خلاصه دین و زندگی سوم
خلاصه دین و زندگی سوم
برای دانش آموزان شرکت کننده در امتحان نهایی
قسمت اول
خلاصه دین و زندگی ۳ - امتحان نهایی
قسمت دوم
خلاصه دین و زندگی سوم
برای دانش آموزان شرکت کننده در امتحان نهایی
قسمت اول
خلاصه دین و زندگی ۳ - امتحان نهایی
قسمت دوم
سال اول سال سوم
1-4 (7نمره) 3-1 (5نمره)
5و6 (5نمره) 4و5 (5نمره)
7و8 (4نمره) 8-6 (6نمره)
سال دوم سال چهارم
1و2(4نمره) 3-1 (5نمره)
3و4(3نمره) 4 (2نمره)
5 تا9(9نمره) 5 (2نمره)
6 (3نمره)
شايان ذكر است نمره قرائت برای سال چهارم 8 نمره وبرای ساير پايه ها 4 نمرهاست.
1-سال خورشیدی
برابر است با 365 روز و 6 ساعت که زمان گردش کره زمین به دور خورشید است
سال شمسی به ماخذ طلوع وغروب آفتاب حساب می شود
2-سال قمری یا سال هجری عربی
آن را ماه هلالی هم گفتند یعنی مدتی که قمر از هلال یکدور خود را در مدت 29 روز
و12 ساعت و43 دقیقه ، می پیماید، یک سال قمری 354 روز است.
دارای دوازده ماه است به این ترتیب:1- محرم 30 روز2- صفر 30 روز 3- ربیع الاول 29 روز
– ربیع الاخر 29 روز 5- جمادی الاول 30 روز 6- جمادی الاخر 29 روز 7- رجب 30 روز
8-شعبان 30 روز 9- رمضان 29 روز 10- شوال 30 روز 11 -ذیقعده 30 روز 12- ذیحجه 29 روز
3- سال مسیحی یا میلادی
مبدا آن تاریخ تولد حضرت عیسی است. در واقع 500 سال بعد از تولد مسیح ،
کشیشی به نام دنیس کوچک سال مسیح را برابر با سال شمسی آغاز کرد .
ولادت مسیح ، سه شنبه 25 کانون اول برابر با سال 311 تاریخ اسکندری واقع شده است.
دارای 12 ماه است و 365 روز : 1- ژانویه 31 روز 2- فوریه 28 روز 3- مارس 31 روز 4- اوریل 30 روز
1- مه 31 روز 6- ژوئن 30 روز7- ژوءیه 31 روز 8 اوت 31 روز 9- سپتامبر 30 روز
2- 10- اکتبر 31 روز 11- نوامبر 30 روز 12- دسامبر 31 روز
راهنمای تبدیل وتعیین تاریخ شمسی وقمری و میلادی
ضرب کردذه ، حاصل ضرب را به 354 ( تعدا روزهای سال قمری) تقسیم کنید ،
عدد حاصل را با سال شمسی جمع کنید، سال قمری به دست می آید.
به طور مثال: 1365 شمسی برابر است با .............قمری.
15015=11×1365
42 =15015:354
1407=42 + 1365
برای تبدیل سال قمری به شمسی باید ان را در 11 ضرب کرده ،
حاصلضرب را به 365 ( تعداد روزهای شمسی) تقسیم کنید ، عدد حاصله را با سال قمری جمع کنید،
سال شمسی به دست می آید.
مثال: سال 1407 قمری برابر است با............ سال شمسی.
15477 =11×1407
42=15477:365
1365=42-1407
تبدیل سال شمسی به میلادی
برای این کار 621 را به سال شمسی بیفزایید سال میلادی بدست می آید
واز کم کردن همین عدد از سال میلادی سال شمسی بدست خواهد آمد
1365=621-1981
1981= 621 +1365
برای دریافت سوالات امتحان پایانی نوبت اول دی ماه 90 بر روی لینک مورد نظر کلیک فرمایید:
امتحان دین و زندگی 2 پایانی نوبت اول دیبرستان شاهد دی ماه 90
امتحان دین و زندگی 3 داخلی پایانی نوبت اول دبیرستان شاهد دی ماه 90
امتحان فلسفه و منطق نوبت اول دی ماه 90دبیرستان 12بهمن
امتحان دین و زندگی 1دی ماه 90دبیرستان شاهد
امتحان دین وزندگی 2 پایانی نوبت اول دی ماه 90هنرستان
امتحان فلسفه پیش دانشگاهی پایانی نوبت اول دی ماه 90
امتحان دین و زندگی (معارف) پیش دانشگاهی پایانی نوبت اول دی ماه 90
دانلود مجموعه پرسش وپاسخ های اندشه و تحقیق
دانلود مجموعه پرسش وپاسخ های اندشه و تحقیق
برای دانلود نمونه سوالات امتحان نهایی اینجا را کلیک کنید.
برای دریافت سوال و راهنمای تصحیح امتحان نهایی
معارف اسلامی(۲و۱) اينجا را کلیک کنید
اصطلاحات کتاب فلسفه پیش دانشگاهی جهت استفاده دبیران
فلسفه ومنطق![]()
انلود تلاوت آیات دین وزندگی سال سوم چاپ جدید
آیات درس چهارم آیات درس یازدهم
آیات درس پنجم آیات درس دوازدهم
آیات درس هفتم آیات درس چهاردهم
آیات درس هشتم آیات درس پانزدهم
و
همچنین اصلاحیه ایات دینی وزندگی سوم![]()
رای دانلود راهنمای دین وزندگی سوم درس ششم (جایگاه تشیع) اینجا
و برای نمونه سوالات درس ششم
اینجا را کلیک کنید
برای دریافت سوالات امتحان پایانی نوبت اول دی ماه 90 بر روی لینک مورد نظر کلیک فرمایید:
امتحان دین و زندگی 2 پایانی نوبت اول دیبرستان شاهد دی ماه 90
امتحان دین و زندگی 3 داخلی پایانی نوبت اول دبیرستان شاهد دی ماه 90
امتحان فلسفه و منطق نوبت اول دی ماه 90دبیرستان 12بهمن
امتحان دین و زندگی 1دی ماه 90دبیرستان شاهد
امتحان دین وزندگی 2 پایانی نوبت اول دی ماه 90هنرستان
امتحان فلسفه پیش دانشگاهی پایانی نوبت اول دی ماه 90
امتحان دین و زندگی (معارف) پیش دانشگاهی پایانی نوبت اول دی ماه 90
اما حقیقت این بود که آن تابوتها چیزی جز اسلحه و فشنگ نبود. اندکی پس از نماز صبح، جهیمان و دامادش در برابر نمازگزاران حاضر در مسجدالحرام برخاستند و خبر ظهور مهدی موعود [دروغین] و گریختن او از دست دشمنان خداوند و پناه بردن او به مسجدالحرام را دادند.
مدّعی مهدویت در عربستان سعودی
«المهدی القحطانی»؛ محمد بن عبدالله قحطانی، در روز اول محرّم سال ۱۴۰۰ قمری، برابر با نوامبر ۱۹۷۹ م. خروج کرد و به همراه جهیمان ـ متّحد وی ـ مسجدالحرام را به اشغال درآوردند.
جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی، مدت ۱۸ سال به عنوان کارمند در گارد ملی عربستان سعودی خدمت میکرد. او در دانشگاه اسلامی مکة مکرمه در رشتة معارف دینی تحصیل کرده بود و پس از آن به دانشگاه اسلامی مدینة منوره رفت. جهیمان در مدینه با «محمد بن عبدالله القحطانی»، که از شاگردان «عبدالعزیز بن باز» ـ مفتی بزرگ عربستان ـ بود دیدار کرد.
اندکی بعد روابط میان آندو بسیار عمیق و صمیمی شد؛ به ویژه که آنها در بسیاری از دیدگاهها و ایدئولوژیهای تندروانه بسیار نزدیک به هم بودند. آن دو، حکومت و حتی افراد جامعه را نیز تکفیر میکردند و بسیار خشک مغز بودند. همین امر نیز باعث انزوای آنها از جامعه و رد کردن مظاهر مدنیّت و شهرنشینی از قبیل رادیو، تلویزیون و نشریات شد.
محمد القحطانی با خواهر جهیمان العتیبی ازدواج کرد و همین باعث نزدیکی بیشتر آنها به هم گردید. جهیمان و دامادش مخفیانه شروع به گسترش افکار و عقاید تندروانه خود در سطحی محدود در برخی مساجد کوچک مدینة منوره کردند. این افکار و عقاید مورد قبول برخی قرار گرفت و بازتاب مثبتی در میان آنها داشت. گروهی که جهیمان آن را بنیانگذاری کرده بود، کم کم گسترش یافت تا اینکه شمار اعضای آنها به هزاران نفر رسید.
جهیمان و گروهش از هیچ تلاشی برای مخالفت و دشمنی با مقامات حاکم و مسئولان فروگذار نکردند زیرا از دیدگاه آنان، نظام حاکم بر اساس دین خداوند، حکم نمیکرد و این امر در نامههایی که خود او یا برخی از پیروانش به رشتة نگارش در آوردهاند بسیار روشن است. در این نامهها تفکرات و دیدگاههای این گروه در مورد حکومت و خلافت بیان شده است.
پیروان جهیمان اعتقاد دارند که جامعه، باید مظاهر تمدن جدید و شهرنشینی را رها و به دور از آن زندگی کند، زیرا فساد و رذایل اخلاقی در جامعه گسترش یافته و جامعه از راه مستقیم و راه درست دور شده است. این از یک سو و از سوی دیگر، آنها بر این عقیدهاند که مسلمانان نباید به حکومتهایی که بر اساس دین خداوند حکم نکرده و نواهی خداوند را نهی نمیکنند، وابستگی داشته باشند یا آن را تأیید کنند.
ادعای مهدویت: مسلمانان اهل سنّت، بر این باورند که هر صد سال یک بار، یک تجدید کنندة دین میآید. اهل سنّت همچنین اعتقاد به آمدن مهدیموعود و منتظَر دارند و او را از خاندان پیامبر(ص) دانسته و میگویند نام او آنگونه که در روایتها آمده، محمد است و بر این عقیدهاند، که مهدی از مسجدالحرام خروج میکند و از دست دشمنان خداوند به آنجا میگریزد.
در اواخر سال ۱۳۹۹ ق. قحطانی به جهیمان گفت که او در خواب دیده است که مهدی منتظر موعود است! و شبه جزیرة عربستان و تمام جهان را از چنگال ستمگران آزاد میکند.
در این زمان، کم کم با نزدیک شدن قرن هجری جدید، اجزای معادله در ذهن و فکر جهیمان و دامادش محمد بن عبدالله در حال شکل گرفتن بود. این معادله تنها بیت الله الحرام را کم داشت تا این موعود مدّعی(!) به آن پناه ببرد و البته این بخش نیز بعدها تکمیل شد.
اشغال مسجدالحرام: با دمیدن پگاه اول محرم سال ۱۴۰۰ ق. جهیمان به همراه گروه تابع خود وارد مسجد الحرام شدند تا نماز صبح را برگزار نمایند. آنها ظاهراً در آن حال جنازههایی را با خود حمل میکردند. و با آن صحنهسازیها، نگهبانان مسجدالحرام را که گمان میکردند این گروه جنازههایی با خود حمل میکنند و میخواهند پس از نماز صبح، نماز میت را آنجا بخوانند، فریب دادند. اما حقیقت این بود که آن تابوتها چیزی جز اسلحه و فشنگ نبود. اندکی پس از نماز صبح، جهیمان و دامادش در برابر نمازگزاران حاضر در مسجدالحرام برخاستند و خبر ظهور مهدی موعود [دروغین] و گریختن او از دست دشمنان خداوند و پناه بردن او به مسجدالحرام را دادند.
جهیمان در آن روز یعنی آغاز قرن جدید هجری، دامادش، محمد بن عبدالله قحطانی، را به عنوان مهدی موعود و منتظر و تجدید کنندة دین اسلام معرفی کرد!…
جهیمان و پیروانش با آن مهدی خیالی بیعت کردند و از تمام نمازگزاران خواستند تا با او بیعت کنند. او درهای مسجدالحرام را بست و در همان زمان نامههایی را که جهیمان قبلاً آنها را در عربستان و برخی کشورهای حاشیة خلیج فارس نوشته بود، توزیع کردند. جهیمان و افراد گروهش تمام کسانی را که داخل حرم بودند، به زور در آنجا نگه داشتند و به آنها اجازة خروج ندادند. آنها مردم را که زنان و کودکان نیز در میان آنها بودند، به مدت سه روز در آنجا نگه داشتند. پس از آن جهیمان، زنان و کودکان را آزاد کرد و تعداد قابل توجهی از مردان داخل مسجد باقی ماندند.
پایان کار: حکومت عربستان از همان لحظات نخستین تلاش میکرد این مشکل را بدون اعمال خشونت و از طریق گفتوگو حل کند و جهیمان تسلیم شود و از حرم بیرون آید و گروگانها را آزاد کند، اما او نپذیرفت.
به این ترتیب برگزاری نماز و مراسم عبادی دیگر در مسجدالحرام تعطیل شد و نیروهای حکومتی و افراد طرفدار جهیمان و محمد بن عبدالله شروع به تیراندازی به سوی هم کردند. جنگ سختی در گرفت و مسجدالحرام در طیّ این حوادث، آسیب زیادی دید. هنگامی که کاسة صبر حکومت عربستان لبریز شد، نیروهای خود را با پشتیبانی کماندوها و نیروهای ویژه، در یک عملیات گسترده وارد کار کرد. این نیروها از تجهیزات و سلاحهای بسیار پیشرفتهای برخوردار بود که جهیمان و پیروانش با آن آشنایی نداشتند. شمار زیادی از پیروان جهیمان کشته شدند و در این میان داماد جهیمان، محمد بن عبدالله نیز که آنها ادعا میکردند مهدی موعود است، کشته شد. با کشته شدن محمدبن عبدالله، ضربة سختی به پیروان جهیمان وارد آمد. آنها گمان میکردند او نمیمیرد و به همین دلیل پس از کشته شدن او، دچار تزلزل شدند. در پی آن، جهیمان و بقیة پیروانش که زنده مانده بودند، تسلیم شدند. پس از مدت کوتاهی، دادگاه حکم اعدام ۶۱ نفر از اعضای این گروه را صادر کرد و جهیمان نیز جزو محکومان به اعدام بود و این گونه داستان اشغال مسجدالحرام و ادعای مهدویت در عربستان پایان یافت.
مجتبی السادة
مترجم: سید شاهپور حسینی
ماهنامه موعود شماره ۹۱
بقره/ ۲۶۸:
الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء.
شیطان شما را از فقر مى ترساند و به کار ناشایسته فرمان مى دهد.
هنگامى که مى خواهد انسان را از انفاق فى سبیل الله بازدارد ، مى گوید:خرج نکن ، خودت فقیر مى شوى! یا براى آنکه آدم ها را از جهاد باز دارد،آنان را مى ترساند.
آل عمران / ۱۷۵:
انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین.
همانا این شیطان است که پیروان خود را مى ترساند ، شما از آنان نهراسید و اگر مؤمن هستید از من بترسید.
از علائم و قرائن وسوسه های شیطانى ، یکى امر به فحشاء است ، هر گاه آدمى احساس کرد که تمایل به فحشاء دارد بداند که وسوسه اى از شیطان است.
نور/۲۰:
و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر.
کسى که از گامهاى شیطان پیروى مى کند، (بدان) که او به کار ناشایسته و ناپسند فرمان مى دهد.
انعام/۶۸:
و اما ینسینک الشیطان فلا تقعد بعد الذکرى مع القوم الظالمین.
و چون شیطان تو را به فراموشى اندازد (از یاد خدا) ، پس از یاد آوردن (این مطلب یا خدا) دیگر با گروه ستمکاران منشین.
در جزء نخستین همین آیه آمده است:
انعام/۶۸:
و اذا رایت الذین یخوضون فى ایاتنا فاعرض عنهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره.
اگر دیدى کسانى در آیات ما فرو رفته اند (آن را به استهزاء گرفته اند) ، از آنان رو بگردان تا هنگامى که گفتگو را تغییر دهند و مطلب دیگرى بگویند.
خطاب خداوند به پیامبر بزرگوار و ارجمند اسلام است البته از باب «به در مى گویند که دیوار بشنود» : «ایاک اعنى و اسمعى یا جار (۱) » با کسانى که آیات خدا را به استهزاء مى گیرند منشین.
همان مضمون آیه دیگر است که مى فرماید :
نساء/۱۴۰:
…ان اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهزا بها فلا تقعدوا معهم…
اینکه میفرماید: هنگامى که شنیدید که (اهل مجلسى) به آیات خدا کفر مى ورزند یا آنها را مسخره مى کنند،با آنان منشینید ، و بعد مى افزاید:
ان الله جامع الکافرینو المنافقین فى جهنم جمیعا
اشاره به این واقعیت است که نشستن در چنین مجالس،کم کم ایمان را از بین مى برد و آدمى را به نفاق و کفر مى افکند.
ما به خاطر داریم که بسیارى از مسلمانان ، بر اثر معاشرت با مارکسیست ها، کارشان به جایى کشید که منافق و کافر شدند. اینها در اصل و ذاتا مخالف اسلام نبودند، کم کم کشیده شدند به سویى که به اینجا ختم مى شد.اگر کسى هم بخواهد به عنوان بحث و مجادله با مارکسیست ها ، با آنان معاشرت کند باید نخست ظرفیت خود را بسنجد ، حتى در مسابقه کشتى نیز «وزن کشى» به دقت انجام مى گیرد و دو هموزن کشتى مى گیرند. و اما آیه مشهور:
زمر/۱۸:
الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه .
اولا: منظور از قول در این آیه ، «القول» قرآن است ، ثانیا باید بتواند (۲) «احسن» راتشخیص دهد ، پس هر کس حق ندارد با هر کس بنشیند و در هر بحثى شرکت کند ، اگر معلوماتش کم است یا قدرت تشخیص ندارد و یا ضعف اراده و شخصیت دارد ،حق شرکت در هر بحثى را ندارد.
از دیگر نشانه هاى تبعیت از شیطان، «تبذیر» است:
اسراء/۲۷:
ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین.
اهل تبذیر و اسراف برادران شیطانند.
پى نوشت:
۱- رویم به توست اما همسایه! تو بشنو.
۲- این مساله «ضعیف الاراده بودن» و کم شخصیتى و «داشتن عقده حقارت» ، خصوصا در این زمینه بسیار مهم است.
غالبا اینگونه افراد تحت تاثیرهاى جنبى قرار مى گیرند، خاصه اگر «حریف ها» رند و «وارد» و روانشناس هم باشند که اغلب هستند!
بى مناسبت نیست براى تقریب ذهن در اینجا حکایتى نقل شود اگر چه موضوعا با آنچه گفتیم در یک زمینه نیست،اما براى نشان دادن «ضعف» ها مفید است.
مرحوم آیة الله بروجردى اعلى الله مقامه،کسى را به یکى از کشورهاى غربى براى امر تبلیغ گسیل داشتند،این شخص که در لباس روحانیت بود ، از همان نخست از معظم له خواسته بود که اجازه دهند تا مدتى با لباس معمولى(غیر روحانى) در آن کشور تبلیغ کند و وقتى به اصطلاح «جا افتاد» آن وقت لباس روحانیت خود را آشکار نماید.
ایشان در پاسخ وى فرمودند:من تو را فرستادم که آنان را به شکل خود درآورى ، تو مى خواهى از همان نخست خودت به شکل آنها درآیى؟
آرى، اگر مسلمان ، مؤمنى باشد به تعبیر قرآن: صف/۴: ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص .
مثل پایه هاى مستحکم از سرب ریخته ، به اصطلاح امروز «بتون آرمه» ،باکى نیست ، با هر کس مى خواهد بحث کند،البته باز بشرط آن که علاوه بر این آمادگى روحى،از جهت علمى نیز آمادگى داشته باشد،همراه با طلاقت لسان و قدرت بیان.
در صدر اسلام نمونه هاى عالى این گونه افراد ، طرماح بن عدى فرستاده حضرت امام على بن ابیطالب علیه السلام نزد معاویه و نیز هشام بن حکم شاگرد بزرگ رئیس مذهب حقه جعفرى اثنا عشرى حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق علیه السلام است.
توصیه مى کنیم زندگینامه این دو شخصیت بزرگ را مسلمانان بویژه جوانان مسلمان بخوانند.
نویسنده: آیة الله مصباح یزدى
علاوه بر آن که در سفر تَبوک، گروهی از منافقین مدینه، و بهانه جویان اَعراب با رسول خدا (ص) همراهی نکردند و در مدینه ماندند سه نفر از مردان با ایمان هم بی هیچ شک و نفاقی و با نداشتن هیچ عذر و بهانه ای توفیق همراهی با رسول خدا را نداشتند و در مدینه ماندند: « کَعب بن مالک»، « مرارة بن ربیع» و « هلال بن امیه واقفی» که از نیکان صحابه رسول خدا بودند اما از همراهی با وی کناره گرفتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند بلکه به انتظار بازگشت رسول خدا در مدینه ماندند، و کاری مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شدند (همان کسانی که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند، و آسودگی را بر رنج و مشقت جهاد ترجیح دادند و از پیشامدهای جنگ به هراس افتادند. همانان که خدای متعال در آیه¬های سورۀ توبه آن¬ها را نکوهش می کند و به سختی مورد ملامت و سرزنش قرار می¬دهد پیامبرش را می فرماید که: اگر مردند بر آن¬ها نماز نگزارد و بر گورهاشان نایستد و پس از این هم همراهی آنان را قبول نکند)
خدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤمن با إخلاص، کاری کم یا بیش شبیه کار منافقان سر زند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبۀ آنان را پذیرفت. یکی از این سه نفر «کعب بن مالک» شاعر رسول خدا است و او خود داستان تخلف از رسول خدا و مشکلاتی که د راین راه پیش آمد و تأدیبی که رسول خدا فرمود و سرانجام قبول توبه را مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامی از جمله:این اسحاق در سیره و بخاری و مسلم در دو کتاب خودشان روایت کرده¬اند، چنین شرح می دهد و می گوید: « در هیچ یک از جنگ های رسول اکرم جز در جنگ « تبوک» کناره گیری نکردم، چرا، در جنگ بدر هم همراه نبودم اما رسول خدا أحدی را در تخلف از بدر مورد ملامت قرار نداد زیرا که او فقط به قصد کاروان تجارت قریش بیرون رفته بود و خدای متعال را مسلمانان و مشرکان را بدون پیش بینی آنان در مقابل هم قرار داد.» من در شب عقبه هنگامی که پیمان اسلام می بستیم، در حضور رسول خدا بودم و هر چند آوازه و شهرت جنگ بدر در میان مردم بیشتر است ,لیکن من دوست ندارم که به جای شرکت در بیعت عقبه در جنگ بدر شرکت می کردم. داستان من در جنگ تبوک این بود که من هرگز نیرومندتر و توانگر تر از روز تبوک که همراه رسول خدا نرفتم – نبودم. به خدا سوگند هرگز پیش از آن روز نشده بود که من دو شترسواری داشته باشم، اما آن روز دو شتر آمادۀ سواری داشتم. رسول خدا هیچ گاه رهسپار جنگی نمی¬شد، مگر آن که به عنوان دیگری مقصد خود را نهفته می¬داشت تا آن که این غزوه پیش آمد و چون رسول خدا(ص) در گرمای شدید تابستان حرکت می کرد و راهی دور و بیابانی هولناک در پیش داشت و با دشمنی انبوه روبه¬رو می¬شد مقصد خود را آشکار برای مسلمانان بیان داشت تا چنان که باید آمادۀ جنگ شوند
مسلمانانی که همراه رسول خدا رفته بودند بسیار بودند و دفتری هم که نام آنان را ثبت کند در کار نبود و هر مردی می خواست کناره¬گیری کند گمان می داشت که تا وحی خدا دربارۀ او نازل نشود امر او بر رسول خدا پوشیده خواهد ماند. رسول خدا (ص) هنگامی رهسپار تبوک می شد که میوه¬ها و سایه¬ها دل پذیر بود. شخص رسول خدا ومسلمانان با توفیق خود را آمادۀ حرکت ساختند. من هم بامداد از خانه بیرون آمدم تا خود را آمادۀ سفر کنم اما بی آن که کاری انجام دهم به خانه بازگشتم و با خود می گفتم هنوز می توانم همراهی کنم, اما توفیق پیدا نمی کردم تا مردم سفری شدند, و پیغمبر و همراهانش روبه راه نهادند و هنوز من هیچ گونه آمادگی برای حرکت و همراهی نداشتم .با خود گفتم: یکی دو روز بعد آماده می شوم و خود را می رسانم.
با مدادی پس از حرکت رسول خدا از خانه بیرون آمدم تا خود را مجهز کنم اما کاری نکرده به خانه بازگشتم. بامداد فردا به همان قصد از خانه بیرون آمدم باز کاری نکرده به خانه بازگشتم. وضع من این بود تا لشگریان اسلامی با شتاب پیش رفتند، و هرچند می¬خواستم به هر وضعی شده حرکت کنم و خود را به آنان برسانم- و کاش رفته بودم- اما توفیق نیافتم. پس از رفتن رسول خدا(ص) هر گاه از خانه بیرون می رفتم و در میان مردم می گشتم، از این که جز منافقی بدنام، یا ناتوانی معذور، کسی را نمی¬دیدم افسرده خاطر می¬شدم.
رسول خدا (ص) تا تبوک نامی از من نبرده بود، اما هنگامی که در تبوک در میان اصحاب نشسته بود پرسیده بود کعب چه کرد؟ مردی از « بنی سلمه » پاسخ داده بود: ای رسول خدا، جامه¬های فاخر و کبر فروشی او را در مدینه نگه داشته است.« مُعاذ بن جبل» گفته بود: چه بد گفتی، به خدا سوگند ای رسول خدا ما از کعب جز خوبی ندیده¬ایم و رسول خدا دیگر سخن نگفته بود. چون خبر را یافتم که رسول خدا (ص) به مدینه باز می گردد، اندوه من تازه شد. در فکر بهانه جویی و دروغ گفتن بر آمدم. با خود گفتم که با خشم رسول خدا چه خواهم کرد؟ و از هر خردمندی که در خاندانم بود کمک می خواستم. پس چون گفتند که ورود رسول خدا نزدیک شده، اندیشۀ باطل از من دور شد و دانستم که هرگز با دروغ پردازی از خشم او رهایی نخواهم داشت، و تصمیم گرفتم که نزد وی راست بگویم. رسول خدا (ص) از راه رسید، و به عادت معمول خویش ابتدا به مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند، و سپس برای ملاقات با مردم نشست، و چون این کار به انجام رسید، بازماندگان از جهاد که هشتاد و چند نفر بودند، شرفیاب می شدند، و نزد آن حضرت به عذر خواهی و قسم خوردن می پرداختند. رسول خدا هم اظهارات آنان را می پذیرفت و با آنان بیعت می کرد و بر ایشان از خدا مغفرت می خواست، و باطنشان را به خدا وامی گذاشت.
من هم شرفیاب شدم. چون سلام کردم تبسّمی کرد که نشانی از خشم داشت. سپس گفت: پیش بیا. جلو رفتم و در پیش روی او نشستم آن گاه به من گفت: چرا عقب ماندی؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی؟ گفتم: چرا، به خدا سوگند ای رسول خدا اگر نزد شخص دیگری از مردم دنیا نشسته بودم تصوّر می کردم که با معذرت خواهی از خشم وی در امان خواهم ماند، اما اکنون به خدا سوگند یقین دارم که اگر امروز با سخنی دروغ، تورا از خود خشنود سازم، به زودی خدا تورا از راه وحی بر من به خشم خواهد آورد. اما اگر راست بگویم و از آن در خشم شوی امیدوارم در نتیجه آن راستی خدا از من بگذرد. نه به خدا سوگند عذری نداشتم، به خدا سوگند هرگز نیرومندتر و توانگرتر از روزی که با تو همراهی نکردم، نبوده ام .رسول خدا گفت: راست گفتی، برخیز تا خدا درباره ات چه فرماید. برخاستم و می رفتم که مردانی از «بَنی سَلِمَه»نیز برخاستند و به دنبال من آمدندو گفتند: به خدا سوگند پیش از این از تو گناهی ندیده ایم اما امروز تو را درمانده یافتیم
چرا تو هم مانند دیگران نزد رسول خدا عذر نیاوردی تا برای توهم استغفار کند و گناه تو هم آمرزیده شود؟به خدا سوگند به قدری اصرار ورزیدند که خواستم برگردم و خود را در آنچه گفته بودم، نزد رسول خدا تکذیب کنم. اما از آنان پرسیدم که آیا شخص دیگری نیز مانند من گرفتار شده است؟ گفتند: آری. دو مرد دیگر هم مانند تو اعتراف کردند و همان پاسخی را که رسول خدا به تو گفت شنیدند. گفتم: آن دو مرد کیستند؟ گفتند:«مُرارة بن رَبیع امری» و«هِلال بن أُمَیَّۀ واقفی». بدین ترتیب دو مرد شایسته از اهل بدر را نام بردند که شایستگی پیروی داشتند، و با شنیدن نام آن دو از تردید بیرون آمدم. رسول خدا(ص) از میان همه کسانی که همراه او نرفته بودند تنها مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر بازداشت کرد، و ناچار از مردم کناره گرفتیم و آنها هم از ما رمیدند و کار ما به آنجا کشید که من حتی خودم را هم نمی شناختم و زمین در نظرم بیگانه و جز آن زمینی بود که می شناختم، و پنجاه شب و روز وضع ما به این ترتیب برگزار شد. مُرارَه و هِلال بیچاره خانه نشین شدند و کار آن دو نفر گریه بود. لیکن من که از آن دو جوانتر و شکیباتر بودم از خانه بیرون می رفتم و به نماز جماعت مسلمانان حاضر می شدم و در بازار ها رفت و آمد می کردم، اما هیچ کس با من سخن نمی گفت.
هنگامی که رسول خدا (ص) بعد از نماز می نشست نزد وی می رفتم و سلام می کردم و با خود می گفتم: آیا جواب سلام مرا هر چند آهسته هم باشد داد، یا نه! سپس نزدیک او به نماز می ایستادم و زیر چشمی به او می نگریستم. هر گاه سرگرم نماز خود بودم به من می نگریست اما چون به او متوجه می شدم از من روی گردان می شد. چون از بی مهری مردم به ستوه آمدم، به راه افتادم و از دیوار باغ پسر عموی خود «اَبو قَتاده» که او را بیش از هم کس دوست می داشتم بالا رفتم و بر او سلام کردم، اما به خدا سوگند که جواب سلام مرا نداد. گفتم: ای «ابو قتاده» تو را به خدا سوگند، می دانی که من خدا و رسولش را دوست می دارم؟ جوابی نداد. دیگر بار او را سوگند دادم باز خاموش ماند، سومین بار که سخن خود را تکرار کردم و او را سوگند دادم گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند. پس اشک من فرو ریخت و از همان راهی که آمده بودم باز گشتم وسپس روانه بازار شدم.
در بازار مدینه راه می رفتم که ناگاه یکی از « نََبَطیان » شام که برای فروش خواروبار به مدینه آمده بود از من سراغ می گرفت و می¬گفت: « کعب بن مالک » را که به من نشان می دهد؟ مردم مرا به او نشان دادند تا نزد من آمد، و نوشته ای از پادشاه «غسّانی» (جبلة بن أیهم، یا حارث بن ابی شمر غسانی) به من داد که در آن نوشته بود:« اما بعد، خبر یافته ام که سرورت بر تو جفا کرده است. با آن که تحمل خواری و زبونی را خدا بر تو واجب نکرده است، نزد ما بیا تا با تو همراهی کنیم». چون نامه را خواندم گفتم: این هم جزء گرفتاری است، راستی کار من بجای کشیده است که مردی مشرک در من طمع ورزد. آنگاه بر سر تنور آتش رفتم و نامه را در تنور افکندم.
چهل روز از گرفتاری ما گذشته بود که ناگاه، «خُزَیمَة بن ثابت» فرستادۀ رسول خدا (ص) نزد من آمد و گفت: رسول خدا (ص) می فرماید: که از همسرت کناره¬گیری کنید. گفتم: طلاقش دهم؟ وگرنه باید چه کنم؟ گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و نزدیکش مرو رسول خدا نزد هِلال و مُراره کس فرستاد تا از زنان خود کناره گیری کنند. پس به همسرم گفتم: پیش پدر و مادرت برو و نزد آنان بمان تا خدا تکلیف مارا روشن سازد. زن «هلال بن اُمیه» (خَوله دختر عاصم) نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا، « هلال بن امیه» پیری از کار افتاده است، و خدمت گذاری ندارد، اجازه می دهی اورا خدمت کنم؟ فرمود: عیبی ندارد، اما به تو نزدیک نشود. زن هلال گفت: به خدا سوگند که اورا به من رغبتی نیست، و از روزی که این پیشامد شده است تا امروز کار او گریه است و چشم او در خطر است.
یکی از بستگانم به من گفت: اکنون که رسول خدا (ص) زن هلال را اجازه دادتا نزد شوهرش بماند و او را خدمت کند، کاش تو هم برای زنت اجازه می گرفتی. گفتم: به خدا سوگند در این موضوع از رسول خدا چیزی نمی خواهم، چه من مرد جوانی هستم و نمی دانم که هر گاه با وی صحبت کنم به من چه پاسخ خواهد داد. ده روز دیگر هم بدین وضع سپری شد،و مدتی که مردم به فرمان رسول خدا (ص) با ما سخن نمی گفتند به پنجاه روز رسید. بامداد شب پنجاهم بود که روی بام یکی از اطاق های خانۀ خود نماز صبح را خواندم و در حالی که از جان خود به تنگ آمده بودم، و زمین فراخ پهناور به من تنگ آمده بود (چنان که خدای متعال در قرآن مجید یادآور شده است )، ناگهان آواز فریاد کننده ای از بالای کوه «سَلع» به گوشم رسید که با صدای بلند فریاد می کرد:ای«کَعب بن مالک» مژده باد تورا. پس به سجده افتادم و دانستم گشایشی پیش آمده است.رسول خدا (ص) بعد از نماز صبح، قول توبه ما را نزد پروردگار اعلام کرده بود، و مردم برا ی بشارت دادن به ما به راه افتاده بودند.
کسانی برای مژده رساندن نزد هلال و مراره رفتند، و اسب سواری (زُبَیر بن عَوّام) هم برای بشارت دادن به من بتاخت می آمد. در این میان مردی از قبیلۀ «أسلَم»(حمزة بن عَمرو أسلمی) بر کوه سلع بالا رفت و فریاد کرد: و صدای او تندروتر از اسب بود و زودتر رسید، و بدین جهت هنگامی که خودش برای بشارت دادن نزد من آمد، دو جامۀ خود را از تن بیرون آوردم و به مژدگانی بر تن او پوشاندم، با آنکه به خدا سوگند در آن روز، جز همان دو جامه لباسی نداشتم و دو جامۀ دیگر عاریه گرفتم و پوشیدم. آنگاه نزد رسول خدا رهسپار شدم. در بین راه مردم دسته دسته، به من می رسیدند و به عنوان تهنیت می گفتند: مبارک باد تو را که خدا توبه ات را پذیرفت. وارد مسجد شدم و دیدم که رسول خدا (ص) در میان مردم نشسته است
۱- سورۀ توبه، آیۀ ۱۱۸٫
طبق آنچه از مجموع روایات و تواریخ استفاده مى شود:
خلفاء بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان معصوم علیهم السلام رابطه حسنه اى نداشتند و چنانچه بهایى به آن ها مى دادند و اکرامى مى کردند، تنها به جهت سیاست و حفظ حکومت بوده است .
مامون عبّاسى همچون دیگر بنى العبّاس ، اگر نسبت به امام رضا علیه السلام احترامى قائل مى شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر جنایات پدرش ، هارون الرّشید و نیز جذب افکار عمومى و تثبیت موقعیّت و حکومت خود بود.
مامون در تمام دوران حکومتش به دنبال فرصت و موقعیّت مناسبى بود تا بتواند آن امام معصوم و مظلوم علیه السلام را – که مانعى بزرگ براى هوسرانى ها و خودکامگى هایش مى دانست – از سر راه خود بردارد.
از طرف دیگر اطرافیان دنیاپرست و ششهوتران مامون ، کسانى چون فرزندان سهل بن فضل هر روز نزد مامون نسبت به حضرت رضا علیه السلام سعایت و سخن چینى و بدگوئى مى کردند، لذا مامون تصمیم جدّى گرفت تا آن که حضرت را به قتل رسانیده و از سر راه بردارد.
در این که چگونه حضرت ، مسموم و شهید شد بین مورّخین و محدّثین اختلاف نظر است ، که به دو روایت مشهور در این رابطه اشاره مى شود:
۱ عبداللّه بن بشیر گوید: روزى مامون مرا دستور داد تا ناخن هایم را بلند بگذارم و کوتاه نکنم ، پس از گذشت مدّتى مرا احضار کرد و چیزى شبیه تمر هندى به من داد و گفت : آن ها را با انگشتان دست خود خمیر کن .
چون چنین کردم ، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و پس از گذشت لحظاتى مرا نیز در حضور خودشان دعوت کرد.
هنگامى که به حضورشان رسیدم ، دیدم طبقى از انار آماده بود، مامون به من گفت : اى عبداللّه ! مقدارى انار دانه دانه کن و با دست خود آب آن ها را بگیر.
آنان مرا به وسیله زهر مسموم و شهید خواهند کرد و کنار قبر هارون الرّشید دفن مى شوم ، خداوند قبر مرا پناهگاه و زیارتگاه شیعیان و دوستانم قرار مى دهد.
پس هرکس مرا در دیار غربت زیارت کند، بر من لازم است که در روز قیامت به دیدار و زیارت او بروم .
و چون چنین کردم ، مامون خودش آن آب انار را برداشت و به حضرت خورانید و همان آب انار سبب وفات و شهادتش گردید.
و اباصلت گوید: چون مامون از منزل امام علیه السلام بیرون رفت ، حضرت به من فرمود: مرا مسموم کردند.
۲ محمّد بن جهم گوید: حضرت رضا علیه السلام نسبت به انگور علاقه بسیار داشت ، مامون این موضوع را مى دانست ، مقدارى انگور تهیّه کرد و به وسیله سوزن در آن ها زهر تزریق نمود، به طورى که هیچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت خورانید و حضرت به شهادت و لقاءاللّه رسید.(۱)
همچنین اباصلت هروى حکایت کند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم ، که فرمود: اى اباصلت ! آنان مرا به وسیله زهر مسموم و شهید خواهند کرد و کنار قبر هارون الرّشید دفن مى شوم ، خداوند قبر مرا پناهگاه و زیارتگاه شیعیان و دوستانم قرار مى دهد.
پس هرکس مرا در دیار غربت زیارت کند، بر من لازم است که در روز قیامت به دیدار و زیارت او بروم .
قسم به آن که جدّم ، محمّد صلى الله علیه و آله را به نبوّت برگزید و بر تمامى مخلوقش برترى و فضیلت داد، هرکسى نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهى قرار خواهد گرفت .
قسم به آن که ما را به وسیله امامت گرامى داشت و خلافت و جانشینى پیغمبرش را مخصوص ما گرداند، زیارت کنندگان قبر من در پیشگاه خداوند از بهترین موقعیّت برخوردار مى باشند.
و سپس افزود: هر مؤمنى هر نوع سختى و مشکلى را در مسیر زیارت و دیار من متحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او حرام مى گرداند.(۲)
پی نوشت ها:
۱٫ اعیان الشّیعة : ج ۲، ص ۳۰ ۳۱٫
۲٫ عیون اخبارالرضا علیه السلام : ج ۲، ص ۲۲۶، ح ۱٫
تهیه و تنظیم : بخش عترت و سیره تبیان
منبع:چهل داستان و چهل حدیث،از امام رضا علیه السلام ، عبداللّه صالحى
فضایل امام علی-علیه السلام- از زبان دیگران
خوش تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
یکی از ویژگی های ائمه اطهار- علیهم السلام- این است که در بسیاری از مواقع سرسختن ترین دشمنان آنان هم در مقابل فضل و بزرگواری این بزرگواران سر تسلیم فرو آورده و اعتراف به فضائل اهل بیت عصمت وطهارت کرده اند.در اینجا به مناسبت فرا رسیدن ایام عید سعید غدیر خم ،به بیان فضایل امام علی-علیه السلام- از زبان خلفا می پردازم.اهمیت این سخنان از آن جهت است که این سخنان را کسانی بر زبان رانده اند که بعد از پیامبر اکرم-صلی الله وعلیه وآله- سفارشها و وصایای آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت علی-علیه السلام- نادیده گرفتند و 25 سال آن حضرت را خانه نشین کردند.
** «نزدیکترین مردم به پیامبر-صلی الله علیه وآله-»
شعبی گوید:«روزی ابوبکر در جایی نشسته بود،علی(ع)از دور نمایان شد.چون ابوبکر او را دید گفت:هر کس خوش دارد بنگرد به کسی که بزرگترین مردم در مقام ومنزلت و نزدیکترین مردم به پیامبر(ص) وبرترین مردم به نام ونشان وبزرگترین مردم در بی نیازی از مردم که از جهت رسول اکرم(ص)به دست آورده،بنگرد به این کس که از دور نمایان شد».(1)
**علی(ع)پیشگام ترین مسلمان
روزی علی (ع)ابوبکروهمراهان اورادیدوبرانان سلام کردوبه راه خودادامه داد.ابوبکرگفت:«هرکس مایل است به نخستین و پیشگام ترین مسلمان ونزدیک ترین خویشاوند رسول خدا(ص) بنگرد،باید علی بن ابیطالب را نگاه کند.(2)
**استواری اسلام با شمشیرعلی(ع)
نقل شده است که روزی عمربن خطاب در مسجد نشسته بود و جمعی از مردم هم دور او جمع شده بودند،حرفی از علی(ع) به میان آمد،یکی از آنها برای اینکه عمر خوشش آید گفت:علی انسان مغروری است.عمر سریعاً واکنش نشان داد و او را منع کرد از تکرار چنین حرفهایی،سپس عمر گفت:«به خدا قسم اگر شمشیر علی(ع) نبود،عمود اسلام استحکام نمی یافت.او حاکم ترین امت است ودر دین بر همگان سبقت دارد،ودارای شرف و بزرگی در دین است».
وقتی آن شخص این جملات را از عمر شنید،گفت:پس چرا او را مقدم نداشتید؟!
عمر در پاسخ آن شخص گفت:به دو جهت:«یکی به جهت کمی سن او. ودیگر آنکه بنی عبدالمطلب او را دوست می داشتند».(3)
**سخني از عمر
از عمر بن خطاب روایت شده که گفت:رسول خدا(ص)علی(ع) را عَلَم وبزرگ قرار داد وفرمود:«من کنت مولاه فعلیٌ مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله وانصر من نصره اللهم انت شهیدی علیهم».
عمر گفت:زمانی که پیامبر(ص) درباره علی(ع) فرمود: من کنت مولاه....؛در کنار من جوان خوش سیما و خوس بویی بود،که به من گفت:ای عمر رسول خدا(ص) پیمان وبیعتی انجام داد که جز منافق آن را نقض نمی کند،پس بر حذر باش که مبادا تو آن را نقض کنی.عمر گفت: همان زمانعرض کردم یا رسول الله،وقتی شما در مورد علی سخن می گفتی،در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویی بود که به من چنین وچنان گفت.حضرت فرمود:ای عمر او از فرزندان آدم نبود،بلکه جبرئیل بود وخواست تا بر شما در مورد آن چه من در مورد علی گفتم تأکید کند.(4)
** علی داناترین شخص به سنّت پیامبر(ص)
حاکم حسکانی به نقل از عایشه می نویسد:«از میان اصحاب پیامبر،علی(ع) نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده ،داناترین اصحاب است».(5)
** محبوبترین مردم در نزد پیامبر(ص)
از عایشه روایت شده است که از او پرسیدند که حبوبترین مردم در نزد رسول خدا(ص)که بود؟گفت:«علی(ع)،وپرسیدند از زنان چه کسی؟گفت:فاطمه(س)».(6)
** مبارزه علی(ع) در روز خندق برتر از عبادتهای مهاجر وانصار
ابن ابی الحدید می نویسد:از استادم «ابوهذیل» در وقتی که شخصی از او پرسید:آیا علی(ع) نزد خدا افضل است یا ابوبکر؟شنیدم که گفت:«به خدا سوگند اگر فقط مبارزه علی(ع) با عمروبن عبدود در روز خندق با اعمال مهاجرین و انصار وتمام عبادتهای آنان مبادله و موازنه گردد،آن مبارزه سنگین تر و برتر از همۀ آنها می شود چه رسد به ابوبکر تنها».(7)
** اعتراف دشمنان ومخالفان به فضل و بزرگی علی(ع)
ابن ابی الحدید می گوید:«فضایل و مناقب امام علی(ع) چنان بسیار ومشهور است که بیان تفصیلی آن روا نیست.سخن گفتن از فضایل علی(ع) مانند این است که بگوییم روز روشن و ماه نورانی است.چه بگویم دربارۀ مردی که دشمنان و مخالفان به فضل وبزرگی اش اعتراف دارند،و نمی توانند مناقبش را انکار و فضایلش را پنهان کنند».(8)
**هدایت در تبعیت از علی(ع) وعلی(ع) محور حق
امام فخررازی صاحب تفسیر کبیر مفاتیح الغیب،در جلد اول تفسیر خود،ذیل تفسیرسوره حمد،بحثی فقهی دارد راجع به این که آیا«بسمله»را در قرائت های نمازهای واجب یومیه جهر(بلند) بخوانیم یا اخفات(آهسته)؟
اقوالی را از احمد بن حنبل،شافعی،و ابو حنیفه نقل کرده وبعد می گوید:«فنقول:الجهر بها سنة».یعنی مستحب است که آن را بلند بخوانیم.سپس بر صحت مدعای خود چند دلیل اقامه می کند،آن وقت در ذیل دلیل پنجم می گوید:اما به در ستی که علی بن ابیطالب(ع) همواره بسم الله را بلند می گفت،و برای ما هم به تواتر ثابت شده است که هر کس در دین خود از آن حضرت تبعیت کند؛حتماً هدایت یافته است؛چون رسول خدا (ص) دربارۀ او فرمود:«اللهمّ ادٍرٍ الحقَّ مع علیٍّ حیث دار: یعنی: خدایا حق را با علی ملازم گردان هر کجا که باشد».(9)
** گریه معاویه در شهادت علی(ع)
جریر از مغیره نقل می کند:«زمانی که علی(ع) شهید شد معاویه خواب بود،او را بیدار کردند و خبر شهادت آن حضرت را به وی رساندند.پس معاویه برخاست ونشست وسپس شروع کرد به گریه و گفت:«انّا للّه وانّا الیه راجعون».
زن او فاخته هم از خواب بیدار شد وگفت:تو دیروز بر علی(ع) طعن می زدی و در حق وی ناسزا می گفتی،وامروز بر او گریه می کنی؟معاویه گفت:«وای بر تو!من گریه می کنم بر کسی که مردم از علم،حلم وبردباری اش محروم شدند.وای بر تو ای فاخته،آن چه از علم وفضل وسوابق او ازبین رفت تو نمی دانی».(10)
** سخاوت علی(ع)از زبان دشمن او
ابن ابی الحدید گوید:«نقل است که محفن بن ابی محفن به معاویه گفت:از نزد بخیل ترین شخص پیش تو می آیم.معاویه که از دشمنان سرسخت وعیب جوی علی(ع) بود،در پاسخ گفت:«این چیست که می گویی؟اگر علی(ع) خانه ای پر از طلا ونقره وخانه ای پر از کاهداشته باشد،طلا ونقرۀ او پیش از کاه تمام می شود.
او کسی بود که بیت المال را ورُفت و در کف آن نماز می خواند،وبه طلا ونقره وزینت های دنیا خطاب می کرد:«غرّی غیری:کسی جز مرا فریب دهید».او همان کسی بود که در عهد خلافت،برهمه ممالک اسلامی جز شام سلطه داشت ودر همان حال میراثی به جای نگذاشت».(11)
اینها قسمتی از آن چیزهایی است که دیگران در مورد فضایل امام علی-علیه السلام- گفته اند.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
«الحمدلله الّذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابیطالب- علیه السلام- واولاده المعصومین – علیهم السلام- .
پی نوشتها:
1- مناقب خوارزمی،فصل14،ص161.
2- همان.
3- ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج12ص82.
4- ابن عساکر،ترجمه الامام علی بن ابیطالب،از تاریخ دمشق،ج2ص80.
5- حسکانی،شواهد التنزیل،ج1ص47.
6- مقدس اردبیلی،حدیقه الشیعه،ص208.
7- ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج19ص60.
8- همان،ج1ص16.
9- فخررازی،تفسیرکبیر،ج1ص168.
10- جوینی،فرائال السمطین،ج1ص372-373.
11- ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج1ص22.
منبع: کتاب «علی از زبان دیگران»،تألیف قربانعلی مهری املشی.چاپ اول1387.
نعمت وجود حرم امام رضا ـ علیه السّلام ـ در ایران
——————————————————
حرم مطهر حضرت امام رضا ـ علیه السّلام ـ نعمت بزرگ و گرانقدرى است که در اختیار ایرانى هاست، عظمتش را خدا مى داند، به حدّى که امام جواد ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:
« زِیارَةُ أَبى أَفْضَلُ مِنْ زِیارَةِ الْحُسَیْنِ ـ علیه السّلام ـ؛ لأِنَّ الْحُسَیْنَ ـ علیه السّلام ـ یَزُورُهُ الْعامَّةُ وَ الْخاصَّةُ، وَ أَبى لایَزُورُهُ إِلاَّ الْخاصَّةُ. » زیارت پدرم [امام رضا ـ علیه السّلام ـ] از زیارت امام حسین ـ علیه السّلام ـ افضل است، زیرا امام حسین ـ علیه السّلام ـ را عامّه و خاصّه زیارت مى کنند، ولى پدرم را جز خاصّه [شیعیان دوازده امامى] زیارت نمى کنند.
لذا کرامات از ضریح آن حضرت بیشتر از ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ ظاهر مى شود. بنابراین، ایرانى ها باید نعمت حرم حضرت امام رضا ـ علیه السّلام ـ را که زیارت آن برایشان فراهم است، مغتنم بشمارند.
آداب زیارت و تشرف به حرم
——————————
بسم الله الرحمن الرحیم
« زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا علیه السلام اذن دخول می طلبید و می گویید:
« أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ »
به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول داده اند و وارد شوید.
اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالا تر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام می روند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام می آیند.
بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس، کسی مادرش را به کول می گرفت و به حرم می برد. چیزهای عجیبی را می دید.
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ما شاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غده ای داشت و می بایستی مورد عمل جراحی قرار می گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دید که به وی فرمود:
« غده خوب می شود. احتیاج به عمل ندارد »! ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.
همه زیارتنامه ها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. قلب شما بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید. حضرت علیه السلام می دانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند :
« از بعضی گریه ها ناراحت هستم »!
یکی از بزرگان می گوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخوانده ام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان می خوانند که گویی شاهنامه می خوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.
ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سید الشهداء گریه کرده ام.
حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند:
« در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم واز عینک هم استفاده نکردم!
پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد.
« در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: « کربلا بودم »
این جمله دو معنی دارد:
معنی اول اینکه حضرت رضا علیه السلام آن روز به کربلا رفته بودند.
معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند!
کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه می باشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین – سلام الله علیهم – را یک یک با سلام ذکر می فرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- می باشد.
درهمین حرم حضرت رضا علیه السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند.
روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف گردید. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت می باشد! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند. زیارت نامه می خواندند. همین زیارت نامه معمولی را می خواندند! پس از خواندن زیارتنامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع گردید حال آیا حضرت رضا علیه السلام وفات کرده است؟
حرف آخر اینکه: عمل کنیم به هر چه می دانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمی دانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم. »
چه کنیم که معرفت به نورانیّت ائمّه ـ علیهم السّلام ـ نصیبمان گردد؟
—————————————————————————-
در آیه شریفه«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَـبَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى»(سوره ى فاطر/ ۳۲)؛ (سپس کتاب را به ارث بندگان برگزیده ى خود گذاشتیم، ولى برخى از بندگان به خود ستم مى کنند.) مراد از «مِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى» کسى است که معرفت ائمّه ـ علیهم السّلام ـ را نداشته باشد.
امّا این که چه کنیم که معرفت به نورانیّت ائمّه ـ علیهم السّلام ـ نصیبمان گردد بعد از نمازها بخوانیم و بخواهیم:«أَللَّهُمَّ، عَرِّفْنى نَفْسَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ. أَللَّهُمَّ، عَرِّفْنى رَسوُلَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسوُلَکَ، لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ. أَللَّهُمَّ، عَرِّفْنى حُجَّتَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ دینی.»؛ (خدایا، خودت را به من بشناسان، وگرنه نخواهم توانست پیامبرت را بشناسم. بار خدایا، رسولت را به من بشناسان، وگرنه نخواهم توانست حجّتت
کلمات قصار آیت الله بهجت (ره) درباره اهلبیت (ع)
——————————————————–
ائمه اطهار (علیهم السلام) هم ترس از جهنّم داشتند و هم طمع به بهشت، ولی عبادت را برای خوف و طمع نمی کردند. [در محضر بهجت:۱/۲۳]
اگر مسأله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می رود، زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! امام آیینه ای است که حقیقت تمام عالم را نشان می دهد. [در محضر بهجت:۱/۴۱]
ائمه (علیهم السلام) از حال ما غافل نیستند، اگرچه ما از آن ها غافل باشیم. [در محضر بهجت:۱/۲۰۸]
هر بلایی که به ما می رسد، در اثر دوری از اهل بیت (علیهم السلام) و روایات مأثوره از ایشان است. [در محضر بهجت:۱/۲۷۴]
نجات برای کسی است که اهل بیت (علیهم السلام) را در همه جا مورد تخاطب و حاضر ببیند. [در محضر بهجت:۱/۲۹۵]
پا جای پای معصومین (علیهم السلام) بگذارید نه جای پای دیگران! ملازم علما باشید! و همیشه روشن باشید، و با مطالب مفید، حیات بخش و آموزنده سر و کار داشته باشید! [در محضر بهجت:۱/۳۰۲]
حرم مطهّر امام رضا (علیه السلام) نعمت بزرگ و گرانقدری است که در اختیار ایرانی ها است، عظمتش را خدا می داند! [در محضر بهجت:۱/۳۲۸]
توفیق زیارت، ربطی به داشتن پول ندارد. [در محضر بهجت:۱/۳۲۹]
ایرانی ها باید نعمت حرم حضرت امام رضا (علیه السلام) را که زیارت آن برایشان فراهم است، مغتنم بشمارند! [در محضر بهجت:۱/۳۲۹]
خدا کند این توجه و ارادت و محبت به اهل بیت (علیهم السلام) در دلهای ما باقی بماند و با محبت آنها از دنیا برویم. [در محضر بهجت:۱/۳۳۴]
چرا ما شیعیان هر روز به پای منبر امیرالمؤمنین و ائمه هدی و رسول الله (علیهم السلام) نمی رویم و به حِکَم، آداب و معارفی که الی ما شاء الله در اخبار آنها نهفته است، گوش فرا نمی دهیم؟![در محضر بهجت:۲/۲۸۳]
انسان اگر هر یک از مشاهد مشرّفه را طواف کند، همه مشاهد را در همه جا زیارت کرده است و برای او مفید است. [در محضر بهجت:۲/۴۰۰]
توسّلات، خیلی نافع است. به این امامزاده ها زیاد سر بزنید! این بزرگواران همچون میوه ها که هر کدام یک ویتامین خاصی دارند، هر کدامشان خواص و آثاری دارند. [گوهرهای حکیمانه:۱۰۴]
از محبّت اهل بیت (علیهم السلام) نباید دست برداشت، همه چیز توی محبّت است، اگر چیزی داریم از محبّت است. [به سوی محبوب:۱۲۲]
در شب عید غدیر و شب های مثل آن… باید فضیلت این شبها و روزها و صاحب آنها و مطاعن دشمنان ایشان و احادیث وارده در زمینه ولایت، با اقامه دلیل و برهان ذکر شود تا موجب تقویت عقاید مذهبی مستمعین گردد، نه این که این گونه مجالس، به خنده و لهو و لعب گذرانده شود. [در محضر بهجت:۲/۹]
یکی از کرامتهای شیعه، قبور و مزارهای امامزادگان است، لذا نباید از زیارت آنها غافل باشیم و خود را اختیاراً محروم سازیم! [در محضر بهجت:۲/۵۵]
خدا می داند رحمت اهل بیت (علیهم السلام) و خاندان رسالت چه قدر وسیع است! رحمت اینها، تابع رحمت واسعه الهی است! [در محضر بهجت:۲/۸۶]
اهمّ آداب زیارت این است که بدانیم: بین حیات معصومین (علیهم السلام) و مماتشان، هیچ فرقی وجود ندارد! [برگی از دفتر آفتاب:۱۴۰]
اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیدار آنها [معصومین (علیهم السلام)] را در وجود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهد مشرّفه، به منزله ملاقات آنها و دیدار حضرت غایب (عج) است. آنها در هر جا حاضر و ناظرند. [در محضر بهجت:۲/۴۰۰]
دیده و شنیده شده است که اشخاصی در مشاهد مشرّفه به امامی که صاحب ضریح است سلام کرده، و جواب سلام را شنیده اند! [در محضر بهجت:۱/۶۹]
بُکاء بر مصائب اهل البیت (علیهم السلام) و به خصوص سیدالشهداء (علیه السلام) شاید از آن قبیل مستحباتی باشد که مستحبّی افضل از آن نیست! (بکاء مِن خَشیَةِ الله: گریه از ترس خداوند)، آن هم همین جور است، شاید افضل از آن نباشد! [نکته های ناب:۶۳]
محبّت صادقانه این است که محبّتِ مخالف در آن نباشد. هر کس به هر کدام از این چهارده معصوم (علیهم السلام) محبّت داشته باشد، کارش تمام است. فقط شرطش این است که محبّتش راست باشد.[نکته های ناب: ۷۴]
به هر اندازه از بیانات اهل بیت (علیهم السلام) دور باشیم، از خود ایشان دوریم.[نکته های ناب: ۷۴]
یک دست شما قرآن، و دست دیگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل نهج البلاغه است؛ اعمالش در مثل صحیفه سجّادیّه است، اعمال تکلیفیّه اش در مثل همین رساله های عملیّه است.[به سوی محبوب: ۱۱۸]
درباره حضرت علی اکبر (علیه السلام) وارد است که امام حسین (علیه السلام) هنگام به میدان رفتن و وداع آن بزرگوار، به مادرش لیلی فرمود: (دَعیه، فَقَد اشتاقَ الحَبیبُ الی لِقاءِ حَبیبه: رهایش کن، که دوست، به دیدار محبوبش اشتیاق پیدا کرده است!)
در بعضی ادعیه هم خطاب به حضرت حقّ می خوانیم: (یا حَبیبَ مَن لاحَبیبَ له:ای دوست کسی که دوستی جز تو ندارد!) [در محضر بهجت:۲/۱۹۲]
عوامل قرب الهی
بدون تردید از عوامل مهم قرب به خدای متعال محبت و دوستی پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) و امامان معصوم(ع) و فرزندان و ذراری آن بزرگواران است.این موضوع مستفاد از قرآن و سنت
است؛ اما از قرآن، آیات زیادی بر آن دلالت دارد و روشن ترین آیات، این آیه شریفه است که می فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی»(۱)، ای پیامبر! به مردم بگو من از شما درخواست هیچ اجر و مزدی برای رسالتم نمی کنم، جز محبت و دوستی با خویشانم.»
روایات زیادی هم در این زمینه وارد شده است که مضمون آنها این است که پیامبر اکرم و امامان(ع) از مردم خواسته اند که با فرزندان آنان دوستی نمایند. ما یک روایت را در اینجا ذکر می کنیم.از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمودند: «احبوا الله لما یغذوکم من نعمته و احبوا فی لحب الله و احبوا ذریتی لحبی ایاهم(۲)؛ خدا را دوست بدارید به خاطر نعمت هایی که به شمار ارزانی داشته است و مرا هم دوست بدارید به جهت دوستی با خدا (چون من پیامبر الهی هستم) و با فرزندان من دوستی نمایید، چون من آنها را دوست دارم.»
از متون بسیاری از زیارات امامان و فرزندان آنها نیز همین مطلب استفاده می شود؛ مثلا در زیارت عاشورا آمده است: «اتقرب الی الله بحبکم و البرائه من اعدائکم؛ تقرب می جویم به خداوند به واسطه دوستی با شما و بیزاری جستن از دشمنان شما(۳)».
پیامبر عظیم الشأن و امامان معصوم(ع) و فرزندان بزرگوار آنان واسطه های فیض الهی هستند و خداوند متعال به واسطه آنان بر تمام انسان ها و کل عالم هستی فیض بخشی می کند و هر اندازه ای که انسان به خدا ایمان داشته باشد و به خداوند عشق بورزد، باید به همان نسبت اولیای الهی را دوست بدارد.این محبت و دوستی که از مطالبات خدا و پیامبر و امامان معصوم(ع) است. نصیب کسی می شود که عظمت خدا و پیامبران و سایر اولیای خدا را درک کند و آنان را بیشتر بشناسد؛ زیرا محبت فرع بر معرفت است؛ اگر معرفت نباشد و یا از انسان سلب شود، محبت هم از بین می رود؛ چنان که در زیارت حضرت فاطمه معصومه(ع) آمده است: «و ان لایسلبنا معرفتکم انه ولی قدیر؛ از خدا می خواهم که معرفت شما خانواده را از من سلب نکند(۴)».
معرفت و شناخت مقامات معنوی و بلندی شأن اولیای الهی عطیه و اکرامی است از جانب خداوند متعال؛ چنان که در زیارت شریف عاشورا می خوانیم: «فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و رزقنی البرائه من اعدائکم ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الاخره (۵)؛ از آن خدایی مسألت می کنم که مرا به شناخت و اعتقاد به شما خانواده اکرام کرده و بیزاری از دشمنانتان را به من روزی کرده است، اینکه مرا در این دنیا و آخرت با شما قرار دهد.»
به طور مسلم یکی از راه های تحصیل معرفت به اولیا، تأمل و مطالعه در شرح حال و سیره و زندگانی آنان و نیز ذکر مقامات معنوی و فضایل اخلاقی و مناقب، مانند: معجزات و کرامات آنان است.
این نوع معرفت علاوه بر اینکه در اصل محبت و ازدیاد آن اثری مهم دارد، موجب تربیت و الگو گرفتن از آنان نیز می گردد؛ زیرا هیچ کس نمی تواند به ترتیب صحیح و سعادت و کمال برسد، مگر از راه الگو پذیری از کسانی که خود به مقام قرب الهی نایل آمده باشند و از طریق اصلاح خود گذشته و به هدف نهایی رسیده باشند.از جمله این بزرگان سیده جلیله فاطمه معصومه(ع) دختر بزرگوار حضرت امام موسی بن جعفر(ع) است.این بانوی بزرگ در عظمت و بلندای معنویت در حد بانوان بزرگ اسلام است و کسی است که ملقب شده است به «معصومه» که نشان دهنده اوج عظمت و بزرگی است و اخبار و روایات و نیز قراین و شواهد موجود در زندگی ایشان بیان کننده کمالات و فضایل نفسانی و مقامات معنوی برای ایشان است.
نسب فاطمه معصومه(علیهاسلام)
نام آن حضرت «فاطمه» ملقب به «معصومه»، پدر آن بزرگوار امام موسی کاظم(ع) و مادر آن حضرت علیا مکرمه، نجمه خاتون که قبر شریفش در مدینه طیبه است. ایشان و برادرشان حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) از یک مادر بودند.ولادت فاطمه معصومه(ع) در اول ذی قعده بوده است. بنابراین، عمر شریفش ۲۷سال بوده و در سال دویست و یک از هجرت، روز دهم ربیع الثانی در قم از دنیا رفته است. نه تنها حضرت فاطمه، دختر امام موسی(ع) ازدواج نکرده است، بلکه سایر دختران آن حضرت ازدواج نکرده بودند. صاحب «تاریخ قم» نیز به این مطلب اشاره نموده است و درباره دختران رضائیه فرموده است: «چنین به من رسیده که رضائیه دختران خود را شوهر نمی دادند؛ زیرا که هم کفوی برای ایشان نمی یافتند و موسی بن جعفر(ع) را بیست ویک دختر بوده. از این جهت، هیچ یک را به شوهر ندادند.»(۶) روشن است که خود این مطلب دلیل و شاهدی است قوی بر عظمت و جلالت بی بی فاطمه معصومه(ع) که همتایی برای ایشان در ازدواج نبوده است.
مقامات معنوی فاطمه معصومه(علیهاسلام)
نمونه بسیار مهم از سلسله زنان به کمال رسیده، سیده جلیله، فاطمه معصومه(ع)، دختر امام موسی کاظم(ع) است که قبر شریفش مزار و مطاف میلیونها مسلمان شیعه می باشد که از اطراف بلاد اسلامی و کشورهای مختلف به زیارت آن حضرت نایل می شوند و از برکات قبر شریفش استفاده می کنند. باید گفت: قلم و بیان و زبان عاجز است که مقام والای آن حضرت را بیان کند.صاحب «ناسخ التواریخ» درباره ایشان می گوید: «حضرت فاطمه معصومه(ع) حضرت ولیه الله تعالی و صفیه خاتون خلق جهان و ناموس خداوند عالمیان، عابده زاهده متقیه عارفه کامله مستوره مخدره معصومه فاطمه، دختر حضرت موسی بن جعفرکاظم(ع) را مقامی و منزلتی متعالی و شأنی رفیع و مکانی عظیم است که خداوند عطایش فرموده است.»
سپس می گوید: «موسی بن جعفر(ع) را به قولی چهار دختر فاطمه نام داشت: کبری و وسطی و صغری و اخری؛ اما مشخص نیست که صاحب ترجمه (شرح حال) کبری است یا صغری و یا وسطی، اما از حیث شأن و مقام جلیل، البته کبری است و مخدره عظمی است؛ چنان که لقب شریف این مخدره معصومه بر این معنی دلالت دارد.(۷)
عظمت و جلالت قدر این مکرمه معظمه علاوه بر محدثان و مورخان و سیره نویسان، تمام جهان اسلام را پر کرده است و مطلبی است که جملگی بر آن اتفاق نظر دارند. این جانب در مکه مکرمه و مدینه منوره دیدم مسلمانان عرب زبان وقتی نام مقدس قم را می شنیدند، می گفتند: در آن شهر قبر مطهر حضرت معصومه(ع) است و آرزوی زیارتش را می کردند و شگفت انگیز این بود که نام اصلی ایشان که فاطمه است را نمی بردند، بلکه ایشان را به نام معصومه می شناختند که این خود بر عظمت این بانو دلالت دارد.
دلایل مقامات معنوی فاطمه معصومه(علیهاسلام)
۱- محدثه بودن آن حضرت
شکی نیست که نخستین عامل سعادت و کمال انسان و قرب او به خداوند متعال، علم و معرفت به ویژه علم و معرفت به خدای متعال است: زیرا علم و معرفت شرط لازم برای ایمان به خداوند است. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «اول الدین معرفته؛(۸) نخستین مرتبه در دین، شناخت خداوند است.»
این مقام بزرگ به طور کامل در پیامبران الهی موجود است و بعد در وجود امامان(ع) و فرزندان آنان از جمله، سیده جلیله کریمه اهل بیت، فاطمه معصومه(ع) است که در دامان پدر بزرگواری مانند: امام موسی بن جعفر(ع) تربیت شده است و در سایه برادری، مانند: امام علی بن موسی الرضا(ع) ادامه زندگی داده است و قطعاً معرفت در وجود آن حضرت در حد بسیار بالایی وجود داشته است. افزون بر اصالت خانواده، موضوع محدثه بودن ایشان است که دلیل بزرگی بر مقام معرفت آن حضرت است؛ زیرا محدثه بودن علامت عالم بودن می باشد. گرچه احادیث زیادی در این زمینه در دست نیست، ولی خوشبختانه نمونه ای برای شناخت مقام علم و فضیلت آن حضرت در دست می باشد.
«شیخ صدوق از فاطمه دختر موسی بن جعفر(ع) از یکی از فرزندان امام سجاد به نام عمر از فاطمه دختر امام حسین(ع) از اسما دختر ابی بکر از صفیه دختر عبدالمطلب، عمه پیامبر نقل می کند که گفت: من قابلگی امام حسین(ع) را برعهده داشتم. وقتی او از مادر متولدشد، پیامبر(ص) فرمود: عمه جان! فرزندم را بیاور! و در جواب گفتم: هنوز او را پاکیزه نکرده ام. پیامبر فرمود: ای عمه! آیا تو او را پاکیزه می کنی! نه خداوند او را پاکیزه کرده است.»(۹)
از این روایت مقام بلند علمی و فضیلت و معرفت حضرت فاطمه معصومه(ع) به طور روشن استفاده می شود؛ زیرا عنوان محدثه بودن و به خصوص شهرت آن بین اصحاب حدیث، عالمه بودن ایشان را ثابت می کند.بدون مناسبت نخواهدبود که شهر مقدس قم در طول تاریخ همیشه مأوا و مسکن عالمان و فقیهان و محدثان بسیار بزرگی، همانند: اشعریون و ابن قولویه و صدوقین و دیگران بوده است و بخصوص در این زمان که حوزه علمیه با برکت و با عظمت قم در کنار قبر مقدس آن حضرت برقرارگشته و باغبانی همچون مرحوم آیت الله العظمی حائری یزدی و آیت الله العظمی بروجردی و امام خمینی و دیگران داشته است و هم اکنون دنیای اسلام، بلکه جهان ازفیض و نورانیت این حوزه استفاده می کند و علم و دانش از قم بر سایر بلاد می رود و تمام اینها از برکات قبر مطهر کریمه اهل بیت(ع) است و جایگاه فرهنگی قم دراین زمان و زمانهای گذشته، از این بانوی بزرگ توان می گیرد.
۲- ایمان و عمل صالح
بدون شک اصلی ترین عامل سعادت و کمال انسان و قرب او به خدای متعال، ایمان محکم به ذات مقدس الهی و عمل خالص و شایسته به دستورهای اوست و در این راستا، بین مردان و زنان فرقی وجود ندارد. خداوند حیات طیبه را مرهون ایمان و عمل صالح دانسته است و در سوره نحل می فرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه و لنجزینهم باحسن ما کانوا یعملون.» (۱۰)
فاطمه معصومه(ع) از جمله زنانی است که دراین جهت، گوی سبقت را از دیگران ربوده است؛ چرا چنین نباشد که با استعداد ذاتی در تحت تعلیم و تربیت دو امام بزرگوار، یعنی پدر آن حضرت، امام موسی بن جعفر(ع) و برادرش، عالم آل محمد امام رضا(ع) بوده است و از خاندانی است که اصل شجره طیبه هستند. و جمله بلندی که در زیارت آن حضرت آمده است: «فان لک عندالله شأنا من الشأن» شاهد این مدعاست و این شأن و مرتبت عظیم، مرهون ایمان و عمل صالح است.
۳- فضیلت زیارت آن حضرت
از دلایل روشن بر مقامات بلند معنوی حضرت فاطمه معصومه(ع) روایاتی است که درفضیلت و اهمیت زیارت آن حضرت رسیده است.
۱- شیخ صدوق در کتاب «ثواب الاعمال» و «عیون الاخبارالرضا»(ع) با سند معتبر از امام رضا(ع) روایت کرده است که سعدبن سعد اشعری می گوید: «از امام رضا(ع) درباره فاطمه دختر امام موسی (ع) سوال کردم. فرمودند: هرکس او را زیارت کند، برای او بهشت است.» و همین روایت را ابن قولویه در کناب کامل الزیارات روایت کرده است.(۱۱)
۲- امام جواد(ع) می فرماید: «من زار عمتی بقم فله الجنه ؛(۱۲) هر کس عمه من را در شهر قم زیارت کند برای او بهشت است.»
۳- علامه مجلسی از «تاریخ قم» نیز روایتی به نقل از امام صادق(ع) به این مضمون نقل کرده است(۱۳)
قطعا برای زیارت انسان های عادی بهشت واجب نمی شود آن هم از سه امام معصوم که به همین مضمون باشد. از این روایات صحیح و معتبر که در فضیلت زیارت آن جناب رسیده، به روشنی استفاده می شود که مقامات معنوی فاطمه معصومه(س) همان مقامات بندگان حقیقی و خالص خداوند، نظیر مقاماتی که پیشوایان معصوم دارند، است.
۴- مقام عظمای شفاعت
از اموری که بر علو مقام و مرتبت بسیار بلند آن حضرت نزد خداوند متعال دلالت می کند و اینکه ایشان هم ردیف با مرتبه معصومین می باشد، این است که خداوند مقام شفاعت را به آن حضرت کرامت کرده و تمام شیعیان به شفاعت ایشان وارد بهشت و کرامت الهی می شوند.
محدث قمی(ره) در شرح حال آن حضرت از کتاب «مجالس المؤمنین» قاضی نورالله شوشتری شهید روایت کرده که امام صادق می فرماید: «از برای خدا حرمی است و آن مکه مکرمه است و از برای رسول خدا(ص) حرمی است و آن مدینه و از برای امیرالمؤمنین(ع) حرمی است و آن کوفه است. آگاه باش که حرم من وحرم اولاد من در قم است. آگاه باش قم کوفه صغیره است و همانا برای بهشت هشت در است که سه در آنها به سوی قم باز می شود و وفات کند در قم زنی که از اولاد من است. نام او فاطمه دختر موسی بن جعفر(ع) است که داخل بهشت می شوند به سبب شفاعت او از جمیع شیعیان من».(۴۱)
جمله شریفه ای در زیارت نامه آن حضرت رسیده است که زائر از ایشان درخواست می کند: «یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه فان لک عندالله شأنا من الشأن؛ ای فاطمه! برای من شفاعت در بهشت شفاعت کن؛ زیرا برای توست در نزد خداوند مقام بسیار بزرگ و با عظمت که غیر از خدا کسی نمی داند.» که این عبارت بر مقام شفاعت آن حضرت دلالت می کند. و کلمه شأن برای تفخیم و عظمت آن حضرت آمده است.
۵- وجود فضایل نفسانی و ملکات فاضله
از دلایل عظمت روحی و مقامات معنوی و اینکه آن بزرگوار از جمله مقربان است، وجود اخلاق حسنه و صفات جمیله، مانند: صبر و تحمل و استقامت در راه خدا و رضا بر رضای الهی و تسلیم در مقابل قضا و قدر الهی است که ایشان در طول عمر کوتاه خود به این صفات و نظایر آنها مشهورند.آنچه قابل توجه است اینکه همه فرزندان شریف امام موسی(ع) به ظلم ها و فشارهایی که از ناحیه دشمنان مثل خلفای بنی عباس وارد می شد مبتلا شدند و مهم تر از همه زندانی شدن امام موسی(ع) توسط هارون برای مدت طولانی بود که همه فرزندان حضرت از فراق و دوری و مصیبت پدرشان در رنج شدید بودند.از همه بالاتر مصیبت شهادت آن حضرت در زندان بغداد توسط عمال هارون الرشید و بعد از آن حکومت فرزندش مأمون است که بسیار شخص زیرک و شیطانی بوده است و در زمان او فرزندان موسی بن جعفر(ع) تبعید شده، در بلاد اسلامی آواره شدند و عده زیادی به شهادت رسیدند، مانند: احمدبن موسی شاه چراغ و برادران و برادرزادگان آن حضرت که هر کدام داستان غم انگیزی دارند.
از مصایب مهم، هجرت اجباری بزرگ این خاندان، امام رضا(ع) است که هر یک از این امور برای حضرت معصومه(س) و فرزندان موسی بن جعفر(ع) طاقت فرسا بوده است که آن بزرگواران به جان خریدند و برای رضای خدا صبر پیشه کردند و با این کار عظمت روحی و جلالت قدر اولاد موسی بن جعفر(ع) برای همگان روشن گردید.
حضرت معصومه با تلاش های خود و مجاهدت های طاقت فرسا، حقیقت اسلام و مذهب شیعه امامیه را حفظ و حراست کردند. شاهد آن هجرت مهم و غریبانه و ارتحال آن حضرت در شهر مقدس قم است که نشان دهنده فضایل نفسانی و صبر و استقامت آن مخدره جلیله است.گرچه به ظاهر این هجرت به منظور دیدار با برادرش امام علی بن موسی الرضا(ع) بوده که حتما با عده ای از برادران و محارم صورت گرفته است، اما جنبه های سیاسی هم بر این هجرت مترتب بوده است و می تواند از یک جهت به منظور پشتیبانی از ولایت عهدی امام رضا و از جهت دیگر افشای مکر و خدعه مأمون باشد، ولی قضا و قدر الهی بر این تعلق گرفته بود که آن بزرگوار در بین راه به عالم ملکوت پرواز کند و به دیدار برادر نایل نیاید؛ چنان که از امام رضا(ع) نقل شده آن حضرت به حضرت فاطمه معصومه(ع) خبر داده بودند که «تو قصد خراسان می کنی، لکن در ساوه که می رسی، مریض خواهی شد و در قم وفات خواهی کرد».(۱۵)
شهرت آن سیده جلیله به لقب معصومه در میان مسلمانان و اهل تاریخ و حدیث بی جهت نیست، بلکه متناسب با مقام بلند عصمت است که آن بانوی بزرگ تاریخ دارا بوده است و هیچ گونه تعجبی در مطلب نیست؛ چون در جای خودش ثابت شده است که مقام عصمت تنها به پیامبر و امام اختصاص ندارد، بلکه مردان و زنان دیگری هم به این مقام بلند نایل آمده اند، مانند: حضرت مریم که خداوند شهادت به طهارت او داده است. چون ملاک تقرب انسان به مقام قرب الهی، رعایت تمام احکام و دستورهای خدای متعال است که از راه ریاضت و مجاهدت در راه خدا به دست می آید.
این بانوی بزرگ اسلام نمونه کامل زهد و تقوا و عفاف و عبادت و دعا و راز و نیاز با خداوند متعال بوده است؛ حتی دوران کوتاهی که در قم در حال حیات بوده اند، عبادت او زبانزد عام و خاص بوده و محراب عبادت ایشان در خانه موسی بن خزرج که در محله میدان میر واقع است، شاهدی بر این مدعا است که بعد از چند قرن مورد طواف و زیارت ارادتمندان اهل بیت(ع) می باشد؛ در حالی که مدت اقامت ایشان در قم، هفده یا شانزده روز بیشتر نبوده است و در این مدت بیمار و مشغول معالجه و مداوا بودند.
.۶ کرامات آشکار
یکی از دلایل مقامات بلند معنوی و قرب حضرت فاطمه معصومه(ع) بروز کرامات باهره ای است که از آن سیده جلیله صادر شده است این کرامات بسیار است و هر ساله از آن حضرت بروز می کند و این امری است که جای انکار ندارد و به حد تواتر رسیده است.کسی که معجزات و کرامات از او صادر شود، قطعا از اولیای خدا و صاحب مقامات عالیه معنوی در حد معصومین است که در اثر قرب الهی دعای او مستجاب است و خدای متعال او را واسطه فیض خود قرار داده است؛ همان گونه که امامان ما این چنین بودند و از جمله این بزرگان حضرت فاطمه معصومه(ع)، دختر امام موسی بن جعفر(ع) است که تمام شیعیان عالم، خاصه شیعیان ایران و بالاخص ساکنان جوار قبرش از فیض او بهره های فراوانی برده و می برند.
غریب چون برادر
با وجود آنکه آن مخدره بیمار بوده، ولی مشغول عبادت پروردگار عالم بوده و محراب عبادتش در قم تاامروز موجود است و تا وقتی که ندای «یا ایتها النفس المطمئنه » را اجابت و دار فانی را وداع نمود به همین حالت، مشغول عبادت بود و آخرالامر امید آن مظلومه معصومه مبدل به ناامیدی شد و به وصال برادر نرسید و در شهر غربت با دلی پر از غم و غصه وفات نمود.(۱۶)
صاحب تاریخ قم گوید: «حدیث کرد مرا حسین بن علی بن بابویه از محمد بن الولید که چون فاطمه معصومه(ع) وفات کرد، او را غسل دادند و کفن کردند و حرکت دادند او را و بردند به بابلان و گذاشتند او را نزدیک سردابی که برای او کنده بودند. پس آل سعد با هم گفتگو کردند که کیست داخل سرداب شود و جنازه بی بی را دفن نماید؟ بعد از گفتگوها رأی ایشان بر آن قرار گرفت که خادمی بود برای ایشان به غایت پیر که نامش قادر بوده و مرد صالحی بوده او متصدی دفن شود. چون فرستادند عقب آن شیخ صالح، دیدند دو نفر سوار که دهان خود را بسته بودند به لثام به تعجیل تمام از جانب رمله، یعنی ریگزار پیدا شدند. چون نزدیک جنازه رسیدند، پیاده شدند و نماز بر آن مخدره خواندند و داخل سرداب شدند و او را دفن کردند و بیرون آمدند و سوار گشتند و رفتند و کسی نفهمید که اینان چه کس بودند».(۱۷)
این جریان نشان دهنده اوج کمال و تقرب آن حضرت به خداوند متعال است؛ چون این سیده جلیله که در شهر غربت از دنیا رفته محرمی نداشته است که او را به خاک بسپارد، خداوند متعال کسانی را که محرم بوده اند فرستاد که با این جلالت و عظمت متکفل دفن و نماز او بشوند.
منبع:روزنامه کیهان
رسالت ادیان الهی سعادت انسان در دنیا و آخرت است و این سعادت فقط در پناه ارتباط با مالک حقیقی میسر است و از آنجا که دعا وسیله ارتباط بنده با خالق و پروردگار خویش است بنابراین در همه ادیان الهی، پیامبران هم خود به درگاه خداوند دعا میکردند و هم این وسیله تقرب را به مردم میآموختند، چنان چه در انجیل لوقا آمده است: «و هنگامی که او – مسیح – در موضعی دعا میکرد، چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به وی گفت: خداوندا دعا کردن را به ما تعلیم نما، چنان چه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.»[۱]همچنین مسیح وقتی شاگردان خود را در خواب دید«به ایشان گفت برای چه در خواب هستید، برخاسته دعا کنید تا در امتحان نیفتید.»[۲]
به جز قرآن کریم در کتب، آسمانی دیگر، نیز مساله دعا بیان شده است که به چند نمونه از آن اشاره میشود:
۱٫ حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ به شاگردان خود گفت: هرگاه دعا کنید، گویید ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد، ملکوت تو بپاید، اراده تو چنانچه در آسمان است در زمین نیز کرده شود، نان کفاف ما را روز به روز به ما بده و گناهان ما را ببخش»[۳]در قرآن کریم نیز دعای حضرت عیسی(ع) برای طلب رزق آمده است.(مائده/ ۱۱۴)
۲٫ حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ درباره رفتار با مردم میگوید: «هر که شما را لعن کند برای او برکت بطلبید و برای هر که با شما کینه دارد برای او دعا کنید.»[۴]موسی هم برای قوم خود به درگاه خداوند دعا کرده میگوید: ای خداوند یهوه، قوم خود و میراث خود را که به عظمت خود فدیه دادی و به دست قوی از مصر بیرون آوردی هلاک مساز»[۵]و هنگامی که قوم او مرتکب گناه میشوند به درگاه خدا استغاثه میکند: «گناه این قوم را بر حسب عظمت رحمت خود بیامرز»[۶] در جای دیگر از کتاب مقدس یهودیان آمده است: «موسی به خداوند عرض کرده، گفت: ملتمس اینکه یهوه، خدای ارواح تمامی بشر، کسی را بر این جماعت بگمارد… و خداوند به موسی گفت: یوشع بن نون را که مردی صاحب روح است گرفته، دست خود را بر او بگذار.»[۷] اما در قرآن کریم آمده است که موسی از خداوند درخواست کرد هارون را جانشین خود قرار دهد.(طه/ ۲۹، ۳۰)
۳٫ قرآن کریم درباره حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ میفرماید: «وی از خداوند درخواست کرد فرزندی به او عطا کند تا وارث او باشد. خداوند دعای زکریا را مستجاب کرد و او را بشارت به فرزندی داد به نام یحیی». (مریم/ ۵، ۷) همین مطلب در انجیل بدین صورت آمده است: «فرشته بدو گفت: ای زکریا، ترسان مباش، زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.»[۸]
۴٫ حضرت داود ـ علیه السلام ـ از پیامبران بنی اسرائیل کتابی دارد به نام زبور یا مزامیر که کتاب دعا و مناجات است. مضمون بخشهایی از این کتاب مطابق مناجات و ادعیه وارده از ائمه معصومین(علیهم السلام) است. به عنوان مثال مزمور پنجم چنین آغاز میشود: «ای خداوند به سخنان من گوش بده، در تفکر من تامل فرما، ای پادشاه و خدای من، به آواز فریادم توجه کن زیرا که نزد تو دعا میکنم.»[۹] در مناجات شعبانیه نیز آمده است: «خدایا دعایم را بشنو وقتی تو را میخوانم و ندایم را بشنو وقتی تو را ندا میزنم… به راستی که در پیشگاه تو ایستاده ام.»[۱۰]
حضرت داود ـ علیه السلام ـ میفرماید: «ای خداوند مرا در غضب خود توبیخ منمار و مرا در خشم خویش تادیب مکن.»[۱۱] امام زین العابدین در اولین فقره دعای ابو حمزه ثمالی میفرماید: خدایا، مرا با عقوبت خود ادب مکن.»[۱۲]
به جز شواهدی که ذکر شد میتوان برای حضور و وجود دعا در ادیان مختلف، دلیلی نیز اقامه کرد، توضیح آن که: انسان فطرتی خداجو و خداشناس دارد، و دعا بروز و ظهور همین فطرت است و چون خواندن خدا، و طلب از او در فطرت بشر به ودیعه نهاده شده است. هرگاه آدمی از همه هستی دست شسته باشد و دست آویزی برای حل مشکلاتش نیابد، فطرت اصیل او، او را به سوی خدا میخواند و دعای او رنگ خلوص به خود میگیرد.[۱۳] و این مهمترین نشانه فطری بودن دعاست.
بنابراین در هر مکتب و دینی که امری قدسی و ماورایی وجود داشته باشد و انسانها آن موجود قدسی را گرداننده و مدبر عالم بدانند، دعا مجال تجلی پیدا میکند، و لذا، دعا اختصاصی به ادیان ابراهیمی و بلکه متدین به هر دینی، به شرط پذیرش مدبری برای جهان، دعا را خواهد شناخت، چنان که به بیان قرآن مشرکین نیز دعا میکردند و کسانی را میخواندند و از آنها حل مشکلاتشان را میخواستند.[۱۴] و میدانیم که ایشان خدای بزرگ (الله) را به عنوان خالق جهان، قبول داشتند[۱۵] و شرک آنها در ربوبیت الهی بود یعنی در امر اداره امور جهان موجوداتی به جز خدا را شریک او میدانستند. و لذا همان موجودات را در دعای خویش مخاطب قرار میدادند.
جایگاه دعا در اسلام و تشیع
از آنجا که در اسلام، شرک به همه اقسام آن، نفی شده و انسانها دعوت به توحید ناب شدهاند، دعا ظهور تابناکتری مییابد ـ چرا که دیگر کسی برای خدا قدرت و استقلالی قایل نیست تا او را بخواند ـ مسلمان موحّد، افعال همه عالمیان را در یک سلسله منتهی به خداوند میداند.[۱۶] که بدون اراده او تیغ عالم چیزی را نخواهد برید. هر چند ممکن است در تفکرات اهل اعتزال ـ به دلیل پذیرش تفویض ـ این باور رو به ضعف بگذارد. اما سایر فرق مسلمین با تکیه بر قرآن که مورد پذیرش همه ایشان است این نکته که دعا جایگاه خاصی در اسلام دارد مشترکند.[۱۷] و چه زیباست که همه مسلمین، همه روزه بارها تکرار میکنند که اهدنا الصراط المستقیم، خدایا ما را به راه مستقیم هدایت کن.
اما در میان مذاهب اسلامی، مذهب تشیع به دلیل چند ویژگی خاص، برای دعا مکانت بالا و والاتری در نظر گرفته است.
یکی از اختصاصات تشیع، پذیرش امر بین الامرین در بحث جبر و اختیار است که بر اساس آنها هیچ نیرویی، در فعل خود استقلال ندارد و اراده خدا در همه افعال جاری است. و روشن است که اگر، قدرت الهی در همه حرکات عالمیان مؤثر باشد، طلب از او نیز در تمام اعمال خرد و کلان انسان، محل ظهور مییابد و لذا پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودهاند که حتی اگر بند کفشتان پاره شد برای حل این مشکل نیز از خدا کمک بگیرید.[۱۸]
ویژگی دیگر تشیع، اعتقاد به امامانی است که مظهر انسان کاملند، وبیش از همه خدا را میشناسند و چنان که در روایت آمده، هر کس خدا را بیشتر بشناسد، مسألت و دعای او نیز بیشتر خواهد بود.[۱۹] ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نیز بیش از همه اهل دعا بودهاند، چنان که امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ را دعّاء یعنی بسیار دعا کننده خوانندهاند ـ[۲۰] دعاهای اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از آنجا که از جان پاک وصال یافتهای ناشی شدهاند، بسی عمیقتر از دریافتهای یک انسان عادی است، و لذا سرشار از مضامینی است ناب، که در تمامی عرصههای مورد نیاز، انسان تشنه معرفت را سیراب میکند. دعا در مکتب ایشان، فقط خواستن حاجات نیست، بلکه گفتگویی بیحجاب با رب العالمین است. و در ضمن آفریدهای است از عقاید ناب و عرفان خالص. صحیفه سجادیه، دعاهای زیبای امیر المؤمنین همچون کمیل و صباح و… مناجات عرفه امام حسین ـ علیه السّلام ـ و … همه گنجینههای درخشان معرفت و محبت الهی است. این تراث عظیم شیعی به محبین اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رسیده است، در حالی که سایر مذاهب اسلامی (متأسفانه)، خود را از این منبع فیض محروم کردهاند.
به علاوه که شیعه به دلیل پذیرا شدن فشارها و رنجها و محرومیتهای فراوان در طول تاریخ پرنشیب و فراز خود، به دلیل نداشتن هیچ مأمن و هیچ سلاحی برای مبارزه، بیش از سایرین به دامان دعا دست یازیده است چرا که دعا سلاح مؤمن است.[۲۱]
نتیجه آن که دعا در ذات هر انسانی نهفته است، اما هرچه به توحید ناب نزدیکتر شویم، دعا اوج بیشتری میگیرد، تشیع توحید ناب است، و لذا دعا نیز در این مکتب، جایگاهی متمایز و والاتر از سایر مکاتب و مذاهب به خود اختصاص داده است که عبارات پرمحتوا، نورانی و الهی و عارفانه آن و گرایش خاص همگان به این ادعیهها بهترین دلیل گویای این مدعا است.
[۱] . انجیل لوقا، باب یازدهم، بند«۱»
[۲] . همان، باب بیست و دوم، بند ۴۶، و انجیل متی، باب بیست و ششم، بند ۴۴٫
[۳] . همان، باب یازدهم، بند ۲، ۳، ۴٫
[۴] . انجیل لوقا، باب ششم، بند ۲۸٫
[۵] . سفر تثنیه، باب نهم، بند ۲۶٫
[۶] . سفر اعداد، باب چهاردهم، بند ۱۹٫
[۷] . همان، باب پانزدهم، بند ۱۵، ۱۸٫
[۸] . انجیل لوقا، باب یکم، بند ۱۳٫
[۹] . زبور، مزمور پنجم، بند ۱و ۲٫
[۱۰] . مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان.
[۱۱] . زبور، مزمور ششم، بند ۱٫
[۱۲] . مفاتیح الجنان، اعمال سحرهای ماه رمضان.
[۱۳] . رک: به آیات ۶۵ سوره عنکبوت و ۸ سوره زمر، و ۳۲ سوره لقمان، که در این آیات هم اشاره به دعای انسان در مواقع خطر مثل سفر دریایی شده و هم خداوند دعای او را خالص توصیف نموده است.
[۱۴] . رک آیات: ۱۹۴ و ۱۹۷ سوره اعراف، ۷۳ سوره حج، ۱۳ و ۱۴ فاطر و… که در همه آنها اشاره شده که کفار و مشرکین دعا میکردند ولی حاجت خود را از غیرخدا میخواستند (ماتدعون من دون الله).
[۱۵] . در آیات ۶۱ سوره عنکبوت، ۲۵ لقمان و ۳۸ زمر و ۹ زخرف و ۸۷ زخرف به این نکته اشاره شده است.
[۱۶] . «و الله خلقکم و ما تعملون»؛ ۹۶ صافات، و خداوند شما و اعمالتان را خلق کرده است.
[۱۷] . در این که قرآن انسان را به دعا میخواند شکی نیست و همه مسلمین به این حقیقت باور دارند ـ برخی از آیات دعا عبارتند از ـ ۱۸۶ بقره، ۱۱۰ اسراء، ۶۰ غافر، ۲۹ اعراف، ۵۵ و ۵۶ اعراف، ۶۵ غافر.
[۱۸] . محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، دار الحدیث، ج ۲، ص ۸۷۲، از چاپ چهار جلدی.
[۱۹] . همان، ج ۲، ص ۸۶۹، الامام علی ـ علیه السّلام ـ اعلم الناس بالله سبحانه، اکثرهم له مسأله.
[۲۰] . ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی و نجاح الساعی، تحقیق احمد الموحدی القمی، مکتبه الوجدانی، قم، بیتا، ص ۳۳، روایت از امام باقر ـ علیه السّلام ـ میباشد. همین صفت برای حضرت ابراهیم نیز در روایت ذکر شده است.
[۲۱] . عده الداعی، ص ۱۲٫
اکبر هادئی – مرکز مطالعات و پژوهش های حوزه
در میان اقوال مورخان درباره چگونگی دفن حضرت سید الشهداء(ع) و یاران با وفای آن حضرت اندک تفاوتی
دیده می شود؛ جهت روشن شدن موضوع به تشریح بعضی از آن ها می پردازیم:
الف) مرحوم مفید پس از ذکر اسامی هفده نفر از شهیدان بنی هاشم که همگی از برادران، برادر زادگان و
عموزادگان امام حسین(ع) بودند، می فرماید: آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند
و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام(ع) آنان را زیارت می کنند و
علی بن الحسین(ع) [علی اکبر] از جملۀ آنان است. برخی گفته اند : محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام
حسین(ع) نزدیک ترین محلّ است. ۱۰
ب) نیز مرحوم مفید می گوید: پس از کوچ عمر بن سعد از کربلا، جماعتی از بنی اسد که در غاضریه سکونت
داشتند، آمده و بر پیکر امام حسین(ع) و یارانش نماز گذاردند و آن حضرت را همان جایی که الآن قبر او
است، دفن کردند و علی بن الحسین(ع) را در پایین پای پدر به خاک سپردند، سپس برای دیگر شهیدانِ اهل بیت
و اصحاب، حفره ای کندند و همۀ آنان را در آن حفره به صورت دسته جمعی دفن کردند و عباس بن علی(ع)
را در راه غاضریه، در همان محلّی که به شهادت رسید و اکنون قبر او است، به خاک سپردند. ۱۱
ج) در برخی از روایات آمده است: امام سجاد (ع) [با قدرت امامت و ولایت] به کربلا آمد و
بنی اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن ها جدایی افتاده بود و آنان راهی برای شناخت نداشتند؛
امام زین العابدین(ع) از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت ،با وی معانقه
کرد و با صدای بلند گریست، سپس به طرف قبر رفت و با کنار زدن مقدار کمی خاک، قبری آماده ظاهر شد.
به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: “با من کسی هست که مرا کمک کند” بعد از هموار کردن قبر
روی آن نوشت: “هذا قبر الحسین بن علی بن أبی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً؛ این قبر حسین بن علی بن
أبی طالب است، که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند”.
پس از فراغت از دفن پدر به سراغ بدن عمویش عباس(ع) رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد.
سپس به بنی اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند. در یکی از آن ها شهیدان بنی هاشم و در دیگری سایر
شهیدان را به خاک سپردند. نزدیک ترین شهیدان به امام حسین(ع) فرزندش علی اکبر(ع) است. ۱۲
امام صادق(ع) در این باره به عبدالله بن حماد بصری فرمود: “امام حسین(ع) را غریبانه کشتند. بر او می گرید
کسی که او را زیارت کند و غمگین می شود کسی که نمی تواند او را زیارت کند و دلش می سوزد کسی که
قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند”. ۱۳
گرچه بعضی از مطالب در کیفیت به خاک سپاری امام حسین(ع) و این که چه کسی امام را دفن کرده، متفاوت
است، ولی از مجموع آن ها این نکته به عنوان نتیجه قابل استفاده است که: قبر علی اکبر(ع) در پایین پای امام
حسین(ع) قرار دارد. بنابراین می توان ادعا کرد ضریح کوچکی که به ضریح حضرت سید الشهداء(ع) متصل
است و در طرف پایین پای حضرت قرار دارد و از مجموع دو ضریح یک ضریح شش گوش درست شده، به
احترام علی اکبر(ع) و به نام آن حضرت است.
عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین(ع) را چنین توصیف کرده است:
“ضریح امام حسین(ع) عبارت است از یک بلندی [صندوق مانند] چوبی که از عاج زینت
شده و روی آن دو مشبک ۱۴ قرار دارد. مشبک داخلی از فولاد گران قیمت و مشبک خارجی از نقرة روشن
سفید است… به مشبک خارجی مشبک دیگری بدون این که مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر
طرف به اندازة یک متر کوتاه تر از مشبک خارجی متعلّق به امام حسین(ع) است و زیر آن مشبک قبر علی
بن الحسین(ع) است که همراه پدر در یک روز شهید شده و در کنار پدر دفن گردیده است. ۱۵
.۱۲۵ – ۱۰ شیخ مفید، الارشاد (سلسله مؤلّفات شیخ مفید، ج ۱۱ ) دارالمفید الطباعه والنّشر والتوزیع، جزء ۲، ص ۱۲۶
۱۱ شیخ مفید ، همان، ص ۱۱۴ ؛جعفر خلیلی، موسوعه العتبات المقدسه، قسم کربلاء، جزء ۸، چ منشورات مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۷ ه ،
. ص۷۳
.۳۲۰ – ۱۲ عبدالرزاق الموسوی المقرم، مقتل الحسین(ع ۹، قسم الدراسات الاسلامیه- مؤسسه لبعثه، تهران، ص ۳۲۱
. ۵۳۷ ؛ المقرم، همان، ص ۳۲۱ – ۱۳ جعفر بن محمد، ابن قولویه، کامل الزیارات، مؤسسۀ نشر الفقاهه، اول، ۱۴۱۷ ، ص۵
۱۴٫هر چیز سوراخ، سوراخ پنجره مانند را مشبک گویند.
۱۵ جعفر خلیلی، موسعه القسبات المقدسه ،قسم کربلاء، مؤسسۀ الأعلیللمطبوعات، بیروت، جزء ۸، ص ۱۸۲ ، به نقل از عبدالرزاق حسنی ، موجز تاریخ البلدان العراقیه.
منتهى از آنجایى که انسان اختیار دارد؛ راه خودش را باید آزادانه انتخاب کند. لذا انسان بعد از این که راه برایش نمایان شد، گاهى حسن انتخاب به خرج مىدهد و راه هدایت مىپیماید، و گاهى
سوء انتخاب به خرج داده و راه ضلالت و گمراهى پیش مىگیرد. و این مسئله شقاوت و سوء عاقبت مسئلهاى است که همهى آنان که به خود آمدهاند، از آن مىترسند و آنها که بصیرت ندارند و در خواب غفلت عمر مىگذرانند از آن نیز به غفلت به سر مىبرند.
لذا آن دسته که داراى بصیرت هستند، به لحاظ خوف از شقاوت همیشه دست به دعا و ذکر بلند مىکنند و با تضرع و اصرار از خداى خویش طلب دورى از شقاوت و رسیدن به سعادت مىنمایند. مداومت بر تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام)، موجب محفوظ ماندن از شقاوت و بدبختى است.
از این رو شایسته نیست که از برکات و آثار آن غفلت نموده و در انجام آن کوتاهى و سستى نماییم. امام صادق(علیهالسلام) در این رابطه مىفرماید: «یا ابا هارون، انا نامر صبیاننا بتسبیح فاطمه علیهاالسلام کما نامرهم بالصلاه، فالزمه، فانه لم یلزمه عبد فشقى»(۱)؛ اى ابا هارون! ما بچههاى خود را همانطور که به نماز امر مىکنیم به تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نیز امر مىکنیم. تو نیز بر آن مداومت کن، زیرا هرگز به شقاوت نیفتاده است بندهای که بر آن مداومت نموده است.
امام صادق(علیهالسلام) در این رابطه مىفرماید: اى ابا هارون! ما بچههاى خود را همانطور که به نماز امر مىکنیم به تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نیز امر مىکنیم. تو نیز بر آن مداومت کن، زیرا هرگز به شقاوت نیفتاده است بندهای که بر آن مداومت نموده است.
و نیز از این حدیث شریف استفاده مىشود که شایسته است والدین محترم، تسبیحات حضرت زهرا (علیهاالسلام) را مانند نماز به فرزندانشان تعلیم کنند، باشد که مشمول این حدیث گردند.
دورى شیطان و خشنودى خدا
شیطان همواره دشمن دیرینهى انسان بوده و هست و هیچگاه انسان از حیلهها و خواطر شیطانى او در امان نیست. شیطان بنا بر آیات الهى، دشمن قسم خوردهى انسان است تا او را به هر طریق ممکن به گمراهى بکشاند. از این رو آدمى همیشه در معرض تهاجم شیطان و وساوس شیطانى است. بعضى انسانها در مقابل این تهاجم شیطانى و خواطر نفسانى همیشه در حال فرارند که در این صورت همواره مورد تعقیب شیطان و خواطرند، و هیچگاه خلاصى ندارند و اى بسا در آخر خسته شده و نفسزنان تسلیم شوند، و عدهاى اندک در تلاشاند که با مداومت بر ذکر و فکر و عمل، چنان رفتار کنند که شیطان و خواطر را از خود فرارى دهند و شیطان را از خود دور کنند که البته راهى است مشکل. کسانى که به این مقام برسند داراى نفس مطمئنه خواهند شد که دیگر دگرگونى در آن راه ندارد.
وقتى انسان توانست شیطان را از خود دور و طرد کند، و به طاعات عمل نماید و در کارها و اذکار و عبادتهاى خود اخلاص ورزد، رضایت خدا نیز حاصل گردد، چون شیطان و وساوس او یکى از بزرگترین موانع کسب رضایت و خشنودى حقتعالى است. آرى رضا و رضوان خداوند سبحان مطلوب سالکان و منتهاى آرزوى عارفان است.
یکى از راههایى که مىتواند شیطان را از انسان دور کرده و موجبات رضاى الهى را فراهم آورد مداومت بر تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) است. امام باقر(علیهالسلام) مىفرماید: «من سبح تسبیح فاطمه علیهاالسلام ثم استغفر، غفر له، و هى مائه باللسان، و الف فى المیزان، و یطرد الشیطان، و یرضى الرحمان»(۲)؛ هر کس تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را بجا آورد و پس از آن استغفار کند، مورد مغفرت قرار مىگیرد، و آن تسبیح به زبان صد تا است، و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد، و شیطان را دور کرده، و خداى رحمان را خشنود و راضى مىنماید.
امام باقر(علیهالسلام) مىفرماید: هر کس تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را بجا آورد و پس از آن استغفار کند، مورد مغفرت قرار مىگیرد، و آن تسبیح به زبان صد تا است، و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد، و شیطان را دور کرده، و خداى رحمان را خشنود و راضى مىنماید.
از امام صادق(علیهالسلام) روایت است که وقتی انسان در جاى خواب خود مىخوابد، فرشتهی بزرگوارى و شیطان سرکشی به سوى او مىآیند، پس فرشته به او مىگوید:
روز خود را به خیر ختم کن و شب را با خیر افتتاح کن، و شیطان مىگوید: روز خود را با گناه ختم کن و شب را با گناه افتتاح کن. اگر اطاعت فرشته کرد و تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) را در وقت خواب خواند، فرشته آن شیطان را مىراند و از او دور مىکند، و او را تا هنگام بیدارى محافظت مىکند، پس باز شیطان مىآید و او را امر به گناه مىکند و ملک او را به خیر امر مىکند. اگر از فرشته اطاعت کرد و تسبیح آن حضرت را گفت آن فرشته، شیطان را از او دور مىکند و حقتعالى عبادت تمام آن شب را در نامهى عملش مىنویسد.(۳)
برائت از دوزخ و نفاق
بنا بر روایت امام صادق(علیهالسلام)، تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) از جملهى ذکر کثیرى است که خداوند در قرآن کریم یاد فرموده است:
«تسبیح فاطمة الزهراء علیهاالسلام من الذکر الکثیر الذى قال الله عز و جل: «واذکروا الله ذکرا کثیرا.» و از طرفى رسول گرامى اسلام فرموده است: «من اکثر ذکر الله عز و جل احبه الله و من ذکر الله کثیرا کتبت له برائتان؛ برائة من النار و برائة من النفاق»(۴)؛ هر کس ذکر خداى عزوجل را بسیار کند خداوند او را دوست دارد، و هر کس ذکر خدا را بسیار کند براى او دو برائت(منشور آزادى) نوشته شود: یکى برائت از آتش جهنم، و دیگرى برائت از نفاق و دورویى. لذا تسبیحات صدیقهى طاهره اگر با شرائطش انجام پذیرد، موجب برائت از دوزخ و نفاق مىگردد.
پینوشتها:
۱ـ فروع کافى، کتاب الصلاه، ص ۳۴۳، ح ۱۳٫
۲ـ وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۱۰۲۳، ح ۳٫
۳ـ شیطان دشمن دیرینهى انسان، محمد نصیرى، ص ۱۳۶٫
۴ـ اصول کافى، ج ۲، ص ۴۹۹، ح ۳٫
سجده بر خاک
سوال :
در سوره مبارک سجده ایه ای به مضمون ذیل در توصیف مسلمین آمده است که: …وکسانی که در سجده سر بر خاک می گذارند. با توجه به صراحت آیه چرا بر مهر که از گل تشکیل شده است سجده می کنیم؟چرا که خاک و گل از نظر فیزیکی تفاوت دارند. با توجه به این آیه چرا اهل سنت بر روی هر چیزی حتی فرش و آسفالت خیابان سجده می کنند؟
پاسخ :
در خصوص سجده شیعه بر مهر می توان بیان داشت که:
مهر نمادی از خاک است و تفاوتی با خاک ندارد به عبارتی مهر همان خاک است که به صورت تراکم درآمده است، ضمن اینکه شیعه معتقد است که در حال نماز باید بر زمین یا آنچه که از آن می روید (مشروط به آن که خوردنی یا پوشیدنی نباشد)، سجده کرد و سجده بر غیر این دو، در حال اختیار صحیح نیست. در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: « جعلت لی الأرض مسجدا و طهورا »: زمین برای من محل سجده و طهارت (تیمم) قرار داده شده است. [اصول کافی، ج ۱، کتاب تیمم، حدیث ۲، ص ۹۱]. از امام صادق علیه السلام نیز روایتی در این زمینه وارد شده است.
سیره ی مسلمانان نیز در زمان حضرت رسول اکرم سجده بر زمین مسجد بود که از سنگریزه ها مفروش شده بود. آنان هنگام گرمی هوا که سجده بر سنگ های داغ مشکل بود، سنگ ریزه ها را به دست می گرفتند تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنند [ج ۳، حدیث ۲، ص ۹۱].
این احادیث همگی گواه آن هستند که مسلمانان از ابتدا بر سنگ و خاک سجده می کردند و هرگز بر فرش، لباس و گوشه ی عمامه سجده نمی کردند، ولی بعدها به پیامبر ابلاغ شد که برحصیر و بوریا نیز می توان سجده کرد. روایات متعددی از سجده ی پیامبر بر حصیر و بوریا حکایت می کنند [همان منبع]. بر این اساس، شیعه ی امامیه پیوسته بدین اصل مقید بوده است و صرفا بر زمین و یا روییدنی های غیر خوردنی و… سجده کرده است. از آن جا که پیدا کردن زمین پاک و آماده برای سجده گاهی، مشکل است، از این رو مهری از خاک ساخته می شود، تا همیشه در دسترس انسان باشد.
در پایان شایان ذکر است که: سنگ و خاک « مسجود علیه » است، نه « مسجود له » (بر آن سجده می شود، به آن سجده نمی شود). گاه به غلط تصور می شود که شیعه برای سنگ سجده می کند! در حالی که او، بسان همه ی مسلمانان، تنها برای خدا سجده می کند و به عنوان اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه الهی، پیشانی به خاک می ساید [سبحانی، ص ۲۷۱].
اما در خصوص دلیل اهل سنت بر سجده بر فرش می توان گفت که :
در منابع روایی اهل سنت هیچ دلیل معتبری وجود ندارد که سجده بر فرش و پارچه وامثال آن را در غیر حال ضرورت اثبات کند، وجود ندارد و انها در همه حال بر فرش سجده می کنند، حال آنکه بنابر نظر خود آنها تنها در حال ضرورت جایز است.
اما سوال این است که چرا اهل سنت در غیر حال ضرورت بر فرش سجده میکنند؟
۱- برخی کثرت و تصریح روایات سجده مباشر بر ارض را ندیده می گیرند و می گویند هیچ فرقی بین پیشانی و دیگر اعضای هفتگانه سجده نیست پس میتواند مانعی بین پیشانی و زمین باشد.
ابن حزم میگوید هیچ فرقی بین پیشانی و دیگر اعضاء نیست نه در قرآن نه در روایات صحیح و حتی نه در روایات ضعیف نه در اجماع و نه در قیاس و نه در قول یک صحابی و نه در قول هر شخص دیگری، (ابن حزم، المحلی، دارالجیل، ج ۴، ص ۸۳، مسأله ۴۳۹). یعنی واقعا او هیچ فرقی بین پیشانی و دیگر اعضاء در روایات و اقوال صحابه ندیده است؟!!
۲- برخی میگویند سجده بر فرش سجده بر زمین است. یعنی مراد از ارض در روایات هر آن چیزی است که انسان روی آن قرار دارد چه خاک و سنگ باشد و چه فرش، (تعلیقه شیخ علی محمد معوض بر کتاب بدایةالمجتهد و نهایة المقتصد از قرطبی، دارالکتب العلمیه، ج ۲، ص ۱۹۵، باب حکم الصلوة علی غیر الارض. قرطبی خودش میگوید صحت نماز بر زمین و روییدنی اتفاقی است و بر غیر آن اختلافی و مکروه است و این مذهب مالک بن انس است).
قائلین به این سخن آن را در شرح حدیث نبوی «زمین برای من محل سجده و تیمم قرار گرفت» آورده اند ولی این سخن با ظاهر روایت ناسازگار است زیرا تیمم بر فرش بنا بر هیچ مذهبی صحیح نیست، پس یقینا مراد از ارض هر چیزی که انسان روی آن ایستاده نیست. گذشته از این که از روایات سجده در گرما و سرما و آنچه از سجده ابوبکر گفته شد و کنار زدن عمامه از سر، همه نشان از لزوم مباشرت پیشانی با زمین است به خلاف دیگر اعضا.
خطبتها علیهاالسلام بعد غصب الفدک
روى انّه لمّا أجمع أبوبکر و عمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدکاً و بلغها ذلک،لاثت خمارها علی رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله،حتّى دخلت علی أبیبکر، و هو فی حشد من المهاجرین و الانصار و غیر هم، فنیطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبکاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنیئة.
حتّى اذا سکن نشیج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الکلام بحمداللَّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بکائهم، فلمّا أمسکوا عادت فی کلامها فقالت علیهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ ، وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما اَلْهَمَ ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها ، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها ، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها ، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها ، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها ، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراکِ اَبَدُها ، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّکْرِ لاِتِّصالِها ، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها ، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.
خطبه آن حضرت بعد از غصب فدک
روایت شده:
هنگامى که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند فدک را از حضرت فاطمه علیهاالسلام بگیرند و این خبر به ایشان رسید، لباس به تن کرده و چادر بر سر نهاد ، و با گروهى از زنان فامیل و خدمتکاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالی که چادرش به زمین کشیده مى شد ، و راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا بود ، بر ابوبکر که در میان عده اى از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد ، در این هنگام بین او و دیگران پردهاى آویختند ، آنگاه ناله اى جانسوز از دل برآورد که همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد به سختى به جنبش درآمد.
سپس لحظه اى سکوت کرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساکت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه کلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد ، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست ، وقتى سکوت برقرار شد، کلام خویش را دنبال کرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت ، و شکر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شکر بر او بر آنچه پیش فرستاد ، از نعمتهاى فراوانى که خلق فرمود و عطایاى گسترده اى که اعطا کرد، و منّتهاى بى شمارى که ارزانى داشت ، که شمارش از شمردن آنها عاجز ، و نهایت آن از پاداش فراتر ، و دامنه آن تا ابد از ادراک دورتر است ، و مردمان را فراخواند، تا با شکرگزارى آنها نعمتها را زیاده گرداند ، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت ، و با دعوت نمودن به این نعمتها آنها را دو چندان کرد.
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، کَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها ، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها ، وَ اَنارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولَها ، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْیَتُهُ ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ کَیْفِیَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَىْءٍ کانَ قَبْلَها ، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها ، کَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ ، مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَکْوینِها ، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصْویرِها ، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِکْمَتِهِ وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلی طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلی مَعْصِیَتِهِ، ذِیادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِیاشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبیمُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاویلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالی بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.
و گواهى مى دهم که معبودى جز خداوند نیست و شریکى ندارد، که این امر بزرگى است که اخلاص را تأویل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پیشگاه تفکر و اندیشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى که چشمها از دیدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خیالات از درک او عاجز مى باشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنکه از ماده اى موجود شوند، و آنها را پدید آورد بدون آنکه از قالبى تبعیّت کنند، آنها را به قدرت خویش ایجاد و به مشیّتش پدید آورد، بى آنکه در ساختن آنها نیازى داشته و در تصویرگرى آنها فائده اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حکمتش و آگاهى بر طاعتش، و اظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبودیت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصیتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مى دهم که پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، که قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام که مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریکى ها بسر برده، و در سر حد عدم و نیستى قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب کارها، و احاطه اش به حوادث زمان، و شناسائى کاملش به وقوع مقدّرات.
اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلى اِمْضاءِ حُکْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقادیرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها، عُکَّفاً عَلی نیرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْکِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبیمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدایَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمایَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّینِ الْقَویمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّریقِ الْمُسْتَقیمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ایثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فی راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِکَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلی أَبی نَبِیِّهِ وَ اَمینِهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِیِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِکُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعیمُ حَقٍّ لَهُ
او را برانگیخت تا امرش را کامل و حکم قطعى اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نماید، و آن حضرت امّتها را دید که در آئینهاى مختلفى قرار داشته، و در پیشگاه آتشهاى افروخته معتکف و بتهاى تراشیده شده را پرستنده، و خداوندى که شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منکرند.
پس خداى بزرگ بوسیله پدرم محمد صلى اللَّه علیه و آله تاریکى هاى آن را روشن، و مشکلات قلبها را برطرف، و موانع رؤیت دیده ها را از میان برداشت، و با هدایت در میان مردم قیام کرده و آنان را از گمراهى رهانید، و بینایشان کرده،و ایشان را به دین استوار و محکم رهنمون شده ، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى که خداوند او را بسوى خود فراخواند ، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و میل ، پس آن حضرت از رنج این دنیا در آسایش بوده، و فرشتگان نیکوکار در گرداگرد او قرار داشته ، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته ، و در جوار رحمت او قرار دارد ، پس درود خدا بر پدرم ، پیامبر و امینش و بهترین خلق و برگزیده اش باد، و سلام و رحمت و برکات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم کرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دین و وحى او ، و امینهاى خدا بر یکدیگر ، و مبلّغان او بسوى امّتهایید،
زمامدار حق در میان
فیکُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَیْکُمْ، وَ بَقِیَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَیْکُمْ: کِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْکَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِیَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْیاعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَیِّناتُهُ الْجالِیَةُ، وَ بَراهینُهُ الْکافِیَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَکْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلْاِخْلاصِ ، وَ الْحَجَّ تَشْییداً لِلدّینِ ، وَ الْعَدْلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوبِ ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتیجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِی الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَکائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ.
در شما بوده ، و پیمانى است که از پیشاپیش بسوى تو فرستاده، و باقیمانده اى است که براى شما باقى گذارده، و آن کتاب گویاى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، که بیان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشکار، ظواهر آن جلوه گر مى باشد، پیروان آن مورد غبطه جهانیان بوده، و تبعیّت از او خشنودى الهى را باعث مى گردد، و شنیدن آن راه نجات است. بوسیله آن مى توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى که تفسیر شده، و محرّماتى که از ارتکاب آن منع گردیده، و نیز به گواهیهاى جلوه گرش و برهانهاى کافیش و فضائل پسندیده اش، و رخصتهاى بخشیده شده اش و قوانین واجبش دست یافت.
پس خداى بزرگ ایمان را براى پاک کردن شما از شرک، و نماز را براى پاک نمودن شما از تکبّر ، و زکات را براى تزکیه نفس و افزایش روزى، و روزه را براى تثبیت اخلاص ، و حج را براى استحکام دین، و عدالت ورزى را براى التیام قلبها ، و اطاعت ما خاندان را براى نظم یافتن ملتها ، و امامتمان را براى رهایى از تفرقه ، و جهاد را براى عزت اسلام ، و صبر را براى کمک در بدست آوردن پاداش قرار داد.
وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَةِ ایجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْکَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِیَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطیعُوا اللَّهَ فیما اَمَرَکُمْ بِهِ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
ثم قالت:
اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبیمُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً ، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً ، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفٌ رَحیمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِکُمْ ، وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ.
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِکینَ ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ ، اخِذاً بِاَکْظامِهِمْ ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ، یَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ یَنْکُثُ الْهامَّ ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.
و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نیکى به پدر و مادر را براى رهایى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزایش جمعیت، و قصاص را وسیله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در کیل و وزن را براى رفع کم فروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاکیزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترک دزدى را براى پاکدامنى قرار داد، و شرک را حرام کرد تا در یگانه پرستى خالص شوند.
پس آنگونه که شایسته است از خدا بترسید، و از دنیا نروید جز آنکه مسلمان باشید، و خدا را در آنچه بدان امر کرده و از آن بازداشته اطاعت نمائید، همانا که فقط دانشمندان از خاک مى ترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز مى گویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد که رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسید مى دانید که او در میان زنانتان پدر من بوده ، و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نیکو بزرگوارى است آنکه من این نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشرکان کناره گیرى کرده، شمشیر بر فرقشان نواخت ، گلویشان را گرفته و با حکمت و پند و اندرز نیکو بسوى پروردگارشان دعوت نمود ، بتها را نابود ساخته، و سر کینه توزان را مىشکند ، تا جمعشان منهزم شده و از میدان گریختند. حَتَّى تَفَرََّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُالدّینِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ، وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.
وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِیءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکُمْ، فَاَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْکِتابِ.
کُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْکَفِیءُ حَتَّى یَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَکْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِاللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً کادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ فی رَفاهِیَّةٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ فاکِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَکَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْکُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.
تا آنگاه که صبح روشن از پرده شب برآمد ، و حق نقاب از چهره برکشید، زمامدار دین به سخن درآمد ، و فریاد شیطانها خاموش گردید ، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره هاى کفر و تفرقه از هم گشوده گردید ، و دهان هاى شما به کلمه اخلاص باز شد، در میان گروهى که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند.
و شما بر کناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتش زنهاى بودید که بلافاصله خاموش مى گردید، لگدکوب روندگان بودید، از آبى مى نوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى کردید، خوار و مطرود بودید، مى ترسیدند که مردمانى که در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هر هنگام که شیطان سر برآورد یا اژدهائى از مشرکین دهان بازکرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانى که سرآنان را به زمین نمى کوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمى کرد، باز نمى گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا، سرورى از اولیاء الهى، دامن به کمر بسته، نصیحتگر، تلاشگر، و کوشش کننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت کننده نمى هراسید. و این در هنگامه اى بود که شما در آسایش زندگى مى کردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر مى بردید تا ناراحتى ها ما را در بر گیرد، و گوش به زنگ اخبار بودید، و هنگام کارزار عقبگرد مى کردید، و به هنگام نبرد فرار مى نمودید.
فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدَکُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَکُمْ فَاَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْکَلْمُ رَحیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ.
فَهَیْهاتَ مِنْکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَکُونَ، وَ کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمینَ بَدَلاً، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِی الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینِ.
و آنگاه که خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست رتبه گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفى گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده کرد پاسخگوى دعوت او هستید، و براى فریب خوردن آماده اید، آنگاه از شما خواست که قیام کنید، و مشاهده کرد که به آسانى این کار را انجام مى دهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناک هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر آبى که سهم شما نبود وارد شدید.
این در حالى بود که زمانى نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه مى هراسید، آگاه باشید که در فتنه قرار گرفته اید، و براستى جهنم کافران را احاطه نموده است.
این کار از شما بعید بود، و چطور این کار را کردید، به کجا روى مى آوردید، در حالى که کتاب خدا رویاروى شماست، امورش روشن، و احکامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختید، آیا بى رغبتى به آن را خواهانید؟ یا به غیر قرآن حکم مى کنید؟ که این براى ظالمان بدل بدى است، و هرکس غیر از اسلام دینى را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَیْثَ اَنْ تَسْکُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ قِیادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْکُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنانفىالحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَومٍ یُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَکُمْ کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.
اَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثی؟ یَابْنَ اَبیقُحافَةَ! اَفی کِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباکَ وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَکْتُمْ کِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، إذْ یَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» (۱) وَ قالَ فیما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَکَرِیَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِیَعْقُوبَ»، (۲) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی
آنگاه آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد، و کشیدن آن سهل گردد، پس آتشگیره ها را افروخته تر کرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله ور سازید،و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، کف شیر را زیر لب پنهان مى خورید، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان کمین گرفته و راه مى رفتید، و ما باید بر این امور که همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شکم است، صبر کنیم.
و شما اکنون گمان مى برید که براى ما ارثى نیست، آیا خواهان حکم جاهلیت هستید، و براى اهل یقین چه حکمى بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمى دانید؟ در حالى که براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، که من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند، اى پسر ابى قحافه،آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر مى اندازید، آیا قرآن نمى گوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمى به یکدیگر سزاوارتر از دیگرانند»،
بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ»، (۳) وَ قالَ «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی اَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ»، (۴) وَ قالَ «اِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةَ لِلْوالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبَیْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ». (۵)
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لی، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبی، وَ لا رَحِمَ بَیْنَنا، اَفَخَصَّکُمُ اللَّهُ بِایَةٍ اَخْرَجَ اَبی مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَیْنِ لا یَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبی مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی وَابْنِ عَمّی؟ فَدُونَکَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ.
فَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا یَنْفَعُکُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ.
ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:
و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى کند که بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى فرماید: «هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد بر شما نوشته شده که براى پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّى است براى پرهیزگاران».
و شما گمان مى برید که مرا بهره اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آیا خداوند آیهاى به شما نازل کرده که پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا مى گوئید: اهل دو دین از یکدیگر ارث نمى برند؟ آیا من و پدرم را از اهل یک دین نمى دانید؟ و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟ اینک این تو و این شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد کرد.
چه نیک داورى است خداوند، و نیکو دادخواهى است پیامبر، و چه نیکو وعده گاهى است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان مى برند، و پشیمانى به شما سودى نمى رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهید دانست که عذاب خوارکننده بر سر چه کسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه که را شامل مى شود. آنگاه رو بسوى انصار کرده و فرمود:
یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُولُاللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، وَ کُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَکْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْکَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرى وَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، کِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِکُمْ، وَ فی مُمْساکُمْ وَ مُصْبِحِکُمْ، یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِکُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ
اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهل انگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمى فرمود: «حرمت هرکس در فرزندان او حفظ مى شود»، چه بسرعت مرتکب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى که شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى کوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم مى باشد.
آیا مى گوئید محمد صلى اللَّه علیه و آله بدرود حیات گفت، این مصیبتى است بزرگ و در نهایت وسعت، شکاف آن بسیار، و درز دوخته آن شکافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریک گردید، و ستارگان بى فروغ، و آرزوها به ناامیدى گرائید، کوهها از جاى فروریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامى براى کسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند که این مصیبت بزرگتر و بلیّه عظیمتر است، که همچون آن مصیبتى نبوده و بلاى جانگدازى در این دنیا به پایه آن نمى رسد، کتاب خدا آن را آشکار کرده است، کتاب خدایى که در خانه هایتان، و در مجالس شبانه و روزانه تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى خوانید، این بلائى است که پیش از این به انبیاء و فرستاده شدگان وارد شده است، حکمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى فرماید:
محمد پیامبرى است که پیش از وى پیامبران دیگرى درگذشتند، پس اگر او بمیرد و یا کشته گردد به عقب برمى گردید، و آنکس که به عقب برگردد
فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاکِرینَ». (۶)
ایهاً بَنیقیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُکُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُکُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافیکُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیکُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتیرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْکَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ کافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُکُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْکِ، وَ سَکَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْکِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْکُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَکَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا
بخدا زیانى نمى رساند، و خدا شکرکنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قیله- گروه انصار- آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى که مرا مى بینید و سخن مرا مى شنوید، و داراى انجمن و اجتماعید، صداى دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهى دارید، و داراى نفرات و ذخیره اید، و داراى ابزار و قوه اید، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى رسد ولى جواب نمى دهید، و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولى به فریادم نمى رسید، در حالى که به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف مى باشید، و شما برگزیدگانى بودید که انتخاب شده، و منتخباتى که براى ما اهلبیت برگزیده شدید!
با عرب پیکار کرده و متحمّل رنج و شدتها شدید، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسیاى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شیر آمد، و نعرههاى شرکآمیز خاموش شده، و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش کفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دین کاملاً ردیف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشکارى خود را مخفى گرداندید، و بعد از پیشقدمى عقب نشستید، و بعد ایمان شرک آوردید.
واى بر گروهى که بعد از پیمان بستن آن را شکستند، و خواستند پیامبر را اخراج کنند،
بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَکْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرْتُکُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُمْ، وَ لکِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَکُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
فأجابها أبوبکر عبداللَّه بن عثمان، و قال:
با آنکه آنان جنگ را آغاز نمودند، آیا از آنان هراس دارد در حالى که خدا سزاوار است که از او بهراسید، اگر مؤمنید.
آگاه باشید مى بینم که به تنآسائى جاودانه دل داده، و کسى را که سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته اید، با راحت طلبى خلوت کرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسیده اید، در اثر آن آنچه را حفظ کرده بودید را از دهان بیرون ریختید، و آنچه را فروبرده بودید را بازگرداندند، پس بدانید اگر شما و هرکه در زمین است کافر شوید، خداى بزرگ از همگان بى نیاز و ستوده است. آگاه باشید آنچه گفتم با شناخت کاملم بود، به سستى پدید آمده در اخلاق شما، و بى وفائى و نیرنگ ایجاد شده در قلوب شما، و لیکن اینها جوشش دل اندوهگین، و بیرون ریختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نیست، و جوشش سینه ام و بیان دلیل و برهان، پس خلافت را بگیرید، ولى بدانید که پشت این شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاولدار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله ور خدا که بر قلبها احاطه مى یابد متصل است. آنچه مى کنید در برابر چشم بیناى خداوند قرار داشته، و آنان که ستم کردند به زودى مى دانند که به کدام بازگشت گاهى بازخواهند گشت، و من دختر کسى هستم که شما را از عذاب دردناک الهى که در پیش دارید خبر داد، پس هرچه خواهید بکنید و ما هم کار خود را مى کنیم، و شما منتظر بمانید و ما هم در انتظار بسر مى بریم.
آنگاه ابوبکر پاسخ داد:
یا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ! لَقَدْ کانَ اَبُوکِ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً کَریماً، رَؤُوفاً رَحیماً، وَ عَلَى الْکافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباکِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِکِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى کُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ فی کُلِّ اَمْرٍ جَسیمِ، لا یُحِبُّکُمْ اِلاَّ سَعیدٌ، وَ لا یُبْغِضُکُمْ اِلاَّ شَقِیٌّ بَعیدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِاللَّهِ الطَّیِّبُونَ، الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِکُنا، وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الْاَنْبِیاءِ، صادِقَةٌ فی قَوْلِکِ، سابِقَةٌ فی وُفُورِ عَقْلِکِ، غَیْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّکِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِکِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِاللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا یَکْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّی اُشْهِدُ اللَّهَ وَ کَفى بِهِ شَهیداً، اَنّی سَمِعْتُ رَسُولَاللَّهِ یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ».
اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنین مهربان و بزرگوار و رئوف و رحیم، و بر کافران عذاب دردناک و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگریم وى در میان زنانمان پدر تو، و در میان دوستان برادر شوهر توست، که وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نیز در هر کار بزرگى پیامبر را یارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى دارند، و تنها بدکاران شما را دشمن مى شمرند.
پس شما خاندان پیامبر، پاکان برگزیدگان جهان بوده، و ما را به خیر راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بودید، و تو اى برترین زنان و دختر برترین پیامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پیشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ایجاد نخواهد گردید.
و بخدا سوگند از رأى پیامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نکرده ام، و پیشرو قوم به آنان دروغ نمى گوید، و خدا را گواه مى گیرم که بهترین گواه است، از پیامبر شنیدم که فرمود: «ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى گذاریم، و تنها کتاب و حکمت و علم و نبوت را به ارث مى نهیم، و آنچه از ما باقى مى ماند در اختیار ولىّ امر بعد از ماست، که هر حکمى که بخواهد در آن بنماید.»
وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْکِراعِ وَ السِّلاحِ، یُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْکُفَّارَ، وَ یُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِکَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمینَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما کانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالی وَ مالی، هِیَ لَکِ وَ بَیْنَ یَدَیْکِ، لا تَزْوى عَنْکِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَکِ، وَ اَنَّکِ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیکِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیکِ، لا یُدْفَعُ مالَکِ مِنْ فَضْلِکِ، وَ لا یُوضَعُ فی فَرْعِکِ وَ اَصْلِکِ، حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَّکَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرَیِنَّ اَنْ اُخالِفَ فی ذاکَ اَباکِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).
فقالت:
سُبْحانَاللَّهِ، ما کانَ اَبی رَسُولُاللَّهِ عَنْ کِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْکامِهِ مُخالِفاً، بَلْ کانَ یَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ یَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَیْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبیهٌ بِما بُغِیَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَیاتِهِ، هذا کِتابُ اللَّهِ حُکْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، یَقُولُ: «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِیَعْقُوبَ»، وَ یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ».
و ما آنچه را که مى خواهى در راه خرید اسب و اسلحه قرار دادیم، تا مسلمانان با آن کارزار کرده و با کفّار جهاد نموده و با سرکشان بدکار جدال کنند، و این تصمیم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به این کار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و این حال من و این اموال من است که براى تو و در اختیار توست، و از تو دریغ نمى شود و براى فرد دیگرى ذخیره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاک براى فرزندانت، فضائلت انکار نشده، و از شاخه و ساقه ات فرونهاده نمى گردد، حُکمت در آنچه من مالک آن هستم نافذ است، آیا م ىپسندى که در این زمینه مخالف سخن پدرت عمل کنم.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
پاک و منزه است خداوند، پدرم پیامبر، از کتاب خدا روى گردان و با احکامش مخالف نبود، بلکه پیرو آن بود و به آیات آن عمل مى نمود، آیا مى خواهید علاوه بر نیرنگ و مکر به زور او را متهم نمائید، و این کار بعد از رحلت او شبیه است به دامهائى که در زمان حیاتش برایش گسترده شد، این کتاب خداست که حاکمى است عادل، و ناطقى است که بین حق و باطل جدائى مى اندازد، و مى فرماید:- زکریا گفت: خدایا فرزندى به من بده که- «از من و خاندان یعقوب ارث ببرد»، و مى فرماید: «سلیمان از داود ارث برد».
بَیَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمیراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّکَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ اَزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبَهاتِ فِی الْغابِرینَ، کَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
فقال أبوبکر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِکْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُکْنُ الدّینِ، وَ عَیْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَکِ وَ لا اُنْکِرُ خِطابَکِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنی وَ بَیْنَکِ قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَیْرَ مَکابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِکَ شُهُودٌ.
فالتفت فاطمة علیهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْعَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِکُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُمْ وَ اَبْصارِکُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،
و خداوند در سهمیه هائى که مقرر کرد، و مقادیرى که در ارث تعیین فرمود، و بهره هائى که براى مردان و زنان قرار داد، توضیحات کافى داده، که بهانه هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلکه هواهاى نفسانى شما راهى را پیش پایتان قرار داده، و جز صبر زیبا چاره اى ندارم، و خداوند در آنچه مى کنید یاور ماست.
ابوبکر گفت:
خدا و پیامبرش راست گفته، و دختر او نیز، که معدن حکمت و جایگاه هدایت و رحمت، و رکن دین و سرچشمه حجت و دلیل مى باشد و راست مى گوید، سخن حقّت را دور نیفکنده و گفتارت را انکار نمى کنم، این مسلمانان بین من و تو حاکم هستند، و آنان این حکومت را بمن سپردند، و به تصمیم آنها این منصب را پذیرفتم، نه متکبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چیزى را براى خود برداشته ام، و اینان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم کرده و فرمود:
اى مسلمانان! که براى شنیدن حرفهاى بیهوده شتابان بوده، و کردار زشت را نادیده میگیرید، آیا در قرآن نمى اندیشید، یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلکه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل کرده، و بد راهى را به او نشان داده،
وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا کُشِفَ لَکُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ.
ثم عطفت على قبر النبیّ صلى اللَّه علیه و آله، و قالت:
قَدْ کانَ بَعْدَکَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ – لَوْ کُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَکْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناکَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها – وَ اخْتَلَّ قَوْمُکَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ کُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبی وَ مَنْزِلَةٌ – عِنْدَ الْاِلهِ عَلَی الْاَدْنَیْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ – لمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَکَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا – لَمَّا فُقِدْتَ وَ کُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ کُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً یُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَیْکَ تُنْزِلُ مِنْ ذِىالْعِزَّةِ الْکُتُبُ
و با بدچیزى معاوضه نمودید، بخدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه که پردهها کنار رود و زیانهاى آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمى کردید و براى شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پیامبر کرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پیش آمد، که اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى کرد.
ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینى که از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر که چگونه از راه منحرف گردیدند.
هر خاندانى که نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما.
مردانى چند از امت تو همین که رفتى، و پرده خاک میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه ها را آشکار کردند.
بعد از تو مردانى دیگر از ما روى برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، که از جانب خداوند بر تو کتابها نازل مى گردید.
وَ کانَ جِبْریلُ بِالْایاتِ یُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ کُلُّ الْخَیْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَیْتَ قَبْلَکَ کانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَکَ الْکُتُبُ
ثم انکفأت علیهاالسلام و امیرالمؤمنین علیهالسلام یتوقّع رجوعها الیه و یتطلّع طلوعها علیه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لامیرالمؤمنین علیهماالسلام:
یَابْنَ اَبیطالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَکَ ریشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبیقُحافَةَ یَبْتَزُّنی نِحْلَةَ اَبی وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ فی خِصامی وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فی کَلامی حَتَّى حَبَسَتْنی قیلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونی طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ کاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّکَ یَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّکَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما کَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَیْتَ باطلاً وَ لا خِیارَ لی، لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ ذَلَّتی، عَذیرِىَ اللَّهُ مِنْکَ عادِیاً وَ مِنْکَ حامِیاً.
جبرئیل با آیات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد.
اى کاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه که رفتى و خاک ترا در زیر خود پنهان کرد.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على علیهالسلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على علیهالسلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شکم مادر پرده نشین شده، و در خانه اتهام به زمین نشسته اى، شاه پرهاى شاهین را شکسته، و حال آنکه پرهاى کوچک هم در پرواز به تو خیانت خواهد کرد. این پسر ابى قحافه است که هدیه پدرم و مایه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با کمال وضوح با من دشمنى کرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و کینه توز دیدم، تا آنکه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم پوشى کردند، نه مدافعى دارم و نه کسى که مانع از کردار آنان گردد، در حالى که خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتیجه بازگشتم.
آنروز که شمشیرت را بر زمین نهادى همان روز خویشتن را خانه نشین نمودى، تو شیرمردى بودى که گرگان را مى کشتى، و امروز بر روى زمین آرمیده اى، گوینده اى را از من دفع نکرده، و باطلى را از من دور نمى گردانى، و من از خود اختیارى ندارم، اى کاش قبل از این کار و قبل از اینکه این چنین خوار شوم مرده بودم، از اینکه اینگونه سخن مى گویم خداوندا عذر مى خواهم، و یارى و کمک از جانب توست.
وَیْلاىَ فی کُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی کُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَکْواىَ اِلى اَبی وَ عَدْواىَ اِلى رَبّی، اَللَّهُمَّ اِنَّکَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْکیلاً.
فقال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
لا وَیْلَ لَکِ، بَلِ الْوَیْلُ لِشانِئِکِ، نَهْنِهْنی عَنْ وُجْدِکِ، یا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِیَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَیْتُ عَنْ دینی، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ کُنْتِ تُریدینَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ، وَ کَفیلُکِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَکِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْکِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ. فقالت: حَسْبِیَ اللَّهُ، و أمسکت.
از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد، شکایتم بسوى پدرم بوده و از خدا یارى مى خواهم، پروردگارا نیرو و توانت از آنان بیشتر، و عذاب و عقابت دردناکتر است.
حضرت على علیهالسلام فرمود: شایسته تو نیست که واى بر من بگوئى، بلکه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى کنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانکه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و کفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر کن.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا مرا کافى است، آنگاه ساکت شد.
پی نوشت ها :
۱ ـ النمل: ۱۶
۲ ـ مریم: ۶
۳ ـ الاحزاب: ۶٫
۴ ـ النساء: ۱۱٫
۵ ـ البقره: ۱۸۰٫
۶ ـ آل عمران: ۱۴۴٫
منبع:سایت کتابخوانی
دروازه های آسمان، گشوده می شود و بارانی شگفت، زمین را فرا می گیرد.
مدینه، لبریز عطر یاس، با چشمانی گشاده تر از هر روز، بیستمین روز جمادی الثانی را دیدار می کند.
دروازه های آسمان گشوده می شود و فرشتگانی بی شمار، هلهله کنان فرود می آیند.
چشمان خدیجه علیهاالسلام ، خیس لبخند می شود و محمد صلی الله علیه و آله ، شادمان و بی قرار، کودک را در آغوش می کشد.
فاطمه علیهاالسلام متولد می شود؛ دختری که مادرِ پدر است و خیر کثیر.
خورشیدی که یازده ستاره دنباله دار را در آسمان امامت، مادری کرد.
مشرکان، پیامبر را ابتر خواندند و خداوند، فاطمه را کوثر نامید؛اِنّا اعطیناک الکوثر فَصَلِّ لِرَبِّکَ واْنْحَرْ * اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر.
فاطمه متولد می شود؛ کسی که سپیده دمان، دیدگان روشنش را سجده می کنند و کوه ها قامتِ قیامت را به احترام برمی خیزند.
زنی شگفت که عفتش سرلوحه همیشه زنان تاریخ است. درختی تناور که ریشه در آسمان داشت و پرنده های نور، بر شاخه های سبزش آواز خواندند. فاطمه می آید.
دوشیزه ماه، بر پیشانی بلندش دامن می گسترد.
از شانه های زمین، یاس های سپید؛ چون پیغام های بشارت، بالا می روند.
کوهستان، صدای نفس هایش را ترانه می شود و کهکشان ها، نزول ستاره اش را شاعری می کنند. او می آید و کوچه های مدینه، طلوع گام هایش را به پیشواز می آیند.
او می آید. رودخانه های یخ بسته جهان، ترک برمی دارند و سپیدارهای جوان به سمت نور، قد راست می کنند.
بانویی بزرگ که قبیله های زمین، شکوه اساطیری اش را به نماز می ایستند.
او می آید تا دخترانِ زنده به گور شده عرب، غرور زن بودن را از بین خروارها خاک، حِس کنند.
فاطمه، فریادی سرخ است در کوچه های مظلومیت علی علیه السلام .
می ایستد تا خانه نشینی علی علیه السلام را نبیند و این گونه است که پرهای سپیدش در هجوم تیرهای کینه به خون می نشیند.
فاطمه می آید، می ایستد و می ماند تا زمینیان، حضور ملکوتی اش را آسمان شوند.
خداوند در قرآن برای پوشش مسلمانان – خصوصاً زنان – دستورالعمل هایی صادر نموده است، که عبارت اند از:
(یا ایها النبی قل لازواجک وبناتک ونساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین وکان الله غفوراً رحیماً) (۱)
«ای پیامبر! به همسران ودخترانت وزنان مؤمنان بگو: جلباب های خود را بر خویش فرو افکنند، این کار برای این که شناخته شوند ومورد آزار قرار نگیرند، بهتر است؛ (واگر تاکنون خطا وکوتاهی از آنان سر زده است، توبه کنند؛ زیرا) خداوند همواره آمرزنده ورحیم است».
دراین آیه سخن از جلباب است وجلباب؛ یعنی روسری بزرگ که با آن سرو سینه وموهای
خود را می پوشانند. براساس آیه شریفه، به سر کردن روسری به تنهایی کافی نیست بلکه باید روسری چنان بزرگ باشد که سر و سینه وموهای زن پوشیده شود.
(… واذا سالتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم وقلوبهن)؛ (۲)
«…وهنگامی که چیزی از وسائل زندگی را به عنوان عاریت از آنان (همسران پیامبر) می خواهید، از پشت پرده بخواهید؛ این کار برای پاکی دل های شما وآنها بهتر است…».
مقصود از حجاب، پوشش زنان نیست بلکه فراتر ازآن است؛ یعنی مسلمانانی که می خواهند از زنان پیامبر چیزی از لوازم زندگی عاریه بگیرند باید بین آنها وزنان پیامبر – علاوه بر این که پوشیده اند – پرده وحائلی هم باشد. البته این حکم، مخصوص زنان پیامبر است.
(قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون)؛ (۳)
«به مردان مؤمن بگو چشم های خود را [از نگاه به نامحرمان] فرو گیرند وعفاف خود را حفظ کنند؛ این برای آنان پاکیزه تر است .خداوند از آنچه انجام می دهند، آگاه است».
خداوند در آیه فوق به مردان دستور می دهد از چشم چرانی پرهیزکنند ودرامور جنسی،خودنگه دار باشند.
(وقل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتهن الا ما ظهر منها ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او…)؛(۴)
«وبه زنان با ایمان بگو چشم های خود را [از نگاه هوس آلود] فرو گیرند، ودامان خویش را حفظ کنند وزینت خود را – جز آن مقدار که نمایان است – آشکار ننمایند، و [اطراف] روسری های خود را بر سینه خود افکنند [تا گردن و سینه با آن پوشانده شود] و زینت [زیبایی های ] خود را آشکار نسازند مگر برای شوهرانشان، پدرانشان،پدر شوهرانشان، پسرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسران برادرانشان، پسران خواهرانشان، زنان هم کیششان، بردگانشان[کنیزکانشان]، افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند وهنگام راه رفتن، پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانی شان دانسته شود. (وصدای خلخال که بر پا دارند، به گوش رسد). وهمگی به سوی خدا باز گردید ای مؤمنان تا رستگار شوید».
نکته ها :
۱٫ همان طور که مرد نباید چشم چرانی کند، زن نیز نباید چشم چرانی کند؛
۲٫ جمله (الا ما ظهر منها) براساس ادله؛ یعنی زن، خود را بپوشاند غیر از صورت (چهره) ودو دست تا مچ؛
۳٫ جمله بعدی زدن خمار(پوشش و روسری) بر جیب (گریبان) است؛ کاری که بعضی ازبانوان از آن غافل هستند؛ یعنی طبق حکم قرآن باید موها، گوش ها، گردن وسینه و تمام بدن زن به غیر از چهره ودو دست تا مچ (نه بیشتر ) پوشیده باشد؛
۴٫ در آیه شریفه، آن دسته(۱۲گروه) از افرادی را که زنان مسلمان می توانند نزد آنها پوشش فوق را نداشته باشند، نام می برد.
مقدار پوشش بانوان
از امام صادق (ع) سؤال شد که: زنان چه مقدار از زینت خود را می توانند آشکار نمایند؟ حضرت فرمود: چهره ودو دست (۵)
مقدار نگاه مردان
ودرکفایه الاحکام از قرب الاسناد حمیری با سندی صحیح آمده که علی بن جعفر می گوید: از برادرم امام کاظم(ع) سؤال کردم: مرد به چه مقدار از بدن زن نامحرم می تواند نگاه کند؟ حضرت فرمود: چهره و دو دست.(۶)
نقش مردان درپاکی جامعه
پیامبر خدا(ص) درضمن حدیثی طولانی به حضرت علی (ع) فرمود:…ای علی! هر مردی که از همسرش پیروی نماید، خداوند او را با صورت در آتش می افکند. علی (ع) پرید: وما تلک الطاعه؛ چه نوع طاعتی؟ حضرت فرمود:…زن از شوهرش درخواست لباس های نازک کند. شوهر نیز آن خواسته را بر آورده نماید. و آن در مقابل نامحرم آن را استفاده کند.(۷)
سرمایه ی زن، زیبایی اوست ودر زن میل به «خودنمایی» شدید است؛ لذا گاهی این میل، او را از فرمان خدا و این که زیبایی هایش فقط باید اختصاص به شوهرش داشته باشد، غافل می نماید.این جاست که شوهران بایدهمسر خود را به پوشش مناسب تشویق کنند واز پوشش و رفتاری که نگاه های دیگران را به سوی همسرشان می کشاند، منع کنند. زن وشوهر همان طور که زندگی مشترک دارند، می توانند در پیشرفت معنوی نیز شریک هم باشند؛ مرد با تذکرهای مؤدبانه، زن خود را وزن نیز با تذکرهایش مرد خود را کمک دهد. ولی متأسفانه بعضی مردان توجه نمی کنند! تعبیر عامیانه آن، شاید این باشد که «بی حجابی زن، نشانه بی غیرتی مرد است.»
تیرهای مسموم شیطان
راوی نقل می کند: « از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: «نگاه (آلوده)، تیری از تیرهای شیطان است و مسموم (کشنده) است وچه بسا نگاهی که پشیمانی طولانی را به دنبال داشته باشد.»(۸)
پیامبر (ص) چنین فرموده است: « اشتد غضب
الله عز وجل علی امراه ذات بعل ملات عینها من غیر زوجها او غیر محرم منها…؛ خداوند از زنی شوهردار که خیره خیره به غیر شوهر خود یا نامحرم نگاه کند، شدیداً خشمگین است…».(۹)
کتاب های روایی اهل سنت از پیامبر خدا حدیث کرده اند که : «…نساء کاسیات عاریات ممیلات مائلات روسهن کاسنمه البخت المائله لا یدخلن الجنه ولا یجدن ریحها..؛ در آینده (آخرالزمان) زنانی می آیند که پوشیده اند ودرعین حال عریان هستند. (لباس های نازک وبدن نما یا چسبیده به بدن دارند)، دل ها را فریب می دهند وهوسبازاند (موهای خود را روی) سر مانند کوهان شتر قرار می دهند اینان داخل بهشت نمی شوند وبوی بهشت را هم استشمام نمی کنند.» (۱۰)
از این دو حدیث همانند آیه ۳۱ سوره نور«زنان پاهای خود را محکم بر زمین نزنند تا دیگران را از زینت پنهانی خود آگاه کنند». به دست می آید هر کاری که سبب جلب توجه نامحرمان به سوی زن می شود وبه عبارتی تحریک آمیزاست، بر زن مسلمان ممنوع است.
حیا وعفت
رسول خدا (ص) فرمود: «التوبه حسن و لکن فی الشباب احسن، الحیاء حسن ولکن فی النساء احسن؛ توبه (درهمه حال) نیکو است اما توبه در جوانی نیکوتر است [که زمان برای جبران دارد.]
حیا (برای همه) نیکو است اما در زنان نیکوتر است».(۱۱)
و پوشش، نشانه حیای بانوان است. امام علی (ع) می فرماید: «سبب العفه الحیاء؛ حیا، ریشه و سبب عفت است». (۱۲)
نیز امیرمؤمنان (ع) می فرماید: «زکاة الجمال العفاف؛ زکات زیبایی، عفت وپاکدامنی است». (۱۳)
هر نعمتی را که انسان دارد، لازم است جنبه خدایی آن را در نظر بگیرد؛ زیبایی، نعمتی از نعمت های خداست و جنبه الهی آن، پاکدامنی و پوشش است.
توجه شود که عفت به معنای دوری کردن از حرام است ودو گونه است؛ الف) درون و ذهن انسان از هوس رانی پاک باشد؛ ب) ظاهر خود را ازمورد هوس قرار گرفتن بپوشاند. هر دو مورد از زیر مجموعه های عفت است وهر دو خواسته شده است؛ نه فقط پاکی دل و رها کردن ظاهر یا حفظ ظاهر و رها کردن دل.
عفت ودعا
در دعای حضرت حجت (عج) آمده است: «اللهم ارزقنا توفیق الطاعه وبعد المعصیه … واغضض ابصارنا عن الفجور والخیانه… وعلی الشباب بالانابه والتوبه وعلی النساء بالحیاء والعفه…؛ ای خدا! به ما موفقیت در پیروی خود و دوری از گناه را روزی نما…( به ما روزی نما) که چشم های خود را از نگاه آلوده فرو افکنیم… به جوانان (روزی نما) توبه و پشیمانی را، وبه زنان حیا وپاکدامنی را…».(۱۴)
چنانکه در دعای شب دوازدهم ماه رمضان می خوانیم: «وارزقنی العفه فی بطنی وفرجی» ودردعای شب نیمه ماه شعبان نیز از خداوند در خواست می کنیم: «وارزقنی العفه فی دینک » و دعاهای فراوان دیگر.
دل، پاک باشد
اسماء- دختر ابوبکر وخواهر عایشه – به خانه پیامبراکرم آمد در حالی که لباس های نازک و بدن نما پوشیده بود. رسول خدا روی خویش را از او برگرداند وفرمود: « یا اسماء ان المراه اذا بلغت المحیض لم تصلح ان یری منها الا هذا و هذا – و اشاره الی کفه و وجهه؛ ای اسماء! هنگامی که زن به سن بلوغ برسد، سزاوار نیست که از [هیکل] او دیده شود مگر این و این- وپیامبر اشاره کرد به دو دست (تا مچ) وصورتش».(۱۵)
ودر حدیثی با سند صحیح از امام صادق (ع) رسیده: شیوه رسول خدا (ص) چنین بود که به زنان سلام می نمود و زنان پاسخ حضرت را می دادند و شیوه امیر مؤمنان(ع) این گونه بود که به زنان سلام می کرد اما برای او خوشایند نبود که به زنان جوان سلام کند(به این دلیل که) می فرمود: می ترسم صدای زن جوان، سبب شگفتی من شده وبیش از آن پاداشی که از طریق سلام نصیبم می شود، دچار زحمت شوم.(۱۶)
نکته: کسانی راحت به نامحرم نگاه می کنند و با آنان بگو و بخند دارند وهنگامی که به آنها اعتراض شود، می گویند : «دل پاک باشد!»
آیا دلی پاک تر از دل بزرگ ترین پیامبران سراغ دارید؟ پیامبر، معصوم است ولی از زنی که پوشش را رعایت نکرده، روی می گرداند ونگاه نمی کند ودستور پوشش می دهد. و علی (ع) به زن جوان سلام نمی کند!
خواهر مسلمانی که امام زمان را دوست داری! خواهری که دعا می کنی امام ظهور نماید! و ای مسلمانی که رضایت خدا و رسول برایت مهم است! خدا، پیامبر و امام زمان پاکی تو را می خواهند، ترک گناه می خواهند، ترک نگاه آلوده می خواهند و حیا- که پوشش، نشانه آن است – می خواهند.
بیاییم زینت پیامبر و امام و اسلام باشیم و فرمودند: «کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علیناً شیناً؛ (با
رفتار خوب خود) زینت ما باشید وسبب دراز شدن زبان دشمنان، علیه ما نباشید».
در شأن زن مسلمان نیست که پوشش و حجاب ناقص داشته باشد. آری زن مسلمان با حیا وعفیف است؛ این را به دنیا نشان دهید وبر آن افتخار کنید.
آیات وروایات زیادی وجود دارد بر پاکدامنی، پوشش، ترک چشم چرانی وگناه وهر آنچه سبب بر افروختن آتش شهوت در سطح جامعه می شود. رعایت این امور، منافاتی با درس خواندن وکار کردن در بیرون خانه ندارد؛ همان طور که الان عده زیادی از بانوان با رعایت کامل پوشش در رده های بالای علمی، سیاسی، مدیریتی و….کار می کنند. همچنین زنان روستایی در مزارع مشغول کار اقتصادی هستند و پوشش خود را نیز رعایت می کنند. مقصود ما این است که این آیات وروایات فقط برای افراد بی حجاب و بی پوشش نیست بلکه آنان که به هر دلیل بد پوشش هستند نیز فرمان خدا ورسول وامام درمورد پوشش را باید عمل بنمایند؛ زیرا بی پوششی و بد پوششی، هر دو بد است!
آسیب های جبران ناپذیر
بعضی می پرسند : چرا درمورد پوشش بانوان سخت گیری می شود؟ این سخت گیری، سبب می شود مردان در اجتماع بیشتر به زنان توجه کنند وحساس باشند درحالی که درغرب – که زنان پوشیده نیستند – این مقدار حساسیت نیست؛ آیا بهتر نیست که زنان آزادتر باشند؟
پاسخ) پدیده خود نمایی در هر سرزمینی که رخ داده، امور ناگواری را سبب شده است؛ که عبارت اند از :
۱٫ مزاحمت های نامحرمان برای بانوان:
طبیعی است هنگامی که زنان پوشیده نباشند یا با وضعی تحریک کننده دراجتماع ظاهر شوند – اگر چه بخواهند دچار آلودگی شوند – جنس مخالف را تحریک می کنند. این تحریک ها، ایجاد مزاحمت ها را به دنبال دارد.
۲٫ روابط نامشروع: مزاحمت های ذکر شده، به وجود آمدن روابط ودوستی های نامشروع را به دنبال دارد ومتأسفانه حد و مرز ندارد. این روابط نه فقط بین افراد مجرد که برای زنان شوهردار و مردان زن دار هم ایجاد می شود.
۳٫ از دست دادن همسران : دراین فرایند است که مردان هوس باز با وجود داشتن خانواده وعدم نیاز جنسی، دچار روابط نامشروع شده که در نتیجه بی توجهی به همسر را نیز به دنبال دارد.
۴٫ طلاق: هنگامی که روابط نامشروع به وجود آمده، درارتباط با زنان هر زمان که شوهر بفهمد همسرش به او خیانت کرده، او را طلاق می دهد چنانکه اگراین روابط از طرف مرد باشد و همسرش
آگاه شود نیز احتمال جدایی ویا جنجال خانوادگی بعید نیست.
۵٫ فرو پاشی کانون خانواده: نتیجه طبیعی امور گذشته، فرو پاشی خانواده است.
۶٫ خشونت جنسی علیه بانوان : بانوانی هستند که به هیچ وجه حاضر به بی عفتی نیستند اما از روی بی توجهی ویا چشم وهم چشمی با پوشش بد ظاهر می شوند (البته این کار، گناه و خروج از عفت است) همین سبب می شود مردان تحریک شده و آنها را مجبور به امور ناخواسته کنند.
۷٫ کاهش میزان ازدواج و تشکیل خانواده:
مردان عفیفی که دنبال همسر عفیف هستند، نسبت به خیلی از زنان، بد گمان شده وتشکیل خانواده نمی دهند؛ از طرفی مردان هوس باز نیز خود رابه صورت آزاد اشباع می کنند وتن به ازدواج نمی دهند.
۸٫ همجنس گرایی: هنگامی که در کوچه وخیابان و محیط کار، زنان کوتاه وبلند، زشت و زیبا و .. خود را در معرض نمایش گذاشتند و روابط نامشروع و پنهانی فراوان شد، دیگر چیزتازه ای نمی ماند. این جا است که هر دو جنس به سمت وسوی همجنس خود می روند . بیشترین زیان در امور فوق، بر بانوان وارد می شود، پس بر بانوان ودختران جوان لازم است خوب فکر کنند وبا پوشش و حجاب کامل خود، مانع زیان های فراوان به خود واجتماع انسانی بشوند.
۹٫ و پیامدهای سنگی فردی، خانوادگی، اجتماعی، جسمی، روحی، دنیوی واخروی دیگر….
مطالب ذکر شده با کمی دقت مورد تایید عقل قرار می گیرد و نیازی به تحقیق میدانی ندارد؛ اما اگر کسی باور ندارد، آمارهای منتشره درمورد روابط نامشروع، آزارهای جنسی، فرزندهای نامشروع، سقط جنین، طلاق ها، ایدز، بیماری های جسمی و روانی، خودکشی، کم شدن ازدواج ها، و شیوع همجنس گرایی و … در کشورها، به ویژه غرب را پی گیری نماید؛ به عنوان نمونه:
۱٫ در آمریکا درسال ۱۹۹۱م. یک میلیون و سیصد وهشتاد وهشت هزار و نهصد وسی وهفت مورد «سقط جنین قانونی» دربیمارستان ها صورت گرفته است؛ یعنی درمقابل هر هزار نوزادی که متولد شده، ۳۳۹ سقط جنین هم صورت گرفته؛ این درحالی است که نود درصد سقط جنین ها در آمریکا به صورت سرپایی ومخفیانه انجام می گیرد. وبه آمار نمی رسد!
۲٫ بیش از ۸۰ درصد مبتلایان به ایدز، در قاره آمریکا واروپا زندگی می کنند وشیوع هم جنس گرایی دراین کشورها، بر اساس آمار درافراد سی سال به بالا است.
آیا این آمارها، باطن «برهنگی» را نمی رساند؟ آیا بشر وجوامع اسلامی نباید از اینها درس بگیرند؟
آری به گفته سعدی:
لقمان را گفتند:ادب از که آموختی؟ گفت: «ازبی ادبان؛ هرآنچه درنظرم ناپسند آمد، از آن پرهیز کردم».
به این مطلب توجه کنید:
دانیل سیلورمن – ازمشاوران بحران تجاوز- درمورد زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند، می گوید: معمولاً چنین زنانی پس از مدت کمی دچار پشیمانی شده، خود را سرزنش می کنند واین جملات را بر زبان جاری می کنند: ای کاش آن لباس را نپوشیده بودم تا جلب توجه کنم! ای کاش به او لبخند نزده بودم!…
ای بانوان مسلمان ! «قانون پوشش»، قانون خداست، خدایی که به بندگانش مهربان است و خدایی که به روحیات وظرفیت های بندگانش از زن ومرد آگاهی کامل دارد، خودش انسان را آفریده و می داند که نیاز وصلاح وخوشبختی اش در چیست؛ لذا برای رفتارهای انسان قوانینی قرار داده است کامل وجامع. پس بیاییم پیرو «قانون خدا» شویم تا به ما، جامعه، دنیا وآخرت مان آسیب نرسد.
پی نوشت ها :
۱-احزاب /۵۹٫
۲- احزاب /۵۳٫
۳- نور/۳۰٫
۴- همان/ ۳۱٫
۵- «قال: سمعت جعفراً وسئل عما تظهر المراه من زینتها قال: «الوجه والکفین»؛ وسائل الشیعه، ج۲۰، مقدمات نکاح، باب ۱۰۹٫ ح ۲۵۴۲۹، آل البیت.
۶- سالته عن الرجل ما یصلح له ان ینظر [الیه] من المراه التی لا تحل له ؟ قال: «الوجه والکفین».
۷- کافی، ج۵، ص۵۱۷، من لایحضره الفقیه، ج۱، ح ۲۴۱، و ج۴ باب النوادر، ح ۵۷۶۲؛ خصال، صدوق، باب الاربعه، ح ۲؛ وسائل الشیعه، ح ۱۴۴۶و ۲۵۳۶۸٫
۸- عن ابی عبدالله قال سمعته یقول: «النظره سهم من سهام ابلیس مسموم و کم من نظره اورثت حسره طویله »؛ وسائل الشیعه، ج۲۰، باب ۱۰۹، مقدمات نکاح، ح۵٫
۹- وسائل الشعیه، ج۲۰، ح ۲۵۵۰۹؛ بحار الانوار، ج۱۰۱، ص ۳۹، ح ۴۲، مستند الشیعه، محقق نراقی، ج۱۶، ص۳۳٫
۱۰- مسند احمد، ج۲، ص۲۵۴؛مسند ابی یعلی، ج۱۲،ص۴۲،ح۶۶۹۰؛ تنویر الحواک، سیوطی، ح ۱۶۲۶٫
۱۱-میزان الحکمة، ج۱؛ کنز العمال، ح۴۳۵۴۲، ۴۴۱۶۸، ۵۲۱۷۵۲۱۸ و… .
۱۲-غررالحکم، ش۵۴۴۴٫
۱۳-میزان الحکمة، ج۲،ح۱۵۸۷و ج۳،ح۲۷۵۶؛مستدرک الوسائل، ج۷،ص۴۶؛ عیون الحکم والمواعظ، واسطی، ص ۲۷۳٫
۱۴-ر. ک .مفاتیح الجنان.
۱۵-سنن ابی داوود، ج۴، ص ۶۲، ح ۴۱۰۴؛ کنزالعمال، ح ۱۹۱۱۵؛ مسالک الافهام، شهید ثانی، ج۴٫
۱۶-«کان رسول الله (ص) یسلم علی النساء ویرددن علیه وکان امیرالمؤمنین (ع) یسمل علی النساء وکان یکره ان یسلم علی الشابه منهن و یقول اتخوف آن یعجبنی صوتها فیدخل علی اکثر مما طلبت من الاجر»؛ کافی، ج۵، ص۵۳۵، باب تسلیم علی النساء؛ وسائل الشیعه، ج۲۰، باب ۱۳۱٫
نویسنده:سید عباس طباطبایی فر
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره۸۳٫
نام چند زن در قرآن آمده و نام همسران آنها چیست ؟
ارسال شده توسط مدیر در تاریخ 20. آبان 1389 - 23:15
جز نام مبارك مادر حضرت عیسى (ع ) كه «مریم » است و در لغت عبرى به معنى خادمه است، نام دیگرى از زنان در قرآن نیامده است.
البته به شمارى از زنان در داستان های قرآنی اشاره شده است از جمله :
1 . امرأت عمرن (آل عمران، 35) : كه مقصود ، همسر حضرت عمران (ع ) است .
2 . وامرأتى عاقر (آل عمران، 40) : كه به همسر حضرت زكریا (ع ) اشاره دارد .
3 . وامرأته قائمة (هود، 71) : كه به همسر حضرت ابراهیم (ع ) اشاره دارد .
4 . هؤلاء بناتى هن اطهر لكم (هود ، 78) : مقصود ، دختران حضرت لوط (ع ) است .
5 . امرأة تملكهم (نمل ، 23) : مقصود ، بلقیس است كه پادشاه قوم سبا بود .
6 . و قالت لاخته (قصص ، 11) : مقصود ، مادر و خواهر حضرت موسى (ع ) است .
7 . امرأتین تذودان (قصص ، 23) : مقصود ، دختران حضرت شعیب (ع ) است .
8 . قل لازوجك و بناتك (احزاب ، 59) : مقصود، زنان و دختران پیامبراكرم(ص) است .
9 . وامرأته حمالة الحطب (مسد ، 4) : مقصود، زن ابولهب است .
10. مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّاتىِ قَطَّعْنَ أَیْدِیهَنَّ- امْرَأَتُ الْعَزِیزِ (یوسف 50-51)همسر عزیز مصر و بعضی دیگر از زنان مصری
11. همچنین به حضرت زهرا(س) در آیه 33 سوره احزاب اشاره شده است ; «اِنَّمَا یُریدُ الله لِیُذهِب عَنكُمُ الرّجسَ أَهلَ البَیتَ وَ یُطَهِّرَكُم تَطهیرا» و سوره كوثر نیز در شان ایشان نازل شده است.
آیاتی كه مربوط به نماز است، فراوان است. در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:
سوره بقره، آیات 3، 43، 83، 110، 177 و 277؛ سوره نساء، آیات 77، 102، 103 و 162؛ سوره مائده، آیه 12 و 55؛ سوره انعام، آیه 72؛ سوره اعراف، آیه 170؛ سوره انفال؛ آیه 3؛ سوره توبه، آیات 5، 11، 18 و 71؛ سوره رعد، آیه 22؛ سوره ابراهیم،
ایات 31، 37 و 40؛ سوره اسراء، آیه 76؛ سوره طه، آیه 14؛ سوره انبیا، آیه 73؛ سوره حج، آیات 35، 41 و 78؛ نیز سوره نور، آیات 37 و 56؛ سوره نمل، آیه 3؛ سوره عنكبوت، آیه 45؛ سوره روم آیه 31؛ سوره لقمان، آیات 4 و 17؛ سوره احزاب، ایه 133؛ فاطر، آیات 18 و 29؛ مجادله، آیه 13.
هم چنین مزمل، آیه 20 و بیّنه، آیه 5.
آیات فراوان دیگری نیز در باب نماز وجود دارد كه بهتر است به كتاب هایی كه در اینباره نوشته شده مراجعه كنید، مانند: فرهنگ موضوعی قرآن مجید، تدوین كامران فانی - بهاءالدّین خرمشاهی.
آیه مربوط به وضو : سوره مائده آیه 6
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَ أَیْدِیَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَیْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَمَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْتَجِدُواْ مَآءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَیْدِیكُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیْجَعْلَ عَلَیْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَكُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
اى كسانىكه ایمان آوردهاید! هرگاه به نماز برخاستید، پس صورت و دستهایتان تا آرنج را بشویید و قسمتى از سر و پاهایتان را تا برآمدگى روى پا مسح كنید. و اگر جُنُب بودید، خود را پاك كنید (و غسل نمایید)، و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یكى از شما از محلّ گودى (محل قضاى حاجت) آمده یا با زنان تماس گرفتید (و آمیزش جنسى كردید) و آبى (براى غسل یا وضو) نیافتید، با خاك پاك تیمّم كنید، پس (قسمتى از) صورت و دستانتان را از آن خاك (كه بر دستانتان مانده) مسح كنید، خداوند نمىخواهد كه شما را در تنگى قرار دهد، بلكه مىخواهد شما را پاك كند و نعمتش را بر شما كامل سازد، شاید شما شكرگزار باشید.
در آیه ۵۶ سوره احزاب مىخوانیم: ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما:«خداوند و فرشتگانش بر پیامبر (ص) درود مىفرستند، اى کسانى که ایمان آوردهاید بر او درود بفرستید و سلام بگوئید و در برابر فرمانش تسلیم باشید».
در این آیه مقام پیامبر اسلام (ص) به عالیترین وجه ترسیم شده است، چرا که هم خداوند متعال و هم تمام فرشتگان مقرب او بر پیامبر درود مىفرستند و هم دستور داده شده است همه مؤمنان بدون استثنا بر او رحمت و درود و سلام بفرستند.
چه مقامى از این بالاتر؟ و چه عظمتى از این بیشتر ؟
درست است که در این آیه، سخنى از آل پیامبر (ص) به میان نیامده است، ولى در روایات بسیارى مىخوانیم که وقتى اصحاب و یاران از حضرتش سوال کردند: چگونه درود و صلوات و سلام بر شما بفرستیم، پیغمبر اکرم (ص) «آل» را در کنار خود قرار داد وتمام رحمت و درودى که از خداوند براى او تقاضا مىشد، براى «آلش» نیز تقاضا مىشد، این قرینه است بر اینکه صلوات و درود خداوند و ملائکه نیز تعمیم دارد، هم شامل پیامبر (ص) و هم شامل «آل» او مىشود، و این یک مساله ساده نیست، بلکه نشان مىدهد که آنها مقاماتى دارند تالى پیغمبر (ص) و مأموریتى دارند در جهاتى شبیه مأموریت او، و گرنه این همه مقام تنها به خاطر خویشاوندى، غیر ممکن است .
اکنون به سراغ بخشى از این رویات که در معروفترین منابع اهل سنت آمده است، مىرویم .
- در«صحیح بخارى» از «ابو سعید خدرى» نقل شده است که ما عرض کردیم:«اى رسول خدا! سلام بر تو معلوم است، چگونه صلوات بر تو بفرستیم»؟فرمود:قولوا اللهم صل على محمد عبدک و رسولک کما صلیت على ابراهیم، و آل ابراهیم و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابراهیم:«بگوئید خداوندا درود بفرست بر محمد بندهات و رسولت همان گونه که درود بر ابراهیم و آل ابراهیم فرستادى، و برکت بفرست بر محمد و بر آل محمد، آن گونه که برکت فرستادى بر ابراهیم».(۱)
در همان کتاب و همان صفحه این حدیث به طور کاملترى از «کعب بن عجره» (یکى از صحابه معروف) نقل مىکند که به رسول خدا عرض کردند: چگونگى سلام بر تو را دانستهایم، اما صلوات برتو چگونه باید باشد؟ فرمود: اللهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على آل ابراهیم انک حمید مجید، اللهم بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على آل ابراهیم انک حمید مجید.(۲)
توجه داشته باشید که بخارى این احادیث را در ذیل آیه شریفه ان الله و ملائکته… ذکر مىکند.
- در «صحیح مسلم» که دومین منبع حدیث معروف برادران اهل سنت است از «ابى مسعود انصارى» نقل شده که پیامبر (ص) نزد ما آمد و ما در مجلس «سعد بن عباده» بودیم، «بشیر» فرزند «سعد» عرض کرد: «اى رسول خدا، خداوند به ما دستور داده بر تو صلوات بفرستیم، چگونه بر تو صلوات بفرستیم؟ پیامبر (ص) نخست سکوت کرد، سپس فرمود بگوئید: الهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على آل ابراهیم، بارک على محمد و على آل محمد کمابارکت على آل ابراهیم فى العالمین انک حمید مجید.(۳)
- در تفسیر «الدرالمنثور» که معروفترین تفسیر روانى است همان روایت ابو سعید خدرى را از «بخارى» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردویه» از پیغمبر اکرم (ص) نقل مىکند.(۴).
و در همان کتاب عبارت «ابو مسعود انصارى» را از ترمذى و نسائى نقل کرده است (۵).
و عین این مضمون را نیز با مختصر تفاوتى از «مالک»،و «احمد »و «بخارى» و «مسلم» و «ابوداود» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردویه» و از «ابواحمد ساعدى» نقل مىکند.(۶)
«حاکم نیشابورى» در المستدرک على الصحیحین از ابن ابى لیلى نقل مىکند که «کعب بن عجره» مرا ملاقات کرد و گفت: آیا هدیهاى به تو بدهم که از پیامبر (ص) شنیدم؟!
گفتم: آرى هدیه کن، گفت: از رسول خدا (ص) سوال کردیم: چگونه بر شما اهل بیت (ع) صلوات بفرستیم؟ فرمود: اللهم صل على محمد و على آل محمد کما صلیت على ابراهیم و على آل ابراهیم انک حمید مجید اللهم بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم انک حمید مجید .
سپس حاکم نیشابورى که بناى او بر این است احادیثى را ذکر کند که در صحیح بخارى و مسلم نیست، مىگوید: این حدیث را با همین سند و الفاظ، بخارى از «موسى بن اسماعیل» در کتاب خود نقل کرده، و اگر من آن را در اینجا تکرار کردم به خاطر آن است که معلوم شود اهل بیت و آل همه یکى هستند (باید توجه داشت که حاکم این حدیث را بعد از حدیث «کساء»که در آن تصریح شده اهل بیت من على و فاطمه (حسن و حسین (ع) هستند نقل کرده است).(۷)و این یک تعبیز پر معنى است .
سپس «حاکم» به دنبال آن، حدیث ثقلین و به دنبال آن، حدیث ابوهریره را نقل مىکند که پیامبر (ص) نگاه به على (ع) و حسن و حسین (ع) کرد و فرمود: انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم: «من با هر کس که به شمااز در جنگ در آید، اعلان حنگ مىدهم، وبا هر کس که با شما در صلح باشد در صلحم».(۸)
«محمد بن جریر طبرى» نیز در تفسیر خود در ذیل همین آیه، روایت فوق را با کمى تفاوت از «موسى بن طلحه» از پدرش نقل کرده است، و در روایت دیگرى همان را از «ابن عباس» روایت کرده، و در روایت سومى از زیاد و ابراهیم و در روایت چهارم از «عبدالرحمن بن بشربن مسعود انصارى».(۹)
«بیهقى» نیز در کتاب معروف «سنن» روایات متعددى در این زمینه نقل کرده که بعضى از آنها وظیفه مسلمانان را در موفع نماز، و هنگام تشهد روشن مىسازد، از جمله در حدیثى از «ابى مسعود عقبّه بن عمرو» نقل مىکند که مردى آمد و خدمت پیامبر (ص) نشست، و مانیز نزد او بودیم، عرض کرد، اى رسول خدا! کیفیت سلام بر تو را مىدانیم ولى هنگامى که نماز مىخوانیم چگونه بر تو صلوات بفرستیم؟ پیامبر (ص) سکوت کرد تا آنجا که ما فکر کردیم اى کاش این مرد چنین سؤال را نمىکرد سپس فرمود: اذا انتم صلیتم علىّ فقوالوا للهم صل على محمد النبى الامى و على آل محمد، کما صلیت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم و بارک على محمد النبى الامى و على آل محمد کما بارکت على ابراهیم و على آل ابرهیم انک حمید مجید.
سپس از ابو عبدالله شافعى نقل مىکندکه این حدیث صحیحى است که درباره صلوات فرستادن بر پیغمبر (ص) در نمازها سخن مىگوید.(۱۰)
«بیهقى» احادیث متعدد دیگرى نیز در زمینه چگونگى صلوات بر پیامبر اکرم (ص) به طور مطلق یا درنماز آورده مخصوصا در حدیثى از «کعب بن عجره» از پیغمبر اکرم (ص) نقل مىکند که: انه کان یقول فى الصلوة: اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت على ابراهیم و آل ابراهیم و بارک على محمد و آل محمد کما بارکت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید: پیامبر (ص) در نماز خود چنین مىفرمود:اللهم صل على محمد وآل محمد کما صلیت…(۱۱)
از این حدیث روشن مىشود که حتى خود پیغمبر در نمازهایش این صلوات را مىفرستاد.
«بیهقى» در ذیل یکى از روایاتى که در آن سخن از نماز به میان نیامده است مىگوید: این روایت نیز ناظر به حال نماز است زیرا جمله قد علمنا کیف نسلم: «ما مىدانیم چگونه سلام بر تو بفرستیم» اشاره به سلام در تشهد است (السلام علیک ایها النبى و رحمة الله و برکاته) بنابراین مراد از صلوات نیز همان فرستادن صلوات در تشهد است.(۱۲)
به این ترتیب مسلمانان مأمورند همان گونه که به عقیده تمام فرق مسلمین سلام بر پیغمبر را به صورت السلام علیک ایها النبى و رحمة الله در تشهد نماز بگویند مأمورند که صلوات بر پیغمبر (ص) را نیز در تشهد بگویند.
هر چند در میان مذاهب چهارگانه اهل سنت در اینجا مختصر اختلافى دیده مىشود شافعىها و حنبلىها مىگویند صلوات بر پیامبر (ص) در تشهد دوم واجب است در حالى که مالکىها و حنفىها آن را سنت مىدانند(۱۳) ولى طبق روایات فوق بر همه واجب است .
به هر حال کتابهایى که روایات مربوط به صلوات بر محمد وآل محمد (ص)(به طور مطلق یادر خصوص تشهد نماز) در آن نقل شده بیش از آن است که در این مختصر بیان شد، آنچه در بالا آمد، نمونهاى از این روایات و این کتب است، این روایات را گروهى ازصحابه مانند ابن عباس، طلحه، ابو سعید خدرى، ابوهریره، ابو مسعود انصارى، بریده، ابن مسعود، کعب بن عجره ، و شخص على (ع) نقل کردهاند .
نکتهاى که مایه شگفتى است این است که دانشمندان اهل سنت – على رغم این همه تاکیداتى که در روایات پیامبر (ص) نسبت به اضافه کردن «آل محمد» وارد شده، همیشه (جز در موارد بسیار نادر) آل محمد را حذف مىکنند و مىگویند: صلى الله علیه و سلم
و از آن عجیبتر اینکه: در کتب حدیث حتى در ابوابى که روایات فوق در مورد اضافه کردن آل محمد (ص) نقل مىشود هنگامى که نام پیامبر (ص) را در لابلاى همین احادیث ذکر مىکنند، مىگویند «صلى الله علیه و سلم» (بدون اضافه ال» و مانمى دانیم چه عذرى در پیشگاه پیامبر (ص) در این مخالفت صریح با دستور آن حضرت دارند؟
مثلا بیهقى در عنوان همین باب مىنویسد «باب الصلوة على النبى صلى الله علیه و سلم فى التشهد»و همچنین در بعضى دیگر از منابع معروف حدیث .
انتخاب این عنوان خواه از سوى مؤلفان این کتب باشد و یا محققان بعد، با توجه به آنچه در ذیل آن آمده بسیار عجیب و متناقض است .
این بحث را با دو حدیث دیگر پایان مىدهیم :
- ابن حجر در صواعق چنین نقل مىکند که رسول خدا (ص) فرمود: لا تصلوا على الصلاة البتراء قالوا و ما الصلاة البتراء، قال: تقولون: اللهم صل على محمد و تمسکون، بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد:«هرگز بر من صلوات بریده و ناقص نفرستید، عرض کردند صلوات بریده و ناقص چیست؟ فرمود: اینکه بگوئیداللهم صل على محمد و امساک کنید وادامه ندهید بلکه بگوید :اللهم صل على محمد وال محمد.(۱۴)
این حدیث نشان مىدهد که حتى کلمه على نباید میان محمد وآل محمد جدایى یبفکند باید گفت اللهم صل على محمد وآل محمد.
- سمهودى در الاشراف على فضل الاشراف از ابن مسعود انصارى نقل مىکند که رسول خد (ص) فرمود: من صلى صلاة لم یصل فیها علىّ و على اهل بیتى لم تقبل: «کسى که نمازى بخواند که در آن بر من و بر اهلبیتم صلوات نفرستد نمازش قبول نیست». (۱۵)
و ظاهرا امام شافعى در آن شعر معروفش ناظر به همین روایت است که مىگوید:
یا اهل بیت رسول الله حبّکم فرض من الله فى القرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر انکم من لم یصل علیکم لاصلاه له
«اى اهل بیت رسول الله محبت شما ،از سوى خداوند در قرآن واجب شده است .
در عظمت مقام شما همین بس است که هر کس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است.(۱۶) آیا کسانى که چنین مقامى را دارند که نامشان در کنارنام پیامبر (ص) در نمازها به عنوان یک فریضه الهى باید ذکر شود مىتوان همسنگ دیگران شمرد، و با وجود آنان جایى براى غیر آنان در مساله ولایت و امامت و جانشینى پیامبر (ص) باقى مىماند؟ کدام فرد منصف مىتواند دیگران را بر آنان با این همه مقام فضیلت ترجیح دهد؟ آیا اینها همه بطور مستقیم مسئله ولایت و خلافت را روشن نمىسازد؟ داورى باشماست .
پی نوشتها:
۱- صحیح بخارى، ج ۶، ص ۱۵۱ (طبع دارالجیل بیروت).
۲- همان مدرک.
۳- صحیح مسلم، ج ۱، ص ۳۰۵، حدیث ۶۵ (طبع احیاء تراث العربى، بیروت).
۴- الدرالمنثور، ج ۵، ص ۲۱۷٫
۵- همان مدرک.
۶- الدرالمنثور، ج ۵، ص ۲۱۷٫
۷- المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۴۸٫
۸- همان مدرک،ص ۱۴۹٫
۹- تفسیر جامع البیان (طبرى)، ج ۲۲، ص ۳۲ (چاپ دارالمعرفه بیروت).
۱۰ سنن بیهقى، ج ۲، ص ۱۴۶ و ۱۴۷٫
۱۱ همان مدرک، ص ۱۴۷٫
۱۲ سنن بیهقى، ج ۲، ص ۱۴۷٫
۱۳- الفقه على المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۲۶۶ (طبع دارالفکر).
۱۴- صواعق، صفحه ۱۴۴٫
۱۵- سمهودى در الاشراف، ص ۲۸ (مطابق نقل احقاق الحق، ج ۱۸، ص ۳۱۰).
۱۶- در کتاب نفیس الغدیر انتساب این اشعار را به امام شافعى از «شرح المواهب زرقانى» ج ۷، ص ۷و جمعى دیگر آورده است .
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
تا به حال نام یوم الهدی را شنیده اید ؟یوم الهدی یعنی روز ویران کردن…
درهشتم شوال سال ۱۳۴۴ هجری قمری پس ازاشغال مکه،وهابیان به سرکردگی عبدالعزیز بن سعود روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر،سرانجام آن را اشغال نموده،مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع و دیگر قبورهم چنین قبر ابراهیم فرزند پیامبراکرم(ص)قبور زنان آن حضرت ،قبرام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس (ع)و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق (ع) و بسیاری قبوردیگر پرداختند .ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و روی قبورحضرات معصومین امام مجتبی ،امام سجاد ،امام باقر و امام صادق -علیهم السلام -قرار داشت را از جا درآورده ،بردند .اما این دلیل حمله آنان به مدینه نبود .آنان در سال ۱۲۲۱ هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده.پس ازیک سال و نیم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصرف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر(ص)و تخریب و غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر(ص) و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند.
طبق نقل تاریخی آن ها دراین جمله چهل صندوق مملو ازجواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها و حدود یکصد قبضه شمشیر با غلاف های مطلا به طلای خالص و تزیین شده به الماس و یاقوت و …و به یغما بردند و این نخستین حمله آنان به مقدسات اسلامی نبود .صلاح الدین مختارنویسنده و مورخ وهابی در کتاب “تاریخ امملکه العربیه السعودیه کما عرفت”بخشی از افتخارات وهابیت در حمله به کربلای معلی را چنین شرح می دهد :در سال ۱۲۱۶ امیرسعود در رأس نیروهای بسیاری از مردم نجد و حبوب و حجازو تهامه و نواحی دیگر به قصد عراق حرکت نمود و درماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آن را محاصره کرد.سپاه مذکور باروی شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند .بیشتر مردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانیدند و نزدیک ظهربا اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند .سپس در محلی به نام ابیض گرد آمدند .خمس اموال را خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سواردو سهم قسمت کرد.(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود).
عثمان بن بشرازدیگر مورخان وهابی درباره حمله به کربلا چنین می نویسد:”…گنبد روی قبر (یعنی قبرامام حسین علیه السلام (را ویران ساختند و صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند،برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن های نفیس و جز آن ها یافتند ،غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند درحالی که قریب به ۲۰۰۰تن از اهالی کربلا را کشته بودند.”جالب این جاست که مورخ مزبور نام کتاب خود را “عنوان المجد فی تاریخ نجد”گذاشته و از این وقایع به عنوان نشانه های مجد و شکوه و عظمت وهابیت یاد کرده است!
اما این فقط شیعیان و اماکن مقدسه آن ها نبودند که وهابیان آثار مجد و شکوه خود را در آن به نمایش گذاشته اند ،مکه مکرکه و طائف نیز از حملات آنان درامام نماند .”جمیل صدقی زهاوی”در خصوص فتح طائف می نویسد :«طفل شیرخواره را بر روی سینه مادرش سر بریدند ،جمعی را که مشغول فراگیری قرآن بودند کشتند ،چون در خانه ها کسی باقی نماند،به دکان ها و مساجد رفتند و هر کس بود ،حتی گروهی را که درحال رکوع و سجود بودند ،کشتند .کتاب ها را که از میان آن ها تعدادی مصحف شریف و نسخه هایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب فقه و حدیث بود،در کوچه و بازارافکندند و آنها را پایمال کردند.»
سر زدن این قبیل امور از پیروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نیست!تابعان کسی که همه مسلمانان را کافر و مشرک می دانست و مکه و مدینه را قبل ازآنکه به دست وهابیان بیافتد،دارالحرب و دارالکفرا!می دانست درکتاب “الدررالسنیه”می خوانیم:
«وی -محمد بن عبدالوهاب -از صلوات بر پیامبرصلی الله علیه و اله نهی می کرد و ازشنیدن آن ناراحت می شد .صلوات فرستنده را اذیت می کرد و به سخت ترین وجه مجازات می نمود.
حتی او دستورداد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود وصوت خوشی داشت،چون به حرف او گوش نداده،برپیامبرصلوات فرستاده بود،به قتل رساندند .بسیاری از کتب مربوط به صلوات برپیامبر صلی الله علیه و آله را به آتش کشید و به هریک از پیرو انش اجازه می داد قرآن را مطابق فهم خود تفسیرکند.»
محمد بن عبدالوهاب به نوبه ی خود در اعتقادات پیرو”ابن تیمیه حنبلی “است،که در قرن هشتم هجری می زیسته است،ازابن تیمیه عقاید جالبی نقل شده است.از جمله اینکه او خدا را جسم می دانست!برای ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود!ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه ی خود می گوید:«ابن تیمیه را برمنبرمسجد جامع دمشق دیدم که مردم را موعظه می کرد ومی گفت :خداوند به آسمان دنیا می آید،همان گونه که من اکنون فرود می آیم!سپس یک پله ازمنبرپائین می آمد.»
عقاید او آنچنان سخیف و بی مقدار بود که خود اهل سنت وی را به زندان افکندند و در رد او کتب متعددی را به رشته تحریر در آوردند .این قطره ای کوچک از مرداب اعتقادات و عملکرد وهابیان در طول این سالیان است.درطول این دوران دانشمندان زیادی چه شیعه و چه سنی به نقد عقاید وهابیت دست زده اند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ داده اند.یکی ازشبهات آنان مسأله ای بناء برقبوراست.آن ها ساختن بنا اعم از مسجد یا غیرآن را بر قبر حرام می دانند در این نوشتار سعی می کنیم پاسخی مناسب به شبهه ی مذکوربدهیم.نخست آنکه:این شبهه ی آنان را صریح آیه ی ۲۱ سوره کهف دفع می نماید،که درخصوص ماجرای اصحاب کهف ازقول مومنانی که می خواستند یاد اصحاب کهف را گرامی دارند و می فرماید:لنتخذن علیهم مسجداً (بی تردید بر روی قبورآنان مسجدی بنا می کنیم)دوم آنکه:هنگام ظهوراسلام و در دوران فتوحات اسلامی بناهایی بر قبور انبیاءگذشته وجود داشت.از جمله می توان به قبر حضرت داوود و حضرت موسی در بیت المقدس اشاره نمود.جالب اینجاست که خلیفه دوم که طبق نظرآنان ازصحابه است و معصوم ،خود برای انعقاد پیمان صلح به بیت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر ،اقدامی در راستای از بین بردن این قبور به عمل نیاورد…
اما به راستی قومی که در تاریخ نه چندان طولانی خود،چنان که از زبان مورخین خودشان شنیدیم قرآن ها را در خیابان ها لگد مال ساختند و در قتل عام پیروان علی علیه السلام و سایرخلفا فرقی نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو می کردند،شایستگی این را دارند که مخاطب یک استدلال قرآنی و یاحتی تاریخی قرار گیرند؟!
منبع:نشریه راه قرآن ،شماره ۲۴٫
در شب معراج، وقتی به آسمان رسیدم، ملکی را دیدم که هزار دست داشت و در هر دستی هزار انگشت. آن ملک به کمک دستها و انگشتانش مشغول حساب کردن و شمارش بود؛ از جبرئیل که مرا همراهی می کرد پرسیدم:
این ملک کیست؟ و چه چیز را حساب می کند؟
جبرئیل گفت: این ملک، موکل به دانههای باران است. او محاسبه می کند که چند قطره باران از آسمان به زمین نازل شده است. پس من به آن ملک گفتم: آیا می دانی که از آغاز آفرینش دنیا تا کنون، چند قطره باران به زمین نازل شده است؟
گفت: یا رسول الله قسم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده، علاوه بر این که می دانم تا کنون چند قطره باران نازل شده، بلکه محل نزول آنها را نیز به تفکیک می دانم و از تعداد قطره های باران نازل شده بر بیابان، معمور، بستان، شورهزار و قبرستان هم اطلاع دقیق دارم. حضرت فرمودند من از این همه دقت در حفظ شمارش باران در تعجب شدم.
آنگاه ملک گفت: یارسول الله، با وجود این همه دقت و دست و انگشتان برای شمارش، هنوز در محاسبه یک چیز، ناتوان ماندهام. پرسیدم: کدام چیز؟ گفت: «قومی از امت شما که وقتی اسم مبارک شما را بشنوند صلوات می فرستند و من قدرت محاسبه ثواب آن صلوات را ندارم.»
مستدرک الوسایل ، ج ۵، ص ۳۵۵/ منازل الاخرة ، ص ۷۵-۷۴/ لثانی الاخبار ،ج ۳، ص ۴۲۹٫
خليل بن احمد فراهيدي ( متوفي 150 ) در كتاب العين مي گويد :
الشافع : الطالب لغيره ، وتقول استشفعت بفلان فتشفع لي إليه فشفعه في . والإسم : الشفاعة . واسم الطالب : الشفيع .
كتاب العين ج 1 ص 260 .
شافع يعني کسي که از غير خودش طلب شفاعت مي کند و مي گويد نزد فلان شخص واسطه و شفيع من باش . اسم مصدر ( حاصل و نتيجه مصدر ) آن شفاعت است و کسي را که طلب شفاعت مي کند شفيع مي نامند .
راغب اصفهاني در کتاب المفردات ميگويد :
الشفع : ضم الشئ إلى مثله ويقال للمشفوع شفع .
المفردات ص 263 .
الشفع به معناي ضميمه کردن چيزي به مثل خودش است و به مشفوع گفته مي شود
زَبيدي نيز در تاج العروس ج 5 ، ص 401 همين مطلب را ميگو يد .
سيد مرتضى مي فرمايد:
وحقيقة الشفاعة وفائدتها : طلب إسقاط العقاب عن مستحقه ، وإنما تستعمل في طلب إيصال المنافع مجازا وتوسعا ، ولا خلاف في أن طلب إسقاط الضرر والعقاب يكون شفاعة على الحقيقة .
رسائل المرتضي ج 1، ص 150 ، باب مسألة الوعد و الوعيد و الشفاعة .
سيد مرتضى مي فرمايد: حقيقت شفاعت و فايده آن طلب برداشتن عقاب از کسي است که مستحق عقاب است ، البته کلمه شفاعت مجازا در مورد درخواست رسيدن منافع به شخص نيز به کار مي رود ، و در اينکه حقيقت شفاعت در مورد طلب برداشتن ضرر و عقاب و عذاب است هيچ اختلافي نيست .
در جاي ديگر مي فرمايد :
وشفاعة النبي ( صلى الله عليه وآله ) إنما هي في إسقاط عقاب العاصي لا في زيادة المنافع ، لأن حقيقة الشفاعة تختص بذلك ... .
رسائل المرتضي ج 3 ، ص 17 ، باب مايجب إعتقاده و أبواب العدل کلها
شفاعت نمودن پيامبر اکرم فقط در برداشتن عقاب و عذاب گناهکار است و اين شفاعت در مورد رسيدن منافع به شخص نمي باشد ، زيرا حقيقت شفاعت اختصاص به برداشتن عقاب و عذاب گناهکار دارد ... .
شيخ طوسيمي فرمايد :
حقيقة الشفاعة عندنا أن تكون في إسقاط المضار دون زيادة المنافع ، والمؤمنون عندنا يشفع لهم النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فيشفعه الله تعالى ويسقط بها العقاب عن المستحقين من أهل الصلاة لما روي من قوله عليه السلام : ( ادخرت شفاعتي لأهل الكبائر من أمتي ) ... والشفاعة ثبتت عندنا للنبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) وكثير من أصحابه ولجميع الأئمة المعصومين وكثير من المؤمنين الصالحين ... .
التبيان ، للشيخ الطوسي : 213 - 214 .
حقيقت شفاعت در نزد ما در مورد رسيدن منافع به شخص نمي باشد بلکه در مورد برداشتن عقاب و عذاب گناهکار است . به عقيده ما پيامبر اکرم مؤمنين را شفاعت مي فرمايند و خداوند نيز شفاعت ايشان را مي پذيرد و خداوند تبارک و تعالي عذاب و عقاب را در نتيجه اين شفاعت از مستحقين آن ( البته از کساني که اهل نماز باشند ) برمي دارد . زيرا شخص شخيص رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : من شفاعتم را براي کساني از امتم که اهل گناه کبيره هستند نگه داشته ام ... شيخ طوسي در ادامه مي فرمايند : نزد ما شيعيان اثنا عشري خداوند امتياز شفاعت خواهي را به پيامبر اکرم و بسياري از اصحاب ايشان و تمامي فرزندان معصوم ايشان و بسياري از مؤمنين صالح عطا نموده است .
تعريف شفاعت نزد متكلمين اهل سنت
أبو حفص النسفي ( متوفي 538 ه) : در کتاب العقائد النسفية :
الشفاعة ثابتة للرسل والأخيار في حق الكبائر بالمستفيض من الأخبار .
العقائد النسفية ، ـ لأبي حفص النسفي ـ ، ص 148
امتياز شفاعت خواهي در مورد کساني اهل گناه کبيره هستند براي پيامبران و بنده گان خوب خدا به واسطه اخبار و روايات زيادي ثابت شده است .
ناصر الدين أحمد بن محمد بن المنير الإسكندري المالكي در کتاب الانتصاف مي گويد :
وأما من جحد الشفاعة فهو جدير أن لا ينالها ، وأما من آمن بها وصدقها وهم أهل السنة والجماعة فأولئك يرجون رحمة الله ، ومعتقدهم أنها تنال العصاة من المؤمنين وإنما ادخرت لهم ... .
الانتصاف فيما تضمنه الكشاف من الاعتزال ، للإمام ناصر الدين الإسكندري المالكي المطبوع بهامش الكشاف ج1 ، ص 214 .
کسي که شفاعت را انکار کند شايسته است مشمول شفاعت نشود ولي کسي که ايمان به شفاعت دارد اما اهل سنت و جماعت که ايمان به شفاعت دارند و آن را تصديق مي نمايند پس آنها به رحمت خداوند اميد دارند و اعنقادشان اين است که شفاعت در مورد مؤمنين گنهکار است ( پيامبر فرمودند ) من شفاعتم را براي افرادي از امتم که اهل گناه کبيره هستند نگه داشته ام ...
قَالَ الْقَاضِي عِيَاض : مَذْهَب أَهْل السُّنَّة جَوَاز الشَّفَاعَة عَقْلًا وَوُجُوبهَا سَمْعًا بِصَرِيحِ قَوْله تَعَالَى : { يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَع الشَّفَاعَة إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَن وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا } وَقَوْله : { وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنْ اِرْتَضَى } وَأَمْثَالهمَا ، وَبِخَبَرِ الصَّادِق صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، وَقَدْ جَاءَتْ الْآثَار الَّتِي بَلَغَتْ بِمَجْمُوعِهَا التَّوَاتُر بِصِحَّةِ الشَّفَاعَة فِي الْآخِرَة لِمُذْنِبِي الْمُؤْمِنِينَ . وَأَجْمَعَ السَّلَف وَالْخَلَف وَمَنْ بَعْدهمْ مِنْ أَهْل السُّنَّة عَلَيْهَا. . . .
نقلا عن : شرح صحيح مسلم ، للنووي ج3 ، ص 35 ، باب إِثْبَات الشَّفَاعَة وَإِخْرَاج الْمُوَحِّدِينَ مِنْ النَّار .
قاضي عياض مي گويد: اهل سنت شفاعت را عقلا جايز و شرعا واجب مي دانند و دليل وجوب آن آيه 109 سوره طه : (در آن روز ، شفاعت ( به كسى ) سود نبخشد ، مگر كسى را كه( خداى) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد ) و آيه 28 سوره انبياء (و جز براى كسى كه (خدا ) رضايت دهد ، شفاعت نمى كنند ) و امثال اين آيات و روايات پيامبر اکرم صلي الله عليه و ( آله) و سلم مي باشد . و روايات زيادي که مجموع آنها به حد تواتر مي رسد در مورد صحت شفاعت در قيامت براي مؤمنين گنهکار وارد شده است . و تمامي علماي اهل سنت از قبل تا به حالا بر صحت شفاعت اجماع دارند ... .
بنابراين شفاعت ، واسطه شدن ، انبياء ، امامان و صالحان بين خدا و خلق براي بخشيده شدن گناها ني است كه از مؤمنان سر زده است . که بحث در مورد شفاعت دو مرحله دارد : 1- شفاعت در قيامت . 2- طلب کردن شفاعت از رسول خدا که در آخرت ما را شفاعت کنند .
شفاعت در قيامت ، با شرائط و خصوصياتي كه در باره آن ذكر شده است ، از ضروريات تمامي مذاهب اسلامي و مورد اجماع تمامي علماي مسلمان است كه آيات بسياري در قرآن كريم آن را تأييد ميكند ؛ از جمله :
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى . الضحي / 5 .
و بزودى پروردگارت تو را عطاي خواهد داد ، تا خرسند گردى .
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا . الإسراء / 79 .
و پاسى از شب را زنده بدار ، تا براى تو [ به منزله ] نافله اى باشد ، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند .
تمامي مفسران شيعه و سني بر اين مطلب اتفاق دارند كه مراد از «مقام محمود» همان مقام شفاعت است كه خداوند آن را به پيامبرش وعده داده است .
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند :
اُعطيتُ خمساً... و اعطيت الشفاعة فادّخرتها لامّتى فهى لِمَنْ لا يشرك بالله شيئاً .
خداوند بزرگ به من پنج امتياز داده است... كه يكى از آنها شفاعت است و آن را براى امت خود نگه داشته ام. شفاعت براى كسانى است كه شرك نورزند .
مسند احمد، ج1، ص 301 ، باب : مسند عبدالله بن عباس ; سنن نسائى، ج1، ص 211 ، باب : الطواف علي النساء في غسل واحد ; سنن دارمى، ج1، ص 323 ، باب : الارض کلها طهور ... .
در روايت ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
انا اول شافع و اول مشفَّع
من نخستين كسى هستم كه شفاعت مى كند و نخستين كسى هستم كه شفاعت او پذيرفته مى شود.
سنن ترمذى ج5 ، ص 248 ، باب ما جاء في فضل النبي ، باب 22 ، حديث رقم : 3695 ؛ سنن دارمى ج 1 ، ص 26 ، باب ما أعطي النبي صلي الله عليه و سلم الفضل .
فخر رازي از علما و مفسرين بزرگ اهل سنت در اين باره ميگويد :
أجمعت الأمة على أن لمحمد صلى الله عليه وسلم شفاعة في الآخرة وحمل على ذلك قوله تعالى ( عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا ) وقوله تعالى ( ولسوف يعطيك ربك فترضى ) .
تفسير الرازي ، ج 3 ، ص 55 .
تمامي امت اسلامي بر اين مطلب اجماع دارند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در قيامت حق شفاعت دارد و اين دو آيه « اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند » و « و بزودى پروردگارت تو را عطاي خواهد داد ، تا خرسند گردى » را به همين معنا حمل كردهاند .
مرحوم شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه در اين باره ميفرمايد :
اتفقت الإمامية على أن رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) يشفع يوم القيامة لجماعة من مرتكبي الكبائر من أمته ، وأن أمير المؤمنين ( عليه السلام ) يشفع في أصحاب الذنوب من شيعته ، وأن أئمة آل محمد ( عليهم السلام ) كذلك ، وينجي الله بشفاعتهم كثيرا من الخاطئين .
أوائل المقالات في المذاهب والمختارات ، ص 29 تحقيق مهدي محقق .
اماميه بر اين مطلب اتفاق دارند كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در روز قيامت گروهي از كساني را كه گناهان كبيره انجام دادهاند ، شفاعت ميكند . و نيز بر اين مطلب اتفاق دارند كه امير المؤمنين و بقيه ائمه گناهكاران را شفاعت ميكنند و با شفاعت آنها خداوند بسياري از گناهكاران را نجات ميدهد .
علامه مجلسي رحمت الله عليه نيز در اين باره ميفرمايد :
أما الشفاعة فاعلم أنه لا خلاف فيها بين المسلمين بأنها من ضروريات الدين وذلك بأن الرسول يشفع لأمته يوم القيامة ، بل للأمم الأخرى ... .
بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 29 - 63 .
تمامي مسلمين بر اين مطلب اتفاق دارند كه شفاعت از ضروريات دين است . و شفاعت ، يعني اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نه تنها امت خود را ؛ بلكه امتهاي ديگر را نيز شفاعت خواهد كرد .
و نووي از علماي بزرگ اهل سنت و از شارحين صحيح مسلم به نقل از قاضي عياض بن موسي مينويسد :
قال القاضي عياض رحمه الله مذهب أهل السنة جواز الشفاعة عقلا ووجوبها سمعا بصريح قوله تعالى (يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا ) وقوله (وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) وأمثالهما وبخبر الصادق صلى الله عليه وسلم وقد جاءت الآثار التي بلغت بمجموعها التواتر بصحة الشفاعة في الآخرة لمذنبي المؤمنين وأجمع السلف والخلف ومن بعدهم من أهل السنة عليها .
شرح مسلم - النووي - ج 3 - ص 35 .
قاضي عياض ميگويد : " مذهب اهل سنت بر اين است كه شفاعت عقلا جايز و شرعا واجب است ؛ به دليل اين كه خداوند به صراحت در آيهقرآن فرموده است : " در آن روز ، شفاعت [ به كسى ] سود نبخشد ، مگر كسى را كه [ خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد " و نيز گفتهخداوند كه فرموده : " و جز براى كسى كه [ خدا ] رضايت دهد ، شفاعت نمى كنند " و امثال اين آيات . و همچنين به خاطر روايات پيامبر راستگو صلي الله عليه وآله وسلم مبني بر صحت شفاعت در آخرت براي گناهكاراني از مؤمنين كه مجموع اين روايات به حد تواتر ميرسد . تمامي علماي اهل سنت ؛ از گذشته تا كنون بر صحت شفاعت اجماع دارند .
و تاج الإسلام أبو بكر الكلاباذي ( متوفي 380 ه در اين باره ميگويد :
إن العلماء قد أجمعوا على أن الإقرار بجملة ما ذكر الله سبحانه وجاءت به الروايات عن النبي ( صلى الله عليه وآله ) في الشفاعة واجب ، لقوله تعالى : (وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى) ولقوله : (عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا ) وقوله : (وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) . وقال النبي ( صلى الله عليه وآله ) : " شفاعتي لأهل الكبائر من أمتي " .
علما بر اين مطلب اجماع دارند كه اقرار به تمامي آنچه كه خدا و رسول او (صلي الله عليه وآله وسلم ) در باره شفاعت گفتهاند ، واجب است . به دليل فرموده خداوند : " و بزودى پروردگارت تو را عطاي خواهد داد ، تا خرسند گردى » و فرموده خداوند : " اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند " و نيز فرموده خداوند : " و جز براى كسى كه [ خدا ] رضايت دهد ، شفاعت نمى كنند " و همچنين سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم ) كه فرمود : " من گناهكاراني از امتم را شفاعت ميكنم " .
لتعرف لمذهب أهل التصوف ، ص 54 _ 55 ، تحقيق د . عبد الحليم محمود ، شيخ الأزهر الأسبق .
و حتي ابن تيميه نيز شفاعت در قيامت را قبول دارد و در اين باره ميگويد :
للنبي (صلى الله عليه وآله ) في يوم القيامة ثلاث شفاعات... وأما الشفاعة الثالثة فيشفع في من استحق النار وهذه الشفاعة له (صلى الله عليه وآله) ولسائر النبيين والصديقين وغيرهم في من استحق النار أن لا يدخلها ويشفع في من دخلها .
براي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در روز قيامت سه شفاعت است ... شفاعت سوم براي كساني است كه مستحق آتش هستند . شفاعت آن حضرت ، ساير انبياء ، صديقين و ديگران به اين است كه كسي كه سزاوار آتش است ، وارد آن نشود ، و نيز در مورد كسي كه داخل آتش شده شفاعت ميكند .
مجموعة الرسائل الكبري ، ج1 ، ص403_ 404 .
و محمد بن عبد الوهاب نيز در اين باره ميگويد :
وثبتت الشفاعة لنبينا محمد (صلى الله عليه وآله) يوم القيامة ولسائر الأنبياء والملائكة والأولياء والأطفال حسبما ورد ، ونسألها من المالك لها والآذن فيها بأن نقول : اللهم شفع نبينا محمدا فينا يوم القيامة أو اللهم شفع فينا عبادك الصالحين ، أو ملائكتك ، أو نحو ذلك مما يطلب من الله لا منهم ... إن الشفاعة حق في الآخرة ، ووجب على كل مسلم الإيمان بشفاعته ... .
الهدية السنية ، الرسالة الثانية ، ص42 .
شفاعت براي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) در روز قيامت و نيز براي ساير انبياء ، ملائكه ، اولياء و اطفال بنابر آن چه كه وارد شده است ، قطعي است . و ما درخواست ميكنيم از مالك و اجازه دهندهشفاعت به اين صورت كه ميگوييم :
و ما از خدواندي که صاحب شفاعت مي باشد و اجازه شفاعت به دست اوست در خواست مي کنيم:
" بار خدايا ! پيامبر ما را در روز قيامت شفيع ما قرار بده " . يا اينكه ميگوييم : " بار خدايا ! صالحان و ملائكهخود را شفيع ما قرار بده " و مانند اين سخنان كه از خداوند طلب ميكنيم نه از غير خدا . شفاعت در آخرت حق و واجب است بر هر مسلماني كه به آن ايمان داشته باشد ... .
اين نمونههاي كوچكي بود از نظرات علماي شيعه و سني در اين باره كه به جهت اختصار به همين تعداد بسنده ميشود .
اما آنچه كه از بين تمامي فرقههاي اسلامي ، تنها وهابيها آن را قبول ندارند و به شدت با آن به مخالفت برخواسته و قائل به آن را کافر و مشرك ميدانند ، طلب شفاعت در دنيا است ؛ يعني اينكه فردي در همين دنيا از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم ( چه در حال حيات ايشان و چه بعد از شهادت ايشان )درخواست کند روز قيامت در درگاه ربوبي نزد پروردگار عالم او را شفاعت کند و برايش ازخداوند تبارک و تعالي طلب بخشش کند ، اينچنين درخواستي نزد ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب و پيروانشان شرک و کفر محسوب مي شود زيرا وقتي فردي بين خود و خدايش واسطه قرار مي دهد ( و خودش مستقيما از خداوند طلب نمي کند ) و از کسي غير از خدا طلب شفاعت مي کند در حقيقت اين فرد را معبود خود قرار داده و او را شريک خداوند خوانده است . اما اگر کسي اينگونه دعا کند : پروردگارا پيامبرت را در روز قيامت شفيع من گردان ( و بواسطه او گناهان مرا ببخش ) از نظر وهابيها بلا مانع است .
محمد بن عبدالوهاب مي گويد : من جعل بينه وبين اللَّه وسائط يدعوهم ويسألهم الشفاعة كفر إجماعاً.
محمد بن عبد الوهاب - مجموعة المؤلفات ج 1 ، ص 385 ، ج 6 ، ص 9 ، 68 ، 213
کسي که بين خود و خدايش واسطه قرار دهد و آن واسطه ها را بخواند و از آنها طلب شفاعت کند به اجماع مسلمين چنين فردي کافر است .
در جاي ديگر مي گويد :
قال النبي (صلي الله عليه و سلم) : اُعطي الشفاعة وأنا أطلبه ممّا أعطاه اللَّه . فالجواب : إنّ اللَّه أعطاه الشفاعة ونهاك عن هذا ، فقال : ( فلا تدعوا مع اللَّه أحداً) الجن / 18. فاذا كنت تدعو اللَّه أن يشفع نبيّه فيك فأطعه في قوله : ( فلا تدعوا مع اللَّه أحداً ).
مجموعة المؤلفات ج 1 ، ص 166 .
پيامبر صلي الله عليه و سلم فرموده است : خداوند به من مقام شفاعت را عطا فرموده و من طلب مي کنم شفاعتي را که خداوند به من عطا کرده است . محمد بن عبدالوهاب مي گويد : جواب اين حديث اين است که خداوند به پيامبرش مقام شفاعت را عطا فرموده ولکن تو را ( بندگان) از درخواست چنين مطلبي ( درخواست شفاعت از پيامبر ) نهي کرده است ، خداوند در قرآن مي فرمايد :
فلا تدعوا مع اللَّه أحداً . الجن / 18 .
و مساجد ويژه خداست ، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد .
پس اگر از خداوند درخواست کني که پيامبرش را در روز قيامت شفيع تو گرداند ( و بواسطه او گناهان ترا ببخشد ) به دستور خداوند در اين آيه عمل کرده اي .
در جاي ديگر مي گويد :
الميت لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً فضلاً لمن سأله أن يشفع له إلى اللَّه... .
مجموعة المؤلفات ج1 ، ص 296 ، ج 4 ص 42 .
فردي که مرده است ( کنايه از انبيا و صالحين ) نمي تواند هيچ نفعي را براي خودش جلب کند و يا ضرري را از خودش دفع کند چه برسد به اينکه بخواهد براي کسي طلب شفاعت کند
محمد بن عبد الوهاب مي گويد :
قال تعالى : ( وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ) يونس: 18/10 .
فأخبر انّ من جعل بينه وبين اللَّه وسائط يسألهم الشفاعة فقد عبدهم وأشرك بهم ، وذلك أنّ الشفاعة كلّها للَّه ، كما قال تعالى : ( قل للَّه الشفاعة جميعاً) الزمر : 44 .
تحفه اثنا عشرية ــ عبدالعزيز دهلوي ــ ، ص 751
خداوند در قرآن مي فرمايد : و به جاى خدا ، چيزهايى را مى پرستندكه نه به آنان زيان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد . و مى گويند : «اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند .» بگو : «آيا خدا را به چيزى كه در آسمانها و در زمين نمى داند ، آگاه مى گردانيد ؟» او پاك و برتر است از آنچه ] با وى ] شريك مى سازند .
خداوند در اين آيه خبر مي دهد هرکس بين خود و خدايش واسطه قرار دهد در حقيقت آن واسطه را پرستيده و او را به عنوان شريک خدا قرار داده است ، و اين مطلب به خاطر اين است که شفاعت تماما متعلق به خداست همانطوري که خداوند در قرآن مي فرمايد : اي رسول ما بگو : «شفاعت ، يكسره از آن خداست » .
« أعوذ بالله من الإفتراء و الکذب »
موارد بسيار زيادي در روايات نقل شده است که اصحاب رسول خدا از رسول خدا صلي الله عليه و آله ـ چه در زمان حياتشان و چه بعد از شهادت ايشان ـ طلب شفاعت نموده اند و حتي در قرآن نيز به بعضي از اين موارد (طلب شفاعت در زمان حيات ايشان) اشاره شده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي کنيم :
خداوند در قرآن مي فرمايد :
ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) . النساء / 64 .
و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند ، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر ] نيز ] براى آنان طلب آمرزش مى كرد ، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند .
و در باره منافقين ميگويد :
وإذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤوسهم ورأيتهم يصدون وهم مستكبرون . المنافقون / 5 .
و چون بديشان گفته شود : «بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد» ، سرهاى خود را بر مى گردانند ، و آنان را مى بينى كه تكبركنان روى برمى تابند .
زماني که اعراض و رو گردانياز طلب استغفار از پيامبر را (که در حقيقت طلب شفاعت از ايشان است ) خداوند علامت نفاق مي داند پس قطعا طلب نمودن اين مطلب و ممارست بر آن علامت ايمان خواهد بود .
همانطوري که ملاحظه مي فرمائيد خداوند در اين دو آيه طلب استغفار از پيامبر را ( که در حقيقت همان طلب شفاعت از ايشان است ) نه تنها جايز بلکه نشانه ايمان مي داند .
روايات طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم سه دسته اند : 1- طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قبل از تولد ايشان . 2- طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات ايشان . 3- طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بعد از و فات ايشان . که در اينجا متن روايات را خدمت شما ارائه مي کنيم .
طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قبل از تولد ايشان :
حلبي در کتاب السيرة الحلبية به نقل از ابن اسحاق در کتاب المبدأ و قصص الأنبياء مي گو يد : شخصي بنام تبع بن حسان الحميري قبل از تولد پيامبر اکرم نامه اي خطاب به حضرت نوشت که عبارت نامه به اين شرح است
أما بعد يا محمد فإني آمنت بك وبربك ورب كل شئ وبكل ما جاءك من ربك من شرائع الإسلام والإيمان وإني قلت ذلك فإن أدركتك فيها ونعمت وإن لم أدركك فاشفع لي يوم القيامة ولا تنسني… وكتب عنوان الكتاب إلى محمد بن عبد الله خاتم النبين والمرسلين ورسول رب العالمين من اتبع لأول حمير أمانة الله في يد من وقع هذا الكتاب في يده إلى أن يدفعه إلى صاحبه و دفعه إلي رأس العلماء المذکورين .
اي محمد من به تو و به پروردگار تو که تمامي اشياء مخلوق او يند و تحت يد قدرت او هستند و به تمامي دستوراتي از طرف خداوند به تو ابلاغ شده ايمان آوردم و به اين مطالب اقرار مي کنم پس اگر روزي دوران رسالت تو را درک کردم ( و در قيد حيات بودم ) خيلي خوب است ( که در خدمت تو باشم ) اما اگر دوران رسالت تو را درک نکردم ( و در قيد حيات نبودم ) از تو مي خواهم مرا روز قيامت شفاعت کني و در آن روز مرا فراموش نکني ... ( ابن اسحاق در ادامه مي گويد ) و اين عبارت را عنوان نامه قرار داد : اين نامه از طرف اتبع اول از طايفه حمير به محمد بن عبدالله آخرين پيغمبر و فرستاده پروردگار عالم و اين نامه را امانت قرار مي دهم در دست اين شخص تا اينکه آن را به دست صاحب اصلي آن ( يعني پيامبر اکرم ) برساند و اين نامه را به دست عالم بزرگ آن زمان داد
حلبي به نقل از ابن اسحاق در ادامه مي گويد :
ثم وصل الكتاب المذكور إلى النبي صلى الله عليه وسلم على يد بعض ولد العالم المذكور حين هاجر وهو بين مكة والمدينة ... و بعد قراءة الكتاب عليه صلى الله عليه وسلم قال مرحبا بتبع الأخ الصالح ثلاث مرات
سپس اين نامه را يکي از فرزندان( ابي ليلي ) آن عالم در زمان مهاجرت پيامبر اکرم به مدينه در بين مکه و مدينه به دست پيامبر اکرم رساند ... و پيامبر اکرم بعد از قرائت نامه سه بار فرمودند : آفرين به « تبع » برادر صالح ما .
كان بين تبع هذا أي بين قوله إنه آمن به وعلى دينه وبين مولد النبي صلى الله عليه وسلم ألف سنة
حلبي به نقل از ابن اسحاق در ادامه مي گويد :
بين تبع در زماني که اين نامه را نوشت و بين زمان تولد پيامبر اکرم 1000 سال فاصله بود. ( يعني تبع اين نامه را 1000 سال قبل از تولد پيامبر اکرم نوشته بود و در آن زمان از ايشان طلب شفاعت نموده بود ) .
السيرة الحلبية - الحلبي - ج 2 - ص 279 – 280
اگر اين کار « تبع » شرک و کفر بود بر پيامبر خدا واجب بود که اين کار را نکوهش کنند و قباحت و زشتي آن را بيان فرمايند نه اينکه سه بار به « تبع » بخاطر اين کارش آفرين بگو يند و او را برادر صالح بخوانند .
طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات ايشان
2- عن أنس بن مالك أنه قال : سألت النبي أن يشفع لي يوم القيامة فقال : أنا فاعل . قلت : فأين أطلبك ؟ قال اولا على الصراط ، قلت فإن لم ألقک ؟ قال : عند الميزان ، قلت فإن لم ألقک ؟ قال : عند الحوض فإني لا أخطي هذه المواضع .
صحيح الترمذي : 4 / 42 ، باب ما جاء في شأن الصراط ج4، ص 621، ح2433.
انس مى گويد: از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درخواست كردم كه در قيامت درباره من شفاعت كند، وى پذيرفت و فرمود: من اين كار را انجام مى دهم. به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفتم: شما را كجا جستجو كنم؟ ابتدا فرمودند : در كنار صراط ، عرضه داشتم اگر شما را در کنار صراط ملاقات نکردم شما را در کجا مي توانم ببينم؟ فرمود ند کنار ميزان، عرضه داشتم اگر شما را در کنار ميزان ملاقات نکردم شما را در کجا مي توانم ببينم ؟ فرمود ند کنار حوض ، بدرستيکه من بغير از اين سه مکان جايي نمي روم .
همانطوري که ملاحظه مي فرمائيد انس بن مالک مستقيما از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در همين دنيا طلب شفاعت نمود و از خداوند طلب نکرد حال آيا اين صحابه رسول خدا بخاطر اين عملش گناهکار و مشرک مي شود ؟! و يا اينکه (نعوذ بالله) پيامبر اکرم آيه : ( لله الشفاعة جميعا و آيه و لا تدعوا مع الله احدا ) را نشنيده بودند ؟ و به همين خاطر ( نشنيدن آيه ) انس را از طلب شفاعت نهي نکردند !!! و يا اينکه آيه را شنيده بودند ولي نعوذ بالله معناي آيه را نفهميده بودند !!! ولي ابن تيمية و محمد بن عبد الوهاب و پيروانشان معناي آيه را فهميده بودند !!! زيرا شايد در نظر وهابيها ابن تيمية و محمد بن عبد الوهاب از پيامبر و اصحابش نسبت به فهم آيات قرآن آگاهي بيشتري داشته باشند !!! شما قضاوت کنيد
3- سواد بن قارب نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و در ضمن ابياتي از ايشان طلب شفاعت نمود :
وكن لى شفيعا يوم لا ذوشفاعة سواک بمغن فتيلا عن سواد بن قارب.
الاصابه،ج 3،ص 182 ، ذيل ترجمه سواد بن قارب الدوسي أو السدوسي رقم 3596 ؛ الأحاديث الطوال ــ طبراني ــ ص 85 ، حديث رقم 31 ، باب حديث سواد بن قارب ؛ الدررالسنيه ــ احمد زيني دحلان ــ ، ص 27 .
اى پيامبر: روز قيامت شفيع من باش. روزي که شفاعت، ديگران به حال سواد بن قارب به مقدار رشته وسط خرما، سودى نمى بخشند.
در اينجا نيز رسول خدا بخلاف نظر ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب سواد بن قارب را نهي نفرمودند و به او نگفتند چرا از من طلب شفاعت مي کني ؟ چرا غير خدا را مي خواني ؟ چرا مشرک شده اي ؟ شفاعت متعلق به خداست ، نبايد غير از خدا از کسي طلب شفاعت کني ... . بنابراين از همين نهي نکردن رسول خدا و قبول کردن خواسته سواد بن قارب درمي يابيم حقيقت مطلب چيزي غير از خرافاتي است که وهابيها به پيروانشان به عنوان اسلام حقيقي القاء مي کنند .
طلب شفاعت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بعد از وفات ايشان
4- محمد بن حبيب مي گويد :
ثم لما فرغ على من غسله وأدرجه في أكفانه كشف الأزار عن وجهه ثم قال بأبي أنت وأمي طبت حيا وطبت ميتا ... بأبي أنت وأمي اذكرنا عند ربك ... .
التمهيد - ابن عبد البر - ج 2 ، ص 162 ، شرح نهج البلاغة - ابن ابي الحديد - ج 13 ، ص 42 ، باب ذکر طرف من سيرة النبي عليه السلام عند موته .
محمد بن حبيب مي گويد: زمانيکه علي (عليه السلام ) غسل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) را به اتمام رساند و کفن بر قامت ايشان پوشاند کفن را از صورت ايشان کنار زذ و عرضه داشت : پدر و مادرم فدايت پاک و پاکيزه زندگي نمودي و پاک و پاکيزه به پيشگاه خداوند شتافتي ... پدر و مادرم فدايت ما را در پيشگاه پروردگارت ياد کن ... .
5- قالت عائشةوغيرها من أصحابه إن الناس أفحموا ودهشوا حيث ارتفعت الرنة... حتى جاء الخبر أبا بكر ... حتى دخل على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأكب عليه وكشف عن وجهه ومسحه وقبل جبينه وخديه وجعل يبكي ويقول بأبي أنت وأمي ونفسي وأهلي طبت حيا وميتا .... اذكرنا يا محمد عند ربك
تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل - الباقلاني - ص 488 ؛ سبل الهدي و الرشاد ج 2 ، ص 299 ، الباب الثامن و العشرون في بلوغ هذا الخطب الجسيم الي الصديق الکريم ؛ الدرر السنية في الرد علي الوهابية ــ احمد زيني دحلان ــ ص 34 ؛ مخالفة الوهابية للقرآن و السنة ــ عمر عبدالسلام ــ ص 33 .
عايشه و غير او از اصحاب رسول خدا ( در جريان وفات رسول خدا )مي گويند : مردم متحير و سرکشته و وحشت زده شده بودند صداي ناله ها به گوش مي رسيد ... تا اينکه خبر به ابوبکر رسيد ... ابو بکر بر پيامبر ( صلي الله عليه (و آله) و سلم ) وارد شد خود را بر روي( پيکر مطهر ) پيامبر انداخت و پارچه روي صورت پيلمبر را کنار زد و دست به صورت و پيشاني و گونه هاي ايشان کشيد و در حالي که گريه مي کرد عرضه داشت پدر و مادرم و جانم و خانواده ام فدايت پاک و پاکيزه زندگي نمودي و پاک و پاکيزه از دنيا رفتي .... اي محمد ما را در پيشگاه پروردگارت ياد کن ... .
6- قال العلامة ابن حجر في الجوهر المنظم وروى بعض الحفاظ عن أبي سعيد السمعاني أنه روى عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه وكرم وجهه إنهم بعد دفنه صلى الله عليه وسلم بثلاثة أيام جاءهم أعرابي فرمى بنفسه على القبر الشريف على صاحبه أفضل الصلاة والسلام وحتى ترابه على رأسه وقال يا رسول الله قلت فسمعنا قولك و وعيت عن الله ما وعينا عنك وكان فيما أنزل الله عليك قوله تعالى ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما وقد ظلمت نفسي وجئتك مستغفرا إلى ربي فنودي من القبر الشريف إنه قد غفر لك وجاء مثل ذلك عن علي رضي الله عنه من طريق أخرى فهي تؤيد رواية السمعاني ويؤيد ذلك أيضا ما صح عنه صلى الله عليه وسلم من قوله حياتي خير لكم تحدثون وأحدث لكم ووفاتي خير لكم تعرض على أعمالكم ما رأيت من خير حمدت الله تعالى وما رأيت من شر استغفرت لكم
تفسير قرطبي ج 5 ، ص 265 ، 266 ، ذيل آيه 64 سوره نسا ء ؛ تفسير بحر المحيط ــ أبوحيان أند لسي ــ ج 4 ، ص 180 ، باب 64 ، ذيل آيه 64 سوره نسا ء ؛ الدرر السنية في الرد على الوهابية - أحمد زيني دحلان - ص 21 – 22 .
احمد زيني دحلان به نقل از ابن حجر در کتاب الجوهر المنظم مي گويد :
بعضي از حفاظ حديث از أبي سعيد سمعاني نقل کرده اند که او از علي بن أبي طالب ( صلوات الله و سلامه عليه ) کرده است : سه روز از مراسم تدفين پيامبر اکرم (صلي الله عليه (و آله) و سلم ) گذشته بود فردي اعرابي نزد ما آمد ، خودش را روي قبر پيامبر اکر م (عليه أفضل الصلاة و السلام ) انداخت و از خاک قبر بر سر خود مي ريخت و مي گفت: يا رسول الله شما ( در دوران رسالتت ) مطالبيفرمودي و ما هم فرمايشات شما را شنيديم و همانگونه که تو از خداوند فرامين و دستورات ديني را اخذ نمودي ما نيز اين فرامين و دستورات ديني را از تو فرا گرفتيم يکي از آياتي که خداوند بر تو نازل فرمود اين بود : ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ( اگر مسلمانان به خود ظلم نمود ند و پيش تو آمدند و از خداوند طلب بخشش نمود ند و رسول خدا نيز براي آنها از خداوند طلب بحشش نمود خداوند را تو به پذير و بخشنده مي يابند ( کنايه از اينکه خداوند آنها را مي بخشد ) حال اي رسول خدا من به نفسم ظلم کرده ام و به درگاه شما آمده ام که براي من از خداوند طلب بخشش کنيد ، پس از قبر شريف ندايي آمد که خداوند تو را بخشيد .
زيني دحلان در ادامه مي گويد :
مثل همين روايت از علي (عليه السلام ) از طريق ديگري نيز رسيده است که آن هم اين روايت را تائيد مي کند . و يکي ديگر از مؤيدات اين روايت ، روايت صحيحه ديگري است که از پيامبر اکرم رسيده است که ايشان فرمودند : دوران زندگي من براي شما خوب است زيرا شما با من صحبت مي کنيد و من هم با شما صحبت مي کنم ( براي شما حديث مي گويم ) و وفات من براي شما خيلي خوب است زيرا اعمال شما بر من عرضه مي شود اگر عمل خيري در ميان اعمال شما ببينم خداوند را سپاس مي گويم و اگر گناهي مشاهده کنم براي شما استغفار ميطلبم .
ابوحيان و نسفي ذيل همين آيه ( سوره نسا ء / 64 ) مي گويند :
واستغفر لهم الرسول أي : شفع لهم الرسول في غفران ذنوبهم .... والتفت في قوله : و استغفر لهم الرسول ، ولم يجىء على ضمير الخطاب في جاؤوك تفخيماً لشأن الرسول ، وتعظيماً لاستغفاره ، وتنبيهاً على أن شفاعة من اسمه الرسول من الله تعالى بمكان ، وعلى أنَّ هذا الوصف الشريف وهو إرسال الله إياه موجب لطاعته ...
تفسير بحر المحيط ــ أبوحيان أند لسي ــ ج 4 ، ص 180 ، باب 64 ، ذيل آيه 64 سوره نسا ء ؛ تفسير مدارک التنزيل و حقائق التأويل ــ تفسير نسفي ــ ج 1 ، ص 236 ، باب 63 ، ذيل آيه 64 سوره نسا ء .
اينکه خداوند فرمود ( و رسول خدا براي آنها طلب بخشش کند ) معنايش اين است که رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نزد پروردگار عالم براي بخشش گناهانشان آنها را شفاعت کند . ... خداوند در اين آيه قبل از اينکه به اينجا برسد رسولش را مورد خطاب قرار داده بود و با ايشان بصورت مخاطب صحبت مي کرد اما به اينجا (و استغفر لهم الرسول) که رسيد خطابش را به صورت صيغه غائب آورد (و رسول خدا براي آنها طلب بخشش کند) و اين بخاطر بزرگي و علو منزلت و شأن رسول خدا و عظمت استغفار ايشان است ( يعني خداوند مي خواهد بفرمايد استغفار رسول خدا بسيار ارزشمند است و با استغفار خود شخص فرق دارد ) ، و خداوند نکته اي را مي خواهد به ما گوشزد کند و آن اينکه طلب شفاعت از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در نزد خداوند تبارک و تعالي از جايگاه ويژه اي برخوردار است ، علاوه بر اينکه اين وصف شريف يعني رسالت ايشان از طرف خدا موجب اطاعت کردن از ايشان مي شود ...
جاي تعجب است که با وجود اين نقلها وهابيها چطور خود را سلفي و تابع صحابه مي خوانند ؟!!!
دليل ديگر ابن عبدالوهاب بر رد شفاعت اين بود که :
الميت لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً ... .
فردي که مرده است ( کنايه از انبيا و صالحين ) نمي تواند هيچ نفعي را براي خودش جلب کند و يا ضرري را از خودش دفع کند ...
در اينجا بايد عرض کنيم اين نظر ابن عبدالوهاب و پيروانش نيز مانند بقيه نظراتشان مخالف با آيات قرآن و نظريات تمامي علماي اسلام است . و اين در حالي است که روايات متعددي در اين زمينه از منابع معتبر اهل سنت داريم که انبياء عليهم السلام زنده هستند . به اين عبارات توجه کنيد :
خداوند در قرآن مي فرمايد :
وَلَاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَتَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَل-هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِى وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ* يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَايُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ . آلعمران: 169 – 171 .
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند * به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوستهاند شادى مىكنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مىشوند * بر نعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمىگرداند، شادى مىكنند .
در اين آيات بهرهمندى شهيدان از نعمتهاى الهى و خوشنودى از آنچه به دست آوردهاند دليل بر حيات و زندگى مجدّد آنان است.
و اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه چگونه كسانى كه در راه دين به شهادت رسيدهاند، پس از شهادت زنده باشند ولى پيامبر كه آورنده دين و پيشوا و رهبر شهيدان است زندگى مجدّد بعد از مرگ را نداشته باشد؟ چنانچه شوکاني به اين حقيقت اذعان کرده است :
شوکاني در نيل الأوطار مي گويد:
وَوَرَدَ النَّصّ فِي كِتَابِ اللَّهِ فِي حَقّ الشُّهَدَاءِ أَنَّهُمْ أَحْيَاء يُرْزَقُونَ وَأَنَّ الْحَيَاة فِيهِمْ مُتَعَلِّقَة بِالْجَسَدِ فَكَيْف بِالْأَنْبِيَاءِ وَالْمُرْسَلِينَ .
وَقَدْ ثَبَتَ فِي الْحَدِيثِ { أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ أَحْيَاءٌ فِي قُبُورِهِمْ } رَوَاهُ الْمُنْذِرِيُّ وَصَحَّحَهُ الْبَيْهَقِيُّ .
نيل الأوطار ج 3 ، ص 305 ، باب صلاة المخلوقات علي النبي صلي الله عليه و سلم و هو في قبره حي
خداوند در قرآن صريحا در نورد شهدا مي فرمايد آنان زنده اند و روزي مي خورند ، و حياة و زندگي در شهدا مربوط به بدن و جسم آنهاست ، حال که شهدا اينگونه هستند پس انبياء و رسولان الهي چگونه اند ؟ (يعني آيا مي شود شهدا زنده باشند ولي انبياء و رسولان الهي که مقامشان از شهدا برتر است زنده نباشند ؟!!)
ابن حجر هيثمي که از شخصيت هاي بر جسته اهل سنت است ، در کتاب مجمع الزوائد ، از قول عبد الله بن مسعود نقل مي کند که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود :
حياتي خير لكم تُحدِّثون و يُحدَّث لكم، ووفاتي خير لكم، تُعرض عليّ أعمالكم، فما رأيت من خير حمدت اللّه عليه، وما رأيت من شرّ استغفرت اللّه لكم»،
هم حيات من براي شما مايه خير است و هم وفات من . تمام اعمال شما بر من عرضه مي شود ، اگر کارهاي خوب شما را ببينم خدا را شکر مي کنم ، کارهاي بد شما را ببينم از خداي عالم براي شما طلب مغفرت مي کنم .
بعد آقاي هيثمي مي گويد :
رواه البزّار ورجاله رجال الصحيح.
مجمع الزوائد: 9/24، باب «ما يحصل لأمّته من استغفاره بعد وفاته» الجامع الصغير: 1/582، كنز العمّال: 11/407.
مسلم کتاب صحيح مسلم ، ج7 ، ص 102 نقل مي کند که نبي مکرم فرمود وقتي من رفتم به معراج ، ديدم که حضرت موسي عليه السلام در ميان قبرش نشسته و مشغول نماز است .
مررت ـ على موسى ليلة أسرى بي عند الكثيب الأحمر وهو قائم يصلّي في قبره
صحيح مسلم: 7/102، كتاب الفضائل، باب من فضائل موسى، والمصنّف لعبد الرزّاق الصنعاني: 3/577، والمعجم الأوسط للطبراني: 8/13، وكنز العمّال: 11/511 .
سمهودي از شخصيت هاي برجسته اهل سنت مي گويد که پيامبر فرمود :
علمي بعد و فاتي كعلمي في حياتي .
آگاهى من به امور پيش از مرگ و پس از آن يكسان است .
در ادامه ميگويد :
الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون .
انبيا در قبورشان زنده اند و نماز مي خوانند .
و مطالب متعددي را از آقاي بيهقي ، ابومنصور بغدادي و ديگران مي آورد که همگي اتفاق نظر دارند بر اين که انبياء عليهم السلام در قبر زنده هستند و خداي عالم بدن پيامبران را بر خاک حرام کرده است که آن ها را بپوساند :
إنّ اللّه حرّم على الأرض أن تأكل أجساد الأنبياء .
خداوند خوردن بدن پيامبران را بر زمين حرام کرده است .
وفاء الوفاء بأحوال دار المصطفي ج 4 ، ص 1349
ابن حجر عسقلاني که از شخصيت هاي برجسته اهل سنت است ، نقل مي کند :
إنّ الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون .
تمام پيامبران در درون قبر زنده هستند و نماز مىخوانند .
فتح البارى: 6/352.
قسطلاني که از شخصيت هاي مشهور اهل سنت است، در کتاب المواهب اللدنيه مي گويد :
و لاشک أن حياة الأنبياء عليهم الصلاة و السلام ثابتة معلومة مستمرة ، و نبينا أفضلهم ، و إذا کان کذلک فينبغي أن تکون حياته
المواهب اللدنيه ، ج3 ، ص419
شكّى نيست كه زنده بودن پيامبران عليهمالسلام پس از مرگ امرى ثابت و روشن، و جاودانه است، و پيامبر ما چون برتر از همه پيامبران است، زندگى او پس از مرگ كاملتر از سائر انبياء خواهد بود.
شوکاني در نيل الأوطار ميگويد :
وَ قَدْ ذَهَبَ جَمَاعَة مِنْ الْمُحَقِّقِينَ إلَى أَنَّ رَسُولَ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَيّ بَعَدَ وَفَاته ، وَأَنَّهُ يُسَرُّ بِطَاعَاتِ أُمَّته ، وَأَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَا يُبْلَوْنَ ، مَعَ أَنَّ مُطْلَق الْإِدْرَاك كَالْعِلْمِ وَالسَّمَاع ثَابِت لِسَائِرِ الْمَوْتَى .
نيل الأوطار ج 3 ، ص 305 ، باب صلاة المخلوقات علي النبي صلي الله عليه و سلم و هو في قبره حي .
جماعتي از محققين بر اين عقيده اند که رسول خدا بعد از وفاتشان زنده اند ، و بخاطر اعمال نيک امتشان خوشحال مي شوند ، و اينکه انبياء در قبرشان نمي پوسند ، علاوه بر اينکه مطلق درک مثل علم و شنيدن براي همه مرده گان ثابت و قطعي است ( چه برسد به انبياء و رسل )
دليل ديگر محمد بن عبدالوهاب بر تحريم شفاعت آيه 18 سوره يونس بود که همانطور که ذکر شد او مي گفت خداوند در اين آيه خبر مي دهد هرکس بين خود و خدايش واسطه قرار دهد در حقيقت آن واسطه را پرستيده و او را به عنوان شريک خدا قرار داده است ، و اين مطلب به خاطر اين است که شفاعت تماما متعلق به خداست همانطوري که خداوند در قرآن مي فرمايد : اي رسول ما بگو : «شفاعت ، يكسره از آن خداست » .
در جواب مي گوئيم اولا : کسانيکه از انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام و صالحين طلب شفاعت مي کنند آنها را نمي پرستند بلکه از آنها مي خواهند که به اذن خداوند (همانطوري که قرآن ميفرمايد) شفيع او باشند . و همانطوري که ذکر شد اين عمل از قبل تولد رسول اکرم تا بعد از وفات ايشان بعنوان امري مطلوب ميان مؤمنين و اصحاب بزرگوار رسول خدا رايج بوده است بنابراين محمد بن عبدالوهاب و پيروانش با تحريم اين عمل الهي نه تنها خلاف قرآن و روايات نبوي عمل نموده اند بلکه عملا به صحابه رسول خدا ( همچون حضرت علي صلوات الله و سلامه عليه و ابوبکر و سواد بن قارب و ...) نسبت کفر و شرک داده اند .
ثانيا : اين تفسير ابن عبدالوهاب از اين آيه همانند بقيه نظراتش نه تنها مخالف با نظر علما و مفسرين اهل سنت است بلکه با شأن نزول آيه نيز نمي سازد . و از آنجائيکه امکان آوردن تمامي عبارات علماي اهل سنت نيست ما بعنوان نمونه عبارات چند تن از مفسرين اهل سنت را خدمت شما عرض مي کنيم :
أخرج ابن أبي حاتم عن عكرمة قال : قال النضر : إذا كان يوم القيامة شفعت لي اللات والعزى ، فأنزل الله { فمن أظلم ممن افترى على الله كذباً أو كذب بآياته إنه لا يفلح المجرمون ، ويعبدون من دون الله ما لا يضرهم ولا ينفعهم ويقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله } .
تـفسير الدر المنثور ـ جلال الدين سيوطي ـ ذيل آيه 18 سوره يونس
سيوطي مي گويد : ابي حاتم از عکرمه نقل کرده است که نضر بن حرث گفت زماني که روز قيامت شد بت لات و عزي مرا شفاعت مي کنند بعد از اين گفته او اين آيه نازل شد .
الضمير في ويعبدون عائد على كفار قريش الذين تقدمت محاورتهم . وما لا يضرهم ولا ينفعهم هو الأصنام ، جماد لا تقدر على نفع ولا ضر ... وكان أهل الطائف يعبدون اللات ، وأهل مكة العزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل .
تـفسير البحر المحيط ـ أبوحيان أندلسي ـ ذيل آيه 18 سوره يونس
ابوحيان مي گويد :ضمير در يعبدون به کفار قريش برمي گردد که در قبل گفتگوي آنها را بيان کرديم . و منظور از « ما لا يضرهم ولا ينفعهم » بتها هستند که قدرت بر (ايجاد) نفع و (دفع) ضرر نداشتند ... در ادامه مي گويد اهل طائف بت لات را مي پرستيدند و اهل مکه بت عزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل را مي پرستيدند .
ينكر تعالى على المشركين الذين عبدوا مع الله غيره، ظانين أن تلك الآلهة تنفعهم شفاعتُها عند الله، فأخبر تعالى أنها لا تنفع ولا تضر ولا تملك شيئا، ولا يقع شيء مما يزعمون فيها، ولا يكون هذا أبدا ...
تـفسير ابن کثير ـ ابن کثير دمشقي ـ ذيل آيه 18 سوره يونس
خداوند مشرکين را که شريک برايش قرار داده بودند و غير خدا را مي پرستيدند انکار مي کند ، آنها گمان مي کردند شفاعت خدايان خياليشان نزد خداوند تبارک و تعالي نفعي به حالشان دارد . پس خداوند در مقابل اين گمان باطل آنها در اين آيه به آنها فرمود آن شفاعت آن بتها نه نفعي به حال شما دارد و نه ضرري را از شما دفع مي کند و نه مالک چيزي هستند و هيچ يک از گمانهاي شما در مورد بتها ابدا واقع نمي شود ...
{ وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ الله مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ } حكاية لجناية أخرى لهم وهي عطف على قوله سبحانه : { وَإِذَا تتلى عَلَيْهِمْ } [ يونس : 15 ] الآية عطف قصة على قصة ...و { مَا } إما موصولة أو موصوفة ، والمراد بها الأصنام ، ومعنى كونها لا تضر ولا تنفع أنها لا تقدر على ذلك لأنها جمادات ... وكان أهل الطائف يعبدون اللات وأهل مكة العزى ومناة وهبل وأسافا ونائلة { وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شفعاؤنا عِندَ الله } أخرج ابن أبي حاتم عن عكرمة قال : كان النضر بن الحرث يقول : إذا كان يوم القيامة شفعت لي اللات والعزى وفيه نزلت الآية .
تـفسير الروح المعاني ـ آلوسي ـ ذيل آيه 18 سوره يونس
آلوسي مي گويد : اين آيه از جنايت ديگر مشرکين حکايت مي کند و اين جمله عطف بر آيه 15(وَإِذَا تتلى عَلَيْهِمْ) است (که آن آيه نيز در مورد مشرکين بود ) که خداوند در اين آيه اين قصه را به آن قصه عطف مي کند . لفظ «ما» در آيه يا موصوله است و يا موصوفه و منظور از آن بتها هستند ( و به آنها اشاره دارد ) و معناي « لا تضر ولا تنفع » اين است که آنها قدرت بر شفاعت ندارند زيرا جماداتي بيش نيستند ... در ادامه مي گويد :اهل طائف بت لات را مي پرستيدند و اهل مکه بت عزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل را مي پرستيدند و مي گفتند آنها شفيعان ما نزد پروردگارند . ابي حاتم از عکرمه نقل کرده است که نضر بن حرث گفت زماني که روز قيامت شد بت لات و عزي مرا شفاعت مي کنند بعد از اين گفته او اين آيه نازل شد .
توسل ، يعني واسطه قرار دادن ، انبياء ، امامان و صالحان به پيشگاه خداوند چنانچه خداوند، در قرآن كريم ميفرمايد :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ . المائدة / 35 .
اي كساني كه ايمان آوردهايد ، از خدا بترسيد و براي تقرب به او وسيلهاي بجوييد .
اين آيه به تمامي مؤمنين دستور ميدهد كه به هر وسيلهاي كه سبب تقرب به خداوند ميشود تمسك بجويند ؛ بنابراين تقرب به خداوند بدون وسيله و واسطه امكان ندارد حضرت زهرا سلام الله عليه ميفرمايد :
وأحمد اللّه الذي بعظمته ونوره يبتغي مَن في السموات والأرض إليه الوسيلة ونحن وسيلته في خلقه .
تمام آنچه در آسمان و زمين هستند ، براي تقرب به خداوند به دنبال وسيله هستند و ما وسيله و واسطه خداوند در ميان خلقش هستيم .
شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص211 و السقيفة وفدك ، ص 101 و بلاغات النساء ، بغدادي ، ص 14.
و از عايشه در باره خوارج نقل شده است كه پيامبر فرمود :
هم شرّ الخلق والخليقة ، يقتلهم خير الخلق والخليقة ، وأقربهم عند اللّه وسيلة .
شرح نهج البلاغة ، ج2 ، ص267 از مسند احمد ؛ اما اين روايت را دستان امانتدار اهل سنت حذف كردهاند . و المناقب ، ابن المغازلي شافعي ، ص56 ، ح 79.
خوارج، بدترين خلائق هستند ، آنها را بهترين فرد از ميان خلائق كه نزديكترين وسيله به خداوند است ، خواهد كشت .
مراد حضرت علي عليه السلام است .
توسل حضرت آدم به اهل بيت عليهم السلام :
و از أبي هريره در باره قصه حضرت آدم نقل شده است :
يا آدم هؤلاء صفوتي... فإذا كان لك لي حاجة فبهؤلاء توسل، فقال النبي: نحن سفينة النجاة من تعلق بها نجا ومن حاد عنها هلك، فمن كان له إلى الله حاجة فليسألنا أهل البيت .
فرائد السمطين ، ج1 ، ص 36 ح 1.
اي آدم ! اينها ( اهل بيت ) برگزيدگان من هستند ... هر وقت حاجتي داشتي اينها را واسطه قرار بده . پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند : ما كشتي نجات هستيم ، هر كس سوار اين كشتي شد ، نجات خواهد يافت و هر كس سر پيچي كند ، هلاك ميشود ، هر كسي حاجتي به سوي خداوند دارد ، بايد ما اهل بيت را واسطه قرار دهد .
و سيوطي نقل ميكند كه حضرت آدم به درگاه خداوند چنين استغاثه ميكرد :
اللهمّ إنّي أسألك بحقّ محمد وآل محمد سبحانك لا إله إلا أنت، عملت سوءً، وظلمت نفسي فاغفر لي إنّك أنت الغفور الرحيم، فهؤلاء الكلمات التي تلقى آدم .
الدر المنثور ، ج1 ، ص 60.
بار خدايا ! از تو درخواست ميكنم به حق محمد و آل محمد كه تو پاك و منزهي و غير از تو خدايي نيست ، من كاري بدي كردم و به خود ظلم نمودم ؛ پس مرا ببخش كه تو بخشنده و مهربان هستي ... .
توسل صحابه به پيامبر اکرم بعد از وفات ايشان
أصاب الناس قحط في زمن عمر بن الخطاب فجاء رجل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم فقال : يا رسول الله استسق الله لأمتك فإنهم قد هلكوا . فأتاه رسول الله صلى الله عليه وسلم في المنام فقال : إيت عمر فأقره مني السلام وأخبرهم أنهم مسقون ، وقل له عليك بالكيس الكيس . فأتى الرجل فأخبر عمر فقال : يا رب ما آلوا إلا ما عجزت عنه . وهذا إسناد صحيح .
در زمان عمر بن الخطاب قحطي آمد ، بلال بن حارث آمد كنار قبر پيامبر عرضه داشت :امت تو نابود شدند ، از خداي عالم باران رحمت طلب كن .بعد پيامبر به خوابش آمد و گفت برو پيش عمر و سلام مرا به او برسان و به او خبر بده كه باران رحمت نازل خواهد و به او بگو كه نسبت به مردم بذل و بخششت بيشتر باشد . اين شخص آمد خدمت عمر . عمر خيلي گريه كرد كه ما قابل اين سلام نبوديم . و گفت : هيچ خدمتي را نسبت به مسلمانان كه از دستم بر بيايد كوتاهي نخواهم كرد .
ابن حجر عسقلاني از استوانه هاي علم رجال اهل سنت در آخر مي گويد : سند اين حديث صحيح است .
فتح الباري ، ج2 ، ص412
و همچنين آيات بسياري در قرآن كريم وجود دارد كه در خواست از غير خداوند را مشروع ميداند ؛ از جمله :
يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ . يوسف / 97 .
گفتند: «اى پدر ! براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم »
در اين آيه خداوند داستان برادران حضرت يوسف عليه السلام را يادآوري ميكند كه آنها بعد از پيشيماني از كردارشان به پيش حضرت يعقوب عليه السلام آمدند و از او كه پيامبر خدا بود درخواست كردند كه از خداوند براي آنها طلب بخشش كند . حضرت يعقوب هم نگفت كه چرا خودتان مستقيماً سراغ خداوند نميرويد و به من متوسل شدهايد ؛ بلكه به آنها وعده داد كه از خداوند براي آنها طلب بخشش خواهد كرد :
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ . يوسف / 98 .
گفت : « به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى خواهم ، كه او همانا آمرزنده مهربان است » .
همچنين خداوند در آيه 64 سوره نساء خطاب به پيامبرش ميفرمايد :
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا .
و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند ، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [ نيز ] براى آنان طلب آمرزش مى كرد ، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند .
اين آيه نشان ميدهد كه بايد براي طلب بخشش از خداوند واسطه و وسيله آبروداري را پيدا كرد تا خداوند به خاطر او حاجات انسان را برآورده سازد .
بنابراين همانطوري که ملاحظه فرموديد حرفهايي که وهابيها به عنوان اسلام واقعي !!! مطرح مي کنند و مخالف با آنها را کافر و مشرک مي دانند تماما باطل و بياساس است .
والسلام علي من اتبع الهدي
گروه پاسخ به شبهات
اشاره:
بهار, فرصتى است, براى تإمل در راز آفرینش و اندیشیدن در شإن و جایگاه بهار از نظرگاه دین. در کشور ما نوروز را جشن مى گیرند, و حضور سبز بهار را به همدیگر تبریک مى گویند, آیا چنین روزى از نظر اسلام, عید است؟ و رفتار مسلمانان در این روز, چگونه باید باشد؟
در این فرصت برآنیم تا به بازبینى این موضوع بپردازیم, و زوایاى آن را از نگاه اسلام و امامان معصوم(علیه السلام) مورد بحث قرار دهیم.
نوروز, پیش از اسلام
پیش از اسلام, نخستین روز بهار را عید و جشن ملى به شمار مىآوردند و از آن به ((عید باستانى)) یاد مى کردند.
به عقیده بعضى نخستین کسى که از ((نوروز)) تجلیل کرد, و آن روز را عید ملى شمرد, جمشید بود.(۱) جمشید بر سراسر جهان تسلط یافت, و سرزمین ایران را آباد کرد, و اسباب کارها و امور, در نوروز براى او تکمیل و موزون گردید, از این رو این روز, آغاز سال عجم گردید.(۲)
جمشید پسر تهمورث, از شاهان افسانه اى پیش از تاریخ ایران (قبل از مادها) است. روزى که او بر تخت سلطنت نشست, اولین روز بهار بود; آن را ((نوروز)) خواند و جشن گرفت. جمشید مدتى طولانى سلطنت کرد, تا آن که مغرور شد و خود را خداى جهان نامید. سرانجام ضحاک با همکارى و همیارى مردم, او را از سلطنت خلع کرد, و روزى در کنار دریاى چین او را دید, و با اره, دو نیمش کرد(۳) و به زندگى سلطه جویانه اش پایان داد.
بنا به روایتى, امام صادق(علیه السلام) فرمود: ((نوروز, روزى است که خداوند از بندگانش پیمان هایى گرفت که تنها خداى یکتا را بپرستند, و براى او همتا قرار ندهند, و ایمان به رسولان و حجت هاى خدا و امامان(علیه السلام) بیاورند, و روزى است که کشتى نوح(علیه السلام) بر کوه جودى نشست…))(۴)
و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: ((نوروز همان روزى است که ابراهیم خلیل(علیه السلام) بت هاى قومش را ـ که در آن روز براى شرکت در مراسم جشن از شهر خارج شده بودند ـ شکست.))(۵)
مجوسیان نیز از قدیم, به نوروز اهمیت مى دادند و در آن روز به همدیگر تبریک مى گفتند و براى همدیگر هدیه مى فرستادند. هم چنین گفته اند: در عصر خلافت امیرمومنان على(ع), مجوسیان چند ظرف نقره که در آن ((شکر)) ریخته بودند, در نوروز به آن حضرت هدیه کردند, آن حضرت هدیه آنها را پذیرفت و ((شکر)) ها را بین یاران خود تقسیم کرد, و آن ظروف را به عنوان جزیه (مالیات سرانه آنها) قبول کرد.(۶)
بنابر همان روایت امام صادق(ع), حادثه شگفت زنده شدن هزاران نفر از بنى اسرائیل قبل از اسلام ـ به فرمان خدا که در آیه ۲۴۳ بقره به آن اشاره شده است ـ در نوروز رخ داده است:(۷) که در یکى از شهرهاى شام, بر اثر رواج بیمارى طاعون, بسیارى مردند. این بیمارى در حقیقت مجازاتى از طرف خدا براى آنها بود, زیرا رهبر الهى شان آنها را به جهاد با دشمن فرا خوانده بود, ولى آنها سرپیچى کرده بودند. در این میان هزاران نفر (طبق پاره اى روایات, ده هزار یا هفتاد هزار یا هشتاد هزار نفر) به بهانه گریز از طاعون, از شهر خارج شدند, و پس از فرار, در خود احساس قدرت و استقلال نمودند و با نادیده گرفتن اراده الهى, و چشم دوختن به عوامل طبیعى, دچار غرور شدند, خداوند آنها را نیز در همان بیابان با همان بیمارى نابود ساخت. سالیانى گذشت, و حضرت حزقیل(علیه السلام) ـ یکى از پیامبران بنى اسرائیل ـ از آن جا عبور مى کرد, و از خدا خواست که آنها را زنده کند, خداوند دعاى او را اجابت کرد. آن روزى که آنها زنده شدند, نوروز بود.(۸)
از مجموع این مطالب به دست مىآید که نوروز, قبل از اسلام, روز محترم و خاصى بود, و با پیدایى رخدادهایى در آن روز که غالبا مثبت بوده اند بر اهمیت و شهرت آن افزوده شد.
نیکو داشت نوروز پس از اسلام
پس از اسلام نیز طبق پاره اى روایات, از این روز تجلیل شده است. هم چنین بروز رخدادهایى مهم موجب افزایش عظمت و احترام آن شده است.
در حدیث ((معلى بن خنیس))(۹) از امام صادق(علیه السلام) ـ که علامه مجلسى مى گوید آن را در کتب معتبر دیده است ـ به چند رخداد بزرگ در نوروز, بعد از اسلام اشاره شده است, از جمله فرمود:
((و هو الیوم الذى نزل فیه جبرئیل على النبى(ص), و هو الیوم الذى حمل فیه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمومنین(علیه السلام) على منکبه حتى رمى اصنام قریش من فوق البیت الحرام فهشمها, و کذلک ابراهیم, و هو الیوم الذى امر النبى اصحابه ان یبایعوا علیا بامره المومنین, و هو الیوم الذى وجه النبى علیا(علیه السلام) الى وادى الجن یإخذ علیهم البیعه له, و هو الیوم الذى بویع لامیرالمومنین(علیه السلام) فیه البیعه الثانیه, و هو الیوم الذى ظفر فیه باهل النهروان, و قتل ذوالثدیه, و هو الیوم الذى یظهر فیه قائمنا و ولاه الامر و هو الیوم الذى یظفر فیه قائمنا بالدجال, فیصلبه على کناسه الکوفه, و ما من یوم نیروز, الا و نحن نتوقع فیه الفرج, لانه من ایامنا و ایام شیعتنا, حفظته العجم, و ضیعتموه إنتم; نوروز روزى است که:
۱ـ جبرئیل بر پیامبر نازل شد;
۲ـ پیامبر(ص), على(علیه السلام) را بر دوش خود گرفت, تا على(علیه السلام) بت هاى قریش را از بالاى خانه کعبه فرو ریزد. هم چنین ابراهیم(علیه السلام) در چنین روزى بت ها را شکست;
۳ـ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود امر کرد (در روز غدیر خم) با على(علیه السلام) به عنوان امیرمومنان, بیعت کنند;
۴ـ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) على(علیه السلام) را به ((وادى جنیان)) فرستاد, تا از آنها در پذیرش اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت بگیرد;
۵ ـ در چنین روزى (بعد از مرگ عثمان) براى خلافت حضرت على(علیه السلام) بیعتى دوباره شد;
۶ـ در چنین روزى على(علیه السلام) (در عصر خلافتش) در جنگ نهروان بر خوارج پیروز شد, و مخدج ذوالثدیه (سردمدار خوارج) را کشت;
۷ـ در چنین روزى قائم ما (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و صاحب امر از پرده غیب, آشکار مى شود;
۸ـ در چنین روزى قائم ما (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر دجال (طاغوت خودکامه عصر) پیروز مى گردد, و او را در میدان کناسه کوفه به دار مى کشد;
۹ـ هیچ نوروزى بر ما نمى گذرد, مگر این که ما در آن روز امید فرج قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را داریم, زیرا آن روز, از روزهاى ما و از روزهاى شیعیان ما است, عجم ها آن را پاس داشتند, ولى شما (عرب ها) آن را تباه ساختید)).(۱۰)
چنان که گفته آمد پدیدار شدن نه رخداد بسیار بزرگ, پس از ظهور اسلام موجب عظمت و پاسداشت نوروز شده است.
عالم بزرگ و مجتهد سترگ, بنیانگذار حوزه علمیه نجف اشرف, شیخ طوسى (متوفاى سال ۴۶۰ هـ.ق) در کتاب ((المصباح المتهجد)) از معلى بن خنیس روایت مى کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود: ((هرگاه نوروز فرا رسید, در آن روز غسل کن, و پاکیزه ترین لباس ها را بپوش, و با بهترین عطرها خود را خوشبو نما, و در این روز روزه بگیر, و پس از انجام نافله نمازها, و پس از نماز ظهر و عصر, دو نماز دو رکعتى (به نیت نماز نوروز) بخوان; در نماز اول, در رکعت اول پس از حمد, ده بار سوره قدر, و در رکعت دوم پس از حمد, ده بار سوره کافرون را بخوان, و در نماز دوم, در رکعت اول, پس از حمد, ده بار سوره توحید, و در رکعت دوم پس از حمد, ده بار سوره ناس و سوره فلق را بخوان, و پس از نماز, سجده شکر به جاى آر, و در این سجده, دعاى زیر را بخوان, که در این صورت خداوند گناهان پنجاه سال تو (یا پنج سال تو) را (اگر با شرایط باشد) مى بخشد)). آن دعا این است: ((اللهم صل على محمد و آل محمد, الاوصیإ المرضیین, و على ارواحهم و اجسادهم[ ((...دعا در مفاتیح الجنان, ذکر شده است].
در نوروز این فراز از دعا را بسیار برخوان: ((یا ذاالجلال والاکرام.))
امام کاظم(علیه السلام) و نقل حدیث ناهمگن
محدث خبیر, رشید الدین طبرسى (متوفاى سال ۵۸۸ هـ.ق) در کتاب ((مناقب)) روایت کرده که منصور دوانیقى ـ دومین خلیفه عباسى ـ از امام کاظم(علیه السلام) تقاضا کرد تا روز نوروز در مجلس جشن او براى تبریک حضور یابد و هدایایى را که مردم مىآورند بپذیرد. امام کاظم(علیه السلام) این تقاضا را رد کرد و فرمود: ((انى قد فتشت الاخبار عن جدى رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فلم اجد لهذا العید خبرا, و انه سنه للفرس و محاها الاسلام, و معاذ الله ان نحیى ما محاه الاسلام; همه اخبارى را که از جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است, بررسى کردم, خبرى در این مورد نیافتم. این عید, سنت پارسیان است, اسلام آن را محو کرد. پناه مى برم به خدا از این که چیزى را که اسلام آن را محو نموده, زنده سازم.))
منصور گفت: ((ما این مراسم را براى سیاست و تدبیر امور ارتشیان, انجام مى دهیم, تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم, در این مجلس حضور داشته باش.))
امام کاظم(علیه السلام) ناگزیر در آن مجلس حضور یافت, امیران, فرماندهان, سرداران و ارتشیان و مردمان به محضر آن حضرت مىآمدند و تبریک عرض مى کردند, و هدایایى را مىآوردند, خادم منصور آن جا حاضر بود, و آن هدایا را بازبینى مى کرد, در لحظات آخرین, پیرمردى وارد شد و به امام کاظم(علیه السلام) عرض کرد: ((اى پسر دختر رسول خدا! من فقیرى تهى دست هستم, از این رو چیزى نداشتم هدیه بیاورم, ولى سه بیت شعرى را که جدم در سوگ جدت امام حسین(علیه السلام) سروده, به شما هدیه مى کنم, و آن سه بیت چنین است:
عجبت لمصقول علاک فرنده
یوم الهیاج و قد علاک غبار
و لاسهم نفذتک دون حرائر
یدعون جدک والدموع غزار
الا تقضقضت السهام و عاقها
عن جسمک الاجلال والاکبار;
درشگفتم از آن شمشیرهاى برنده که تیزى آنها در معرکه عاشورا بر پیکر غبار آلودت فرود آمدند, و نیز درشگفتم از آن تیرهایى که در برابر چشم بانوان حرم, در پیکرت فرو رفتند, در حالى که آنان, جدت را به مددکارى مى طلبیدند, و سیلاب اشک از دیدگان شان روان بود.
چرا سر و صداى آن تیرها از پیکر مقدس و شکوهمندت دور و پراکنده نشدند؟))
امام کاظم(علیه السلام) به او فرمود: هدیه ات را پذیرفتم, بنشین, خداوند به تو برکت دهد. آن گاه امام به خادم فرمود: نزد رئیس (منصور) برو و مجموع این هدایا را به او گزارش بده, و بپرس که آنها را چه کنم؟ خادم چنین کرد, سپس به حضور امام کاظم(علیه السلام) بازگشت و گفت: منصور مى گوید: همه آنها را به تو بخشیدم, اختیار آنها با شماست. آن گاه امام کاظم(علیه السلام) همه آن هدایا را به آن پیرمرد بخشید.(۱۱)
بدین سان, امام کاظم(علیه السلام) هم به منصور و درباریانش فهماند که ما به هدایا و زرق و برق دنیا دل نبسته ایم, و هم پیرمرد فقیر شیعه را ـ که خاطره امام حسین(علیه السلام) قهرمان و سمبل مبارزه با زورمداران را در کاخ طاغوت, تجدید کرد ـ شادمان ساخت. و بدین گونه که آن پیر با بیان مظلومیت امام حسین(علیه السلام) در چنان روزى ستمگران و طاغوتیان را محکوم نمود.
نوروز در ترازوى نقد
در مجموع مى توان گفت روایاتى که در شإن نوروز, از امامان معصوم(علیه السلام) به ما رسیده, متعارض است; یعنى بعضى از روایات, آن را ستوده اند و بعضى (مثل روایت مذکور از امام کاظم, علیه السلام) آن را بازمانده دوران جاهلیت دانسته اند که اسلام آن را محو کرده است, ولى بعد از کند و کاو همه جانبه مى توان چنین نتیجه گرفت که:
۱ـ روایات در تإیید و ستایش نوروز بیشتر از روایت یا روایات سرزنش گونه است.
۲ـ سیره علماى بزرگ و مراجع تقلید, در شإن نوروز, بیانگر آن است که نوروز, از روزهاى برجسته و مبارک است, اما اطلاق ((عید)) براى چنین روزى, از دیدگاه اسلام پذیرفتنى نیست, چرا که در اسلام به طور رسمى چهار روز عید است: عید فطر; عید قربان; عید غدیر و روز جمعه.
به احتمال قوى, در حدیث امام کاظم(علیه السلام) اطلاق عید بر نوروز مورد سرزنش قرار گرفته است. حضرت امام خمینى (قدس سره) با این که در نوروز جلوس داشتند, و تبریک مى گفتند و تبریک دیگران را مى پذیرفتند, و در پیام تلویزیونى خود, دعاى معروف ((یا مقلب القلوب والابصار…)) را مى خواندند, ولى از به کار بردن واژه ((عید)) براى نوروز امتناع مى ورزیدند.))
حضرت حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان, یکى از اعضاى دفتر امام مى نویسد: ما روز نوروز به اتاق حضرت امام وارد شدیم… امام حدود ساعت نه صبح, با نشاطتر از روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند, و به افراد حاضر که در مجموع با دکترها پنج نفر بودیم, چند بار مبارک باشد گفتند, سپس خودشان سراغ سکه هاى یک ریالى را گرفتند, و کف دست قرار دادند, افراد حاضر نیز بعد از دست بوسى, هر کدام چند عدد برداشتند, مشابه این برنامه در نوروز سال هاى دیگر نیز تکرار مى شد.
در عین حال در اواسط فروردین ۱۳۶۲ از سوى دفتر, متنى به منظور پاسخ و تشکر از تمام کسانى که به مناسبت نوروز و یوم الله ۱۲ فروردین (روز جمهورى اسلامى) براى حضرت امام, تلگراف و پیام تبریک فرستاده بودند, تهیه شده بود, متن مزبور, جهت تصویب, خدمت حضرت امام قرائت گردید, در متن جمله عیدنوروز آمده بود, حضرت امام فرمودند: کلمه عید را حذف کنید.(۱۲)
نظریه علامه مجلسى (رحمت الله علیه)
عالم و محقق و محدث بزرگ, علامه مجلسى(رحمت الله علیه) که در گردآورى احادیث و اخبار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیه السلام) و در بررسى آنها مهارت وسیع و عمیقى داشت, نوروز را بر اساس روایات ستوده است, و در بیش از بیست مورد در بحارالانوار از ستایش آن سخن به میان آورده است(۱۳) و پس از ذکر روایت معارض امام کاظم(علیه السلام) ـ که بیش از این ذکر شد ـ مى نویسد: ((روایتى که از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده, با روایت معلى بن خنیس, مخالف و معارض است, ولى احادیث معلى بن خنیس در بین اصحاب قوىتر و مشهورتر است, و ممکن است روایت منسوب به امام کاظم(علیه السلام) از روى تقیه بوده, زیرا حدیث معلى مشتمل بر امورى است که از موارد تقیه است (مانند این که فرمود: عجم ها عظمت و احترام نوروز را رعایت کردند, ولى شما عرب ها, آن را تباه ساختید یا مسإله مطرح کردن قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و…) از این رو تبرک جویى به نوروز در عصر خلفا در شهرهاى غیر شیعیان, به دلیل تقیه انجام نمى شد, یا این که منظور از نوروزى که در حدیث معلى بن خنیس آمده, غیر از نوروزى است که در حدیث امام کاظم(علیه السلام) آمده است. ))(۱۴)
توضیح نگارنده
نوروز در جامعه ما از قدیم داراى دو جنبه است; جنبه مثبت و منفى, و از دیرباز در مورد نوروز, دو گونه عمل مى شده است: بعضى بیشتر به سراغ جنبه هاى منفى, مراسم خرافى و بى اساس, اسراف, سرمستى و شهوت پرستى نوروز رفته اند, و در این رهگذر بیشترین فسادها و گناهان در این ایام رخ مى دهد و… قطعا نوروز از این زاویه, نه تنها مبارک نخواهد بود, بلکه نامبارک و پلید و مایه فحشا و منکرات است, و از این رو, مورد سرزنش است و از نگاه هر خردمند, نامحمود است, و روایات و گفتار علمایى که آن را از امور دوران جاهلیت دانسته اند, در مورد این گونه امور منفى است. ولى روایاتى که بیان گر ستایش نوروز است, بر همین اساس مورد نیکوداشت علماى بزرگ و مراجع تقلید مى باشد, به دلیل توجه به مراسم مثبت و جنبه هاى مفیدى است که در نوروز انجام مى گیرد; مانند نظافت, پوشیدن لباس نو, همگامى با تحولات طبیعت و ایجاد دیگرگونى در خود, و فراگیرى درس خداشناسى و معادشناسى از رویش سبزه در بهار, که به راستى زمین و زمان, و درختان و هوا و فضا, با طراوت و نشاط بهارى گویى همه جشن گرفته اند و هر کدام به زبانى از ستودگى و نشاط نوروز و آغاز بهار سخن گفته و مبارک باد مى گویند.
بنابراین, نوروز همگام با نسیم بهارى, و شکوفه هاى درختان, و زنده شدن زمین, و جوانه زدن گیاهان, و در کنار آن, صله رحم, دید و بازدید, خانه تکانى, بهداشت و نظافت, و آشتى افرادى که مدت ها با هم قهر بوده اند و… داراى جهات مثبتى است که هر خردمندى آن را مى پسندد.
نوروز; رستاخیز طبیعت
نوروز, نخستین روز بهار است, نخستین روز سبزترین فصل سال, سرآغاز زنده شدن زمین و شکوفایى ها و وزیدن نسیم دل انگیز بهارى, و چهچهه مرغان; همه چیز در بهار, نشان گر نشاط و طراوت است و حتى باد شفابخش بهارى نوید زندگى تازه مى دهد, و به گفته مولوى در مثنوى:
گفت: پیغمبر به اصحاب کبار
تن مپوشانید از باد بهار
آنچه با برگ درختان مى کند
با تن و جان شما آن مى کند
و به گفته سعدى:
که تواند بدهد میوه رنگین از چوب
یا که باشد که برآرد گل صد برگ از خار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
ارغوان ریخته بر درگه خضراى چمن
چشمه هایى که در او خیره بماند ابصار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست که مرغان سحر مى گویند
کآخر اى خفته سر از بالش غفلت بردار
بهار, درس خداشناسى و معادشناسى و تحول و رشد و تکامل است, اگر انسان ها از این طبیعت زیبا, درس بیاموزند, در حقیقت اعتقاد به رستاخیز را آموخته اند, در این صورت باید سرآغاز چنان بعثتى را روز برتر نامید و آن را جشن گرفت.
اگر مراسم نوروز, بر این اساس پى ریزى گردد, و انسانها خود را همگام و همگون با محتواى دعاى آغاز سال; که بیان گر تحول و نغمه توحیدى است, سازند که:
((یا مقلب القلوب و الابصار, یا مدبر اللیل و النهار, یا محول الحول والاحوال, حول حالنا الى احسن الحال; اى خداوندى که گرداننده قلب ها و چشم ها هستى, و تدبیر کننده نظم شب و روز مى باشى, اى دگرگون کننده حال و احوال, حال ما را به نیکوترین حال تبدیل ساز.)) قطعا نوروز براى آنها پر فایده خواهد بود.
آنان که طعم توحید را چشیده اند, در ایام دل انگیز و پرنشاط آغاز بهار به پیروى از امامان(علیه السلام) آیاتى از قرآن همچون آیه زیر را تلاوت کرده و مفاهیم آن را در اعماق جانشان دریافت مى کنند که:
((ان فى خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لایات لاولى الالباب;(۱۵) همانا در خلقت آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز, قطعا نشانه هایى براى صاحبان اندیشه است.))
هرگاه در مراسم نوروز, انسان ها به دنبال چنین مفاهیم سازنده و لذت بخشى بروند, قطعا, چنین روزى مبارک است, ولى اگر از این ایام سوء استفاده شود و به جاى مراسم سازنده, به خرافات روى آورند, مراسمى; مانند چهارشنبه سورى, سیزده بدر, و یا فال گوش ایستادن… روشن است, که باطل گرایى, و پناه بردن به امور پوچ و بى اساس, انسان را بى محتوا خواهد کرد, و آلوده نمودن نوروز به امور واهى, از خردورزى, دور است و باید خط بطلان بر چنین مراسمى کشید.
اسلام وقتى که ظهور کرد, در دوران جاهلیت مراسمى وجود داشت, اکثر آنها برخلاف عقل, منطق و وجدان بود, خط بطلان بر همه آنها کشید, ولى مراسمى نیز وجود داشت, مانند تحریم جنگ در چهار ماه (رجب, ذىقعده, ذىحجه و محرم) این رسم را که دربرگیرنده امنیت و آرامش است, امضا نمود, رسم دخترکشى را مردود دانست, ولى سنت دیه قتل انسان را که صد شتر بود, امضا کرد.
نوروز, مبارک, ستوده و مورد توجه امامان(علیه السلام) بود, و اختصاصى به ایرانیان ندارد, بلکه براى همه مسلمانان روز جشن و روز شگفت انگیزى است, مشروط بر این که با مراسم صحیح و سازنده همراه باشد, و از هرگونه باطل اندیشى و گناه, پرهیز گردد.
در این صورت حتى مى توان آن را ((عید)) نامید, بدان دلیل که امیرمومنان على(علیه السلام) فرمود: ((کل یوم لایعصى الله فیه فهو عید;(۱۶) هر روزى که در آن روز گناه نشود, آن روز, روز عید است.))
پىنوشتها:
۱ ) آقا محمّد مقدّس اصفهانی، الاوائل، ص۵۸۴٫
۲ ) علاّمه مجلسی، بحار، ج۵۹، ص۱۴۱٫
۳ ) جمعی از دانشمندان و نویسندگان، دائرة المعارف یا فرهنگ و هنر، ص۱۲۶۰٫
۴ ) بحار، ج۵۹، ص۹۲ و ج۱۱؛ ص۳۴۲٫
۵ ) بحار، ج۱۲، ص۴۳٫ (ماجرای شکستن بتها در عصر نمرود، به دست حضرت ابراهیم، درقرآنسورهانبیاء،آیه۵۸آمدهاست)
۶ ) علاّمه مجلسی، بحار، ج۴۱، ص۱۱۸٫
۷ ) همان، ج۵۹، ص۹۲٫
۸ ) علاّمه طبرسی، تفسیر مجمع البیان، تفسیر قرطبی و آلوسی، تفسیر روح البیان، ذیل آیه ۲۴۳ بقره.
۹ ) معلّی بن خُنیس از دوستان و شیفتگان امام صادق(علیه السلام) بود، مرحوم شیخ طوسی(رحمت الله علیه) در شأن او مینویسد: «وَ کانَ مَحْمُودا عِنْدَهُ وَ مَضی عَلی مِنْهاجِهِ؛ معلّی، در محضر امام صادق(علیه السلام) شخص ستودهای بود، و در حالی که در صراط امام صادق(علیه السلام) بود، از دنیا رفت.» و شیخ بهایی(رحمت الله علیه) میگوید: «اَلْحَقُّ اِنَّ مُعَلّی بن خُنَیس، مَمْدوحٌ جدّا؛ حق این است که معلّی بن خُنیس حقیقتا مورد ستایش است.» علاّمه علیاری، بهجة الآمال، ج۷، ص۴۸) از گفتنیها این که: داوود بن علی، فرماندار مدینه، به فرمان عبداللّه سفّاح (اوّلین خلیفه عبّاسی) معلّی بن خُنیس را دستگیر کرد و به او گفت: «فهرست شیعیان را به من بده.» معلّی نام آنها را فاش نساخت، و با قاطعیّت گفت: اگر شیعیان، زیر قدمهایم باشند، قدمم را برنمیدارم، داوود فرمان داد گردن او را زدند، و پیکر مطهّرش را به دار آویختند، هنگامی که امام صادق(علیه السلام) از شهادت او آگاه شد، فرمود: «قطعا برای داود نفرین میکنم.» امام صادق(علیه السلام) مشغول نماز شد و هنوز سر از سجده بلند نکرده بود که صدای شیون بلند شد، و گفتند داود بن علی از دنیا رفت… (اقتباس از: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۵۱۲ و ۵۱۳٫)
امام صادق(علیه السلام) به داوود بن علی در مورد کشتن معلّی اعتراض کرد و فرمود: «قَتَلْتَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ تو مردی از اهل بهشت را کشتی.» (علاّمه علیاری، بهجةالآمال، ج۷،ص۴۸)
۱۰ ) علاّمه مجلسی، بحار، ج۵۹، ص۹۲٫
۱۱ ) شیخ طوسی، مصباح المتهجّد، ج۲، ص۵۹۱؛ محدث قمی، مفاتیح الجنان، اعمال اوّل ماه و عید نوروز.
۱۲ ) محمد حسن رحیمیان، در سایه آفتاب، ص۲۲۸ و ۲۲۷٫
۱۳ ) علی رضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج۲۶، ص۱۹۷۰۲٫
۱۴ ) علاّمه مجلسی، بحار، ج۵۹، ص۱۰۰ و ۱۰۱٫
۱۵ ) آل عمران (۳) آیه ۱۹۰٫
۱۶ ) سیّد رضی، نهج البلاغه، حکمت ۴۲۸٫
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
نویسنده:آیت الله محمد محمدی اشتهاردی(رحمت الله علیه)
اسلام، شوخی را تا زمانی تأیید کرده است که با گناه دیگری مانند تحقیر، تمسخر، افترا، غیبت و مانند آن همراه نباشد. رسول گرامی اسلام با سفارش یاران خود به شوخ طبعی، به مقدار ضرورت، خود نیز با آنان شوخی میکرد.
آنچه در پی می خوانید بخشی از شوخیها و مزاحهای پیامبر اسلام (ص) است که سرویس علمی فرهنگی مرکز خبر حوزه، به مناسبت فرارسیدن هفته وحدت و ولادت با سعادت آخرین فرستاده خدا، تقدیم میکند.
دشمن خدا
حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: رسول الله (صلی الله علیه و آله ) هر گاه مردی از اصحابش را غمگین مییافت، او را با شوخی، خرسند میساخت و میفرمود: خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره در هم کشد.(۱)
سفیدی در چشم
زنی خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) آمد و نام شوهرش را برد. حضرت فرمود: شوهرت همان است که در چشمانش سفیدی است ؟ گفت: نه در چشمانش سفیدی نیست. آن زن به خانه آمد و جریان را برای شوهرش تعریف کرد. مرد گفت : آیا نمیبینی که سفیدی چشم من از سیاهی آن بیشتر است.(۲)
سیاهان به بهشت نمیروند
پیامبر به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: پیرزنان وارد بهشت نشوند. بلال حبشی که سیاه چهره بود، آن پیرزن را ناراحت دید و جریان را به رسول الله (صلی الله علیه و آله ) باز گفت. پیامبر (ص) فرمود: سیاه هم به بهشت نمیرود. بلال و پیرزن هر دو ناراحت بودند که ناگهان عباس، عموی پیامبر که پیرمرد بود، آن دو را دید و حال آن دو را برای پیامبر بازگو کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمیرود. همه غمگین شده بودند. پیامبر (ص) که چنین دید، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم کرد و فرمود: “خداوند، پیرزنان، پیرمردان و سیاهان را به نیکوترین شکل بر میانگیزاند و آنان جوان و نورانی شده به بهشت میروند (۳ )“.
عسل و پیامبر (ص)
سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به گونهای بود که به یارانش اجازه میداد تا در حضور مبارکش، گفتههای طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) از شوخیهای ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخیهای پسندیده دریغ نمیکردند. از جمله، نعیمان، مرد شوخ طبعی بود. روزی عربی را با یک خیک عسل دید. آن را خرید و به خانه عایشه برد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) پنداشت که به عنوان هدیه آورده است. نعیمان رفت و اعرابی بر در خانه پیامبر (ص) ایستاده بود. چون انتظارش طولانی شد، صدا زد: ای صاحب خانه ! اگر پول ندارید، عسل را برگردانید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) جریان را دریافت و قیمت عسل را به آن شخص پرداخت. پیامبر چون زمانی دیگر، نعمیان را دید، فرمود: چرا چنین کردی ؟ گفت : دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) عسل را دوست دارد و اعرابی هم یک خیک عسل داشت. پیامبر (ص) خدا از کار نعیمان خندید و به او هیچ گونه درشتی نکرد(۴).
بهترین نشانه شادی چیست؟
تبسم، بهترین نشانه شادی و نشاط است. چهره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام دیدار یاران بیش از دیگران شاداب و خندان مینمود و گاه چنان میخندید که دندانهای مبارکش نمایان میشد. ابوالدرداء میگوید: “رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) هر گاه سخنی میفرمود، سخنش با لبخند همراه بود.رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) هم کلام خویش را با تبسم میآمیخت و هم چهرهای خندان داشت و هم به چهره دیگران لبخند میزد. در حدیث است : «کان اکثر الناس تبسماً و ضِحکا فی وجوه اصحابه» (۵). بیش از همه، لبخند داشت و بر روی یارانش لبخند میزد.
کاش آن اعرابی میآمد
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) میفرماید: “عربی بدوی نزد پیامبر (ص) میآمد و هدیه و سوغاتی به پیامبر اهدا میکرد. بعد همان ساعت میگفت : پول هدیه و سوغات ما را بدهید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) نیز میخندید. پس از آن جریان هر وقت غمگین میشد، میفرمود: آن اعرابی کجاست. کاش پیش ما میآمد(۶)“.
شوخی و مزاح ظریف و زیبای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) درباره خوردن خرما نیز معروف است. گفتهاند روزی آن دو گرامی با هم خرما میخوردند که پیامبر، هستهها را جلوی علی (علیه السلام) میگذاشت و در پایان فرمود: هر که هستهاش بیشتر باشد، پر خور بوده است ! امیر مؤمنان در پاسخ گفت: هر که با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است (۷).
همچنین از شوخ طبعی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) چنین نقل میکنند که حضرت برخی از یاران را از پشت سر بغل میگرفت و دو دستش را بر چشمان آنان میگذارد تا آنان را بیازماید که آیا میتوانند با چشم بسته، طرف مقابل را تشخیص دهند یا نه (۸).
غذا بخورم یا نه؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) نه تنها خود، شوخی را آغاز میکرد، بلکه زمینه فرح را برای یاران خود فراهم میآورد.
روزی مرد عربی بر آن حضرت که بسیار اندوهگین مینمود وارد شد. وی میخواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: نپرس! چهره پیامبر چنان گرفته است که جرئت پرسیدن نداریم. چهره پیامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آیات موعظه یا آیات قیامت. او گفت : مرا به حال خود واگذارید. سوگند به خدایی که او را به پیامبری برانگیخت، هرگز رهایش نمیکنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آن گاه به پیامبر (ص) گفت : ای رسول خدا! شنیدهام دجال با نان و غذا نزد مردم گرسنه میآید. پدر و مادرم به فدایت. آیا باید غذا نخورم تا از لاغری بمیرم یا بهتر است نزد دجال غذای کافی بخورم و چون سیر شدم، به خدا ایمان آورم ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) آنقدر خندید که دندانهای مبارکش نمایان شد. سپس فرمود: خیر! خداوند تو را به وسیله آنچه دیگر مؤمنان را بینیاز میکند، بینیاز میسازد(۹).
خرما را با طرف دیگر میخورم!
نقل است روزی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) به صهیب بن سنان فرمود: در حالی که از چشم درد رنج میبری، خرما میخوری ؟ صهیب گفت : این چشم من درد میکند و من خرما را با طرف دیگر میخورم (۱۰).
سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به گونهای بود که به یارانش اجازه میداد تا در حضور مبارکش، گفتههای طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) از شوخیهای ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخیهای پسندیده دریغ نمیکردند.در مکتب رسول الله (صلی الله علیه و آله ) شوخی باید به اندازهای باشد که مایه تخریب شخصیت گوینده آن نشود. قیس بن سعد، یار جوان پیامبر (ص) پس از توصیف شوخ طبعی پیامبر میگوید: “به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتی و خنده، هیبتش از همه افزونتر بود(۱۱)“.
زیاده روی در شوخی، ابهت انسان را در هم میشکند و اسلام هم برای شخصیت پیروان خود ارزش والایی قائل شده است. بنابرین، رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) افراط در شوخی را نکوهش میکرد: «لا تَمزَحْ فیُذهب بهاؤُک» ؛ از شوخی [زیاد] بپرهیز؛ زیرا ارزش و قداستت شکسته میشود(۱۲)“.
شوخی و دروغ
در شوخی نباید از وسایل نامشروعی چون دروغ، برای خنداندن دیگران بهره گرفت. رسول گرامی اسلام در هشداری میفرماید:
وَیلٌ للذِی یُحَدِّثُ فَکذب لِیَضْحَکِ به القوم ویل له، ویل له (۱۳).
وای بر کسی که کلام دروغی را نقل کند تا دیگران بخندند. وای بر او، وای بر او.
شوخی در چارچوب حق
مزاح باید از زشتی گفتار و نادرستی عاری باشد. پیامبر (ص) میفرمود:
انی لاامزح و لااءقول الا حقا(۱۴). من شوخی نمیکنم و سخنی نمیگویم، مگر آنکه در چارچوب حق باشد.
یکی از یاران پیامبر از ایشان پرسید: آیا در اینکه با دوستان خود شوخی میکنیم و میخندیم، اشکالی هست ؟ پیامبر در پاسخ فرمود: “اگر سخنی ناشایست در میان نباشد، اشکالی ندارد(۱۵)“.
پرهیز از شوخی زیاد
از سوی دیگر، خنده زیاد و قهقهه نیز عظمت و متانت آدمی را از بین میبرد. از این رو، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) میفرماید:
«ایّاک و کثرة الضِحک فِانّه یمیتُ القلب»؛ از خنده بسیار بر حذر باش که دل را می میراند. (۱۶)
رسول خدا (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: یاعلی، مزاح نکن، زیرا ارزش تو زائل میشود.(۱۷)
پیامد مزاح با نامحرم
رسول خدا (ص) فرمود: هر کس با زن نامحرم شوخی کند، برای هر کلمهای که در دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانی کنند.(۱۸)
مزاح از خوشاخلاقی است
در «مکارم» از یونس شیبانى روایت شده که امام صادق علیه السّلام بمن فرمود: چطور است شوخى کردنتان با یک دیگر؟ گفتم: کم است. فرمود: چرا با هم مزاح نمیکنید؟ مزاح از خوش اخلاقى است، همانا با شوخى مىتوانى برادر دینیت را مسرور نمائى، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با مردم شوخى مىکرد و منظورش این بود که مسرور سازد.(۱۹)
در کتاب «اخلاق» ابى القاسم کوفى از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود: مؤمنى نیست مگر اینکه از مزاح بهرهاى دارد. و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مزاح مىفرمود ولی جز مطالب حق چیزى نمىگفت.
در «کافى» از معمر بن خلاد روایت شده که گفت: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم قربانت گردم انسان در میان جمعى قرار گرفته سخنى پیش مىآید، مزاح مىکنند و مىخندند! فرمود: مانعى نیست، اگر نباشد- راوى گوید من یقین کردم منظور حضرت فحش دادن و ناسزا گفتن است- بعد فرمود: مرد عربى پیش رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مىآمد و براى حضرت هدیه مىآورد، و همان جا مىگفت: پول هدیه مرا مرحمت کن.
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مىخندید و آن حضرت هر وقت غمناک مىگردید، میفرمود: اعرابى چه شد، کاش مىآمد.
پی نوشتها:
۱ -سنن النبی، ص ۶۰.
۲ -بحار الانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴.
۳ -همان، ص ۲۹۵.
۴ -همان ص ۲۹۶.
۵ -المحجه البیضاء، ج ۴، ص ۱۳۴.
۶ -اصول کافی، ج ۲، ص ۶۶۳.
۷ -ملا محسن فیض کاشانی، التحفه السنیه، ص ۳۲۳.
۸ -سید نعمت الله جزایری، زهر الربیع، ص ۷.
۹ -محجة البیضاء، ج ۴، ص ۱۳۴.
۱۰ -زهر الربیع، ص ۷.
۱۱- منتهی الامال، ج ۱، ص ۱۵۱.
۱۲ -بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۴۸.
۱۳ -همان، ص ۸۸.
۱۴ -همان، ج ۶۶، ص ۷.
۱۵ -کافی، ج ۲، ص ۱۹۲.
۱۶ -بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۲۸۵.
۱۷ -اداب الدینه ص ۱۴۶، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۵
۱۸ -ثواب الاعمال ص ۱۵۸
۱۹-سنن النبى صلى الله علیه و آله ص: ۴۹
۲۰ -سنن النبى صلى الله علیه و آله ص: ۴۹
*پایگاه اطلاعرسانی استاد انصاریان
شخصیت، قیام و نهضت امام حسین (ع) همیشه در کلام معصومین (ع) وجود داشته است و عجب آنکه حتی معصومین پیش از امام حسین (ع) نیز اشاراتی به این واقعه و سرزمینی که در آن مصائب عاشورا رخ داد، داشتهاند. در این نوشتار ۴۰ حدیث در باره امام حسین (ع) که در سایت آیتالله محمدتقی بهجت آمده، منتشر میشود.
۱- حریم پاک
عن النبى (ص) قال: … و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة. (۱)
پیامبر اسلام (ص) در ضمن حدیث بلندى مىفرماید: کربلا پاکترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعهها است والحق که کربلا از بساط هاى بهشت است.
۲- سرزمین نجات
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان. (۲)
پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مىشود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد.
۳- مسلخ عشق
قال على علیه السلام: هذا … مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم. (۳)
حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است. شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمىرسند.
۴- عطر عشق
قال على علیه السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب. (۴)
امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بىدرنگ به بهشت روند.
۵- ستاره سرخ محشر
قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة. (۵)
امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مىدرخشد و ندا مىدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.
۶- کربلا وبیت المقدس
قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس. (۶)
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است.
۷- فرات و کربلا
قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى… (۷)
امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.
۸- کربلا کعبه انبیاء
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج. (۸)
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.
۹- کربلا، مطاف فرشتگان
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج. (۹)
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشتهاى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند.
۱۰- راه بهشت
قال ابوعبدالله علیه السلام: موضع قبرالحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة. (۱۰)
امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است.
۱۱- کربلا حرم امن
قال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل ان یتخذ مکة حرماً. (۱۱)
امام صادق (ع) فرمود: به راستى که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آن که مکه را حرم قرار دهد. (شایان ذکر است منظور از این روایت درعالم بالا است که قبل از مکه، کربلا حرم امن الهی قرار گرفت)
۱۲- زیارت مداوم
قال الصادق علیه السلام: زوروا کربلا ولا تقطعوه فان خیر أولاد الانبیاء ضمنته… (۱۲)
امام صادق (ع) فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است.
۱۳- بارگاه مبارک
قال الصادق علیه السلام: «شاطىء الوادى الایمن» الذى ذکره الله فى القرآن،( قصص/۳۰) هو الفرات و «البقعة المبارکة» هى کربلا. (۱۳)
امام صادق (ع) فرمود: آن «ساحل وادى ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و «بارگاه با برکت» نیز کربلا است.
۱۴- شوق زیارت
قال الامام باقرعلیه السلام: لو یعلم الناس ما فى زیارة قبرالحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقاً. (۱۴)
امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مىمردند.
۱۵- حج مقبول و ممتاز
قال ابوجعفرعلیه السلام: زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبرالحسین بن على علیهما السلام تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلى الله علیه و آله. (۱۵)
امام باقر علیه السلام فرمودند: زیارت قبر رسول خدا (ص) و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولى که همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.
۱۶- تولدى تازه
عن حمران قال: زرت قبرالحسین علیه السلام فلما قدمت جاء نى ابو جعفر محمد بن على علیه السلام … فقال علیه السلام ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد (ص) یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه. (۱۶)
حمران مىگوید هنگامى که از سفر زیارت امام حسین (ع) برگشتم، امام باقر علیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: اى حمران! به تو مژده مىدهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر (ص) باشد، از گناهانش بیرون مىآید مانند روزى که مادرش او را زاده است.
۱۷- زیارت مظلوم
عن ابى جعفر و ابى عبدالله علیهماالسلام یقولان: من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم. (۱۷)
از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل شده که فرمودند: هر کس که مىخواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم ـ امام حسین ـ را ترک نکند.
۱۸- شهادت و زیارت
قال الامام الصادق علیه السلام: زوروا قبرالحسین علیه السلام ولا تجفوه فانه سید شباب أهل الجنة من الخلق و سید شباب الشهداء. (۱۸)
امام صادق (ع) فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید، چرا که او سید جوانان بهشت از مردم و سالار جوانان شهید است.
۱۹- زیارت، بهترین کار
قال ابوعبدالله علیه السلام: زیارة قبرالحسین بن على علیهماالسلام من أفضل ما یکون من الأعمال. (۱۹)
امام صادق (ع) فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که مىتواند انجام یابد.
۲۰- سفرههاى نور
قال الامام الصادق علیه السلام: من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوارالحسین بن على علیهماالسلام. (۲۰)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفرههاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین علیه السلام باشد.
۲۱- شرط شرافت
قال الصادق علیه السلام: من اراد ان یکون فى جوار نبیه و جوارعلى و فاطمه علیهم السلام فلا یدع زیارة الحسین علیه السلام. (۲۱)
امام صادق (ع) فرمود: کسى که مىخواهد در همسایگى پیامبر (ص) و در کنارعلى (ع) و فاطمه (س) باشد زیارت امام حسین (ع) را ترک نکند.
۲۲- زیارت، فریضه الهى
قال ابوعبدالله علیه السلام: لو ان احدکم حج دهره ثم لم یزرالحسین بن على علیهماالسلام لکان تارکا حقا من حقوق رسول الله (ص) لان حق الحسین فریضة من الله تعالى واجبه على کل مسلم. (۲۲)
امام صادق (ع) فرمود: اگر یکى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسین علیه السلام را زیارت نکند حقى از حقوق رسول خدا (ص) را ترک کرده است؛ چرا که حق حسین (ع) فریضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است.
۲۳- کربلا کعبه کمال
قال ابوعبدالله علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام حتى یموت کان منتقص الایمان منتقص الدین، ان ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها. (۲۳)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس به زیارت قبر امام حسین (ع) نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود به بهشت هم که برود پایینتر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.
۲۴- از زیارت تا شهادت
قال ابوعبدالله علیه السلام: لا تدع زیارة الحسین بن على علیهماالسلام و مُرّ أصحابک بذلک یمدالله فى عمرک و یزید فى رزقک و یحییک الله سعیدا ولا تموت الا شهیدا. (۲۴)
امام صادق (ع) فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت را دراز و روزى و رزقت را زیاد کند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نمیرى مگر با شهادت.
۲۵- حدیث محبت
عن ابى عبدالله قال: من اراد الله به الخیر قذف فى قلبه حب الحسین علیه السلام و زیارته و من اراد الله به السوء قذف فى قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته. (۲۵)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که خدا خیر خواه او باشد محبت حسین (ع) و زیارتش را در دل او مىاندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین (ع) و خشم زیارتش را در دل او مىاندازد.
۲۶- نشان شیعه بودن
قال الصادق علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو لنا شیعة و ان کان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة. (۲۶)
امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ما است و با این حال و خیال بمیرد او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد از میهمانان اهل بهشت خواهد بود.
۲۷- سکوى معراج
قال الصادق علیه السلام: من اتى قبرالحسین علیه السلام عارفا بحقه کتبه الله عزوجل فى اعلى علیین. (۲۷)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که به زیارت قبر حسین علیه السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترین درجه عالى مقامان ثبت مىکند.
۲۸- مکتب معرفت
قال ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام: أدنى ما یثاب به زائر ابى عبدالله علیه السلام بشط فرات إذا عرف حقه و حرمته و ولایته ان یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخز. (۲۸)
حضرت امام موسى کاظم علیه السلام فرمود: کمترین ثوابى که به زائر امام حسین علیه السلام در کرانه فرات داده مىشود این است که تمام گناهان بخشوده مىشود. بشرط این که حق و حرمت ولایت آن حضرت را شناخته باشد.
۲۹- همچون زیارت خدا
قال الرضا علیه السلام: من زار قبرالحسین (ع) بشط الفرات کان کمن زار الله. (۲۹)
امام رضا علیه السلام فرمود: کسى که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسى است که خدا را زیارت کرده است.
۳۰- زیارت عاشورا
قال الصادق علیه السلام: من زارالحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له الجنة. (۳۰)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا زیارت کند بهشت بر او واجب مىشود.
۳۱- بالاتر از روسپیدى
قال ابوعبدالله علیه السلام: من باب عند قبرالحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقى الله یوم القیامة ملطخا بدمه کأنما قتل معه فى عرصة کربلا. (۳۱)
امام صادق (ع) فرمود: کسى که شب عاشورا در کنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر کند روز قیامت در حالى به پیشگاه خدا خواهد شتافت که به خونش آغشته باشد، مثل کسى که در میدان کربلا و در کنار امام حسین علیه السلام کشته شده باشد.
۳۲- نشانههاى ایمان
قال ابو محمدالحسن العسکرى علیه السلام: علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، والتختم فى الیمین، و تعفیر الجبین والجهر ببسم الله الرحمن الرحیم. (۳۲)
امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: نشانههاى مؤمن پنج چیز است: ۱ ـ پنجاه رکعت نماز (نماز یومیه و نمازهای نافله) ۲ ـ زیارت اربعین ۳ ـ انگشتر به دست راست کردن ۴ ـ بر خاک سجده کردن ۵ ـ بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن.
۳۳- رواق منظر یار
قال رسول الله (ص): الا و ان الإجابة تحت قبته والشفاء فى تربته، و الائمة علیهم السلام من ولده. (۳۳)
پیامبر خدا(ص) فرمود: بدانید که اجابت دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان اوست.
۳۴- تربت و تربیت
قال الصادق علیه السلام: حنکوا اولادکم بتربة الحسین (ع) فإنها امان. (۳۴)
امام صادق (ع) فرمود: کام کودکانتان را با تربت حسین (ع) بردارید چرا که خاک کربلا فرزندانتان را بیمه مىکند.
۳۵- بزرگترین دارو
قال ابوعبدالله علیه السلام: فى طین قبرالحسین علیه السلام الشفاء من کل داء و هو الدواء الاکبر. (۳۵)
امام صادق (ع) فرمود: شفاى هر دردى در تربت قبر حسین علیه السلام است و همان است که بزرگترین داروست.
۳۶- تربت و هفت حجاب
قال الصادق علیه السلام: السجود على تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع. (۳۶)
امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را پاره مىکند.
۳۷- سجده بر تربت عشق
کان الصادق (ع) لا یسجد الا على تربة الحسین (ع) تذللا لله و إستکانة الیه. (۳۷)
رسم حضرت امام صادق (ع) چنین بود که: جز بر تربت حسین (ع) به خاک دیگرى سجده نمىکرد و این کار را از سر خشوع و خضوع براى خدا مىکرد.
۳۸- تسبیح تربت
قال الصادق (ع): السجود على طین قبرالحسین (ع) ینور الى الارض السابعة و من کان معه سبحة من طین قبرالحسین (ع) کتب مسبحا و ان لم یسبح بها … (۳۸)
امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت قبر حسین (ع) تا زمین هفتم را نور باران مىکند و کسى که تسبیحى از خاک مرقد حسین (ع) را با خود داشته باشد، تسبیح گوى حق محسوب مىشود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید.
۳۹- تربت شفا بخش
عن موسى بن جعفرعلیه السلام قال: ولا تأخذوا من تربتى شیئا لتبرکوا به فأن کل تربة لنا محرمة الا تربة جدى الحسین بن على علیهماالسلام فأن الله عزوجل جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا. (۳۹)
حضرت امام کاظم (ع) در ضمن حدیثى که از رحلت خویش خبر مىداد، فرمود: چیزى از خاک قبر من برندارید تا به آن تبرک جویید؛ چرا که خوردن هر خاکى جز تربت جدم حسین (ع) بر ما حرام است، خداى متعال تنها تربت کربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است.
۴۰- یکى از چهار نیاز
قال الامام موسى الکاظم (ع): لا تستغنى شیعتنا عن أربع: خمرة یصلى علیها و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحة من طین قبر أبى عبدالله علیه السلام … (۴۰)
حضرت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: پیروان ما از چهار چیز بىنیاز نیستند: ۱ ـ سجادهاى که بر روى آن نماز خوانده شود۲ ـ انگشترى که در انگشت باشد ۳ ـ مسواکى که با آن دندانها را مسواک کنند ۴ ـ تسبیحى از خاک مرقد امام حسین (ع)
————————————————————
پی نوشت ها:
۱- بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۱۵/ کامل الزیارات، ص ۲۶۴٫
۲- کامل الزیارات، ص۲۶۹، باب ۸۸، ح ۸ .
۳- تهذیب، ج ۶، ص۷۳ / بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۱۶٫
۴- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۱۶۹٫
۵- ادب الطف، ج ۱، ص ۲۳۶، به نقل از کامل الزیارات، ص ۲۶۸٫
۶- کامل الزیارات، ص ۲۶۹، باب ۸۸، ح۷ .
۷- بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۰۹/ کامل الزیارات، ص ۲۶۹ .
۸- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۴۴ به نقل از کامل الزیارات، ص ۱۱۱٫
۹- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۴۴ به نقل از کامل الزیارات، ص ۱۱۱٫
۱۰- کامل الزیارات، ص ۲۷۱، باب ۸۹، ح ۱٫
۱۱- کامل الزیارات، ص ۲۶۷/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۱۰٫
۱۲- کامل الزیارات، ص ۲۶۹٫
۱۳- بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۰۳؛ به نقل از تهذیب.
۱۴- ثواب الاعمال، ص ۳۱۹؛ به نقل از کامل الزیارات.
۱۵- مستدرک الوسائل، ج ۱ ص ۲۶۶/ کامل الزیارات، ص ۱۵۶٫
۱۶- امالى شیخ طوسى، ج ۲، ص ۲۸، چاپ نجف/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۰٫
۱۷- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۵۳٫
۱۸- مستدرک الوسائل ج ۱۰، ص ۲۵۶ / کامل الزیارات ، ص ۱۰۹٫
۱۹- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۳۱۱٫
۲۰- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۳۰/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۷۲٫
۲۱- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۳۱، ح ۳۹٫
۲۲- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۳۳٫
۲۳- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۳۵٫
۲۴- وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۳۵٫
۲۵- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۸۸/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۷۶ .
۲۶- کامل الزیارات، ص ۱۹۳/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۴٫
۲۷- من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص۵۸۱٫
۲۸- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۳۶، به نقل از کامل الزیارات، ص ۱۳۸٫
۲۹- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص۲۵۰؛ به نقل از کامل الزیارات.
۳۰- اقبال الاعمال، ص ۵۶۸٫
۳۱- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۷۲٫
۳۲- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۷۳ / التهذیب، ج ۶، ص ۵۲ .
۳۳- مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۳۳۵٫
۳۴- وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۴۱۰٫
۳۵- کامل الزیارات، ص ۲۷۵ / وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۴۱۰٫
۳۶- مصباح التمهجد، ص ۵۱۱/ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۳۵٫
۳۷- وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۸٫
۳۸- من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۶۸/ وسائل الشیعه، ج ۳ ص ۶۰۸٫
۳۹- جامع الاحادیث الشیعه، ج ۱۲، ص ۵۳۳٫
۴۰- تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۷۵٫