خمینی(ره) در «شرح چهل حدیث» در وصف مؤسس حوزه علمیه قم می‌نویسد: «جناب استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبد‌الکریم حائرى یزدى، که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره‏اى داشت. با نوکر و خادم خود هم‌سفره و غذا بود، روى زمین می‌نشست، با اصغر طلاب مزاح‌هاى عجیب و غریب مى‏فرمود. اخیراً که کسالت داشت، بعد از مغرب بدون ردا یک رشته مختصرى دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم مى‏زد. وقعش در قلوب بیشتر مى‏شد و به مقام او از این کارها لطمه‏اى وارد نمى‏آمد... خود بضاعت خود را از بازار مى‏خرید، براى منزل خود آب از آب‌انبارها مى‏آورد، اشتغال به کار منزل پیدا مى‏کرد، مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طورى بود که مایه تعجب انسان مى‏شد و مقامات آنها محفوظ بود، محل آنها در قلوب بیشتر مى‏شد».

*نمایی از منزل آیت‌الله حائری یزدی

منزل آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در مرکز بافت قدیم شهر قم که به محله حاج عسکرخان معروف است واقع شده و کوچه دسترس به آن همان کوچه آیت الله بروجردی یا تکیه آقا سید حسن است، در کوچه فوق علاوه بر خانه آیت الله حاج شیخ عبدالکریم منزل علمای طراز اول دیگر همچون آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی واقع است.

 

با توجه به فرم ساختمانی، مصالح به کار رفته و کسب اطلاع از تولیت آن بنای ساختمان متعلق به دو نسل پیش و با قدمتی نزدیک به 120 سال متعلق به اواخر دوره قاجاریه است، ورودی بنا شامل سر دری کوتاه با طاق قوسی به سبک رومی آجر است که از طریق پاگرد به حیاط مرکزی (میانسرا) ارتباط می‌یابد.

* اجازه اجتهاد آیت‌الله حائری

 

 

متن اجازه‌نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و افضل صلواته و اشرف تحیاته علی سید رسله محمد و آله المعصومین المطهرین و بعد فإن الجناب العالم العامل و الفاضل الکامل جامع الفضائل و المکارم القلبیّة حاوی الکمالات و المفاخر العلمیة و العملیة سید العلماء الأعلام شمس الظلام مروّج الأحکام ثقة الإسلام السید السند المعتمد السید میرزا الکاشی أدام الله توفیقه و کثّر فی الأفاضل أمثاله قد اشتغل بتحصیل العلوم الدینیة و المعارف الشرعیة مدةً و صرف فیها من عمره الشریف برهة بالجدّ و التدقیق و الإتقان و التحقیق حتی صار خبیراً بمهمات المسائل الفقهیة و الأصولیة و أخذها عن أدلتها الشرعیّة و حاز مرتبة الاجتهاد و منّ الله به علی العباد و دخل فی زمرة العلماء الأجلّة الأعلام و الفقهاء المجتهدین الکرام فلیعرف قدر هذه النعمة الجسیمة و العطیة الفخیمة ولیغتنم إخواننا المؤمنون من وجوده الشریف و یبالغون فی تعظیمه و تکریمه و یستضیئوا بأنوار علومه و أسأل الله تعالی أن یجعله علَماً لعباده و مناراً فی بلاده و یشیّد به الدین و یجعله من حماة شرع سید المرسلین و أسأله أن لا ینسانی عن الدعوات الصالحات فی جمیع الحالات کتبه الأحقر محمد الحسینی الکوه کمری التبریزی فی العاشر من صفر1352

صحیح است آنچه را مرقوم فرمودند الأحقر عبدالکریم الحائری

 

*تشییع با شکوه همزاه با حضور زنان محجبه

سرانجام آیت‌الله حائری یزدی در 17 ذیقعده 1355نزدیک غروب دیده از جهان فرو بست، پاسبان‌ها از شهربانی به منزل آیت‌الله حائری آمدند و اصرار داشتند که همان شب دفن شود، علما و مراجع وقت با مهارت خاص مانع شدند، فردای آن روز، صبح زود مأمورین نظمیه به منزل آقا آمدند که هر چه زودتر جنازه را دفن کنند، امّا علما به بهانه‌های مختلف مانند نبودن کفن، غیبت فلان آقا و … تشییع را تا نزدیک ظهر به تعویق انداختند.

کل شهر قم با خبر شدند، از روستاهای اطراف نیز آمدند، حتی زنان عزلت‌نشین که از ترس کشف حجاب نمی‌توانستند بیرون بیایند با حجاب کامل همراه سایر اقشار مردم در تشییع و عزاداری شرکت کردند، جنازه در میان ناله و سر و سینه زدن مردان و زنان، در زمانی که هرگونه عزاداری ممنوع بود تشییع شد و در مسجد بالاسر ـ که محل تدریس و نمازش بود ـ دفن شد.

نگاهی به ادیان غیر الهی و آداب و رسوم خرافی در جهان + تصاویر

نگاهی به ادیان غیر الهی و آداب و رسوم خرافی در جهان + تصاویر

ادامه نوشته

بررسی سکانس‌های مهم فیلم موهن

بررسی سکانس‌های مهم فیلم موهن

ادامه نوشته

نسل کشی آرام مردم آلمان براساس نظریه "مورگنتای" یهودی + تصاویر

نسل کشی آرام مردم آلمان براساس نظریه "مورگنتای" یهودی + تصاویر

ادامه نوشته